گفتوگويمان با آزاده مداري همسر شهيد مدافع حرم مهدي عليدوست با اشكهايي همراه بود كه خبر از دلتنگيهاي اين همسر شهيد ميداد...
شهدای ایران:گفتوگويمان با آزاده مداري همسر شهيد مدافع حرم مهدي عليدوست با اشكهايي همراه بود كه خبر از دلتنگيهاي اين همسر شهيد ميداد. هرچند وي در كنار دلتنگيهايش، به مقام همسرش غبطه ميخورد و با افتخار از شهادتش صحبت ميكرد. در كنار گفتوگو با همسر شهيد، با رقيه قنبري مادر شهيد نيز گپ و گفتي داشتيم تا يك شهيد را در قامت يك فرزند و يك همسر بيشتر بشناسيم.
آزاده مداري، همسر شهيد
چه چيزي در وجود آقا مهدي شما را جذب كرد تا با ايشان زير يك سقف زندگي كنيد؟
من و مهدي با هم نسبت فاميلي داشتيم، اما آن چيزي كه مرا جذب كرد، ايمان و نورانيت خاصي بود كه باعث شد پاسخم به خواستگارياش مثبت باشد. من و مهدي تنها چهار سال با هم زندگي كرديم و افسوس و صد افسوس كه من در اين مدت كوتاه خوب نشناختمش. مهرباني و خوبيهاي آقا مهدي آن قدر زياد بود كه هميشه ميگفتم تو يك فرشته در روي زمين هستي. وقتي هم كه عزم رفتن و جهاد و دفاع از حرم كرد موافقت كردم چراكه ميدانستم او راه درستي را انتخاب ميكند.
يعني هيچ مخالفتي با اعزامشان نداشتيد؟
نه مخالفتي نكردم. چرا بايد مخالفت ميكردم؟ چه ميگفتم؟ ميگفتم چرا براي دفاع از حرم حضرت زينب(س) ميروي؟! اصلاً با اعتقادات من مسلمان جور درميآيد؟ خدا را شكر كه با رفتنش مخالفت نكردم. امروز هم به ايشان افتخار ميكنم. چون ميدانم هر كسي دل و جرئت رفتن و مدافع حرم شدن را ندارد. مهدي توانست از بچه دو سالهاش بگذرد اين گذاشتن و گذشتن كار انسانهاي بزرگ است. مهدي من دل شير داشت، خوش به سعادتش كاش اين لياقت را من هم داشتم. كاش مقداري از ايمان و تقواي ايشان را هم داشتم. فقط همين. به نظر من هر كسي نميتواند برود و هر كسي اجازه ندارد. مهدي من را گذاشت، بچهاش، مادر و پدرش را خانوادهاش را من به اين رفتنش افتخار ميكنم. هم باعث سربلندي من شد و هم باعث سربلندي خانوادهاش. به نظر من شهداي مدافع حرم با شهداي دفاع مقدس خيلي تفاوت دارند. اجر غربت و دوري هم به اجر جهاد آنها اضافه ميشود. هميشه از خدا ميخواهم كه در بهشت هم مراقب مهدي من باشد.
خاطرات رزمندگي و شهادتش چطور براي شما رقم خورد؟
شب قبل از اعزامش با هم به حرم حضرت معصومه(س) رفتيم. دعا و مناجات كرديم و مهدي با پسرمان علي اصغر خيلي بازي كرد. وقتي آمديم خانه مهدي با شور و شعف خاصي وسايلش را جمع كرد و بعدازنماز صبح دوستش آمد دنبالش و رفتند. به من گفت مراقب خودتان باشيد. همسرم ميدانست شهيد ميشود، قبلاً جايگاهش را در بهشت ديده بود و شب قبل از عمليات به همرزمش گفته بود كه جايگاهم را در بهشت ديدهام و آمادگي كامل دارم. خوش به حالش... الان در محضر امام حسين(ع) و خانم حضرت زينب(س) است. همسرم ميدانست كه در ماه محرم به شهادت خواهد رسيد. در وصيتنامهاش نوشته بود كه براي من سياه نپوشيد براي عزاي امام حسين سياه بپوشيد و گريه كنيد. سياه ما سياه امام حسين(ع) و گريهمان براي امام حسين(ع) بود. ما براي حضرت علي اصغر(ع) گريه كرديم. بعد از محرم هم مشكيمان را از تن بيرون كرديم. آن قدر عاشق علي اصغر(ع) امام حسين(ع) بود كه نام تنها پسرمان را علياصغر گذاشت. مهدي من در روز شهادت حضرت علي اصغر يعني در روز عاشورا دفن شد و مراسم چهلم شهيدم به شكلي كاملاً اتفاقي در مسجد علي اصغر برگزارشد. مهدي در چهارم محرم سال1394 به آرزويش رسيد و در گلزار شهداي قم به خاك سپرده شد.
يك سال از شهادت همسرتان ميگذرد، روزهاي دوري و دلتنگي را چطور سپري ميكنيد؟
تنها ناراحتي من از مهدي اين است كه زود از دستش دادم. خوب نشناختمش. چهار سال خيلي كم بود. كاش 12- 10 سالي با هم زندگي ميكرديم و بعد شهادت نصيبش ميشد. وقتي دلتنگ ميشوم حرم حضرت معصومه(س) ميروم و به خانم متوسل ميشوم. به نظر من شهدا زندهاند. هر زمان مشكلي برايم به وجود ميآيد، مهدي به كمكم ميآيد و در خواب ميبينمش و به من آرامش ميدهد و ميگويد كه من از سوريه آمدم. بعد همه سختيها برايم آسان ميشود و آرام ميشوم. راه ارتباطي من با مهدي همين خواب است. بعد از شهادتش حضرت زينب(س) از صبر خودش به ما عطا كرده است. اما در اين ميان خيليها هم دلمان را ميرنجانند و دائم از من ميپرسند چرا رفت؟ چرا بچهاش را گذاشت و راهي شد؟ به خاطر پول رفت؟ همهاش ميگويند بيچاره شدي و. . . به نظرم اين حرفها از جهل و كوته فكري است. نميدانند كه مهدي من بدون دريافت حق و حقوق و مزايا رفت. حتي با اينكه جانباز بود. از حق و حقوق جانبازياش هم استفاده نكرد.
خود شهيد هم در مورد تشكيكاتي كه برخي از افراد به انگيزههاي مدافعان حرم وارد ميكنند، صحبتي داشت؟
بله، همسرم در وصيتنامهاش به اين ابهامات و كنايهها پاسخ داده است. نوشته: «از وقتي هجوم داعش و اهالي تكفيري را در تلويزيون مشاهده ميكنم خيلي بيقرارم و عطش زيادي وجودم را فرا گرفته براي انتقام از اين قوم ظالم. چراكه اعتقاد دارم اين قوم از نسل همان ظالماني هستند كه به مادر سادات حضرت زهرا(س) سيلي زدند و علي(ع) را خانهنشين كردند، امام حسين(ع) را مظلومانه به شهادت رساندند و زينب كبري(س) را آواره شهر و ديار غربت كردند و حرمتش را رعايت نكردند. هدف تكفير كشور ماست و الان جبهه ما كاملاً مشخص است پس كسي به من خرده نگيرد كه كجا ميروي و براي چه رفتي. ما نسل جوان ادامهدهنده راه حسين(ع) هستيم و خون حسين(ع) و اهل بيت در رگهاي ما جريان دارد پس ميرويم، ميرويم تا دشمن نتواند نگاه چپ به ناموس ما، به كشور ما و به انقلاب ما و به اسلام بكند.»
گفتيد كه همسرتان جانباز هم بود، جانبازيشان چطور رقم خورد؟
مهدي چهار روز بعد از مراسم ازدواجمان براي يك مأموريت 21 روزه راهي سردشت شد. در يك عمليات پاي مهدي روي مين ميرود. دوستانش به گمان اينكه شهيد شده بالاي سرش ميروند و ميبينند كه مهدي گريه ميكند. از ايشان ميپرسند چرا گريه ميكني؟ ميگويد: خدا من را نخواست. ديديد شهيد نشدم. يك قطره خون هم از دماغش نيامده بود فقط پايش سوخته بود. گريه ميكرد چرا شهيد نشدم. بار دوم هم در يكي از عملياتها مجروح و جانباز شد. همسرم ميگفت: من هيچ حق و حقوقي نميخواهم. براي رضاي خدا جهاد كردم و جانباز شدم. حتي از جانبازياش كسي اطلاع نداشت. در وصيتنامهاش نوشته من با خدا معامله كردم.
چه برنامهاي براي تنها يادگار شهيد داريد؟
برنامه من براي پسرمان علي اصغر تربيت ايماني و ولايي است. ميخواهم كه ان شاءالله به خواست همسرم علي اصغر حافظ قرآن باشد. ميدانم با شهادت مهدي من وظيفهاي دشوار به دوش دارم و اين وظيفه روز به روز سختتر هم ميشود. من همه آن سختيها را با جان و دل ميخرم و هيچ اعتراضي ندارم. تنها تسكين دهندهام، عشق به ائمه اطهار است. عشق به امام حسين(ع) و حضرت زينب(س) است.
سخن پاياني.
در پايان ميخواهم از شما و رسانهتان خيلي قدرداني كنم و يك تقاضا دارم از شما كه حتماً در اين گفت و گو بنويسيد؛ ما هميشه در كتابها خواندهايم كه شهادت از عسل شيرينتر است ميخواهم بگويم من اين طعم را چشيدم. خدا شاهد است كه چشيدم. اين را بنويسيد همه اينها از عنايت خدا است.
رقيه قنبري، مادر شهيد
اصالتاً اهل كجا هستيد حاج خانم؟ كمي از آقا مهدي بگوييد، چطور شد كه عضو سپاه شد؟
اصليت ما آذربايجاني است. اهل شهرستان بستانآباد روستاي آلانق، اما 22 سالي ميشود كه در قم ساكن هستيم. پدرم طلبه حوزه بود و براي همين ما به قم مهاجرت كرديم. اگر بخواهم از مهدي برايتان بگويم بايد از خوبيهايش صحبت كنم و نگرانم كه مخاطبين شما بگويند حالا كه فرزندش شهيد شده از خوبيهاي او ميگويند. اما حقيقت اين است كه مهدي واقعا نمونه بود. خوب، مهربان و خوشاخلاق. من در مدت حياتش هيچ گاه از او تندي و بد اخلاقي نديدم. احترام فوقالعادهاي براي من و پدر و خانوادهاش قائل بود. خيلي بيريا كار ميكرد. رضايت خدا برايش در اولويت بود. برخورد خوبي با اطرافيان داشت و واجبات را انجام ميداد و تمام تلاشش اين بود كه همه از ايشان راضي باشند. پسرم سادهزيست بود و به زرق و برق اين دنيا اهميت نميداد. از همان دوران نوجواني به بسيج، پايگاه و مسجد علاقه داشت. پاي ثابت مسجد و محافل مذهبي بود. مهدي 18 سال داشت كه از علاقهاش به سپاه برايمان گفت. ميخواست وارد اين نهاد نظامي و مقدس شود و لباس رزم بر تن كند تا به اسلام، كشور و مردمش خدمت كند. ما هم با تصميم مهدي موافقت كرديم. مهدي عاشق سپاه بود.
گويا شهيد عضو گردان صابرين بودند، شرايط كاريشان سخت بود؟
بله، مهدي مدتي بعد كه سپاهي شد، گفت مادر ميخواهم به گردان صابرين ملحق شوم گرداني كه هميشه در شرايط رزم و جهاد قرار دارد. پسرم خوب ميدانست كه در آنجا به همه آن چه در نظر دارد خواهد رسيد. بعد از ثبت نام وارد گردان صابرين شد تا اينكه بحث جهاد در سوريه به ميان آمد. اردوها و مأموريتهاي كاري مهدي كمي او را از خانواده دور كرده بود و ما دلتنگ ايشان شده بوديم. وقتي از دلتنگي برايش گفتم به من گفت: «مادر جان، دلتنگ من نشويد بسپاريد به خدا كه او ميداند ما كجا ميرويم و چه ميكنيم.»
نخواستيد جلوي سوريه رفتنش را بگيريد؟
ما مشكلي با سوريه رفتنش نداشتيم. خوب ميدانستيم كه مهدي و مهديها براي چنين روزي تعليم ديده و آماده شدهاند. براي دفاع از اسلام و قرآن لباس رزم را بر تن كردهاند تا براي كشور و مردم جانفشاني كنند. وقتي عشق و علاقه مهدي را در دفاع از حرم ديديم موافقت كردم تا برود. هرچند هميشه چه در مأموريتهاي داخلي يا همين سوريه رفتن، دلتنگش ميشديم. اما خب نميشد نگذاريم برود. ما اسم خودمان را مسلمان گذاشتيم و امروز كه حرم اهل بيت در خطر است بايد اين مسلماني را به خودمان ثابت كنيم. هميشه در روضهها بر سر و صورت ميزدم كه كاش من هم در زمان قيام امام حسين(ع) بودم و ايشان را ياري ميدادم. امروز يزيديان زمان در سوريه جنايتهاي زيادي انجام ميدهند و من و شما كه مسلمانيم بايد به داد مظلومان برسيم تا شرمنده شهدا نشويم. شيعه نشديم كه فقط در روضهها به سر و سينهمان بزنيم.
خبر شهادت دردانهتان را چطور دريافت كرديد؟
خبر شهادتش را برادرم به من داد. بعدازظهر بود. برادر و خواهرم به خانه ما آمدند. كمي پريشان احوال بودند. علت را كه پرسيدم، گفتند چيزي نيست گفتم خبرهايي هست؟ برادرم گفت آبجي مادران شهدا افتخار كشور هستند و شما هم افتخار ما هستيد. آنجا بود كه متوجه شدم مهدي من هم شهيد شده است. رو به رو شدن با چنين خبري خيلي براي يك مادر سخت است. فرزندت را بزرگ كني و جوانش كني و بعد خبر شهادتش را بشنوي. مهدي در 29 سالگي به شهادت رسيد. اما خب كمي بعد متوجه شدم شهادت تاج بزرگي است كه پسرم مهدي بر سر ما گذاشت. افتخاري بزرگتر از اين نيست و من هم راضيام به رضاي خدا.
آزاده مداري، همسر شهيد
چه چيزي در وجود آقا مهدي شما را جذب كرد تا با ايشان زير يك سقف زندگي كنيد؟
من و مهدي با هم نسبت فاميلي داشتيم، اما آن چيزي كه مرا جذب كرد، ايمان و نورانيت خاصي بود كه باعث شد پاسخم به خواستگارياش مثبت باشد. من و مهدي تنها چهار سال با هم زندگي كرديم و افسوس و صد افسوس كه من در اين مدت كوتاه خوب نشناختمش. مهرباني و خوبيهاي آقا مهدي آن قدر زياد بود كه هميشه ميگفتم تو يك فرشته در روي زمين هستي. وقتي هم كه عزم رفتن و جهاد و دفاع از حرم كرد موافقت كردم چراكه ميدانستم او راه درستي را انتخاب ميكند.
يعني هيچ مخالفتي با اعزامشان نداشتيد؟
نه مخالفتي نكردم. چرا بايد مخالفت ميكردم؟ چه ميگفتم؟ ميگفتم چرا براي دفاع از حرم حضرت زينب(س) ميروي؟! اصلاً با اعتقادات من مسلمان جور درميآيد؟ خدا را شكر كه با رفتنش مخالفت نكردم. امروز هم به ايشان افتخار ميكنم. چون ميدانم هر كسي دل و جرئت رفتن و مدافع حرم شدن را ندارد. مهدي توانست از بچه دو سالهاش بگذرد اين گذاشتن و گذشتن كار انسانهاي بزرگ است. مهدي من دل شير داشت، خوش به سعادتش كاش اين لياقت را من هم داشتم. كاش مقداري از ايمان و تقواي ايشان را هم داشتم. فقط همين. به نظر من هر كسي نميتواند برود و هر كسي اجازه ندارد. مهدي من را گذاشت، بچهاش، مادر و پدرش را خانوادهاش را من به اين رفتنش افتخار ميكنم. هم باعث سربلندي من شد و هم باعث سربلندي خانوادهاش. به نظر من شهداي مدافع حرم با شهداي دفاع مقدس خيلي تفاوت دارند. اجر غربت و دوري هم به اجر جهاد آنها اضافه ميشود. هميشه از خدا ميخواهم كه در بهشت هم مراقب مهدي من باشد.
خاطرات رزمندگي و شهادتش چطور براي شما رقم خورد؟
شب قبل از اعزامش با هم به حرم حضرت معصومه(س) رفتيم. دعا و مناجات كرديم و مهدي با پسرمان علي اصغر خيلي بازي كرد. وقتي آمديم خانه مهدي با شور و شعف خاصي وسايلش را جمع كرد و بعدازنماز صبح دوستش آمد دنبالش و رفتند. به من گفت مراقب خودتان باشيد. همسرم ميدانست شهيد ميشود، قبلاً جايگاهش را در بهشت ديده بود و شب قبل از عمليات به همرزمش گفته بود كه جايگاهم را در بهشت ديدهام و آمادگي كامل دارم. خوش به حالش... الان در محضر امام حسين(ع) و خانم حضرت زينب(س) است. همسرم ميدانست كه در ماه محرم به شهادت خواهد رسيد. در وصيتنامهاش نوشته بود كه براي من سياه نپوشيد براي عزاي امام حسين سياه بپوشيد و گريه كنيد. سياه ما سياه امام حسين(ع) و گريهمان براي امام حسين(ع) بود. ما براي حضرت علي اصغر(ع) گريه كرديم. بعد از محرم هم مشكيمان را از تن بيرون كرديم. آن قدر عاشق علي اصغر(ع) امام حسين(ع) بود كه نام تنها پسرمان را علياصغر گذاشت. مهدي من در روز شهادت حضرت علي اصغر يعني در روز عاشورا دفن شد و مراسم چهلم شهيدم به شكلي كاملاً اتفاقي در مسجد علي اصغر برگزارشد. مهدي در چهارم محرم سال1394 به آرزويش رسيد و در گلزار شهداي قم به خاك سپرده شد.
يك سال از شهادت همسرتان ميگذرد، روزهاي دوري و دلتنگي را چطور سپري ميكنيد؟
تنها ناراحتي من از مهدي اين است كه زود از دستش دادم. خوب نشناختمش. چهار سال خيلي كم بود. كاش 12- 10 سالي با هم زندگي ميكرديم و بعد شهادت نصيبش ميشد. وقتي دلتنگ ميشوم حرم حضرت معصومه(س) ميروم و به خانم متوسل ميشوم. به نظر من شهدا زندهاند. هر زمان مشكلي برايم به وجود ميآيد، مهدي به كمكم ميآيد و در خواب ميبينمش و به من آرامش ميدهد و ميگويد كه من از سوريه آمدم. بعد همه سختيها برايم آسان ميشود و آرام ميشوم. راه ارتباطي من با مهدي همين خواب است. بعد از شهادتش حضرت زينب(س) از صبر خودش به ما عطا كرده است. اما در اين ميان خيليها هم دلمان را ميرنجانند و دائم از من ميپرسند چرا رفت؟ چرا بچهاش را گذاشت و راهي شد؟ به خاطر پول رفت؟ همهاش ميگويند بيچاره شدي و. . . به نظرم اين حرفها از جهل و كوته فكري است. نميدانند كه مهدي من بدون دريافت حق و حقوق و مزايا رفت. حتي با اينكه جانباز بود. از حق و حقوق جانبازياش هم استفاده نكرد.
خود شهيد هم در مورد تشكيكاتي كه برخي از افراد به انگيزههاي مدافعان حرم وارد ميكنند، صحبتي داشت؟
بله، همسرم در وصيتنامهاش به اين ابهامات و كنايهها پاسخ داده است. نوشته: «از وقتي هجوم داعش و اهالي تكفيري را در تلويزيون مشاهده ميكنم خيلي بيقرارم و عطش زيادي وجودم را فرا گرفته براي انتقام از اين قوم ظالم. چراكه اعتقاد دارم اين قوم از نسل همان ظالماني هستند كه به مادر سادات حضرت زهرا(س) سيلي زدند و علي(ع) را خانهنشين كردند، امام حسين(ع) را مظلومانه به شهادت رساندند و زينب كبري(س) را آواره شهر و ديار غربت كردند و حرمتش را رعايت نكردند. هدف تكفير كشور ماست و الان جبهه ما كاملاً مشخص است پس كسي به من خرده نگيرد كه كجا ميروي و براي چه رفتي. ما نسل جوان ادامهدهنده راه حسين(ع) هستيم و خون حسين(ع) و اهل بيت در رگهاي ما جريان دارد پس ميرويم، ميرويم تا دشمن نتواند نگاه چپ به ناموس ما، به كشور ما و به انقلاب ما و به اسلام بكند.»
گفتيد كه همسرتان جانباز هم بود، جانبازيشان چطور رقم خورد؟
مهدي چهار روز بعد از مراسم ازدواجمان براي يك مأموريت 21 روزه راهي سردشت شد. در يك عمليات پاي مهدي روي مين ميرود. دوستانش به گمان اينكه شهيد شده بالاي سرش ميروند و ميبينند كه مهدي گريه ميكند. از ايشان ميپرسند چرا گريه ميكني؟ ميگويد: خدا من را نخواست. ديديد شهيد نشدم. يك قطره خون هم از دماغش نيامده بود فقط پايش سوخته بود. گريه ميكرد چرا شهيد نشدم. بار دوم هم در يكي از عملياتها مجروح و جانباز شد. همسرم ميگفت: من هيچ حق و حقوقي نميخواهم. براي رضاي خدا جهاد كردم و جانباز شدم. حتي از جانبازياش كسي اطلاع نداشت. در وصيتنامهاش نوشته من با خدا معامله كردم.
چه برنامهاي براي تنها يادگار شهيد داريد؟
برنامه من براي پسرمان علي اصغر تربيت ايماني و ولايي است. ميخواهم كه ان شاءالله به خواست همسرم علي اصغر حافظ قرآن باشد. ميدانم با شهادت مهدي من وظيفهاي دشوار به دوش دارم و اين وظيفه روز به روز سختتر هم ميشود. من همه آن سختيها را با جان و دل ميخرم و هيچ اعتراضي ندارم. تنها تسكين دهندهام، عشق به ائمه اطهار است. عشق به امام حسين(ع) و حضرت زينب(س) است.
سخن پاياني.
در پايان ميخواهم از شما و رسانهتان خيلي قدرداني كنم و يك تقاضا دارم از شما كه حتماً در اين گفت و گو بنويسيد؛ ما هميشه در كتابها خواندهايم كه شهادت از عسل شيرينتر است ميخواهم بگويم من اين طعم را چشيدم. خدا شاهد است كه چشيدم. اين را بنويسيد همه اينها از عنايت خدا است.
رقيه قنبري، مادر شهيد
اصالتاً اهل كجا هستيد حاج خانم؟ كمي از آقا مهدي بگوييد، چطور شد كه عضو سپاه شد؟
اصليت ما آذربايجاني است. اهل شهرستان بستانآباد روستاي آلانق، اما 22 سالي ميشود كه در قم ساكن هستيم. پدرم طلبه حوزه بود و براي همين ما به قم مهاجرت كرديم. اگر بخواهم از مهدي برايتان بگويم بايد از خوبيهايش صحبت كنم و نگرانم كه مخاطبين شما بگويند حالا كه فرزندش شهيد شده از خوبيهاي او ميگويند. اما حقيقت اين است كه مهدي واقعا نمونه بود. خوب، مهربان و خوشاخلاق. من در مدت حياتش هيچ گاه از او تندي و بد اخلاقي نديدم. احترام فوقالعادهاي براي من و پدر و خانوادهاش قائل بود. خيلي بيريا كار ميكرد. رضايت خدا برايش در اولويت بود. برخورد خوبي با اطرافيان داشت و واجبات را انجام ميداد و تمام تلاشش اين بود كه همه از ايشان راضي باشند. پسرم سادهزيست بود و به زرق و برق اين دنيا اهميت نميداد. از همان دوران نوجواني به بسيج، پايگاه و مسجد علاقه داشت. پاي ثابت مسجد و محافل مذهبي بود. مهدي 18 سال داشت كه از علاقهاش به سپاه برايمان گفت. ميخواست وارد اين نهاد نظامي و مقدس شود و لباس رزم بر تن كند تا به اسلام، كشور و مردمش خدمت كند. ما هم با تصميم مهدي موافقت كرديم. مهدي عاشق سپاه بود.
گويا شهيد عضو گردان صابرين بودند، شرايط كاريشان سخت بود؟
بله، مهدي مدتي بعد كه سپاهي شد، گفت مادر ميخواهم به گردان صابرين ملحق شوم گرداني كه هميشه در شرايط رزم و جهاد قرار دارد. پسرم خوب ميدانست كه در آنجا به همه آن چه در نظر دارد خواهد رسيد. بعد از ثبت نام وارد گردان صابرين شد تا اينكه بحث جهاد در سوريه به ميان آمد. اردوها و مأموريتهاي كاري مهدي كمي او را از خانواده دور كرده بود و ما دلتنگ ايشان شده بوديم. وقتي از دلتنگي برايش گفتم به من گفت: «مادر جان، دلتنگ من نشويد بسپاريد به خدا كه او ميداند ما كجا ميرويم و چه ميكنيم.»
نخواستيد جلوي سوريه رفتنش را بگيريد؟
ما مشكلي با سوريه رفتنش نداشتيم. خوب ميدانستيم كه مهدي و مهديها براي چنين روزي تعليم ديده و آماده شدهاند. براي دفاع از اسلام و قرآن لباس رزم را بر تن كردهاند تا براي كشور و مردم جانفشاني كنند. وقتي عشق و علاقه مهدي را در دفاع از حرم ديديم موافقت كردم تا برود. هرچند هميشه چه در مأموريتهاي داخلي يا همين سوريه رفتن، دلتنگش ميشديم. اما خب نميشد نگذاريم برود. ما اسم خودمان را مسلمان گذاشتيم و امروز كه حرم اهل بيت در خطر است بايد اين مسلماني را به خودمان ثابت كنيم. هميشه در روضهها بر سر و صورت ميزدم كه كاش من هم در زمان قيام امام حسين(ع) بودم و ايشان را ياري ميدادم. امروز يزيديان زمان در سوريه جنايتهاي زيادي انجام ميدهند و من و شما كه مسلمانيم بايد به داد مظلومان برسيم تا شرمنده شهدا نشويم. شيعه نشديم كه فقط در روضهها به سر و سينهمان بزنيم.
خبر شهادت دردانهتان را چطور دريافت كرديد؟
خبر شهادتش را برادرم به من داد. بعدازظهر بود. برادر و خواهرم به خانه ما آمدند. كمي پريشان احوال بودند. علت را كه پرسيدم، گفتند چيزي نيست گفتم خبرهايي هست؟ برادرم گفت آبجي مادران شهدا افتخار كشور هستند و شما هم افتخار ما هستيد. آنجا بود كه متوجه شدم مهدي من هم شهيد شده است. رو به رو شدن با چنين خبري خيلي براي يك مادر سخت است. فرزندت را بزرگ كني و جوانش كني و بعد خبر شهادتش را بشنوي. مهدي در 29 سالگي به شهادت رسيد. اما خب كمي بعد متوجه شدم شهادت تاج بزرگي است كه پسرم مهدي بر سر ما گذاشت. افتخاري بزرگتر از اين نيست و من هم راضيام به رضاي خدا.