شهدای ایران: میگویند تاریخ تکرار مکررات است و این روزها باید بحق تکرار عاشورا را در جبهه مقاومت اسلامی میگویند تاریخ تکرار مکررات است و این روزها باید بحق تکرار عاشورا را در جبهه مقاومت اسلامی جستوجو کرد. در میدانی که به خود علیاکبرها، قاسمها و حبیببن مظاهرهای بسیاری را دیده است. شهید مدافع حرم حاج رحیم کابلی یکی از 13 شهید مازندران بود که 17 اردیبهشت 94 در جبهه خانطومان سوریه آسمانی شد. حاج رحیم سابقه 80 ماه رزمندگی در دفاع مقدس را داشت و با اینکه 53 سال از عمرش میگذشت و بازنشسته شده بود، باز عزم میدانی دیگر کرد و این بار در دفاع از حرم و حریم اهل بیت به شهادت رسید. آنچه میخوانید حاصل همکلامی ما با «صفیه اصلانی» همسر شهید است که از نظرتان میگذرد.
وقتی که با حاج رحیم ازدواج کردید، ایشان رزمنده بودند؟
ما سال 67 یعنی اواخر جنگ با هم ازدواج کردیم. آن موقع من 17 سال داشتم و حاجی 25 ساله بود. من اهل علیآبادکتول هستم و همسرم بهشهری بود. واسطه ازدواجمان هم دامادمان بود که چند سال در جبهه دفاع مقدس با حاجرحیم همرزم بودند. خدا دو فرزند به ما هدیه داد. پسرم متولد سال 69 است و دخترم متولد سال 1375. همسرم قبل از ازدواج به من گفت از خودم چیزی ندارم اگر میخواهی با من ازدواج کنی بنده خوبی برای خدا و زن خوبی برای شوهرت و مادر خوبی برای بچهها باش. شکر خدا آن چیزی که او میخواست بودم. میگفت خانم اگر شما نبودید من به اینجا نمیرسیدم و هر جایی میروم نصف ثوابش مال شماست.
اگر بخواهید روحیات شهید را برای نسل جوان بازگو کنید، چه مواردی را شامل میشود؟
اخلاق شهید بسیار خوب بود. آنقدر که هر چه بگویم کم است. اهل صلهرحم بود و از مهمانانش هم به خوبی پذیرایی میکرد. به نماز و روزه تأکید داشت. چیزی که به نفع دین و قرآن بود عمل میکرد. با دخترمان خیلی صمیمی بود. در مورد همه اتفاقات با هم صحبت میکردند. در زندگی مشترکمان نیز واقعا مرد دلسوزی بود. اگر مریض میشدم از سرکار میآمد خانه را جارو میکرد لباسها را اتو میزد. نمیگذاشت تکان بخورم. خانواده دوست بود در جمع احترامم را حفظ میکرد. یک خصوصیت خوب حاج رحیم این بود که با هر کسی طبق سن و سالش برخورد میکرد. با بچههای یکساله بازی میکرد و خیلی بچهدوست بود. اما میگفت خانم من نوه هایم را نمیبینم. یک روزی میرسد که نوه ام را سر مزارم میآوری. دو سال آخر زندگیمان مدام حرف از شهادتش بود. ایام محرم کل خانه را سیاهپوش میکرد و میگفت خانهام را با روضه امام حسین(ع) متبرک میکنم و خانهاش را خیمهگاه امام حسین(ع) میدانست. اهل معنویات و نماز شب بود طوری که یک ساعت قبل از اذان صبح بیدار میشد.
شاید سؤالمان عجیب باشد، اما حاج رحیم با شهدا هم حشر و نشر داشت؟
بله، او خودش از یادگاران دوران دفاع مقدس بود. 80 ماه هم سابقه جبهه داشت. خیلی حسرت دوستان شهیدش را میخورد. همیشه در مراسم و یادواره شهدا حضور فعال داشت. همیشه همه را به تقوا توصیه میکرد و وقتش را برای جوانها اختصاص میداد. میتوانم بگویم با جوانها دوست بود. ورد زبانش بود که خانواده شهدا را فراموش نکنید. حضرت آقا را تنها نگذارید و روی حلال و حرام خیلی تأکید میکرد.
همسرتان از رزمندههای باسابقه دفاع مقدس بود، پس چرا باز تصمیم گرفت در جبهه مقاومت اسلامی حضور پیدا کند؟
خود حاج رحیم برایم تعریف میکرد که از دوم دبیرستان به جبهه اعزام شده بود. تقریباً از اول تا آخر جنگ حضور داشت. بعد از جنگ هم مأموریت کاری زیاد میرفت و هیچ وقت به او نگفتم نرو. چون میدانستم رضای خدا در کارش است. گذشت تا اینکه ایشان بازنشسته شد و به سال 94 رسیدیم و تصمیم گرفت که به سوریه اعزام شود. اتفاقاً پارسال من جراحی کرده بودم و باید یکسال استراحت میکردم. با این وجود گفتم حاجآقا بچهها بزرگ شدند. من از بابت مراقبت و این چیزها ناراحتی ندارم. میخواهی بروی برو دست علی به همراهتان. با روی باز هم بدرقهشان کردم. رحیم بسیار احساساتی بود. طوری که مریضی خانواده خیلی اذیتش میکرد. اما چون حضور در جمع مدافعان حرم را وظیفه خودش میدانست دو بار اعزام شد. وقتی به عید سال 95 رسیدیم، همسرم تا 10 فروردین در اردوی راهیان نور بود. سه روزی که آمده بود فقط خانه ماند و حتی نمازهایش را در خانه میخواند. میگفت میخواهم جبران نبودنهایم بشود. 14 فروردین از سپاه تماس گرفتند که وقت اعزام شما به سوریه رسیده است. باید برای سومین بار اعزام میشد. وقت رفتنش گفت نگران نباش خدا هست. بعد هم که رفت از سوریه زنگ میزد و حالمان را میپرسید. اگر سر بچهها درد میکرد احساس ناراحتی میکرد. همسرم در خانطومان با پسرم همرزم بود. گفته بود رفتنم دست خودم است و برگشتم معلوم نیست. من حتی یک بار مانع رفتنش نشدم. بار سوم بود که به سوریه میرفت خبر شهادتش را پسرم داد، 17 اردیبهشت در خان طومان به شهادت رسید.
گرایی از شهادتش به شما داده بود؟
همسرم میگفت هر وقت خبر شهادتم را شنیدی خدا را شکر کن و نماز شکر بخوان. گفته بود تنهایت نمیگذارم. من هم طبق سفارش او عمل کردم. بدون اینکه قطره اشکی بریزم بعد از شنیدن خبر شهادتش نماز شکر خواندم. حاجرحیم زمان شهادتش روزه بود. هر وقت روزه میگرفت لبش خشک میشد. شهادت گوارای وجودش باشد. وقتی خبر شهادتش را شنیدم گفتم آقا رحیم به تو تبریگ میگویم به آرزویت رسیدی. همسرم قبل از شهادتش میگفت من حتی بعد از شهادتم با تو هستم و نمیگذارم احساس ناراحتی کنی. الان احساس میکنم لحظه به لحظه با من است. 26 سال با او زندگی کردم تمام نگرانیاش مظلومیت حضرت آقا بود. میگفت شرمنده شهدا هستم انشاءالله شهید میشوم و در زمان ظهور امام زمان(عج) دوباره زنده میشوم و در رکاب مولایمان میجنگم.
همرزمانشان از نحوه شهادت حاجرحیم تعریف کردهاند؟
میگفتند روز 17 اردیبهشت که وهابیها خلف وعده کرده و حمله میکنند، ساعت یک و نیم عملیات شروع میشود. در این اثنا تیر اول به قلب حاج رحیم میخورد. تیر دوم به پهلو و تیر خلاصی را به سرش میزنند. بعد از شهادتش دخترم حال بدی داشت. دو هفته گریه میکرد و میگفت دوست دارم بابا به خوابم بیاید و بگوید چطور شهید شده است. عاقبت پدرش را در خواب دید و نحوه شهادتش را گفت که تیر اول به قلبم و به پهلویم خورد که درد داشت. در خواب خیلی گریه میکرد که پهلوی من اینطور درد داشت پس حضرت زهرا(س) چه کشید. دخترم در خواب گفته بود بابا چرا روی جسدت خاک ریخت و حاجی هم پاسخ میدهد که خمپاره زدند گرد و غبارش بلند شد و خاکی شدم. دخترم با این خواب آرام شد و به این واقعیت رسیدیم که شهدا زنده هستند.
صحبت دخترتان شد، بچهها با شهادت پدرشان چطور کنار آمدند؟
پسرم بعد از شنیدن خبر شهادت پدرش مثل کوه بود. وقتی در مراسم شهادت حاج رحیم، پسرم را با بلوز سفید دیدند همه تعجب کردند. پسرم میگفت اگر پدرم با مرگ طبیعی از دنیا میرفت ما آرام نبودیم. اما با شهادت به آرزویش رسید. من معمولاً پنجشنبهها به مزار شهدای گمنام میروم. با آقا رحیم 11 فروردین به بهشت فاطمه بهشهر رفتیم. همسرم میگفت اگر جنازهای داشتم جایم مشخص است. من هم میگفتم پس بهشت فاطمه میآیم و با تو صحبت میکنم. میگفت محل دفنم را خانم حضرت زهرا (س) تعیین میکند. من الان چند سال است که برای زیارت شهدای گمنام شهرمان میروم. نزدیک مزار شهدای گمنام پاهایم سست و اشکم سرازیر میشود. آقا رحیم میگفت وقتی من شهید شدم تو با من تنها میشوی، سرم را دست میکشی و پیشانیام را میبوسی. گفتم شاید سر نداشته باشی. گفت آن وقت پیش امام حسین(ع) شرمنده نیستم. گفت اگر دست نداشته باشم پیش حضرت عباس(ع) شرمنده نیستم. گفتم شاید جنازه نداشته باشی. گفت پیش علیاکبر(ع) شرمنده نیستم و آن موقع پیش مادرم فاطمه زهرا(س) هستم و تنها آرزو و دعایم این است که دشمن یک وجب از خاک ایران را اشغال نکند. وقتی شهید شدم، دعا کنید برنگردم.
حرفتان به نااهلانی که به خانواده مدافعان حرم زخمزبان میزنند، چیست؟
متأسفانه از این حرفها زیاد است. مثلاً میگویند شهید کابلی و پسرش برای پول به سوریه رفتند. حرفهای این دسته از مردم زجرآور است. 30 سال جبهه و جنگ و مأموریت و دوری از شهید برایم سختی نداشت، اما حرفهای مردم اذیتم میکند. به همه میگویم اگر میلیاردها بدهند ارزش از دست دادن عزیز آدم را ندارد. اگر راست میگویید و از پول خبری هست خودتان بروید. همسرم به تهیدستان کمک میکرد. ولی هیچ وقت حتی برای من که سالها با او زندگی کردم از کارهای خیرش تعریف نمیکرد. از همرزمانش شنیدم که حاج رحیم پول بین تهیدستان سوریه تقسیم میکرد. پول بازنشستگیاش را برای فقرای سوریه اختصاص میداد. ما زندگی سادهای داریم. دیگران آمدند و دیدند که شهید برای مادیات ارزش قائل نبود. شهید کابلی میگفت دنیا ارزش ندارد چقدر میخواهیم در دنیا عمر کنیم که دغدغه داشته باشیم. از زمان مجردیاش خمس میداد. سالهای اول زندگیمان به ما خمس تعلق نمیگرفت اما باز خمس میداد. میگفت مالم برکت پیدا میکند. حتی وسایل فریزر و برنج را خمس حساب میکرد. بارها میگفت برایم دعا کن. میگفتم قسمتت شهادت میشود. از اینکه خدا مرد صالح و دو بچه سالم به من داد خدا را شکر میکنم. بار آخر گفت دعا کن من شهید شوم گفتم آقا همه چیز را برای خودت میخواهی؟ گفت اولین کسی که شفاعت میکنم شمایید.
همسرتان دغدغه اجتماعی خاصی داشت؟
روی حجاب خیلی حساس بود. بارها میشد چادر هدیه میگرفت، به دیگران میداد. یک نفر بدون چادر به خانه ما نیامد حتی افراد بدحجاب، با حجاب وارد خانه ما میشوند. شهید کابلی میگفت خدا برای زن ارزش قائل است. گرانترین بها زن است، از طلا قیمت او بالاتر است. خانمها باید خودشان را در نظاره نامحرم نگذارند. از روزی که آقا رحیم شهید شد چند نفر چادری شدند اینطور خون شهدا پایمال نمیشود. چه خوب است برای شادی شهدا خانمها حجابشان را کامل کنند. از مادران خواهش میکنم از کودکی به تربیت فرزندان اهمیت و راه درست را به فرزندان آموزش دهند. درد دلم با بانوی مقاومت این است تا به شهدای مدافع حرم که در بیابانهای سوریه غریب و تنها افتادند سر بزنند. از بیبی میخواهم به امام حسین(ع) بگوید به رحیم من سر بزند.
منبع : روزنامه جوانمیگویند تاریخ تکرار مکررات است و این روزها باید بحق تکرار عاشورا را در جبهه مقاومت اسلامی جستوجو کرد. در میدانی که به خود علیاکبرها، قاسمها و حبیببن مظاهرهای بسیاری را دیده است. شهید مدافع حرم حاج رحیم کابلی یکی از 13 شهید مازندران بود که 17 اردیبهشت 94 در جبهه خانطومان سوریه آسمانی شد. حاج رحیم سابقه 80 ماه رزمندگی در دفاع مقدس را داشت و با اینکه 53 سال از عمرش میگذشت و بازنشسته شده بود، باز عزم میدانی دیگر کرد و این بار در دفاع از حرم و حریم اهل بیت به شهادت رسید. آنچه میخوانید حاصل همکلامی ما با «صفیه اصلانی» همسر شهید است که از نظرتان میگذرد.
وقتی که با حاج رحیم ازدواج کردید، ایشان رزمنده بودند؟
ما سال 67 یعنی اواخر جنگ با هم ازدواج کردیم. آن موقع من 17 سال داشتم و حاجی 25 ساله بود. من اهل علیآبادکتول هستم و همسرم بهشهری بود. واسطه ازدواجمان هم دامادمان بود که چند سال در جبهه دفاع مقدس با حاجرحیم همرزم بودند. خدا دو فرزند به ما هدیه داد. پسرم متولد سال 69 است و دخترم متولد سال 1375. همسرم قبل از ازدواج به من گفت از خودم چیزی ندارم اگر میخواهی با من ازدواج کنی بنده خوبی برای خدا و زن خوبی برای شوهرت و مادر خوبی برای بچهها باش. شکر خدا آن چیزی که او میخواست بودم. میگفت خانم اگر شما نبودید من به اینجا نمیرسیدم و هر جایی میروم نصف ثوابش مال شماست.
اگر بخواهید روحیات شهید را برای نسل جوان بازگو کنید، چه مواردی را شامل میشود؟
اخلاق شهید بسیار خوب بود. آنقدر که هر چه بگویم کم است. اهل صلهرحم بود و از مهمانانش هم به خوبی پذیرایی میکرد. به نماز و روزه تأکید داشت. چیزی که به نفع دین و قرآن بود عمل میکرد. با دخترمان خیلی صمیمی بود. در مورد همه اتفاقات با هم صحبت میکردند. در زندگی مشترکمان نیز واقعا مرد دلسوزی بود. اگر مریض میشدم از سرکار میآمد خانه را جارو میکرد لباسها را اتو میزد. نمیگذاشت تکان بخورم. خانواده دوست بود در جمع احترامم را حفظ میکرد. یک خصوصیت خوب حاج رحیم این بود که با هر کسی طبق سن و سالش برخورد میکرد. با بچههای یکساله بازی میکرد و خیلی بچهدوست بود. اما میگفت خانم من نوه هایم را نمیبینم. یک روزی میرسد که نوه ام را سر مزارم میآوری. دو سال آخر زندگیمان مدام حرف از شهادتش بود. ایام محرم کل خانه را سیاهپوش میکرد و میگفت خانهام را با روضه امام حسین(ع) متبرک میکنم و خانهاش را خیمهگاه امام حسین(ع) میدانست. اهل معنویات و نماز شب بود طوری که یک ساعت قبل از اذان صبح بیدار میشد.
شاید سؤالمان عجیب باشد، اما حاج رحیم با شهدا هم حشر و نشر داشت؟
بله، او خودش از یادگاران دوران دفاع مقدس بود. 80 ماه هم سابقه جبهه داشت. خیلی حسرت دوستان شهیدش را میخورد. همیشه در مراسم و یادواره شهدا حضور فعال داشت. همیشه همه را به تقوا توصیه میکرد و وقتش را برای جوانها اختصاص میداد. میتوانم بگویم با جوانها دوست بود. ورد زبانش بود که خانواده شهدا را فراموش نکنید. حضرت آقا را تنها نگذارید و روی حلال و حرام خیلی تأکید میکرد.
همسرتان از رزمندههای باسابقه دفاع مقدس بود، پس چرا باز تصمیم گرفت در جبهه مقاومت اسلامی حضور پیدا کند؟
خود حاج رحیم برایم تعریف میکرد که از دوم دبیرستان به جبهه اعزام شده بود. تقریباً از اول تا آخر جنگ حضور داشت. بعد از جنگ هم مأموریت کاری زیاد میرفت و هیچ وقت به او نگفتم نرو. چون میدانستم رضای خدا در کارش است. گذشت تا اینکه ایشان بازنشسته شد و به سال 94 رسیدیم و تصمیم گرفت که به سوریه اعزام شود. اتفاقاً پارسال من جراحی کرده بودم و باید یکسال استراحت میکردم. با این وجود گفتم حاجآقا بچهها بزرگ شدند. من از بابت مراقبت و این چیزها ناراحتی ندارم. میخواهی بروی برو دست علی به همراهتان. با روی باز هم بدرقهشان کردم. رحیم بسیار احساساتی بود. طوری که مریضی خانواده خیلی اذیتش میکرد. اما چون حضور در جمع مدافعان حرم را وظیفه خودش میدانست دو بار اعزام شد. وقتی به عید سال 95 رسیدیم، همسرم تا 10 فروردین در اردوی راهیان نور بود. سه روزی که آمده بود فقط خانه ماند و حتی نمازهایش را در خانه میخواند. میگفت میخواهم جبران نبودنهایم بشود. 14 فروردین از سپاه تماس گرفتند که وقت اعزام شما به سوریه رسیده است. باید برای سومین بار اعزام میشد. وقت رفتنش گفت نگران نباش خدا هست. بعد هم که رفت از سوریه زنگ میزد و حالمان را میپرسید. اگر سر بچهها درد میکرد احساس ناراحتی میکرد. همسرم در خانطومان با پسرم همرزم بود. گفته بود رفتنم دست خودم است و برگشتم معلوم نیست. من حتی یک بار مانع رفتنش نشدم. بار سوم بود که به سوریه میرفت خبر شهادتش را پسرم داد، 17 اردیبهشت در خان طومان به شهادت رسید.
گرایی از شهادتش به شما داده بود؟
همسرم میگفت هر وقت خبر شهادتم را شنیدی خدا را شکر کن و نماز شکر بخوان. گفته بود تنهایت نمیگذارم. من هم طبق سفارش او عمل کردم. بدون اینکه قطره اشکی بریزم بعد از شنیدن خبر شهادتش نماز شکر خواندم. حاجرحیم زمان شهادتش روزه بود. هر وقت روزه میگرفت لبش خشک میشد. شهادت گوارای وجودش باشد. وقتی خبر شهادتش را شنیدم گفتم آقا رحیم به تو تبریگ میگویم به آرزویت رسیدی. همسرم قبل از شهادتش میگفت من حتی بعد از شهادتم با تو هستم و نمیگذارم احساس ناراحتی کنی. الان احساس میکنم لحظه به لحظه با من است. 26 سال با او زندگی کردم تمام نگرانیاش مظلومیت حضرت آقا بود. میگفت شرمنده شهدا هستم انشاءالله شهید میشوم و در زمان ظهور امام زمان(عج) دوباره زنده میشوم و در رکاب مولایمان میجنگم.
همرزمانشان از نحوه شهادت حاجرحیم تعریف کردهاند؟
میگفتند روز 17 اردیبهشت که وهابیها خلف وعده کرده و حمله میکنند، ساعت یک و نیم عملیات شروع میشود. در این اثنا تیر اول به قلب حاج رحیم میخورد. تیر دوم به پهلو و تیر خلاصی را به سرش میزنند. بعد از شهادتش دخترم حال بدی داشت. دو هفته گریه میکرد و میگفت دوست دارم بابا به خوابم بیاید و بگوید چطور شهید شده است. عاقبت پدرش را در خواب دید و نحوه شهادتش را گفت که تیر اول به قلبم و به پهلویم خورد که درد داشت. در خواب خیلی گریه میکرد که پهلوی من اینطور درد داشت پس حضرت زهرا(س) چه کشید. دخترم در خواب گفته بود بابا چرا روی جسدت خاک ریخت و حاجی هم پاسخ میدهد که خمپاره زدند گرد و غبارش بلند شد و خاکی شدم. دخترم با این خواب آرام شد و به این واقعیت رسیدیم که شهدا زنده هستند.
صحبت دخترتان شد، بچهها با شهادت پدرشان چطور کنار آمدند؟
پسرم بعد از شنیدن خبر شهادت پدرش مثل کوه بود. وقتی در مراسم شهادت حاج رحیم، پسرم را با بلوز سفید دیدند همه تعجب کردند. پسرم میگفت اگر پدرم با مرگ طبیعی از دنیا میرفت ما آرام نبودیم. اما با شهادت به آرزویش رسید. من معمولاً پنجشنبهها به مزار شهدای گمنام میروم. با آقا رحیم 11 فروردین به بهشت فاطمه بهشهر رفتیم. همسرم میگفت اگر جنازهای داشتم جایم مشخص است. من هم میگفتم پس بهشت فاطمه میآیم و با تو صحبت میکنم. میگفت محل دفنم را خانم حضرت زهرا (س) تعیین میکند. من الان چند سال است که برای زیارت شهدای گمنام شهرمان میروم. نزدیک مزار شهدای گمنام پاهایم سست و اشکم سرازیر میشود. آقا رحیم میگفت وقتی من شهید شدم تو با من تنها میشوی، سرم را دست میکشی و پیشانیام را میبوسی. گفتم شاید سر نداشته باشی. گفت آن وقت پیش امام حسین(ع) شرمنده نیستم. گفت اگر دست نداشته باشم پیش حضرت عباس(ع) شرمنده نیستم. گفتم شاید جنازه نداشته باشی. گفت پیش علیاکبر(ع) شرمنده نیستم و آن موقع پیش مادرم فاطمه زهرا(س) هستم و تنها آرزو و دعایم این است که دشمن یک وجب از خاک ایران را اشغال نکند. وقتی شهید شدم، دعا کنید برنگردم.
حرفتان به نااهلانی که به خانواده مدافعان حرم زخمزبان میزنند، چیست؟
متأسفانه از این حرفها زیاد است. مثلاً میگویند شهید کابلی و پسرش برای پول به سوریه رفتند. حرفهای این دسته از مردم زجرآور است. 30 سال جبهه و جنگ و مأموریت و دوری از شهید برایم سختی نداشت، اما حرفهای مردم اذیتم میکند. به همه میگویم اگر میلیاردها بدهند ارزش از دست دادن عزیز آدم را ندارد. اگر راست میگویید و از پول خبری هست خودتان بروید. همسرم به تهیدستان کمک میکرد. ولی هیچ وقت حتی برای من که سالها با او زندگی کردم از کارهای خیرش تعریف نمیکرد. از همرزمانش شنیدم که حاج رحیم پول بین تهیدستان سوریه تقسیم میکرد. پول بازنشستگیاش را برای فقرای سوریه اختصاص میداد. ما زندگی سادهای داریم. دیگران آمدند و دیدند که شهید برای مادیات ارزش قائل نبود. شهید کابلی میگفت دنیا ارزش ندارد چقدر میخواهیم در دنیا عمر کنیم که دغدغه داشته باشیم. از زمان مجردیاش خمس میداد. سالهای اول زندگیمان به ما خمس تعلق نمیگرفت اما باز خمس میداد. میگفت مالم برکت پیدا میکند. حتی وسایل فریزر و برنج را خمس حساب میکرد. بارها میگفت برایم دعا کن. میگفتم قسمتت شهادت میشود. از اینکه خدا مرد صالح و دو بچه سالم به من داد خدا را شکر میکنم. بار آخر گفت دعا کن من شهید شوم گفتم آقا همه چیز را برای خودت میخواهی؟ گفت اولین کسی که شفاعت میکنم شمایید.
همسرتان دغدغه اجتماعی خاصی داشت؟
روی حجاب خیلی حساس بود. بارها میشد چادر هدیه میگرفت، به دیگران میداد. یک نفر بدون چادر به خانه ما نیامد حتی افراد بدحجاب، با حجاب وارد خانه ما میشوند. شهید کابلی میگفت خدا برای زن ارزش قائل است. گرانترین بها زن است، از طلا قیمت او بالاتر است. خانمها باید خودشان را در نظاره نامحرم نگذارند. از روزی که آقا رحیم شهید شد چند نفر چادری شدند اینطور خون شهدا پایمال نمیشود. چه خوب است برای شادی شهدا خانمها حجابشان را کامل کنند. از مادران خواهش میکنم از کودکی به تربیت فرزندان اهمیت و راه درست را به فرزندان آموزش دهند. درد دلم با بانوی مقاومت این است تا به شهدای مدافع حرم که در بیابانهای سوریه غریب و تنها افتادند سر بزنند. از بیبی میخواهم به امام حسین(ع) بگوید به رحیم من سر بزند.
منبع : روزنامه جوانجستوجو کرد. در میدانی که به خود علیاکبرها، قاسمها و حبیببن مظاهرهای بسیاری را دیده است. شهید مدافع حرم حاج رحیم کابلی یکی از 13 شهید مازندران بود که 17 اردیبهشت 94 در جبهه خانطومان سوریه آسمانی شد. حاج رحیم سابقه 80 ماه رزمندگی در دفاع مقدس را داشت و با اینکه 53 سال از عمرش میگذشت و بازنشسته شده بود، باز عزم میدانی دیگر کرد و این بار در دفاع از حرم و حریم اهل بیت به شهادت رسید. آنچه میخوانید حاصل همکلامی ما با «صفیه اصلانی» همسر شهید است که از نظرتان میگذرد.
وقتی که با حاج رحیم ازدواج کردید، ایشان رزمنده بودند؟
ما سال 67 یعنی اواخر جنگ با هم ازدواج کردیم. آن موقع من 17 سال داشتم و حاجی 25 ساله بود. من اهل علیآبادکتول هستم و همسرم بهشهری بود. واسطه ازدواجمان هم دامادمان بود که چند سال در جبهه دفاع مقدس با حاجرحیم همرزم بودند. خدا دو فرزند به ما هدیه داد. پسرم متولد سال 69 است و دخترم متولد سال 1375. همسرم قبل از ازدواج به من گفت از خودم چیزی ندارم اگر میخواهی با من ازدواج کنی بنده خوبی برای خدا و زن خوبی برای شوهرت و مادر خوبی برای بچهها باش. شکر خدا آن چیزی که او میخواست بودم. میگفت خانم اگر شما نبودید من به اینجا نمیرسیدم و هر جایی میروم نصف ثوابش مال شماست.
اگر بخواهید روحیات شهید را برای نسل جوان بازگو کنید، چه مواردی را شامل میشود؟
اخلاق شهید بسیار خوب بود. آنقدر که هر چه بگویم کم است. اهل صلهرحم بود و از مهمانانش هم به خوبی پذیرایی میکرد. به نماز و روزه تأکید داشت. چیزی که به نفع دین و قرآن بود عمل میکرد. با دخترمان خیلی صمیمی بود. در مورد همه اتفاقات با هم صحبت میکردند. در زندگی مشترکمان نیز واقعا مرد دلسوزی بود. اگر مریض میشدم از سرکار میآمد خانه را جارو میکرد لباسها را اتو میزد. نمیگذاشت تکان بخورم. خانواده دوست بود در جمع احترامم را حفظ میکرد. یک خصوصیت خوب حاج رحیم این بود که با هر کسی طبق سن و سالش برخورد میکرد. با بچههای یکساله بازی میکرد و خیلی بچهدوست بود. اما میگفت خانم من نوه هایم را نمیبینم. یک روزی میرسد که نوه ام را سر مزارم میآوری. دو سال آخر زندگیمان مدام حرف از شهادتش بود. ایام محرم کل خانه را سیاهپوش میکرد و میگفت خانهام را با روضه امام حسین(ع) متبرک میکنم و خانهاش را خیمهگاه امام حسین(ع) میدانست. اهل معنویات و نماز شب بود طوری که یک ساعت قبل از اذان صبح بیدار میشد.
شاید سؤالمان عجیب باشد، اما حاج رحیم با شهدا هم حشر و نشر داشت؟
بله، او خودش از یادگاران دوران دفاع مقدس بود. 80 ماه هم سابقه جبهه داشت. خیلی حسرت دوستان شهیدش را میخورد. همیشه در مراسم و یادواره شهدا حضور فعال داشت. همیشه همه را به تقوا توصیه میکرد و وقتش را برای جوانها اختصاص میداد. میتوانم بگویم با جوانها دوست بود. ورد زبانش بود که خانواده شهدا را فراموش نکنید. حضرت آقا را تنها نگذارید و روی حلال و حرام خیلی تأکید میکرد.
همسرتان از رزمندههای باسابقه دفاع مقدس بود، پس چرا باز تصمیم گرفت در جبهه مقاومت اسلامی حضور پیدا کند؟
خود حاج رحیم برایم تعریف میکرد که از دوم دبیرستان به جبهه اعزام شده بود. تقریباً از اول تا آخر جنگ حضور داشت. بعد از جنگ هم مأموریت کاری زیاد میرفت و هیچ وقت به او نگفتم نرو. چون میدانستم رضای خدا در کارش است. گذشت تا اینکه ایشان بازنشسته شد و به سال 94 رسیدیم و تصمیم گرفت که به سوریه اعزام شود. اتفاقاً پارسال من جراحی کرده بودم و باید یکسال استراحت میکردم. با این وجود گفتم حاجآقا بچهها بزرگ شدند. من از بابت مراقبت و این چیزها ناراحتی ندارم. میخواهی بروی برو دست علی به همراهتان. با روی باز هم بدرقهشان کردم. رحیم بسیار احساساتی بود. طوری که مریضی خانواده خیلی اذیتش میکرد. اما چون حضور در جمع مدافعان حرم را وظیفه خودش میدانست دو بار اعزام شد. وقتی به عید سال 95 رسیدیم، همسرم تا 10 فروردین در اردوی راهیان نور بود. سه روزی که آمده بود فقط خانه ماند و حتی نمازهایش را در خانه میخواند. میگفت میخواهم جبران نبودنهایم بشود. 14 فروردین از سپاه تماس گرفتند که وقت اعزام شما به سوریه رسیده است. باید برای سومین بار اعزام میشد. وقت رفتنش گفت نگران نباش خدا هست. بعد هم که رفت از سوریه زنگ میزد و حالمان را میپرسید. اگر سر بچهها درد میکرد احساس ناراحتی میکرد. همسرم در خانطومان با پسرم همرزم بود. گفته بود رفتنم دست خودم است و برگشتم معلوم نیست. من حتی یک بار مانع رفتنش نشدم. بار سوم بود که به سوریه میرفت خبر شهادتش را پسرم داد، 17 اردیبهشت در خان طومان به شهادت رسید.
گرایی از شهادتش به شما داده بود؟
همسرم میگفت هر وقت خبر شهادتم را شنیدی خدا را شکر کن و نماز شکر بخوان. گفته بود تنهایت نمیگذارم. من هم طبق سفارش او عمل کردم. بدون اینکه قطره اشکی بریزم بعد از شنیدن خبر شهادتش نماز شکر خواندم. حاجرحیم زمان شهادتش روزه بود. هر وقت روزه میگرفت لبش خشک میشد. شهادت گوارای وجودش باشد. وقتی خبر شهادتش را شنیدم گفتم آقا رحیم به تو تبریگ میگویم به آرزویت رسیدی. همسرم قبل از شهادتش میگفت من حتی بعد از شهادتم با تو هستم و نمیگذارم احساس ناراحتی کنی. الان احساس میکنم لحظه به لحظه با من است. 26 سال با او زندگی کردم تمام نگرانیاش مظلومیت حضرت آقا بود. میگفت شرمنده شهدا هستم انشاءالله شهید میشوم و در زمان ظهور امام زمان(عج) دوباره زنده میشوم و در رکاب مولایمان میجنگم.
همرزمانشان از نحوه شهادت حاجرحیم تعریف کردهاند؟
میگفتند روز 17 اردیبهشت که وهابیها خلف وعده کرده و حمله میکنند، ساعت یک و نیم عملیات شروع میشود. در این اثنا تیر اول به قلب حاج رحیم میخورد. تیر دوم به پهلو و تیر خلاصی را به سرش میزنند. بعد از شهادتش دخترم حال بدی داشت. دو هفته گریه میکرد و میگفت دوست دارم بابا به خوابم بیاید و بگوید چطور شهید شده است. عاقبت پدرش را در خواب دید و نحوه شهادتش را گفت که تیر اول به قلبم و به پهلویم خورد که درد داشت. در خواب خیلی گریه میکرد که پهلوی من اینطور درد داشت پس حضرت زهرا(س) چه کشید. دخترم در خواب گفته بود بابا چرا روی جسدت خاک ریخت و حاجی هم پاسخ میدهد که خمپاره زدند گرد و غبارش بلند شد و خاکی شدم. دخترم با این خواب آرام شد و به این واقعیت رسیدیم که شهدا زنده هستند.
صحبت دخترتان شد، بچهها با شهادت پدرشان چطور کنار آمدند؟
پسرم بعد از شنیدن خبر شهادت پدرش مثل کوه بود. وقتی در مراسم شهادت حاج رحیم، پسرم را با بلوز سفید دیدند همه تعجب کردند. پسرم میگفت اگر پدرم با مرگ طبیعی از دنیا میرفت ما آرام نبودیم. اما با شهادت به آرزویش رسید. من معمولاً پنجشنبهها به مزار شهدای گمنام میروم. با آقا رحیم 11 فروردین به بهشت فاطمه بهشهر رفتیم. همسرم میگفت اگر جنازهای داشتم جایم مشخص است. من هم میگفتم پس بهشت فاطمه میآیم و با تو صحبت میکنم. میگفت محل دفنم را خانم حضرت زهرا (س) تعیین میکند. من الان چند سال است که برای زیارت شهدای گمنام شهرمان میروم. نزدیک مزار شهدای گمنام پاهایم سست و اشکم سرازیر میشود. آقا رحیم میگفت وقتی من شهید شدم تو با من تنها میشوی، سرم را دست میکشی و پیشانیام را میبوسی. گفتم شاید سر نداشته باشی. گفت آن وقت پیش امام حسین(ع) شرمنده نیستم. گفت اگر دست نداشته باشم پیش حضرت عباس(ع) شرمنده نیستم. گفتم شاید جنازه نداشته باشی. گفت پیش علیاکبر(ع) شرمنده نیستم و آن موقع پیش مادرم فاطمه زهرا(س) هستم و تنها آرزو و دعایم این است که دشمن یک وجب از خاک ایران را اشغال نکند. وقتی شهید شدم، دعا کنید برنگردم.
حرفتان به نااهلانی که به خانواده مدافعان حرم زخمزبان میزنند، چیست؟
متأسفانه از این حرفها زیاد است. مثلاً میگویند شهید کابلی و پسرش برای پول به سوریه رفتند. حرفهای این دسته از مردم زجرآور است. 30 سال جبهه و جنگ و مأموریت و دوری از شهید برایم سختی نداشت، اما حرفهای مردم اذیتم میکند. به همه میگویم اگر میلیاردها بدهند ارزش از دست دادن عزیز آدم را ندارد. اگر راست میگویید و از پول خبری هست خودتان بروید. همسرم به تهیدستان کمک میکرد. ولی هیچ وقت حتی برای من که سالها با او زندگی کردم از کارهای خیرش تعریف نمیکرد. از همرزمانش شنیدم که حاج رحیم پول بین تهیدستان سوریه تقسیم میکرد. پول بازنشستگیاش را برای فقرای سوریه اختصاص میداد. ما زندگی سادهای داریم. دیگران آمدند و دیدند که شهید برای مادیات ارزش قائل نبود. شهید کابلی میگفت دنیا ارزش ندارد چقدر میخواهیم در دنیا عمر کنیم که دغدغه داشته باشیم. از زمان مجردیاش خمس میداد. سالهای اول زندگیمان به ما خمس تعلق نمیگرفت اما باز خمس میداد. میگفت مالم برکت پیدا میکند. حتی وسایل فریزر و برنج را خمس حساب میکرد. بارها میگفت برایم دعا کن. میگفتم قسمتت شهادت میشود. از اینکه خدا مرد صالح و دو بچه سالم به من داد خدا را شکر میکنم. بار آخر گفت دعا کن من شهید شوم گفتم آقا همه چیز را برای خودت میخواهی؟ گفت اولین کسی که شفاعت میکنم شمایید.
همسرتان دغدغه اجتماعی خاصی داشت؟
روی حجاب خیلی حساس بود. بارها میشد چادر هدیه میگرفت، به دیگران میداد. یک نفر بدون چادر به خانه ما نیامد حتی افراد بدحجاب، با حجاب وارد خانه ما میشوند. شهید کابلی میگفت خدا برای زن ارزش قائل است. گرانترین بها زن است، از طلا قیمت او بالاتر است. خانمها باید خودشان را در نظاره نامحرم نگذارند. از روزی که آقا رحیم شهید شد چند نفر چادری شدند اینطور خون شهدا پایمال نمیشود. چه خوب است برای شادی شهدا خانمها حجابشان را کامل کنند. از مادران خواهش میکنم از کودکی به تربیت فرزندان اهمیت و راه درست را به فرزندان آموزش دهند. درد دلم با بانوی مقاومت این است تا به شهدای مدافع حرم که در بیابانهای سوریه غریب و تنها افتادند سر بزنند. از بیبی میخواهم به امام حسین(ع) بگوید به رحیم من سر بزند.
منبع : روزنامه جوان
وقتی که با حاج رحیم ازدواج کردید، ایشان رزمنده بودند؟
ما سال 67 یعنی اواخر جنگ با هم ازدواج کردیم. آن موقع من 17 سال داشتم و حاجی 25 ساله بود. من اهل علیآبادکتول هستم و همسرم بهشهری بود. واسطه ازدواجمان هم دامادمان بود که چند سال در جبهه دفاع مقدس با حاجرحیم همرزم بودند. خدا دو فرزند به ما هدیه داد. پسرم متولد سال 69 است و دخترم متولد سال 1375. همسرم قبل از ازدواج به من گفت از خودم چیزی ندارم اگر میخواهی با من ازدواج کنی بنده خوبی برای خدا و زن خوبی برای شوهرت و مادر خوبی برای بچهها باش. شکر خدا آن چیزی که او میخواست بودم. میگفت خانم اگر شما نبودید من به اینجا نمیرسیدم و هر جایی میروم نصف ثوابش مال شماست.
اگر بخواهید روحیات شهید را برای نسل جوان بازگو کنید، چه مواردی را شامل میشود؟
اخلاق شهید بسیار خوب بود. آنقدر که هر چه بگویم کم است. اهل صلهرحم بود و از مهمانانش هم به خوبی پذیرایی میکرد. به نماز و روزه تأکید داشت. چیزی که به نفع دین و قرآن بود عمل میکرد. با دخترمان خیلی صمیمی بود. در مورد همه اتفاقات با هم صحبت میکردند. در زندگی مشترکمان نیز واقعا مرد دلسوزی بود. اگر مریض میشدم از سرکار میآمد خانه را جارو میکرد لباسها را اتو میزد. نمیگذاشت تکان بخورم. خانواده دوست بود در جمع احترامم را حفظ میکرد. یک خصوصیت خوب حاج رحیم این بود که با هر کسی طبق سن و سالش برخورد میکرد. با بچههای یکساله بازی میکرد و خیلی بچهدوست بود. اما میگفت خانم من نوه هایم را نمیبینم. یک روزی میرسد که نوه ام را سر مزارم میآوری. دو سال آخر زندگیمان مدام حرف از شهادتش بود. ایام محرم کل خانه را سیاهپوش میکرد و میگفت خانهام را با روضه امام حسین(ع) متبرک میکنم و خانهاش را خیمهگاه امام حسین(ع) میدانست. اهل معنویات و نماز شب بود طوری که یک ساعت قبل از اذان صبح بیدار میشد.
شاید سؤالمان عجیب باشد، اما حاج رحیم با شهدا هم حشر و نشر داشت؟
بله، او خودش از یادگاران دوران دفاع مقدس بود. 80 ماه هم سابقه جبهه داشت. خیلی حسرت دوستان شهیدش را میخورد. همیشه در مراسم و یادواره شهدا حضور فعال داشت. همیشه همه را به تقوا توصیه میکرد و وقتش را برای جوانها اختصاص میداد. میتوانم بگویم با جوانها دوست بود. ورد زبانش بود که خانواده شهدا را فراموش نکنید. حضرت آقا را تنها نگذارید و روی حلال و حرام خیلی تأکید میکرد.
همسرتان از رزمندههای باسابقه دفاع مقدس بود، پس چرا باز تصمیم گرفت در جبهه مقاومت اسلامی حضور پیدا کند؟
خود حاج رحیم برایم تعریف میکرد که از دوم دبیرستان به جبهه اعزام شده بود. تقریباً از اول تا آخر جنگ حضور داشت. بعد از جنگ هم مأموریت کاری زیاد میرفت و هیچ وقت به او نگفتم نرو. چون میدانستم رضای خدا در کارش است. گذشت تا اینکه ایشان بازنشسته شد و به سال 94 رسیدیم و تصمیم گرفت که به سوریه اعزام شود. اتفاقاً پارسال من جراحی کرده بودم و باید یکسال استراحت میکردم. با این وجود گفتم حاجآقا بچهها بزرگ شدند. من از بابت مراقبت و این چیزها ناراحتی ندارم. میخواهی بروی برو دست علی به همراهتان. با روی باز هم بدرقهشان کردم. رحیم بسیار احساساتی بود. طوری که مریضی خانواده خیلی اذیتش میکرد. اما چون حضور در جمع مدافعان حرم را وظیفه خودش میدانست دو بار اعزام شد. وقتی به عید سال 95 رسیدیم، همسرم تا 10 فروردین در اردوی راهیان نور بود. سه روزی که آمده بود فقط خانه ماند و حتی نمازهایش را در خانه میخواند. میگفت میخواهم جبران نبودنهایم بشود. 14 فروردین از سپاه تماس گرفتند که وقت اعزام شما به سوریه رسیده است. باید برای سومین بار اعزام میشد. وقت رفتنش گفت نگران نباش خدا هست. بعد هم که رفت از سوریه زنگ میزد و حالمان را میپرسید. اگر سر بچهها درد میکرد احساس ناراحتی میکرد. همسرم در خانطومان با پسرم همرزم بود. گفته بود رفتنم دست خودم است و برگشتم معلوم نیست. من حتی یک بار مانع رفتنش نشدم. بار سوم بود که به سوریه میرفت خبر شهادتش را پسرم داد، 17 اردیبهشت در خان طومان به شهادت رسید.
گرایی از شهادتش به شما داده بود؟
همسرم میگفت هر وقت خبر شهادتم را شنیدی خدا را شکر کن و نماز شکر بخوان. گفته بود تنهایت نمیگذارم. من هم طبق سفارش او عمل کردم. بدون اینکه قطره اشکی بریزم بعد از شنیدن خبر شهادتش نماز شکر خواندم. حاجرحیم زمان شهادتش روزه بود. هر وقت روزه میگرفت لبش خشک میشد. شهادت گوارای وجودش باشد. وقتی خبر شهادتش را شنیدم گفتم آقا رحیم به تو تبریگ میگویم به آرزویت رسیدی. همسرم قبل از شهادتش میگفت من حتی بعد از شهادتم با تو هستم و نمیگذارم احساس ناراحتی کنی. الان احساس میکنم لحظه به لحظه با من است. 26 سال با او زندگی کردم تمام نگرانیاش مظلومیت حضرت آقا بود. میگفت شرمنده شهدا هستم انشاءالله شهید میشوم و در زمان ظهور امام زمان(عج) دوباره زنده میشوم و در رکاب مولایمان میجنگم.
همرزمانشان از نحوه شهادت حاجرحیم تعریف کردهاند؟
میگفتند روز 17 اردیبهشت که وهابیها خلف وعده کرده و حمله میکنند، ساعت یک و نیم عملیات شروع میشود. در این اثنا تیر اول به قلب حاج رحیم میخورد. تیر دوم به پهلو و تیر خلاصی را به سرش میزنند. بعد از شهادتش دخترم حال بدی داشت. دو هفته گریه میکرد و میگفت دوست دارم بابا به خوابم بیاید و بگوید چطور شهید شده است. عاقبت پدرش را در خواب دید و نحوه شهادتش را گفت که تیر اول به قلبم و به پهلویم خورد که درد داشت. در خواب خیلی گریه میکرد که پهلوی من اینطور درد داشت پس حضرت زهرا(س) چه کشید. دخترم در خواب گفته بود بابا چرا روی جسدت خاک ریخت و حاجی هم پاسخ میدهد که خمپاره زدند گرد و غبارش بلند شد و خاکی شدم. دخترم با این خواب آرام شد و به این واقعیت رسیدیم که شهدا زنده هستند.
صحبت دخترتان شد، بچهها با شهادت پدرشان چطور کنار آمدند؟
پسرم بعد از شنیدن خبر شهادت پدرش مثل کوه بود. وقتی در مراسم شهادت حاج رحیم، پسرم را با بلوز سفید دیدند همه تعجب کردند. پسرم میگفت اگر پدرم با مرگ طبیعی از دنیا میرفت ما آرام نبودیم. اما با شهادت به آرزویش رسید. من معمولاً پنجشنبهها به مزار شهدای گمنام میروم. با آقا رحیم 11 فروردین به بهشت فاطمه بهشهر رفتیم. همسرم میگفت اگر جنازهای داشتم جایم مشخص است. من هم میگفتم پس بهشت فاطمه میآیم و با تو صحبت میکنم. میگفت محل دفنم را خانم حضرت زهرا (س) تعیین میکند. من الان چند سال است که برای زیارت شهدای گمنام شهرمان میروم. نزدیک مزار شهدای گمنام پاهایم سست و اشکم سرازیر میشود. آقا رحیم میگفت وقتی من شهید شدم تو با من تنها میشوی، سرم را دست میکشی و پیشانیام را میبوسی. گفتم شاید سر نداشته باشی. گفت آن وقت پیش امام حسین(ع) شرمنده نیستم. گفت اگر دست نداشته باشم پیش حضرت عباس(ع) شرمنده نیستم. گفتم شاید جنازه نداشته باشی. گفت پیش علیاکبر(ع) شرمنده نیستم و آن موقع پیش مادرم فاطمه زهرا(س) هستم و تنها آرزو و دعایم این است که دشمن یک وجب از خاک ایران را اشغال نکند. وقتی شهید شدم، دعا کنید برنگردم.
حرفتان به نااهلانی که به خانواده مدافعان حرم زخمزبان میزنند، چیست؟
متأسفانه از این حرفها زیاد است. مثلاً میگویند شهید کابلی و پسرش برای پول به سوریه رفتند. حرفهای این دسته از مردم زجرآور است. 30 سال جبهه و جنگ و مأموریت و دوری از شهید برایم سختی نداشت، اما حرفهای مردم اذیتم میکند. به همه میگویم اگر میلیاردها بدهند ارزش از دست دادن عزیز آدم را ندارد. اگر راست میگویید و از پول خبری هست خودتان بروید. همسرم به تهیدستان کمک میکرد. ولی هیچ وقت حتی برای من که سالها با او زندگی کردم از کارهای خیرش تعریف نمیکرد. از همرزمانش شنیدم که حاج رحیم پول بین تهیدستان سوریه تقسیم میکرد. پول بازنشستگیاش را برای فقرای سوریه اختصاص میداد. ما زندگی سادهای داریم. دیگران آمدند و دیدند که شهید برای مادیات ارزش قائل نبود. شهید کابلی میگفت دنیا ارزش ندارد چقدر میخواهیم در دنیا عمر کنیم که دغدغه داشته باشیم. از زمان مجردیاش خمس میداد. سالهای اول زندگیمان به ما خمس تعلق نمیگرفت اما باز خمس میداد. میگفت مالم برکت پیدا میکند. حتی وسایل فریزر و برنج را خمس حساب میکرد. بارها میگفت برایم دعا کن. میگفتم قسمتت شهادت میشود. از اینکه خدا مرد صالح و دو بچه سالم به من داد خدا را شکر میکنم. بار آخر گفت دعا کن من شهید شوم گفتم آقا همه چیز را برای خودت میخواهی؟ گفت اولین کسی که شفاعت میکنم شمایید.
همسرتان دغدغه اجتماعی خاصی داشت؟
روی حجاب خیلی حساس بود. بارها میشد چادر هدیه میگرفت، به دیگران میداد. یک نفر بدون چادر به خانه ما نیامد حتی افراد بدحجاب، با حجاب وارد خانه ما میشوند. شهید کابلی میگفت خدا برای زن ارزش قائل است. گرانترین بها زن است، از طلا قیمت او بالاتر است. خانمها باید خودشان را در نظاره نامحرم نگذارند. از روزی که آقا رحیم شهید شد چند نفر چادری شدند اینطور خون شهدا پایمال نمیشود. چه خوب است برای شادی شهدا خانمها حجابشان را کامل کنند. از مادران خواهش میکنم از کودکی به تربیت فرزندان اهمیت و راه درست را به فرزندان آموزش دهند. درد دلم با بانوی مقاومت این است تا به شهدای مدافع حرم که در بیابانهای سوریه غریب و تنها افتادند سر بزنند. از بیبی میخواهم به امام حسین(ع) بگوید به رحیم من سر بزند.
منبع : روزنامه جوانمیگویند تاریخ تکرار مکررات است و این روزها باید بحق تکرار عاشورا را در جبهه مقاومت اسلامی جستوجو کرد. در میدانی که به خود علیاکبرها، قاسمها و حبیببن مظاهرهای بسیاری را دیده است. شهید مدافع حرم حاج رحیم کابلی یکی از 13 شهید مازندران بود که 17 اردیبهشت 94 در جبهه خانطومان سوریه آسمانی شد. حاج رحیم سابقه 80 ماه رزمندگی در دفاع مقدس را داشت و با اینکه 53 سال از عمرش میگذشت و بازنشسته شده بود، باز عزم میدانی دیگر کرد و این بار در دفاع از حرم و حریم اهل بیت به شهادت رسید. آنچه میخوانید حاصل همکلامی ما با «صفیه اصلانی» همسر شهید است که از نظرتان میگذرد.
وقتی که با حاج رحیم ازدواج کردید، ایشان رزمنده بودند؟
ما سال 67 یعنی اواخر جنگ با هم ازدواج کردیم. آن موقع من 17 سال داشتم و حاجی 25 ساله بود. من اهل علیآبادکتول هستم و همسرم بهشهری بود. واسطه ازدواجمان هم دامادمان بود که چند سال در جبهه دفاع مقدس با حاجرحیم همرزم بودند. خدا دو فرزند به ما هدیه داد. پسرم متولد سال 69 است و دخترم متولد سال 1375. همسرم قبل از ازدواج به من گفت از خودم چیزی ندارم اگر میخواهی با من ازدواج کنی بنده خوبی برای خدا و زن خوبی برای شوهرت و مادر خوبی برای بچهها باش. شکر خدا آن چیزی که او میخواست بودم. میگفت خانم اگر شما نبودید من به اینجا نمیرسیدم و هر جایی میروم نصف ثوابش مال شماست.
اگر بخواهید روحیات شهید را برای نسل جوان بازگو کنید، چه مواردی را شامل میشود؟
اخلاق شهید بسیار خوب بود. آنقدر که هر چه بگویم کم است. اهل صلهرحم بود و از مهمانانش هم به خوبی پذیرایی میکرد. به نماز و روزه تأکید داشت. چیزی که به نفع دین و قرآن بود عمل میکرد. با دخترمان خیلی صمیمی بود. در مورد همه اتفاقات با هم صحبت میکردند. در زندگی مشترکمان نیز واقعا مرد دلسوزی بود. اگر مریض میشدم از سرکار میآمد خانه را جارو میکرد لباسها را اتو میزد. نمیگذاشت تکان بخورم. خانواده دوست بود در جمع احترامم را حفظ میکرد. یک خصوصیت خوب حاج رحیم این بود که با هر کسی طبق سن و سالش برخورد میکرد. با بچههای یکساله بازی میکرد و خیلی بچهدوست بود. اما میگفت خانم من نوه هایم را نمیبینم. یک روزی میرسد که نوه ام را سر مزارم میآوری. دو سال آخر زندگیمان مدام حرف از شهادتش بود. ایام محرم کل خانه را سیاهپوش میکرد و میگفت خانهام را با روضه امام حسین(ع) متبرک میکنم و خانهاش را خیمهگاه امام حسین(ع) میدانست. اهل معنویات و نماز شب بود طوری که یک ساعت قبل از اذان صبح بیدار میشد.
شاید سؤالمان عجیب باشد، اما حاج رحیم با شهدا هم حشر و نشر داشت؟
بله، او خودش از یادگاران دوران دفاع مقدس بود. 80 ماه هم سابقه جبهه داشت. خیلی حسرت دوستان شهیدش را میخورد. همیشه در مراسم و یادواره شهدا حضور فعال داشت. همیشه همه را به تقوا توصیه میکرد و وقتش را برای جوانها اختصاص میداد. میتوانم بگویم با جوانها دوست بود. ورد زبانش بود که خانواده شهدا را فراموش نکنید. حضرت آقا را تنها نگذارید و روی حلال و حرام خیلی تأکید میکرد.
همسرتان از رزمندههای باسابقه دفاع مقدس بود، پس چرا باز تصمیم گرفت در جبهه مقاومت اسلامی حضور پیدا کند؟
خود حاج رحیم برایم تعریف میکرد که از دوم دبیرستان به جبهه اعزام شده بود. تقریباً از اول تا آخر جنگ حضور داشت. بعد از جنگ هم مأموریت کاری زیاد میرفت و هیچ وقت به او نگفتم نرو. چون میدانستم رضای خدا در کارش است. گذشت تا اینکه ایشان بازنشسته شد و به سال 94 رسیدیم و تصمیم گرفت که به سوریه اعزام شود. اتفاقاً پارسال من جراحی کرده بودم و باید یکسال استراحت میکردم. با این وجود گفتم حاجآقا بچهها بزرگ شدند. من از بابت مراقبت و این چیزها ناراحتی ندارم. میخواهی بروی برو دست علی به همراهتان. با روی باز هم بدرقهشان کردم. رحیم بسیار احساساتی بود. طوری که مریضی خانواده خیلی اذیتش میکرد. اما چون حضور در جمع مدافعان حرم را وظیفه خودش میدانست دو بار اعزام شد. وقتی به عید سال 95 رسیدیم، همسرم تا 10 فروردین در اردوی راهیان نور بود. سه روزی که آمده بود فقط خانه ماند و حتی نمازهایش را در خانه میخواند. میگفت میخواهم جبران نبودنهایم بشود. 14 فروردین از سپاه تماس گرفتند که وقت اعزام شما به سوریه رسیده است. باید برای سومین بار اعزام میشد. وقت رفتنش گفت نگران نباش خدا هست. بعد هم که رفت از سوریه زنگ میزد و حالمان را میپرسید. اگر سر بچهها درد میکرد احساس ناراحتی میکرد. همسرم در خانطومان با پسرم همرزم بود. گفته بود رفتنم دست خودم است و برگشتم معلوم نیست. من حتی یک بار مانع رفتنش نشدم. بار سوم بود که به سوریه میرفت خبر شهادتش را پسرم داد، 17 اردیبهشت در خان طومان به شهادت رسید.
گرایی از شهادتش به شما داده بود؟
همسرم میگفت هر وقت خبر شهادتم را شنیدی خدا را شکر کن و نماز شکر بخوان. گفته بود تنهایت نمیگذارم. من هم طبق سفارش او عمل کردم. بدون اینکه قطره اشکی بریزم بعد از شنیدن خبر شهادتش نماز شکر خواندم. حاجرحیم زمان شهادتش روزه بود. هر وقت روزه میگرفت لبش خشک میشد. شهادت گوارای وجودش باشد. وقتی خبر شهادتش را شنیدم گفتم آقا رحیم به تو تبریگ میگویم به آرزویت رسیدی. همسرم قبل از شهادتش میگفت من حتی بعد از شهادتم با تو هستم و نمیگذارم احساس ناراحتی کنی. الان احساس میکنم لحظه به لحظه با من است. 26 سال با او زندگی کردم تمام نگرانیاش مظلومیت حضرت آقا بود. میگفت شرمنده شهدا هستم انشاءالله شهید میشوم و در زمان ظهور امام زمان(عج) دوباره زنده میشوم و در رکاب مولایمان میجنگم.
همرزمانشان از نحوه شهادت حاجرحیم تعریف کردهاند؟
میگفتند روز 17 اردیبهشت که وهابیها خلف وعده کرده و حمله میکنند، ساعت یک و نیم عملیات شروع میشود. در این اثنا تیر اول به قلب حاج رحیم میخورد. تیر دوم به پهلو و تیر خلاصی را به سرش میزنند. بعد از شهادتش دخترم حال بدی داشت. دو هفته گریه میکرد و میگفت دوست دارم بابا به خوابم بیاید و بگوید چطور شهید شده است. عاقبت پدرش را در خواب دید و نحوه شهادتش را گفت که تیر اول به قلبم و به پهلویم خورد که درد داشت. در خواب خیلی گریه میکرد که پهلوی من اینطور درد داشت پس حضرت زهرا(س) چه کشید. دخترم در خواب گفته بود بابا چرا روی جسدت خاک ریخت و حاجی هم پاسخ میدهد که خمپاره زدند گرد و غبارش بلند شد و خاکی شدم. دخترم با این خواب آرام شد و به این واقعیت رسیدیم که شهدا زنده هستند.
صحبت دخترتان شد، بچهها با شهادت پدرشان چطور کنار آمدند؟
پسرم بعد از شنیدن خبر شهادت پدرش مثل کوه بود. وقتی در مراسم شهادت حاج رحیم، پسرم را با بلوز سفید دیدند همه تعجب کردند. پسرم میگفت اگر پدرم با مرگ طبیعی از دنیا میرفت ما آرام نبودیم. اما با شهادت به آرزویش رسید. من معمولاً پنجشنبهها به مزار شهدای گمنام میروم. با آقا رحیم 11 فروردین به بهشت فاطمه بهشهر رفتیم. همسرم میگفت اگر جنازهای داشتم جایم مشخص است. من هم میگفتم پس بهشت فاطمه میآیم و با تو صحبت میکنم. میگفت محل دفنم را خانم حضرت زهرا (س) تعیین میکند. من الان چند سال است که برای زیارت شهدای گمنام شهرمان میروم. نزدیک مزار شهدای گمنام پاهایم سست و اشکم سرازیر میشود. آقا رحیم میگفت وقتی من شهید شدم تو با من تنها میشوی، سرم را دست میکشی و پیشانیام را میبوسی. گفتم شاید سر نداشته باشی. گفت آن وقت پیش امام حسین(ع) شرمنده نیستم. گفت اگر دست نداشته باشم پیش حضرت عباس(ع) شرمنده نیستم. گفتم شاید جنازه نداشته باشی. گفت پیش علیاکبر(ع) شرمنده نیستم و آن موقع پیش مادرم فاطمه زهرا(س) هستم و تنها آرزو و دعایم این است که دشمن یک وجب از خاک ایران را اشغال نکند. وقتی شهید شدم، دعا کنید برنگردم.
حرفتان به نااهلانی که به خانواده مدافعان حرم زخمزبان میزنند، چیست؟
متأسفانه از این حرفها زیاد است. مثلاً میگویند شهید کابلی و پسرش برای پول به سوریه رفتند. حرفهای این دسته از مردم زجرآور است. 30 سال جبهه و جنگ و مأموریت و دوری از شهید برایم سختی نداشت، اما حرفهای مردم اذیتم میکند. به همه میگویم اگر میلیاردها بدهند ارزش از دست دادن عزیز آدم را ندارد. اگر راست میگویید و از پول خبری هست خودتان بروید. همسرم به تهیدستان کمک میکرد. ولی هیچ وقت حتی برای من که سالها با او زندگی کردم از کارهای خیرش تعریف نمیکرد. از همرزمانش شنیدم که حاج رحیم پول بین تهیدستان سوریه تقسیم میکرد. پول بازنشستگیاش را برای فقرای سوریه اختصاص میداد. ما زندگی سادهای داریم. دیگران آمدند و دیدند که شهید برای مادیات ارزش قائل نبود. شهید کابلی میگفت دنیا ارزش ندارد چقدر میخواهیم در دنیا عمر کنیم که دغدغه داشته باشیم. از زمان مجردیاش خمس میداد. سالهای اول زندگیمان به ما خمس تعلق نمیگرفت اما باز خمس میداد. میگفت مالم برکت پیدا میکند. حتی وسایل فریزر و برنج را خمس حساب میکرد. بارها میگفت برایم دعا کن. میگفتم قسمتت شهادت میشود. از اینکه خدا مرد صالح و دو بچه سالم به من داد خدا را شکر میکنم. بار آخر گفت دعا کن من شهید شوم گفتم آقا همه چیز را برای خودت میخواهی؟ گفت اولین کسی که شفاعت میکنم شمایید.
همسرتان دغدغه اجتماعی خاصی داشت؟
روی حجاب خیلی حساس بود. بارها میشد چادر هدیه میگرفت، به دیگران میداد. یک نفر بدون چادر به خانه ما نیامد حتی افراد بدحجاب، با حجاب وارد خانه ما میشوند. شهید کابلی میگفت خدا برای زن ارزش قائل است. گرانترین بها زن است، از طلا قیمت او بالاتر است. خانمها باید خودشان را در نظاره نامحرم نگذارند. از روزی که آقا رحیم شهید شد چند نفر چادری شدند اینطور خون شهدا پایمال نمیشود. چه خوب است برای شادی شهدا خانمها حجابشان را کامل کنند. از مادران خواهش میکنم از کودکی به تربیت فرزندان اهمیت و راه درست را به فرزندان آموزش دهند. درد دلم با بانوی مقاومت این است تا به شهدای مدافع حرم که در بیابانهای سوریه غریب و تنها افتادند سر بزنند. از بیبی میخواهم به امام حسین(ع) بگوید به رحیم من سر بزند.
منبع : روزنامه جوانجستوجو کرد. در میدانی که به خود علیاکبرها، قاسمها و حبیببن مظاهرهای بسیاری را دیده است. شهید مدافع حرم حاج رحیم کابلی یکی از 13 شهید مازندران بود که 17 اردیبهشت 94 در جبهه خانطومان سوریه آسمانی شد. حاج رحیم سابقه 80 ماه رزمندگی در دفاع مقدس را داشت و با اینکه 53 سال از عمرش میگذشت و بازنشسته شده بود، باز عزم میدانی دیگر کرد و این بار در دفاع از حرم و حریم اهل بیت به شهادت رسید. آنچه میخوانید حاصل همکلامی ما با «صفیه اصلانی» همسر شهید است که از نظرتان میگذرد.
وقتی که با حاج رحیم ازدواج کردید، ایشان رزمنده بودند؟
ما سال 67 یعنی اواخر جنگ با هم ازدواج کردیم. آن موقع من 17 سال داشتم و حاجی 25 ساله بود. من اهل علیآبادکتول هستم و همسرم بهشهری بود. واسطه ازدواجمان هم دامادمان بود که چند سال در جبهه دفاع مقدس با حاجرحیم همرزم بودند. خدا دو فرزند به ما هدیه داد. پسرم متولد سال 69 است و دخترم متولد سال 1375. همسرم قبل از ازدواج به من گفت از خودم چیزی ندارم اگر میخواهی با من ازدواج کنی بنده خوبی برای خدا و زن خوبی برای شوهرت و مادر خوبی برای بچهها باش. شکر خدا آن چیزی که او میخواست بودم. میگفت خانم اگر شما نبودید من به اینجا نمیرسیدم و هر جایی میروم نصف ثوابش مال شماست.
اگر بخواهید روحیات شهید را برای نسل جوان بازگو کنید، چه مواردی را شامل میشود؟
اخلاق شهید بسیار خوب بود. آنقدر که هر چه بگویم کم است. اهل صلهرحم بود و از مهمانانش هم به خوبی پذیرایی میکرد. به نماز و روزه تأکید داشت. چیزی که به نفع دین و قرآن بود عمل میکرد. با دخترمان خیلی صمیمی بود. در مورد همه اتفاقات با هم صحبت میکردند. در زندگی مشترکمان نیز واقعا مرد دلسوزی بود. اگر مریض میشدم از سرکار میآمد خانه را جارو میکرد لباسها را اتو میزد. نمیگذاشت تکان بخورم. خانواده دوست بود در جمع احترامم را حفظ میکرد. یک خصوصیت خوب حاج رحیم این بود که با هر کسی طبق سن و سالش برخورد میکرد. با بچههای یکساله بازی میکرد و خیلی بچهدوست بود. اما میگفت خانم من نوه هایم را نمیبینم. یک روزی میرسد که نوه ام را سر مزارم میآوری. دو سال آخر زندگیمان مدام حرف از شهادتش بود. ایام محرم کل خانه را سیاهپوش میکرد و میگفت خانهام را با روضه امام حسین(ع) متبرک میکنم و خانهاش را خیمهگاه امام حسین(ع) میدانست. اهل معنویات و نماز شب بود طوری که یک ساعت قبل از اذان صبح بیدار میشد.
شاید سؤالمان عجیب باشد، اما حاج رحیم با شهدا هم حشر و نشر داشت؟
بله، او خودش از یادگاران دوران دفاع مقدس بود. 80 ماه هم سابقه جبهه داشت. خیلی حسرت دوستان شهیدش را میخورد. همیشه در مراسم و یادواره شهدا حضور فعال داشت. همیشه همه را به تقوا توصیه میکرد و وقتش را برای جوانها اختصاص میداد. میتوانم بگویم با جوانها دوست بود. ورد زبانش بود که خانواده شهدا را فراموش نکنید. حضرت آقا را تنها نگذارید و روی حلال و حرام خیلی تأکید میکرد.
همسرتان از رزمندههای باسابقه دفاع مقدس بود، پس چرا باز تصمیم گرفت در جبهه مقاومت اسلامی حضور پیدا کند؟
خود حاج رحیم برایم تعریف میکرد که از دوم دبیرستان به جبهه اعزام شده بود. تقریباً از اول تا آخر جنگ حضور داشت. بعد از جنگ هم مأموریت کاری زیاد میرفت و هیچ وقت به او نگفتم نرو. چون میدانستم رضای خدا در کارش است. گذشت تا اینکه ایشان بازنشسته شد و به سال 94 رسیدیم و تصمیم گرفت که به سوریه اعزام شود. اتفاقاً پارسال من جراحی کرده بودم و باید یکسال استراحت میکردم. با این وجود گفتم حاجآقا بچهها بزرگ شدند. من از بابت مراقبت و این چیزها ناراحتی ندارم. میخواهی بروی برو دست علی به همراهتان. با روی باز هم بدرقهشان کردم. رحیم بسیار احساساتی بود. طوری که مریضی خانواده خیلی اذیتش میکرد. اما چون حضور در جمع مدافعان حرم را وظیفه خودش میدانست دو بار اعزام شد. وقتی به عید سال 95 رسیدیم، همسرم تا 10 فروردین در اردوی راهیان نور بود. سه روزی که آمده بود فقط خانه ماند و حتی نمازهایش را در خانه میخواند. میگفت میخواهم جبران نبودنهایم بشود. 14 فروردین از سپاه تماس گرفتند که وقت اعزام شما به سوریه رسیده است. باید برای سومین بار اعزام میشد. وقت رفتنش گفت نگران نباش خدا هست. بعد هم که رفت از سوریه زنگ میزد و حالمان را میپرسید. اگر سر بچهها درد میکرد احساس ناراحتی میکرد. همسرم در خانطومان با پسرم همرزم بود. گفته بود رفتنم دست خودم است و برگشتم معلوم نیست. من حتی یک بار مانع رفتنش نشدم. بار سوم بود که به سوریه میرفت خبر شهادتش را پسرم داد، 17 اردیبهشت در خان طومان به شهادت رسید.
گرایی از شهادتش به شما داده بود؟
همسرم میگفت هر وقت خبر شهادتم را شنیدی خدا را شکر کن و نماز شکر بخوان. گفته بود تنهایت نمیگذارم. من هم طبق سفارش او عمل کردم. بدون اینکه قطره اشکی بریزم بعد از شنیدن خبر شهادتش نماز شکر خواندم. حاجرحیم زمان شهادتش روزه بود. هر وقت روزه میگرفت لبش خشک میشد. شهادت گوارای وجودش باشد. وقتی خبر شهادتش را شنیدم گفتم آقا رحیم به تو تبریگ میگویم به آرزویت رسیدی. همسرم قبل از شهادتش میگفت من حتی بعد از شهادتم با تو هستم و نمیگذارم احساس ناراحتی کنی. الان احساس میکنم لحظه به لحظه با من است. 26 سال با او زندگی کردم تمام نگرانیاش مظلومیت حضرت آقا بود. میگفت شرمنده شهدا هستم انشاءالله شهید میشوم و در زمان ظهور امام زمان(عج) دوباره زنده میشوم و در رکاب مولایمان میجنگم.
همرزمانشان از نحوه شهادت حاجرحیم تعریف کردهاند؟
میگفتند روز 17 اردیبهشت که وهابیها خلف وعده کرده و حمله میکنند، ساعت یک و نیم عملیات شروع میشود. در این اثنا تیر اول به قلب حاج رحیم میخورد. تیر دوم به پهلو و تیر خلاصی را به سرش میزنند. بعد از شهادتش دخترم حال بدی داشت. دو هفته گریه میکرد و میگفت دوست دارم بابا به خوابم بیاید و بگوید چطور شهید شده است. عاقبت پدرش را در خواب دید و نحوه شهادتش را گفت که تیر اول به قلبم و به پهلویم خورد که درد داشت. در خواب خیلی گریه میکرد که پهلوی من اینطور درد داشت پس حضرت زهرا(س) چه کشید. دخترم در خواب گفته بود بابا چرا روی جسدت خاک ریخت و حاجی هم پاسخ میدهد که خمپاره زدند گرد و غبارش بلند شد و خاکی شدم. دخترم با این خواب آرام شد و به این واقعیت رسیدیم که شهدا زنده هستند.
صحبت دخترتان شد، بچهها با شهادت پدرشان چطور کنار آمدند؟
پسرم بعد از شنیدن خبر شهادت پدرش مثل کوه بود. وقتی در مراسم شهادت حاج رحیم، پسرم را با بلوز سفید دیدند همه تعجب کردند. پسرم میگفت اگر پدرم با مرگ طبیعی از دنیا میرفت ما آرام نبودیم. اما با شهادت به آرزویش رسید. من معمولاً پنجشنبهها به مزار شهدای گمنام میروم. با آقا رحیم 11 فروردین به بهشت فاطمه بهشهر رفتیم. همسرم میگفت اگر جنازهای داشتم جایم مشخص است. من هم میگفتم پس بهشت فاطمه میآیم و با تو صحبت میکنم. میگفت محل دفنم را خانم حضرت زهرا (س) تعیین میکند. من الان چند سال است که برای زیارت شهدای گمنام شهرمان میروم. نزدیک مزار شهدای گمنام پاهایم سست و اشکم سرازیر میشود. آقا رحیم میگفت وقتی من شهید شدم تو با من تنها میشوی، سرم را دست میکشی و پیشانیام را میبوسی. گفتم شاید سر نداشته باشی. گفت آن وقت پیش امام حسین(ع) شرمنده نیستم. گفت اگر دست نداشته باشم پیش حضرت عباس(ع) شرمنده نیستم. گفتم شاید جنازه نداشته باشی. گفت پیش علیاکبر(ع) شرمنده نیستم و آن موقع پیش مادرم فاطمه زهرا(س) هستم و تنها آرزو و دعایم این است که دشمن یک وجب از خاک ایران را اشغال نکند. وقتی شهید شدم، دعا کنید برنگردم.
حرفتان به نااهلانی که به خانواده مدافعان حرم زخمزبان میزنند، چیست؟
متأسفانه از این حرفها زیاد است. مثلاً میگویند شهید کابلی و پسرش برای پول به سوریه رفتند. حرفهای این دسته از مردم زجرآور است. 30 سال جبهه و جنگ و مأموریت و دوری از شهید برایم سختی نداشت، اما حرفهای مردم اذیتم میکند. به همه میگویم اگر میلیاردها بدهند ارزش از دست دادن عزیز آدم را ندارد. اگر راست میگویید و از پول خبری هست خودتان بروید. همسرم به تهیدستان کمک میکرد. ولی هیچ وقت حتی برای من که سالها با او زندگی کردم از کارهای خیرش تعریف نمیکرد. از همرزمانش شنیدم که حاج رحیم پول بین تهیدستان سوریه تقسیم میکرد. پول بازنشستگیاش را برای فقرای سوریه اختصاص میداد. ما زندگی سادهای داریم. دیگران آمدند و دیدند که شهید برای مادیات ارزش قائل نبود. شهید کابلی میگفت دنیا ارزش ندارد چقدر میخواهیم در دنیا عمر کنیم که دغدغه داشته باشیم. از زمان مجردیاش خمس میداد. سالهای اول زندگیمان به ما خمس تعلق نمیگرفت اما باز خمس میداد. میگفت مالم برکت پیدا میکند. حتی وسایل فریزر و برنج را خمس حساب میکرد. بارها میگفت برایم دعا کن. میگفتم قسمتت شهادت میشود. از اینکه خدا مرد صالح و دو بچه سالم به من داد خدا را شکر میکنم. بار آخر گفت دعا کن من شهید شوم گفتم آقا همه چیز را برای خودت میخواهی؟ گفت اولین کسی که شفاعت میکنم شمایید.
همسرتان دغدغه اجتماعی خاصی داشت؟
روی حجاب خیلی حساس بود. بارها میشد چادر هدیه میگرفت، به دیگران میداد. یک نفر بدون چادر به خانه ما نیامد حتی افراد بدحجاب، با حجاب وارد خانه ما میشوند. شهید کابلی میگفت خدا برای زن ارزش قائل است. گرانترین بها زن است، از طلا قیمت او بالاتر است. خانمها باید خودشان را در نظاره نامحرم نگذارند. از روزی که آقا رحیم شهید شد چند نفر چادری شدند اینطور خون شهدا پایمال نمیشود. چه خوب است برای شادی شهدا خانمها حجابشان را کامل کنند. از مادران خواهش میکنم از کودکی به تربیت فرزندان اهمیت و راه درست را به فرزندان آموزش دهند. درد دلم با بانوی مقاومت این است تا به شهدای مدافع حرم که در بیابانهای سوریه غریب و تنها افتادند سر بزنند. از بیبی میخواهم به امام حسین(ع) بگوید به رحیم من سر بزند.
منبع : روزنامه جوان