به گزارش شهدای ایران، هادی منافی یکی از اعضای کابینه رجایی و باهنر است که در دولتهای اول، دوم، موقت دوم، سوم، چهارم، پنجم و ششم به عنوان وزیر بهداری و رئیس سازمان محیطزیست حضور داشته است.
بهصورت خیلی اتفاقی شرایط مصاحبه با این جراح 70 ساله فراهم شد؛ این عضو کابینه اگرچه این روزها به خاطر سکته کار جراحی را کنار گذاشته است اما همچنان دغدغه انقلاب اسلامی را دارد.
با اینکه سالهای جوانی خود را وقف انقلاب کرده و جزء یاران واقعی انقلاب به شمار میرود اما افسوس میخورد که چرا بهتر از این برای خدمت به انقلاب ظاهر نشده است.
گلایهای از روزگار ندارد اما هرگاه اسم امام خمینی (ره) را میشنود بغض گلویش را میفشارد و اشک از چشمانش سرازیر میشود. از رجایی خاطرات زیادی دارد و علاقهاش به رجایی را میتوان از میان عکسهایی که به دیوار اتاقش نصب کرده است متوجه شد.
اسامی زیادی را روی یک وایت برد رو به روی میز کارش نوشته است؛ خیلی صریح و بدون اینکه نگران چیزی باشد درباره برخی از آنها میگوید از آنها خوشم نمیآید و برای همین نامشان را نوشتهام تا فراموش نکنم.
متن زیر حاصل این گفتوگوی صمیمانه با هادی منافی وزیر کابینه شهید رجایی است:
در خصوص شرایط ابتدایی انقلاب اسلامی بفرمایید و اینکه آیا از عملکرد خود در طول این سالها راضی بودهاید؟
خیلی دلم میخواست شرایط بهتر از این بود یعنی نسل جدید بتواند مقایسهای میان زمان شاه و زمانی که امام انقلاب اسلامی را پایه نهاد قائل شود؛ هیچوقت این جمله از امام را فراموش نمیکنم که به مردم میفرمودند شما باید خودتان را نگهدارید و اگر خودتان را نگه ندارید میافتید. امام همواره میگفتند این انقلاب برای شماست پس حفظ آن نیز بر عهده شماست اگر این انقلاب را حفظ نکنید قطعاً آن را از دست شما میگیرند.
همه مردم در قبال انقلاب اسلامی مسئولیت دارند؛ دولتهای جمهوری اسلامی از ابتدا هرکدام مشکلاتی داشتند؛ در اولین دولت که بنیصدر رئیسجمهور بود مشکلات بیشتری نسبت به سایر دولتها داشتیم.
هنوز سؤالات زیادی درباره همان دولت برای خود ما مطرح است؛ اینکه چگونه بنیصدر توانست از کشور فرار کند و بدون دردسر با هواپیما از کشور خارج شود نشاندهنده حضور گسترده نیروهای غیرانقلابی در قسمتهای مهم کشور بود.
کشور در آن زمان تا حد زیادی تحت فشار منافقین و بیگانگان بود تا جایی که بنیصدر که رئیسجمهور بود از کشور فرار کرد و هیچکس متوجه این موضوع نشد.
اوایل انقلاب و حتی با گذشت چند سال خلأ امنیتی در کشور وجود داشت و این موضوع هزینههای زیادی را به کشور تحمیل کرد؛ در ماجرای بمبگذاری در دفتر نخستوزیری و شهادت شهید رجایی و باهنر نیز یک خلأ امنیتی باعث شد که این اتفاق بیفتد.
برای هیچکس قابلباور نبود کشمیری که تا این سطح به شهیدان رجایی و باهنر نزدیک بود عامل بمبگذاری در دفتر نخستوزیری و شهادت ایشان بشود.
کلاهی هم یکی دیگر از نمونه فعالیت منافقین و جلو آمدن آنها تا سطح بالای کشور بود؛ در زمان انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی توسط کلاهی من خدمت آقای خامنهای در بیمارستان بودم، کلاهی بارها با من تماس گرفت و گفت در جلسه امشب حاضر شوید، چون جلسه امشب خیلی مهم است.
در خصوص ورود خودتان به کابینه آقای رجایی توضیح دهید که چگونه آقای رجایی شما را جذب کردند؟
من از قبل از پیروزی انقلاب اسلامی و در جریان مبارزات آن دوران با شهید رجایی آشنا بودم. آشنایی ما در ابتدا توسط تعدادی از دوستان صورت گرفت و بعد از انقلاب اسلامی هنگامیکه شهید رجایی به من گفتند مسئولیت وزارت بهداری را من بر عهده بگیرم بسیار شوکه شدم چراکه اصلاً در آن زمان انتظار چنین سمتی را نداشتم اولین بار خود شهید رجایی به من تلفن زد و گفت ما تصمیم گرفتهایم که تو وزیر بهداری شوی.
در آن زمان من توانایی انجام این مسئولیت را در خود نمیدیدم و به شهید رجایی گفتم این کار از عهده من خارج است.
*وزیر شدن من در کابینه شهید رجایی با نظر امام بود
شهید رجایی از من پرسیدند آیا کسی را میشناسی که بتواند این کار را انجام دهد؟ در آن زمان من دو نفر را بهجای خودم معرفی کردم که هر دو از پزشکان باتجربه در آن دوران بودند که یکی از آنها اکنون در آمریکا به سر میبرد.
بعد از چند روز شهید رجایی دوباره به من تلفن کرد و گفت: آنهایی که معرفی کردی بررسی شدند اما خود شما باید این مسئولیت را قبول کنی؛ چراکه با امام (ره) صحبت کردهایم و ایشان تمایل دارند شما این مسئولیت را بر عهده بگیرید.
وقتیکه خواسته امام مطرح شد دیگر نتوانستم نه بگویم و تنها در یککلام به شهید رجایی گفتم «چشم».
اولین تجربه وزارت شما در دوران ریاست جمهوری بنیصدر بود، خود شما شخصاً با بنیصدر به چه مشکلاتی برخورد کردید؟
سرتاسر دوران کاریام با بنیصدر مشکل بود (میخندد) درواقع به غیر از مشکل با بنیصدر برخورد نکردم. یکبار در جریان سفرهای استانی به جنوب کشور رفته بودیم در آنجا شهید رجایی به من گفتند امام بر من تکلیف کرده است که در واکنش به بنیصدر حرف نزنم؛ اما تکلیفی بر دوش شما نیست و میتوانید حرف بزنید. من آنجا به شهید رجایی گفتم باشد من صحبت میکنم اما هر چه که دلم بخواهد میگویم. شهید رجایی گفت اشکالی ندارد، امام به من تکلیف کرده است که حرف نزنم و تکلیفی بر شما نیست.(با بغض ادامه میدهد) شهید رجایی واقعاً مطیع ولایت بودند. حتی در موضوع بنیصدر که با رفتار او مخالف بود حرف امام خمینی را برای خود سند میدانست.
امام به کسانی که با بنیصدر درگیر بودند دستور داده بودند که صحبت نکنند از همین رو تمام افرادی که مقلد امام بودند بهعنوان یک مجتهد حرف امام را سند قرار داده و در مقابل بنیصدر سکوت میکردند.
*دوران ریاست جمهوری رجایی کوتاه بود اما مردم طعم خدمت را چشیدند
صداقت و درستکاری از ویژگیهای بارز شهید رجایی بود شهید رجایی هیچگاه حب قدرت نداشت و اینکه حتی یکبار دلش خواسته باشد رِئیسجمهور شود اصلاً چنین نبود.
به یاد دارم زمانی که انتخابات برگزار شده بود و در حال شمارش آراء بودند هر چقدر شهید رجایی میشنید که آراء انتخاباتی خودش افزایش پیدا کرده، ناراحتیاش بیشتر میشد و چهرهاش در هم میرفت حتی تا قبل از آنکه امام حکم وی را امضا کند خود را رئیسجمهور نمیدانست.
اما بهمحض قبولی ریاست جمهوری شهید رجایی از سوی امام این سمت را حکمی از سوی امام برای خود میدانست و ازاینرو مطیعانه آن را پذیرفت. دوران ریاست جمهوری شهید رجایی کوتاه بود اما در آن دوران مردم طعم واقعی خدمت را چشیدند.
در این دوران کوتاه شهید رجایی حتی یکبار هم کاری مغایر با نظر امام انجام نداد. شهید رجایی سفرهای استانی زیادی میرفت که در این سفرها به خواسته امام علیه بنیصدر حرفی نمیزد.
از خاطرات خود در دوران ریاست جمهوری آقای خامنهای بفرمایید شما هم جزء وزرایی بودید که استعفا دادند؟
من هیچگاه در دوران وزارتم استعفا ندادم حتی در دولت چهارم هنگامیکه اختلافات میان ریاست جمهوری و نخستوزیر بالا گرفت میرحسین از من خواست که استعفا بدهم. من از او پرسیدم مگر تو نخستوزیر نیستی؟ او گفت خب البته. من هم به او گفتم خب تو اگر نمیخواهی من را بهعنوان وزیر معرفی نکن چرا من را معرفی و سپس از من میخواهی استعفا بدهم؟!
میرحسین به من گفت اگر استعفا بدهی بهتر است چون من نمیتوانم تو را معرفی نکنم. من هم گفتم اگر نمیتوانی معرفی نکنی خب معرفی کن. از اینجا بود که میرحسین تلاش خود را برای خارج کردن من از کابینه به کار بست.
*شایعه زن آمریکایی را طرفداران موسوی برای خارج کردن من از کابینه درست کردند
در مجلس بسیار کار کرد و با شایعهپراکنی درباره من در مجلس توانستند مانع از رأی آوردن من بشوند و من تنها با اختلاف یک رأی از کشیدن بار وزارت خلاص شدم. شایعات زیادی برای من درست کردند که هیچکدام اخلاقی نبود، یکی از این شایعات این بود که دکتر منافی یک زن آمریکایی دارد و حتی بااینحال نمایندگان زیر بار نرفتند؛ بعد از اینکه رأی نیاوردم دیگر تکلیف از من برداشته شده بود.
در آن زمان دکتر مرندی معاون من بود که من خودم او را معرفی کردم و برای دفاع از وی به مجلس رفتم که درنهایت نمایندگان به ایشان رأی دادند و انصافاً هم خوب از عهده کار بر آمد.
*میرحسین به خاطر مخالفت های تخصصی با من لجبازی می کرد
در دولت اول میرحسین من حضور داشتم اما در آن دوران به خاطر برخی از مخالفتهای تخصصی که با برخی تصمیمات وی میکردم با من لجبازی میکرد و از همین رو در شرایط سخت جنگ به دنبال این بود که بودجه وزارت بهداری را ندهد تا من را تحتفشار بگذارد؛ هرچند در آن شرایط حساس به هر شکلی بود مینشستم و تا صبح با او کلنجار میرفتم و درنهایت بودجه را میگرفتم.
*ماجرای نامهای که موسوی زیر شیشه میزش قرار داده و از دیدن آن عصبانی میشد
در آن زمان وزارت علوم میخواست بیمارستان گیلان را زیر نظر خود ببرد که من مخالفت کردم و از امام استعلام کردم امام خمینی (ره) گفتند بر اساس قانون عمل کنید و هرچه قانون بگوید که درنهایت با رجوع به قانون معلوم شد اقدام آقای نجفی وزیر علوم آن زمان غیرقانونی بوده است.
جلسهای با حضور دکتر ولایتی، نجفی و من در آنجا تشکیل شد و آنها توجیهات خود را برای تبدیل بیمارستان به دانشگاه آوردند اما در نهایت من مخالفت کردم؛ صورتجلسه را همه امضا کردند و به من گفتند شما هم باید امضا کنید؛ من امضا کردم اما زیر آن نوشتم با توجه به اینکه با این موضوع مخالف هستم و تصمیمگیری در این خصوص بر عهده من است، اجازه چنین کاری را نمیدهم.
این موضوع به مجلس برده شد و در آن زمان من در مجلس درباره آن صحبت کردم و مجلس به آن رأی نداد و تصویب نشد. بعدها وقتی برای کارهای وزارتخانه سراغ میرحسین موسوی میرفتم به من میگفت این چه چیزی است که امضا کردهای؟
نامه من را زیر میز کارش قرار داده بود و میگفت هر وقت این را نگاه میکنم از دست تو عصبانی میشوم من هم به او گفتم خب نامه را از جلوی چشمت بردار که دیگر عصبانی نشوی!
علت اصلی تلاش میرحسین برای خروج من از کابینه این بود که انتظار داشت من به او چشم بگویم. در آن زمان محیطزیست وضعیت نابسامانی داشت و هر کس در این سازمان مشغول میشد بیشتر از چند ماه دوام نمیآورد، زمزمههایی مبنی بر بستن این سازمان به گوش میرسید و میرحسین برای تحمیل شکست بیشتر به من مرا رییس سازمان کرد.
او پیش خودش فکر کرد که اگر من به این سازمان بروم راحتتر میتواند این سازمان را ببندد. هنگامیکه من وارد سازمان شدم دیدم مشکلات زیادی در بخش محیطزیست در کشور وجود دارد و این سازمان را احیا کردم.
*پدر سرکار خانم ابتکار به دنبال حذف سازمان محیط زیست بود
در آن زمان برخلاف تفکر افرادی مانند میرحسین من متوجه شدم که اساساً نمیتوان این سازمان را بست و یکی از جاهایی که برای کشور مفید است همین سازمان بود. در آن زمان مسئولیت نظام پزشکی نیز با من بود و به دلیل مشکلاتی که در این سازمان وجود داشت همزمان کارهای مربوط به هر دو مسئولیت را پیش میبردم.
پیش از من چند نفر دیگر به این سازمان رفته بودند که سازمان محیطزیست را ببندند که یکی از آنها پدر خانم ابتکار بود. تفکر آن زمان، محیطزیست را یک کار لوکس میدانست و درواقع محیطزیست را مانند کراوات کابینه میدانستند و به دنبال حذف آن بودند.
محیطزیست کاری اداری و دفتری نبود و نیست در آن زمان من موظف بودم و برای رسیدگی به مشکلات زیستمحیطی هر روز کشور را بگردم، تمام تلاش ما حل بحرانها بود و البته کمک و لطف خدا شامل حال ما میشد و کارمان را بهخوبی انجام میدادیم اما الآن که مشکلات کمتر شده است خودمان بحران درست میکنیم بهطوریکه الآن خودمان محیطزیست را تخریب میکنیم.
*معتقدم اداره محیط زیست کار یک زن نیست
امروز خانم ابتکار مسئول محیطزیست است؛ مخالف کار کردن خانمها در دولت نیستم اما واقعیت این است که محیطزیست کار یک زن نیست؛ مسئول محیطزیست باید دائم در سفر باشد و همه شرایط کل کشور را رصد کند که این کار برای یک زن سخت است.
بعد از اینکه دوران میرحسین موسوی تمام شد در کابینه آقای هاشمی هم علاقهای نداشتم که وزیر بهداری باشم چون میدیدم که حضورم در محیطزیست بسیار مفیدتر است.
از دوران وزارتتان بیشتر بگویید در کدام دوره توانستید اهداف خودتان را در وزارتخانه با حاشیههای کمتری پیش ببرید؟
پیش از آنکه من وزیر بهداری شوم مسئول اورژانس بودم اما زمانی که به وزارت بهداری رفتم بنیصدر یکی از برنامههایش رفتن به وزارتخانهها بود. چند بار هم به وزارت بهداری آمد اما من به خاطر این کارشکنیهای او هیچگاه به استقبالش نرفتم و حتی در یکبار در جریان این بازدیدها من اصلاً در وزارتخانه نماندم و از آنجا خارج شدم.
*اجازه نصب عکس بنیصدر را در وزارتخانه ندادم
در آن زمان مرسوم بود عکس رئیسجمهور را در کنار عکس امام در وزارتخانهها نصب میکردند اما من حتی عکس او را در وزارتخانه نصب نکرده بودم و همین موضوع موجب ناراحتی بنیصدر شده بود و در امور کارشکنی میکرد. جنگ نیز تازه شروع شده بود و مسئولیت ما بسیار سنگینتر شده بود در همان دوران بود که فرزند من به جبهه رفت و در سن پانزدهسالگی به شهادت رسید.
بنیصدر مشکلات زیادی برای شهید رجایی به وجود آورد شهید رجایی حاضر نبود به خواستههای بنیصدر تن بدهد اما امام تکلیف را بر گردن شهید رجایی قرار داده بود. نظر امام درباره بنیصدر این بود که مدتی این شرایط تحمل شود تا در نهایت دوران ریاست جمهوری بنیصدر به پایان برسد.
همه میدانستند که بنیصدر برای بار دوم رأی نخواهد آورد منتها بنیصدر با علم به این موضوع که دیگر میان مردم جایی ندارد اقدامات خرابکارانه خود را به حد بالایی رسانده بود. او میدانست که امام برای حفظ منافع کشور با وی مدارا میکند از همین رو تمام تلاش خود را در راستای تضعیف انقلاب و کشور به کار بسته بود.
*تصمیم خرابکارانه بنی صدر راجع به بیمارستانها در دوران جنگ
اوج خرابکاری بنیصدر در مسئله جنگ بود. تا جایی که اجازه پشتیبانی نیروها در مناطق جنگی را نمیداد. در دوران جنگ مسئولیت وزارت بهداری بسیار سنگین بود، مجروحهای فراوانی وجود داشت که ما گاهی میماندیم که چگونه آنها را مدیریت کنیم. حتی بنیصدر در بحبوحه جنگ میخواست در بیمارستانهای بهداری کارشکنی کند.
اما به لطف خداوند نتوانست این هدف خود را محقق کند. مشکلاتی که جنگ برای وزارت بهداری به وجود آورد بسیار زیاد بود و امروز که من به آن دوران فکر میکنم میبینم اداره وزارت بهداری در دست من نبود و من کاری انجام ندادهام، تنها لطف خداوند بود که در آن شرایط وزارت بهداری با مشکل مواجه نمیشد.
هنگامیکه مجروحان زیاد بودند ناگهان هواپیماها سر میرسیدند و آنها را به شهرهای دیگر منتقل میکردند. هنوز هم برای من سؤال است که چطور این هماهنگیها به این سرعت انجام میگرفت.
گاهی مجروحان تا چهار ساعت در هواپیما بودند تا این هواپیما به مقصد برسد اما نکته اصلی این بود که خوشبختانه و با لطف خداوند هیچگاه مجروحان در این زمان دچار مشکل نمیشدند.
پزشکان زیادی بهعنوان داوطلب به ما مراجعه میکردند که به مناطق جنگی میرفتند در این میان جراحان زبردست و پزشکان متخصصی حضور داشتند که در مناطق جنگی خدمت میکردند.
من مرتب به مناطق جنگی میرفتم و همکاران داوطلب را در آنجا میدیدم بهعنوان مثال دکتر فاضل جراحی بود که مانند او در کشور کم داشتیم و او همواره در جبهه بود.
هنوز هم که به دوران جنگ که نگاه میکنم معجزههای خداوند در آن زمان را میبینم. سبک کار رسیدگی به مجروحان به این شکل بود که مجروحان با هواپیما در سطح ایران توزیع میشدند.
اینکه در 8 سال چگونه باوجود مجروحان زیاد توانستیم سر پا بایستیم خود دلیلی بر کمکهای الهی بود.
در دوران جنگ کدام مرحله بود که احساس کردید به مشکل برخورد کردهاید؟
به نظر من آنجایی خرابی به وجود آمد که اعلام کردند تمام پزشکان موظف هستند سالی یک ماه به جبهه رفته و در آنجا خدمت کنند.
این لایحه توسط مجلس تصویب شد و ما افرادی را به مناطق میفرستادیم که تنها دغدغهشان حفظ جان خود بود. برخی از آنها بهشدت از حضور در مناطق احساس نگرانی میکردند؛ و اضطراب مانع از انجام کارهای پزشکی میشد در حقیقت این افراد کاربردی برای جبهه نداشتند برخی از آنها متوسل به داروهایی میشدند تا گذر زمان را نفهمند.
*برخی پزشکان در آن دوران، جنگ را مدیریت می کردند
ناگفته نماند پزشکانی که بهصورت داوطلب به جبههها میرفتند هراسی از مرگ نداشتند و بیشترین خدمت را در طول 8 سال به رزمندگان کردند.
دکتر کلانتر، دکتر شیبانی و غیره جزو افرادی بودند که نهتنها به مجروحان رسیدگی میکردند بلکه بسیار دیده میشد که شرایط جنگ را مدیریت میکردند.
این افراد با حضور در مناطق تنها به طبابت نمیپرداختند اگر زمانی مجروح وجود داشت به مجروحان رسیدگی میکردند و اگر مجروحی وجود نداشت کارهای دیگر در منطقه را بر عهده گرفته و انجام میدادند.
خود من نیز اگرچه وزیر بودم اما در شرایط اضطرار و هنگامیکه با کمبود نیرو مواجه بودیم جراحی انجام میدادم. در آن زمان همه بیمارستانهای کشور را موظف کرده بودیم که درصدی از تختهای خود را آماده و خالی نگهدارند تا در صورت ورود مجروحان از آن تختها استفاده کنند. در برخی بیمارستانها مانند بیمارستان مهر تهران این میزان تا هشتاد نود درصد ظرفیت بیمارستان نیز میرسید و دکتر شیبانی با پول شخصی خود بعد از مداوا برای مجروحان بلیت هواپیما میگرفت و آنها را به شهرشان میفرستاد تا تخت زودتر خالیشده و امکان خدمترسانی به رزمندهای دیگر فراهم شود.
چه خاطراتی از شهید رجایی بیشتر در ذهن شما مانده است؟
در زمان انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در هفتم تیرماه شب جمعه بود و من بالای سر آقای خامنهای در بیمارستان بودم که روز گذشته در مسجد ابوذر ترور شده بودند.
در آن زمان دسترسی به تلفن سخت بود؛ اما کلاهی چندین بار با من تماس گرفت که حتماً در جلسه امشب حزب حضور داشته باش، به آقای هاشمی هم زنگ زده بود که او هم حضور داشته باشد. البته نیت من هم رفتن به جلسه بود اما شرایط به شکلی پیش رفت و کارها به حدی زیاد شد که دیر شد، وقتی سوار ماشین شدم شهید رجایی از طریق تلفنی که در ماشین بود با من تماس گرفت وقتی متوجه شد من در جلسه نبودم خبر حادثه را به من داد و درخواست کرد تا به محل مراجعه و گزارشی به ایشان بدهم.
امام نسبت به وضعیت سلامتی آقای خامنهای بسیار حساس بودند و من روزانه گزارش وضعیت جسمی ایشان را خدمت امام میبردم و همین موضوع بهانهای برای من بود که هر روز خدمت امام برسم.
حتی گاهی دو بار در روز خدمت امام میرسیدم و گزارش سلامتی آقای خامنهای را میدادم.
در آن زمان به دستور شهید رجایی به محل انفجار رفتم وقتی رسیدم دیدم آنقدر جنازهها زیاد است که برای انتقال آنها از گونی استفاده میکردند و تکههای بدن را رویهم در گونیهایی میریختند.
پیکر شهید بهشتی هم همانطور که یک عکس از پیکر ایشان وجود دارد تنها از سینه به بالا بود بهطوریکه قسمتهای زیر سینه او در اثر انفجار متلاشیشده و آنچه باقیمانده بود دچار سوختگی شدید شده بود.
*باوجود شهادت شهید بهشتی کوچکترین ضعفی در چهره امام دیده نمی شد
یکی از بدترین شبها در طول زندگی من شب انفجار دفتر حزب بود ظرف چند ساعت تمام کسانی که میشناختیم شهید شده بودند، در آن شرایط همه مسئولان خدمت امام رسیدند من هم نزد ایشان رفتم برخلاف دستپاچگی همه امام بسیار خونسرد بودند از فقدان شهید بهشتی و دیگران اظهار تأسف میکردند اما حتی کوچکترین احساس ضعفی در چهره ایشان دیده نمیشد.
آرامش امام در این شرایط به سایر نمایندگان مجلس و وزرای دولت منتقل شد؛ و همین موضوع باعث شد که دشمن نتواند از شرایط بعد از انفجار سوءاستفاده کند.
شهید رجایی از من خواسته بود تا پیکر شهید بهشتی را ببیند و در آن زمان من موافقت کردم اما کارمان اشتباه بود چراکه منافقین سعی داشتند مسئولان را به سمت سردخانهها بکشانند و در آنجا ترورهای دیگری انجام بدهند.
*اجساد شهدای هفتم تیر به جهت تهدیدات دوباره منافقین در بیمارستان ها پخش شده بود
من به بیمارستان شفا یحیاییان رفتم آنها به من گفتند جنازهای در اینجا نیست. برادر دکتر لواسانی در این حادثه مجروح و خود دکتر لواسانی شهید شده بود پس از دیدن وی، ایشان به من اطمینان داد که اجساد را در بیمارستانها پراکنده کردهاند، من دوباره به بیمارستان شفا یحیاییان آمدم بار هم گفتند جنازهای اینجا نیست. به آنها دستور دادم در سردخانه را باز کنند؛ و دیدیم که چهار جنازه در آن بیمارستان نگهداری میشود.
من به شهید رجایی پیغام دادم و او به بیمارستان آمد. وقتی شهید رجایی پیکر شهید بهشتی را دید بسیار متأثر شد. شهید رجایی هیچگاه تحت تأثیر اتفاقات قرار نمیگرفت؛ و آثار نگرانی در چهرهاش پیدا نمیشد اما بعد از دیدن پیکر شهید بهشتی دیگر توانایی ایستادن روی پای خودش را هم نداشت. برایش یک صندلی آوردند تا روی آن بنشیند.
انفجار در دفتر حزب دلهای ما را محکمتر کرد در آن شرایط بود که ما فهمیدیم نباید هیچ هراسی به خود راه بدهیم. حتی در آن زمان برای من حل شده بود که ممکن است این اتفاق برای من هم بیفتد. هیچ هراسی از مرگ وجود نداشت بعد از این جریان بسیاری از مسئولان اعم از کابینه دولت با محافظ تردد میکردند؛ اما من هیچگاه با محافظ جایی نرفتم در آن زمان من تنها یک راننده داشتم و یکی از نیروهای سابق ارتش نیز بهعنوان محافظ کنار من بود اما من هیچگاه از او نخواستم بهعنوان محافظ مرا همراهی کند و تنها با راننده خود تردد میکردم.
*نه ماشین ضد گلوله پذیرفتم و نه محافظ
حتی به من پیشنهاد استفاده از ماشین ضدگلوله دادند اما من نپذیرفتم. اعتقاد من این بود که بالاترین محافظ انسان خداوند است و اگر قرار باشد مشکلی پیش بیاید باوجود 10 محافظ نیز این اتفاق میافتد.
قبل از انفجار در دفتر حزب چون در ایام ماه مبارک رمضان بود، یکشب شهید رجایی را برای افطار به منزل پدریام دعوت کرده بودم، بعد از انفجار خدمت او رسیدم و گفتم به خاطر قولی که به من دادهاید در معذوریت قرار نگیرید، با این حوادثی که رخداده است اگر نتوانستید به منزل ما بیایید اصلاً مهم نیست و خود را معذب نکنید.
شهید رجایی گفتند نه حتماً میآیم؛ من هم با پیکان خودم به همراه شهید رجایی به خانه رفتیم تا مراسم افطار را دور هم باشیم.
تنها یک هفته از انفجار دفتر حزب گذشته بود و من حتی به پدرم هم نگفته بودم که مهمان امشب ما شهید رجایی است.
ما دور هم نشسته بودیم و پدر من بارها گفت چقدر این دوستت شبیه آقای رجایی است اما نه خود شهید رجایی و نه من به او نگفتیم که او خود رجایی است.
*اعلام دارایی نجومی وزیر فعلی، در اوایل انقلاب ضد ارزش بود
اما در آخر شب، هنگام خداحافظی به پدرم گفتم که این خود آقای رجایی است؛ این نشان میداد که چقدر آقای رجایی افتاده و مردمی بودند و اینقدر ساده زندگی میکردند که هیچکس گمان نمیکرد دارای مسئولیتی در سطح کلان است.
امروز ارزشها تغییر کرده است تا جایی که وزیر بهداشت با افتخار دارایی میلیاردی خود را اعلام میکند درحالیکه این موضوع در اوایل انقلاب یک ضد ارزش است.
فیش حقوقی فعلی دکتر منافی
از زمان انفجار دفتر ریاست جمهوری و شهادت شهید رجایی و باهنر بگویید چه اتفاقی افتاد و شما چگونه مطلع شدید؟
یادم میآید انفجار حوالی بعدازظهر رخ داد من برای بازدید از یکی از بیمارستانها رفته بودم در را برگشت به وزارتخانه نزدیک تقاطع حافظ و جمهوری بودیم که صدای انفجار را شنیدم و به راننده گفتم به آن سمت حرکت کند.
وقتی به آنجا رسیدم بیتابیهای پسر شهید رجایی را دیدم که بسیار ناراحتکننده بود هنوز جنازهها را بیرون نیاورده بودند اما پسر شهید رجایی مرتب گریه و ناله میکرد.
برای من خیلی سخت بود که پیکر شهید رجایی را ببینم و شناسایی کنم اما چاره دیگری نداشتم. در آن شرایط با خود میگفتم حتی اگر پدر آدم هم بمیرد باید بر سر جنازهاش حاضر شد و با این تصورات خودم را تسکین میدادم.
چگونه پیکر شهید رجایی را شناسایی کردید؟
*پیکر شهید رجایی را از دندانی شناختم که برایش درست کرده بودم
پیش از وزارت من گاهی کارهای دندانپزشکی هم انجام میدادم و یکی از دندانهای شهید رجایی را برای او درست کرده بودم؛ هنگامیکه من به محل انفجار رسیدم جنازهها به حدی سوخته بود که اصلاً قابل تشخیص نبود اما در آن شرایط من از روی دندانی که برای شهید درست کرده بودم آن را تشخیص دادم.
*عده ای تلاش می کردند جنازه شهیدان باهنر و رجایی را جنازه کشمیری جا بزنند
شناسایی شهید باهنر راحتتر بود؛ و پیکر ایشان تا حدود زیادی قابل تشخیص بود. در آن موقع تنها دو جنازه با شدت سوختگی بالا وجود داشت و شناسایی شهید باهنر و شهید رجایی از آنجا اهمیت داشت که عدهای اصرار میکردند که کشمیری هم در این حادثه شهید شده است و یکی از آن جنازهها متعلق به کشمیری است اما بعد از شناسایی این دو بزرگوار همان افراد خاکسترهای اطراف صندلی کشمیری را در یک پلاستیک ریخته و در تابوت گذاشته و فریاد کشمیری کشمیری شهادتت مبارک سر دادند در آن شرایط هیچکس متوجه نشد که در آن تابوت تنها خاکستر است و جنازهای وجود ندارد حتی من این موضوع را بعداً متوجه شدم و وقتی بالای سر شهید رجایی و شهید باهنر رسیدم آنها تابوت کشمیری را برداشته بودند و کسی گمان نمیکرد که آن تابوت خالی باشد.
برخی در آن زمان معتقد بودند این افراد برای منحرف کردن افکار عمومی از اینکه کشمیری عامل بمبگذاری است این تابوت را ساختند؛ اما عدهای هم معتقد بودند این اتفاق از روی ناآگاهی رخداده است هر چند که هیچگاه این قضیه روشن نشد.
شوک ناشی از شهادت رئیسجمهور و نخستوزیر آنقدر زیاد بود که هرگز به ذهن ما خطور نمیکرد جنازه کشمیری ساختگی باشد. چه برسد به اینکه متوجه شویم عامل بمبگذاری خود او بوده است.
همه بعد از این انفجار خود را باخته بودند من هم متأثر از این انفجار بودم؛ اما وقتی به انفجارهای قبلی فکر میکردم و به اینکه شهید رجایی به درجه شهادت رسیده است اندکی آرام میشدم.
*کسانی که کشمیری را فراری دادند هرگز شناسایی نشدند
منافقین در آن زمان حتی خود را به تشییعجنازه هم رسانده بودند و در حقیقت تشییعجنازه صوری برای کشمیری توسط منافقین انجام شد. هرچند تعدادی دستگیر شدند اما عامل اصلی بمبگذاری هیچگاه دستگیر نشد و همچنین کسانی که کشمیری را فراری دادند هرگز شناسایی نشدند.
اکثر بمبهایی که در آن زمان توسط منافقین منفجر میشد ابتدا توسط آنها کار گذاشته و بعد از آنکه از محل حادثه دور میشدند این بمب منفجر میشد. بمبی که کشمیری هم منفجر کرده بود به همین شکل عمل کرده و بعدها گفته شد کشمیری حین جلسه از دفتر نخستوزیری خارج شده است.
دو روز بعد از انفجار دفتر نخستوزیری مشخص شد جنازه کشمیری ساختگی بود. کشمیری فرد بسیار موجهی نشان داده میشد. بسیار معتقد و مذهبی خود را جلوه میکرد تا جایی که دو خودکار در جیب خود داشت که یکی شخصی و دیگری برای انجام کارهای بیتالمال بود.
کمی قبل از انفجار در دفتر نخستوزیری جلسهای در بیت امام بود که همه مسئولان خدمت ایشان میرسیدند در آنجا تیم حفاظت از امام بر اساس وظیفه خود همه افرادی که میخواستند وارد جلسه شوند را میگشتند. هنگامیکه نوبت کشمیری شد وی از این اقدام اظهار ناراحتی کرد و نگذاشت او را بگردند. تیم حفاظت هم به او اجازه وارد شدن به بیت امام را نداد. در این شرایط کشمیری جوری وانمود میکرد که گویا به وی برخورده است اما تیم حفاظت به ناراحتی کشمیری اهمیتی نداد و کشمیری هم با حالت قهر اعلام کرد اصلاً داخل جلسه نمیروم و بدون اینکه او را بگردند از بیت خارج شد.
حتی خود شهید رجایی بازرسی بدنی شد اگر هر فرد دیگری بهجز کشمیری این رفتار را نشان میداد شاید شکبرانگیز بود اما کشمیری فردی بسیار مذهبی و انقلابی جلوه میکرد. تا جایی که حتی شهید رجایی از تیم حفاظت خواست او را نگردند و بگذارند او وارد بیت شود تا این قضیه حل شود اما تیم حفاظت قبول نکردند.
البته این رفتار شهید رجایی ناشی از ادب و متانت او بود چراکه او بسیار با ادب و بااخلاق بود و هیچگاه کوچکترین بیاحترامی به کسی نمیکرد. آموزشهایی که منافقین توسط سرویسهای جاسوسی دیده بودند در کنار بیتجربگی نیروهای انقلابی باعث شده بود که فعالیتهای آنها راحتتر پیش برود و خسارتهای بیشتری به انقلاب وارد کند.
یکی از ترورهای منافقین که قلب مرا به درد آورد ترور شهید صیاد شیرازی بود. خدماتی که این شهید به کشور کرد بسیار زیاد بوده و در جایی از همه آنها قدردانی نشده است اما منافقین نقش وی را بهخوبی دریافتند و او را به شهادت رساندند.
در دوران جنگ گاهی که به جبهه میرفتیم این شهید را در حال برنامهریزی میدیدیم؛ و در ابتدای جنگ اساساً محرمانه بودن یا نبودن جلسات معنایی نداشت اما در ادامه با افزایش فعالیتهای منافقین مسائل امنیتی و نکات امنیتی شکل جدیدی به خود گرفت.
اما فعالیتهای منافقین هم پیچیدهتر شد تا جایی که شهید صیاد شیرازی که از شرایط جنگی جان سالم به در برد اما پس از جنگ در مقابل چشمان فرزندش توسط منافقین به شهادت رسید.
شهید رجایی به کشمیری شک نکرده بود؟
شهید رجایی هم هیچگاه به کشمیری و امثال او شک نمیکرد. حتی به او اعتماد هم داشت چراکه همراه با او به بیت امام آمده بود. برخی در مورد کشمیری و شهید رجایی گفتهاند که شهید رجایی پشت سر کشمیری نماز میخواند اما اصلاً رفتار شهید رجایی به این شکل نبود، شهید رجایی به کسی تعلقخاطر نداشت اما با همه از روی ادب رفتار میکرد.
ادب شهید رجایی در برخورد با خدمه دفتر نخستوزیری همانگونه بود که با مسئولان و سران نظام برخورد میکرد و از همین رو هیچکس هیچ بیاحترامی از جانب شهید رجایی ندید.
*شهید رجایی خودش برای خرید نان از دفتر خارج می شد
زمانی که شهید رجایی در دفتر بود حتی برای خرید نان سنگک هم خودش به آنطرف خیابان میرفت و میخرید. حتی یکبار که یک نفر او را شناخته بود و مرتب به او احترام میگذاشت که این موضوع ایشان را بهشدت ناراحت کرده بود.
یکبار هم شهید رجایی در جلسهای بود و یکی از کارمندان زندان اوین با دفتر او تماس گرفته و گفته بود با فلانی کار دارم. بعد از اتمام جلسه به شهید رجایی میگویند فردی از زندان اوین با شما کار داشت. شهید رجایی به دفتردار خود میگوید اوین را بگیرد. وقتی با آنجا ارتباط برقرار میکند مسئولان آنجا میگویند این فردی که شما سراغش را میگیرید یک فرد ساده است و چرا شما وقت خود را برای صحبت با او میگذارید؛ اما شهید رجایی میگوید مهم نیست مهم این است که او با من کار داشته؛ و تا وی را پیدا نمیکند و از کار او مطلع نمیشود دفتر خودش را ترک نمیکند.
*امام می فرمود عقل شهید رجایی از علمش بیشتر بود
رجایی دارای شخصیت فرهنگی بود و به همین خاطر به همه احترام میگذاشت. تا جایی که امام خمینی درباره شهید رجایی میفرمایند عقل شهید رجایی از علمش بیشتر بود. همین موضوع گویای این است که شخصیت شهید رجایی تا چه اندازه قابلاحترام بوده است.
شهید رجایی به بیتالمال بسیار حساس بود یکبار به همراه او به مشهد رفتیم در آنجا در نهارخوری امام رضا چندین نوع غذا روی میز چیده بودند، چند نوع خورش، چند نوع سوپ و غذاهای دیگری در سفره دیده میشد که شهید رجایی بهمحض دیدن این غذاها از آنجا خارج شد و بر سر میز ننشست. من هم پشت سر او بیرون آمدم و علت را از او جویا شدم که چرا در جلسه نماند؟ شهید رجایی گفت آیا این همه غذا بر سر یک سفره گناه نیست؟ درحالیکه تعداد زیادی از مردم گرسنه هستند نشستن بر سر سفرهای با این همه غذا گناه است.
شهید رجایی عادت داشت هر کجا که غذا زیاد بود یا ریخت و پاشی صورت میگرفت در آنجا حاضر نمیشد. امروز ارزشها تغییر کرده است. مسئولان با افتخار داراییهای خود را به رخ مردم میکشند.
حتی اعلام میکنند که باید غذا شیشلیک بخورند یا فلان ماشین باشد تا کار کنند. وقتی مسئولی آخرینمدل ماشین را سوار میشود و افتخارش از اول داراییهای چندصد میلیاردیاش است یعنی از آرمانهای انقلاب فاصله گرفته است.
*حضور مدیرانی با سبک زندگی تجملاتی آغاز خرابی است
برخی از مسئولان هم در ظاهر ساده زندگی میکنند و با تجملات کاری ندارند اما حقیقت اصلی زندگی آنها پر از ریخت و پاش و تجمل است. حتی بعد از شهید رجایی یکی از وزرا که به خاطر تجملگرایی مورد انتقاد ما قرار گرفت به ما گفت که شما وزرای گدا و گشنه رجایی هستید، نه خودتان میخورید و نه اجازه میدهید ما بخوریم؛ سبک زندگی رجایی را گدایی میدانست؛ که این موضوع یعنی فاصله گرفتن از ارزشهای انقلاب اسلامی.
واکنش امام به چنین صحبتهایی از سوی این افراد چه بود؟
شرایط آن دوره به این شکل بود که به خاطر مشکلات زیادی که در کشور وجود داشت، برخی از این صحبتها به گوش امام خمینی (ره) نمیرسید اما اگر صحبتی هم به گوش ایشان میرسید با صراحت تمام و با قاطعیت با خاطیان برخورد میکردند.
یکبار یکی از وزرا تعریف میکرد که شهید رجایی به او گفته بود تو در کابینهای وزیر شدهای که من وقتی به مجلسی میروم و مردم به احترام من خبردار میایستند و فاصله خود را از من رعایت میکنند، من خودم به سمت آنها میروم و شانه خودم را به شانه آنها میسایم اگر میتوانی در چنین کابینهای حضور داشته باشی و خدمت کنی مسئولیت قبول کن.
*خوردن شیشلیک برای کار یعنی دوری از آرمان های انقلاب
فرمانداری که امروز میگوید نمیتواند نان و پنیر بخورد و باید شیشلیک بخورد یعنی از ارزشهای این انقلاب فاصله گرفته است. این انقلاب برای این پا گرفت که فاصله طبقاتی کم شود.
کسی با شیشلیک خوردن آن آقای فرماندار مخالف نیست اما اینکه بخواهد تظاهر کند و یا از بیتالمال برای رفاه خود خرج کند بسیار ناپسند است. علنی کردن این کار یعنی علنی کردن دور شدن آن فرماندار از مسیر انقلاب.
آخرین صحبتهایی که امام داشتند را به یاد دارید؟
امام در آخرین فرمایشات خودشان که بنده از ایشان شنیدم این بود که میگفتند مردم به داد خودتان برسید؛ اگر به شما ظلم کردند تقصیر شماست و شما باید جلوی ظلم بایستید.
امام تا آخرین لحظه میگفتند این نهضت ادامه دارد و به مردم سفارش میکردند هرکجا دیدید خلاف انقلاب اسلامی عمل میشود جلوی آن بایستید و تسلیم نشوید.
*تردد شخصی برخی وزرا بعد از شهید رجایی با هلی کوپتر بود
بعد از شهید رجایی سبک زندگی اشرافی گری میان برخی از وزرا و مسئولان متداول شد؛ یکی از وزرای بعد از دولت رجایی به حدی پیش رفت که برای تردد شخصی خودش از هلیکوپتر استفاده میکرد.
در شرایطی که کمتر کسی میتوانست خانههای آنچنانی تهیه کند او با همین هلیکوپتر مصالح ساختمانی را بالای جمشیدیه میبرد و در آنجا برای خودش خانه ویلایی میساخت.
باید دید امروز اگر فرزند مسئولی کار اشتباهی انجام میدهد و یا خلافی را مرتکب میشود همانگونه که با دیگران برخورد میکنند با او هم برخورد میکنند یا خیر؟ اگر این رفتار تفاوتی نداشت یعنی انقلاب اسلامی به اهداف خود رسیده است.
خود شما تاکنون از موقعیت خود برای پیش بردن کارهای فرزندانتان استفاده کردهاید؟
نخیر؛ به جرئت میتوانم بگویم تاکنون از موقعیت خودم برای فرزندانم استفاده نکرده و به آنها همچنین اجازهای ندادهام.
حتی گاهی اگر پسرم بخواهد جایی برود که من را میشناسند به آنها میگویم مبادا به خاطر من کار او را راه بیندازید و ببینید اگر شرایط را دارد برایش کاری کنید وگرنه که مانند بقیه با او رفتار کنید.
*شهید رجایی وزیری را انتخاب نمی کرد که تجملات را برای خود ارزش بداند
از یک دورانی به بعد دیگر قبح این مسائل شکست و تجملگرایی ارزش شد؛ اگر شهید رجایی زنده بود هیچگاه وزیری انتخاب نمیکرد که تجملات را برای خود ارزش بداند.
شهید رجایی فردی مستقل در بحث اداره دولت بود و این استقلال در کنار تبعیت محض از ولایتفقیه و امام خمینی بود؛ اصلاً شهید رجایی قابلمقایسه با میرحسین موسوی نبود؛ میرحسین موسوی و شهید رجایی دو نقطه در مقابل هم بودند.
از اقداماتی که در دوره وزارت شما صورت گرفت بیشتر بگویید.
اقدامات زیادی صورت گرفت؛ همه تلاشمان این بود که کارها به نحو احسن پیش برود و صحبتهای امام همواره دستور کارمان قرار میگرفت.
در جایی آمدند وزارت بهداری را با دانشگاه یکی کردند که کار اشتباهی بود چراکه کار درمان با آموزش دو چیز جدایی است و نباید دانشجو را قبل از آموزش کامل وارد محیط درمان کرد.
باید دانشجو را خوب تربیت کرد و به او آموزشهای لازم را داد که وقتی وارد مرکز درمانی میشود بهخوبی بتواند کار درمان را انجام دهد.
درمان باید بر عهده وزارت بهداشت و آموزش بر عهده وزارت علوم باشد و این راه اضافه کردن پزشک در کشور نیست. هرچند در حال حاضر دیگر نیازی نداریم از کشورهایی مانند هند یا پاکستان دکتر وارد کشور کنیم.
در خصوص منافقین و فعالیتهای آنها در آن شرایط برایمان توضیح بدهید؟
*ماجرای نامه منافقین
منافقین از هر وسیلهای برای تهدید و ارعاب مردم استفاده میکردند؛ یکبار در جریان مداوای آقای خامنهای گروه فرقان برای من نامه نوشتند که اگر دست از مداوای ایشان برندارید شما را هم میکشیم.
ما تا یادمان میآید همیشه منافقین دست به اسلحه بودند امروز خبر مرگ مسعود رجوی آمده است، اما چیزی از جنایتهای منافقین کم نمیشود.
شهید لاجوردی که در آن زمان مسئول زندانها بود در خصوص منافقین کارهای شایستهای انجام داد، خیلی از منافقین که اسیر تبلیغات غلط شده و شستشوی مغزی بودند، با کمک شهید لاجوردی به مسیر برگشتند و از اعمال خود اظهار پشیمانی کردند.
یکبار در دوران شهید لاجوردی یک پسر نوجوانی از منافقین دستگیر شده بود که حدود 15 سال بیشتر نداشت اما یک اسلحه یوزی در دستش بود؛ هرچقدر به او میگفتند این اسلحه را چرا برداشتی و آن را به ما بده، او جواب میداد نه من این را گرفتهام تا مردم را بکشم.
شهید لاجوردی خیلی با او صحبت کرد اما او بر کارهای خود اصرار داشت و در آن زمان او را زندانی کردند اما شهید لاجوردی اجازه اعدام او را نداد تا بعداً که از مسیر خود بازگشت و توبه کرد.
در مورد نظر آیتالله منتظری راجع به منافقین چیزی میدانید و آیا دراینباره نظر او را جویا شده بودید؟
برخی از مسائلی که امروز از زبان آقای منتظری مطرح میشود را به او بستهاند؛ چراکه او هیچگاه به این صراحت وارد سیاست نشده بود و بعضا زندگی طلبگی خود را داشت.
در آن زمان هفتهای دو بار با آیتالله منتظری نهار میخوردم و درباره مسائل گوناگون با او صحبت میکردم؛ او هیچگاه اعتقادی به کارهای منافقین نداشت و بههیچوجه موافق کشتار بیرحمانه توسط منافقین نبود.
*منتظری آنقدر ساده بود که برخی نزدیکانش حرف های خود را در دهان وی می گذاشتند
برخی از نزدیکان آیتالله منتظری از سادگی او سوءاستفاده میکردند و بارها شده بود که حرف خود را در دهان آیتالله منتظری میگذاشتند و او هم آنها را بازگو میکرد.
برای خود من پیش آمده بود که یکبار یکی از پزشکان که بهصورت غیرقانونی مریضخانهای را راه انداخته بود و در آن تنها مردم را سرکیسه میکرد و من مریضخانه او را بسته بودم سراغ آیتالله منتظری رفته و شکایت مرا به او کرده بود.
آیتالله منتظری بدون هیچ تحقیقی حرف او را قبول کرده بود اما هنگامیکه من شرایط را برایش توضیح دادم متقاعد شد و گفت که اگر اینچنین بوده پس کار شما صحیح است.
اگر امروز حرفی از زبان آیتالله منتظری مطرح میشود امکان دارد که او گفته باشد اما امکان ندارد اعتقاد قلبی او باشد چراکه نزدیکان منتظری به راحتی او را تحت تأثیر قرار میداده و از او میخواستند صحبتهایی بکند.
*منتظری خودش می گفت این کاره نیست
منتظری هیچگاه اسمی از منافقین نمیبرد اما با برخی از اعدامها مخالف بود که مشخص نبود واقعاً این اعدامها صورت میگرفت یا نه اما او میگفت اگر اینچنین باشد صحیح نیست.
منتظری حتی خودش هم راضی نبود که قائممقام امام خمینی (ره) باشد و حتی بارها میگفت من اصلاً به دنبال این سمت نیستم اما برخی ها تلاششان این بود که وی قائممقام بشود.
منتظری برخلاف اینکه مرجع تقلید بود اما سادگیهای خاص خودش را داشت و به درد سیاست نمیخورد و خودش هم میگفت که اینکاره نیستم.
چرا بعد از دولت ششم دیگر در کابینه حضور نداشتید؟
من کارهای زیادی انجام میدادم هرچند که وزیر نبودم اما هیچگاه علاقهای به داشتن مسئولیت نداشتم.
*خاتمی در جلسات دولت می گفت ما دو تا تنبک و تنبک چی لازم داریم بدهید برویم
خاتمی دیگر از من نخواست به آنها کمک کنم و من هم خوشحال بودم که مسئولیتی بر عهده من نخواهد بود. خاتمی در زمان ما وزیر ارشاد بود و وقتی در جلسات حاضر میشد میگفت ما دو تا تنبک و تنبکچی لازم داریم بدهید برویم.
در آن زمان برای من مهم نبود که مسئولیتی داشته باشم یا نه اگر میخواستند میگفتیم تکلیف است و اگر هم نمیخواستند دستبوس آنها بودیم که تکلیف را از دوش ما برداشتهاند.
حقوق شما در دوران رجایی چقدر بود؟
*حقوق من در زمان وزارت شش هزار تومان بود در حالی که با طبابت 80 هزار تومان درآمد داشتم
من در دولت شهید رجایی درآمدم از وزارت بسیار کمتر از درآمد طبابتم بود؛ درحالیکه من بابت طبابت در ماه بالغ بر 80 هزار تومان درآمد داشتم حقوق وزارتم ماهیانه 6 هزار تومان بود و در آن زمان شهید رجایی حدود 7 هزار تومان حقوق میگرفت که این مربوط به سال 59 و 60 است.
معاونان من یک و نیم برابر من حقوق میگرفتند در آن زمان و من خودم قبول کرده بودم که به این شکل باشد.
در آن زمان اصلاً بحث پاداش در کنار حقوق مطرح نبود و کسی حقوق نامتعارف دریافت نمیکرد؛ هنگامیکه درباره حقوق با من صحبت شد گوشهایم سرخ شد و خجالت کشیدم؛ اعتقاد من این بود که کار در جمهوری اسلامی کار برای خداست و نباید حقوقی دریافت کنم.
در آن زمان به آنها گفتم کمترین حقوقی که در دولت میبندید را به من اختصاص بدهید و من میخواهم از همه کمتر بگیرم؛ در کابینه رجایی هیچکس به دنبال حقوق و مطالبات و پاداشها نبود.
ماجرای فیشهای حقوقی برخی از مسئولان را شنیدهاید؟
بله برخی از موارد را شنیدهام و برخی از این فیشها را هم دیدهام؛ این فیشهای حقوقی 180 درجه با اهداف انقلاب اسلامی تفاوت دارد.
*فیش های نجومی 180 درجه با اهداف انقلاب تفاوت دارد
در زمان شهید رجایی و حتی بعد از آن به خاطر سفرهای زیادی که داشتیم حتی یکبار هم حق مأموریت دریافت نکردیم و اساساً به دنبال این موارد نبودیم.
سفر خارجی هم که میرفتم با خودم ارز نمیبردم و حتی مقداری که میدادند و خرج نشده بود را پس میآوردم و تحویل میدادم.
اولین سفرهای استانی در دولت شهید رجایی رقم خورد اگرچه با هواپیما تردد میکردند، اما هیچگاه اجازه نمیدادند مردم را به زحمت بیندازند تا برای استقبال از هیئت دولت بیایند.
حتی اگر جایی میدیدند که مردم را به زحمت انداختند و یا اینکه تیم استقبال تشکیل دادهاند بسیار ناراحت میشدند.
از فرزند شهیدتان بگویید چه شد که به جبهه رفت؟
محمد متولد سال 47 بود و زمانی که به جبهه رفت 14 سال بیشتر نداشت؛ او را خدمت آیتالله طبسی بردم و آیتالله طبسی به او گفت تکلیف بر دوش شما نیست و لازم نیست به جبهه بروید. محمد جواب داد اگر تکلیف نیست پس چرا اعلام نمیکنند که از این سن به بعد باید به جبهه بیایند؟ پس وقتی نمیگویند یعنی باید ما برویم.
یکبار هم او خدمت آقای خامنهای بردم آقای خامنهای به او گفتند با یک پیازچه میشود فقط یک لقمه خورد اما وقتی پیاز بشود، میشود با آن یک دیگ غذا پخت.
محمد گفت اگر این پیازچه قبل از اینکه تبدیل به پیاز شود خشکید و از بین رفت تکلیف چیست و باید چه کار کنیم؟
در آن لحظه بود که فهمیدم تصمیم خود را گرفته و درنهایت به جبهه رفت و در عملیات خیبر شهید شد.
در حالی که سوالات بسیار دیگری مانده بود اما نهایتا دکتر ضمن تشکر, از ما خواست که برای 9 دی بیایید تا بیشتر درمورد میرحسین صحبت کنم.
*راه دانا