شهید مصطفی صدرزاده بهمدت دو سال و نیم در درگیریهای علیه تروریستهای تکفیری به دفاع از حرم حضرت زینب(س) پرداخته و طی این مدت هشتبار مجروح شده بود. از وی دختری هفتساله به نام فاطمه و پسری ششماهه بهنام محمدعلی به یادگار مانده است. او چند روز پس از شهادت به دست تروریستهای تکفیری در شهریار به خاک سپرده شد.
مصطفی هرجایی که خطری برای انقلاب بود در آنجا حاضر میشد
در این دیدار پدر شهید صدر زاده گفت: مصطفی از سن 11 سالگی فعالیت های فرهنگی را در سطح مسجد و پایگاه شروع کرد که بعد از آمدن ما به شهریار این فعالیت ها به اوج خود رسید.با جوانها مانوس بود و به بچه ها آموزش میداد و سعی می کرد در کلاسها و هیئتها بچه ها را جذب خود کند. در سال 87 وارد حوزه علمیه شد و بعد در دانشگاه رشته ادیان و عرفان را انتخاب کرد و در این زمینه به فعالیت میپرداخت. مصطفی هرجایی که خطری برای انقلاب بود در آنجا حاضر میشد, زمانیکه زلزله بم رخ داد فوری برای امدادرسانی به زلزلهزدگان به بم رفته بود. مصطفی خودش را مسئول می دانست و فعالیتهایش در جهت کمک به دیگران و جذب نوجوانان و جوانان بود و معتقد بود که ما باید نوجوانان را برای سربازی امام زمان(عج) تربیت کنیم.
تا اینکه بحث سوریه پیش آمد و خیلی تلاش کرد که برود ولی به خاطر داشتن همسر و فرزند اجازه رفتن به او ندادند. مصطفی با اسم و هویت افغانستانی وارد فاطمیون میشود و مدتی در عراق و مدتی هم در سوریه فعالیت کرد. ابتدا مربی تکتیرانداز بود و بعد فرمانده گردان عمار فاطمیون شد و بعد جانشینی فرمانده لشکر فاطمیون را به مصطفی پیشنهاد دادند و او قبول نکرد و میگفت میخواهم در وسط میدان باشم و خودش را نوکر میدانست و هر وقت از او میپرسیدم چکار میکنی, میگفت نوکری میکنم.
از سوریه زنگ می زد و تاکید میکرد که فاطمه قرآن حفظ کند
برای اینکه به سوریه برود به مزار شهدای اندیشه رفت و شهدای گمنام را قسم داد که راه را برایش باز کنند و آن شهدانیز حاجت مصطفی را دادند و راه را برای رفتن به سوریه برایش باز کردند.زمانی که نوجوان بود در خواب دیده بود که از مسجدی که در آن فعالیت می کرد شهید آورده بودند و از این مسجد نوری به سمت آسمان بلند می شود که چند سال بعد خودش و شهید عفتی اولین شهدای این مسجد می شوند. مصطفی چندین بار مجروح شده بود و تقریبا نقطه سالمی در بدن نداشت و ضربات فتنه نیز بر تنش بود و هر روز با هر ضربه محکمتر و مقاوم تر می شد و قدرت جاذبه بالایی داشت. از سوریه زنگ می زد و تاکید میکرد که فاطمه قرآن حفظ کند که الان فاطمه حافظ 4 جزء قرآن است.مصطفی با خود قرار گذاشته بود که هر زمانی که از یاد شهدا غافل شد روزه بگیرد و به دوستانخود نیز گفته بود هر وقت از یاد شهدا غافل شدید خود را تنبیه کنید.
مادرش از کودکی مصطفی را نذر حضرت عباس(ع) کرده بود
مصطفی در اول آبان سال گذشته در روز تاسوعای حسینی و آن طوری که خودش دلش میخواست شهید می شود و خودش قبل از شهادت به دوستانش گفته بود که فردا فقط با یک گلوله شهید میشوم و حتی ساعت شهادت خودش را به دوستان خود گفته بود.از مادرش خواسته بود که مادر دعا کن آن جوری که برای انقلاب اثرگذار هستم بمانم و مادرش هم از کودکی مصطفی را نذر حضرت عباس(ع) کرده بود و مادرش نیز خرسند بود که با لب تشنه به شهادت رسید.کار مصطفی زمانی اهمیت پیدا میکند که یک نفر افغانی نباشد ولی آنقدر در دل بچه های فاطمیون جا باز کند که همه رزمندگان فاطمیون عاشق مصطفی شوند.
مصطفی تمام زندگیاش را وقف خدا و اهل بیت کرده بود
در ادامه همسر شهید صدر زاده گفت: یکی از خصوصیات بارز مصطفی در 9 سال زندگی مشترکمان خلوص بالایش بود و هر کاری را برای رضای خدا انجام میداد و موجب شد کسانی که مصطفی را ندیده بودند دوستدار مصطفیشوند و چون کارش برای رضای خدا بود خدا نیز محبتش را در دل مردم انداخته بود. مصطفی تمام زندگیاش را وقف خدا و اهل بیت کرده بود و به روستای محرم شهریار می رفت و با بچه ها قرآن کار میکرد و با جان و دل با بچه ها کار میکرد و بهترین اساتید را برای آموزش بچهها می آورد. برای اینکه فاطمه قرآن یاد بگیرد برای حفظ هر آیته یک مبلغی را بعنوان جایزه تعیین کرده بود و بهترین هدیه ها برای فاطمه میخرید.بسیار خانواده دوست بود و سعی میکرد در هر جایگاهی که بود بهترین باشد با پدر و مادر و منو فرزندان به بهترین شکل رفتار میکرد و حتی زمانی که فرمانده بود نیروهایشان بهترین نیروها بودند و مصطفی اولین نفر در گردان بود که به دل دشمن می زد.