با توجه به نزدیک بودن به تاریخ این سفر و جلسه با یکی از فرماندهان نظامی که در آن جلسه حضور داشته به گفتگو نشسته است.
سردار
محمد علی فلکی از یادگاران دفاع مقدس است که از آغاز جنگ تحمیلی تا پایان
در نقاط مختلف عملیاتی حضوری مؤثر داشته است. وی به عنوان مسئول گردان
ادوات لشکر 10سیدالشهدا (ع) حرفهای بسیاری دارد که گوشهای از آن از نظر
گرامی تان میگذرد.
*
بعد از پذیرش قطعنامه 598 توسط امام خمینی، ناراحتی هایی در میان نیروهای
عملیاتی جبهه پیش آمد. به طوری که امام، ماموریتی به آیت الله خامنه ای که
آن زمان رئیس جمهور بودند محول کردند تا با نیروهای عملیاتی جبهه و جنگ
گفتگو کرده و روشنگریهایی در این زمینه انجام دهند. یکی از لشکرهایی که
مقام معظم رهبری در آن روزگار تشریف بردند و سخنرانی کردند، لشکر 10
سیدالشهداء(ع) تهران بود. حضرتعالی در آن جلسه حضور داشتید. لطفا در این
زمینه برایمان صحبت کنید.
در ابتدا باید به این نکته اشاره
کنم که جنگ فی نفسه یک پدیده مخرب و منفی است. در هر کجا که جنگ اتفاق
افتاده خرابی بوجود آورده و باعث رکود شده است. حتی در خیلی از جاها قبل از
اینکه سرنوشت جنگ در میدان نبرد تعیین شود، دولت و مردم مضمحل شده و شکست
را پذیرفتهاند. لذا الان اگر از جنگ ایران و عراق به عنوان یک امر نیکو
یاد میکنیم به لحاظ شرایط و اتفاقاتی است که در آن افتاده است. والا خود
جنگ را ما به عنوان یک پدیده خوب نمیدانیم و جنگ را مذموم میدانیم. این
را نسلهای بعدی باید بدانند که اگر ما به جنگ افتخار میکنیم نه به این
دلیل است که جنگ را یک پدیده خوبی میدانیم بلکه حوادث و دستاوردها و حماسه
ایثار آن دوران را پاس میداریم.
مسئله بعدی اینکه، وقتی نگاه
میکنیم، در تمام دنیا جنگ که یک پدیده منفی است، ویرانیهای جنگ تا سالیان
سال آثارش بر زندگی مردم می ماند. در زمان جنگ فقر، فحشا، فساد و
بیماریهای روانی خیلی اوج پیدا میکند. اما وقتی جنگ تحمیلی اتفاق افتاد
به عنوان یک پدیده خیر در فرهنگ بعد از جنگ ما نمود پیدا میکند و این
پدیده منفی تبدیل به یک حماسه مثبت و دائمی میشود. به چند دلیل این اتفاق
میافتد؟
نکته اول حضور امام و درایت ایشان بود. یعنی اگر شما امام را
از جنگ جدا کنید، اصلا معلوم نیست که ما پیروز میشویم یا نه. حتی اگر
پیروز هم میشدیم معلوم نبود که این پیروزی اینقدر برای ما لذت بخش و حلاوت
داشته باشد. یکی از عواملی که باعث شد که این پدیده منفی تبدیل به پدیده
مثبت بشود، حضرت امام بود. ایشان رهبر معنوی انقلاب و فرمانده بصیر و آگاه
در هدایت جنگ بود. نکته دوم فرهنگ عاشورایی کربلا بود که در وجود ملت ما
بوجود آمده بود. در حادثه عاشورا علیرغم اینکه حضرت زینب (س) اسیر شدند و
مردان حادثه کربلا به شهادت رسیدند و سرهایشان بریده شد و روی نیزه رفت ولی
بازماندگان آن اتفاق همگی میگفتند ما پیروز شدیم. دنیا هم میگوید که
آنها در این جنگ پیروز هستند. در واقعه عاشورا این تلخی کشته شدن تبدیل به
پیروزی شد. این فرهنگی شد که ما در جنگ از آن استفاده کردیم. شما میبینید
وقتی «یدالله کلهر»، یک بزرگی در شهرستان کرج، وقتی شهید میشود به جای
اینکه یاس، ناامیدی و افسردگی در مردم یا ملت بوجود بیاورد، یک نشاط، هیجان
و یک عزمی برای ادامه راه در کرج بوجود میآورد.
اگر میبینیم که
شهیدان «حسن بهمنی»، «کاظم رستگار»، «علی موحد دانش»، «حسین اسکندرلو» و
خیلی از اینها اسوهها و بزرگانی بودند که وجودشان فراتر از یک فرد معمولی
بود. وقتی که می بینیم اینها شهید می شوند، نه تنها یاس و نا امیدی و آن
جنبه های منفی فوت یک فرد تجلی پیدا نمی کند بلکه مثبت هم می شود. این ناشی
از آن فرهنگ عاشورایی ما هست.
نکته بعدی اینکه بدون شک و بدون
استثناء دست غیبی حضرت حجت (ص) و حضور آقا امام زمان در تمام صحنههای جنگ
است. از خط مقدم گرفته تا آن نقطهای که یک پیرزن که حالا فرستادن 4 عدد
تخم مرغ و نان خشک است، دست آقا امام زمان در همه جا هست. از حوادث و
رخدادهای مهمی مانند اتفاقات مثبت در عملیاتهاو کور کردن دشمن و ... .
نکته
بعدی ساختار و سازمان بسیج که در دل سپاه شکل گرفت باعث شد که ما این جنگ
را به این شکل موفق بدانیم و پیروزش بشویم. مسئله آخر و انتهایی که من در
تحلیل خودم معتقدم که این 5 عامل باعث شد که ما این پدیده بزرگ جهانی را که
بر ما تحمیل شد و جنبه های منفی هم داشت و انکار ناکردنی است تبدیل به
جنبه های مثبت بشود.
پنجمین عاملش وجود مقام معظم رهبری در زمان جنگ
به ویژه بعد از جنگ است. من به شخصه معتقدم روزی که جنگ سخت تمام شد ما
پیروزی مان کامل نشد، ما آن روز پیروز نشدیم. عصر روز عاشورا در منظر عمومی
امام حسین و لشگرش شکست خورد، آنها زمانی پیروز شدند که حضرت زینب (س) در
دربار یزید شروع کرد آن حرفها را زد. من معتقدم که به همان اندازه ای که
نقش حضرت امام، فرهنگ عاشورایی، نقش حضرت حجت(ص) یا نقش بسیج در این جنگ
موثر بوده، نقش مقام معظم رهبری بعد از پذیرش قطعنامه در پیروز کردن این
جنگ موثر بوده.
طبیعی است اگر ما پیروز شده بودیم، زمان پذیرش
قطعنامه 598 رزمندهها گریه نمیکردند. برای چه گریه میکردند؟ گریه ذوق و
شوق که نبود. اگر پیروز شده بودیم که امام نمیفرمودند من جام زهر را
نوشیدم. همین دو دلیل نشان میدهد که آن موقع پیروزی ما کامل نشده بود.
خب
برمی گردیم به سوال شما؛ نقش مقام معظم رهبری بعد از پذیرش قطعنامه به این
صورت بود که ما آن سختیها را تبدیل به پیروزی کردیم و آن پیروزی را عیان
کردیم. این نیست که ما یک واقعه تلخ را در ذهن خودمان تبدیل به شیرینی
کردیم. زوایای پنهان پیروزی را حضرت آقا به ما نشان داد، همچنان که حضرت
زینب (س) این کار را در دربار یزید انجام داد و آنجا بود که یزید متوجه شد
شکست خورده و پیروز نشده است. حضرت آقا هم بعد از پذیرش قطعنامه این کار را
انجام دادند.
هدف حضرت آقا برای حضور در جبهه بعد از پذیرش
قطعنامه بیان دو موضوع بود: 1- به ما (رزمندهها) بگویند که شما کار خودتان
را انجام دادید و خطایی نداشتید.2- پذیرش قطعنامه پایان جنگ نیست.
ببینید
من الان در ذهنم نیست که عین کلمات حضرت آقا را بخواهم برای شما بگویم.
اما برداشتم از آن صحبتها همین دو نکته بود. آقا این دو مطلب را گفتند که
ای رزمندهها اگر قطعنامه پذیرفته شد؛ اگر حضرت امام فرمودند که من جام زهر
را نوشیدم؛ این جام زهر را شما (رزمندهها) به امام ندادهاید و کاری که
شما کردید دفاع از میهن بود که کار درستی بود. این جام زهر توسط سیاسیون و
مرعوبین و کسانی که فهم درستی از این حوادث نداشتند به امام دادند. باید در
این مورد بیشتر دقت شود.
در نکته دوم آیت الله خامنهای استارت
پیروزی را زدند و مطرح کردند که پذیرش قطعنامه انتهای کار ما نیست، بلکه
ابتدای یک روندی بود که الان آن را مشاهده میکنید. بعد از 26-27 سال از
پذیرش قطعنامه روز به روز زوایای پنهان این پیروزی برایمان نمایان میشود.
نه اینکه زوایای حماسه؛ حماسه که جای خودش. زاویه پنهان این است که در
ایران، در طول 200 سال گذشته در هر مقطعی که جنگیدیم یک بخشی از مملکتمان
را از دست دادیم اما در طول این 8 سال جنگ تحمیلی علیرغم همه فشارها؛ که
اسناد و مدارک آن موجود است که سی و چند کشور به عراق کمک میکردند اما یک
وجب از خاک مملکت در دست دشمن باقی نماند. من همیشه معتقد بودم که جنگ بین
ایران و عراق، جنگ سوم جهانی بوده است، منتهی صدایش را در نیاوردند برای
اینکه نخواستند آبروی خودشان برود.
امروز که دارم برای شما صحبت
میکنم سالگرد کودتای نقاب معروف به نوژه است. اگر دست غیب امام زمان در آن
حادثه نبود انصافا در کودتای نوژه شما تصورتان این است که ما کمتر از صد
هزار کشته در این مملکت میدادیم؟ ما در جنگ چقدر کشته دادیم؟ 230هزار نفر.
جنگی که هیچ سربازی را نگفتیم که تو به اجبار باید به جبهه بروی. همه
اینها زوایای پنهان بود که حضرت آقا در آن جلسه مطرح کردند. در طول این
سالها حضرت آقا شاید بیش از صد موضوع مهم و اساسی که هر کدامش میتوانست یک
جنگی بوجود آورد و باعث خجالت یک امت باشد را به گونهای مدیریت کردند که
همه آنها باعث افتخار ایران شده است. همین است که ما در این جنگ یک وجب از
خاک مان را از دست ندادیم. علیرغم اینکه ما 40 میلیون جمعیت داشتیم هیچ
فردی را به زور جبهه نفرستادیم. هیچ فردی را نگفتیم بروید و ما پشت سر شما
هستیم. هیچ فردی را مجبور نکردیم که یک بخشی از درآمدش را حتما به جبهه
بدهد. هیچ مالیاتی را در این زمینه وضع نکردیم. به هیچ فردی در جنگ مدال
ندادیم، به هیچ فردی که فرزند شهید شد به غیر از آن اقلام ضروری که بتواند
یک مراسم را برگزار کند بیشتر از این بهش چیزی ندادیم که بگوییم آقا موتور
دادیم، ماشین دادیم، خانه دادیم و... هیچ چیز را در زمان جنگ ندادیم. همه
اینها پیروزی است. اینها پیروزی هایی هست که حضرت آقا آوردند. من تصورم این
است که نقش مقام معظم رهبری در پیروز کردن این جنگ بسیار برجسته بود و
حضرت آقا در زمانی که قطعنامه 598 پذیرفته شدند، به میان فرمانده گردان ها
آمدند تا این دو مطلب را بگویند.
*
بعضا در میان نظامیان رده بالا و سیاسیون این اختلاف وجود دارد که در زمان
جنگ تمامی امکانات کشور در اختیار جبهه نبود. شما در آن سالها یک نیروی
عملیاتي بودید. نظرتان در این زمینه چیست؟
در آن جلسهای که
آیت الله خامنهای به لشگر ما آمدند افرادی به عنوان فرمانده حضور داشتند
که چهار سال قبل از پذیرش قطعنامه، جام زهر را دیده بودند. در هیچ لشگری
چنین اتفاق نیفتاده بود. در جامعه ما متاسفانه انتقاد سازنده جا نیفتاده
است. ما زود از نظر مخالف میترسیم. شاید کسی بابت موضوعی که مخالفت
میکرده از باب رفاقت بوده است. آقایان کاظم رستگار و حسن بهمنی افرادی
بودند که در قضیه سال 63 با فرماندهی جنگ مخالفت کردند. آنها با چه چیزی
مخالفت کردند؟ چرا ما همیشه میخواهیم برای هر موضوع به همان موضوع
بپردازیم و نمیخواهیم گذشته آن موضوع را در بیاوریم. چرا ستاد جنگ در سال
65 ایجاد شد و چرا اعضاء این ستاد بیشتر وقت خود را در دولت میگذراندند؟
چرا اهمیت جنگ را به اندازه دشمن نمیدانستند؟ اگر در سال 67 قطعنامه
پذیرفته شد؛ آیا استارت این کار از قبل نخورده بود؟ چطور ما همه کارهایمان
را میگوییم باید استارتش را از قبل بزنیم. پذیرش قطعنامه را شما به من
بگویید استارتش از کجا خورد؟
* بعد فتح خرمشهر عدهای این موضوع را مطرح کردند.
آقای
هاشمی رفسنجانی در کتاب «اوج دفاع» (خاطرات سال 65 آقای هاشمی رفسنجانی)
در رابطه با عملیات کربلای 5 نکاتی را مطرح میکند. در آن کتاب به صراحت
نوشته شده اولین کسی که موافق پذیرش قطعنامه بود، چه كسي است.
قبل
از عملیات کربلای4 و5 فرماندههان ما دو دسته شدند. در همين کتاب؛ سال 65،
سال سرنوشت ساز از طرف حضرت امام عنوان شده بود. حضرت امام اعلام کرد امسال
سال سرنوشت است. اینها آمدند به خاطر اینکه حضرت امام یک همچین مطلبی را
مطرح کرده، برآورد کردند که ما باید برای پایان دادن جنگ چقدر نیرو داشته
باشیم. به این نتیجه رسیدند که هزار گردان سازماندهی کنند. شما بروید اسناد
و مدارک آن زمان را ببینید، آیا ما برای هزار گردان؛ تجهیزات و امکانات
مورد نیاز را داشتيم؟ ما که آن موقع موشک تاو و هواپیمای میگ که
نمیخواستیم. گردانهایی که در عملیات کربلای 5 عمل کردند، گردانهایی که
آخر جنگ هم جنگیدند این هزار گردان چی داشتند؟ براي اين هزار گردان چادر،
کوله پشتی، یقلوی، اردوگاه، آموزش و... میخواستیم. این دوستان تعداد هزار
گردان را به 500 گردان رساندند. بعد500 گردان را کردند 400 گردان. بعد 400
تا را کردند 250 گردان. در نهایت هم 50 گردان را در عملیات کربلای 4 از
میان برداشتند و 200 گردان را در كربلاي 5 وارد عمل كردند.
اين
همان 200 گرداني بود که حسن بهمنی در سال 63 در سپاه منطقه ده (سپاه تهران)
جلوی محسن رضایی گفت: نیروهایتان، 15 الي20 نفرش به اندازه یک نیرو کار
میکند. آموزشهایی که به آنها میدهید از نظر نظامی در منطقه جنگی کاربری
ندارد. نیرویی که 15 روز آموزش میبیند چقدر کاربری دارد؟ شما اگر یک موضوع
درسی را 15 ساعت بخوانید، میتوانید بروی سر کلاس و آن را تدریس کنی؟ شما
با 15 روزآموزش نظامی که همه آن هم دویدن و از ماشین پایین پریدن باشد،
ميتوانيد نيروي زبده بار بياوريد؟ آقایان حسن بهمنی و کاظم رستگار دو
موضوع را به آقای محسن رضایی گفتند. اول موضوع آموزش بود. در ابتدا هم به
فرمانده سپاه موضوع را گفتند اما او اين حرفها را قبول نكرد. بعد به آقای
هاشمی مراجعه کردند. او گفت: حرفهايتان را روي برگهاي بنویسد. این دوستان
هم مطالب خود را روی کاغذ نوشتند. بعد آقای هاشمی گفت: اسمتان را زیر کاغذ
بنویسید. بچهها گفتند: آقای هاشمی ما اگر اسممان را بنویسیم یعنی سرمان
بر باد رفته است. اما با اين حال اسمشان را پايين برگه نوشتند و برگه را
به آقای هاشمی دادند. او هم عین برگه را به محسن رضایی داد. فرمانده سپاه
هم فهمید حرفهایی که بین او و فرماندهانش رد و بدل شده به گوش آقاي هاشمي
رسيده است. به همين دليل به حرف آنها ثمر نداد. آقاي هاشمی به بچهها گفت
پیش آقاي منتظری بروند و با او طرح مسئله كنند. آنها هم این کار را کردند.
در بیت آقای منتظری یکسری آدمهای خناس حضور داشتند. این افراد از نامه به
عنوان یک حربه سوء استفاده کرده و شروع به داد و بيداد عليه امام کردند.
امام هم به این دوستان گفتند: من حرف شما را شنیدم؛ اگر بیشتر از این
بخواهید بحث را ادامه بدهید، این صدا از حلقوم آمریکا در میآید. برای
اینکه اطرافیان آقای منتظری بازیچه بودند. این فرماندهان هم به امام گفتند:
چشم، سمعا و طاعتا. آقای حسن بهمنی به جبهه رفت و شهید شد. ناصر شیری به
جبهه رفت و شهید شد. کاظم رستگار به جبهه رفت و شهید شد. بقیه هم به همین
صورت. احمد غلامی، تقی محقق، ابوترابی، بهمن میثمی، بهمن نجفی، محمد فلکی
و... همه اینها رفتند و به جنگ ادامه دادند.
وقتی
بعد از پذیرش قطعنامه حضرت آقا به روبروی پادگان دو کوهه آمدند، به ایشان
گفتیم: حضرت آقا (البته آن موقع ميگفتم آقای خامنهای چون آن موقع رئیس
جمهور بودند) در این مدت یک بار یکی از مسئولین به اینجا نیامد تا حال ما
را بپرسید و از ما گزارش بخواهد. یک بار مسئولین به ما گفتند که مشکلات مان
چیست؟ مسئولين یک بار آمدند مسائل ما را ببینید.
من سه مرتبه در
طول جنگ اين حرف را به سه شخص متفاوت زدم. بار اول به آقای موسوی (مسئول
عقیدتی سیاسی سپاه در منطقه ده) گفتم. او وقتی به اردوگاه کوثر آمد و با
فرمانده گردانها هر کدام یک ساعت صحبت کرد. موسوی با بنده صحبت كرد و از
مشكلاتمان پرسيد. در آخر هم یک انگشتر از طرف امام برایم هدیه آورد. گفتند
این انگشتر را امام متبرک کرده. من گریه کردم و خیلی هم خوشحال شدم. با این
حال گفتم آقای موسوی، شما مرا میشناسی. در این مدت یک بار آمدی به من
بگویی تو مشکلاتت چیست؟ من که نمیخواهم مشکلات خانه و زندگی و زن و بچهام
را بگویم. من ميخواهم مشکلات جنگ را بگویم.
من اولین نفری هستم
که موشک تاو ارتش را از دزدیدم. بیست موشک تاو ارتش را دزدیدیم. عملیات
والفجر 8 که شد یک موشک تاو به ما دادند. به همراه يك استوار ارتشی و یک
سرباز كه راننده جيپ بود. ما نقشه کشیدیم و به این استوار گفتيم: تو مرخصی
نمیخواهی بروی؟ به استواره و سربازش مرخصی دادیم. ما هم موشک تاو را بردیم
در پادگان دو کوهه گذاشتیم. استوار كه از مرخصي برگشت، سراغ موشک تاو را
گرفت. گفتیم: موشکت را سوار قایق کردیم تا به آن طرف رودخانه ببریم.
هواپیما دشمن که بمباران كرد، باعث شد كه موشك انتهای اروند. او هم گریه
میکرد و به سرش میزد. ما هم به او میگفتيم آقا مشکل نیست. برايش نامهاي
مینوشتيم كه به قرارگاه خاتم الانبیاء برود. آقای محسن لسانی هم آن نامه
را تایید میکرد که به آقای صیاد شیرازی نشان دهند. این كار باعث شد که
بقیه هم یاد گرفتند. حالا چرا ما این کار را کردیم؟ برای اینکه موشک های
تاو در انبارهای ارتش خاک میخود. اما ما در لشگر سیدالشهدا جوانهایمان
جلوی تانکهای عراقی داشتند خون میدادند. اما دریغ از یک موشک تاو.
روزی
که به آقای موسوی گفتم بیایید من مشکلاتم را بگویم. من که نمیخواستم
بگویم حقوقم کم است. اصلا مسائل شخصی نگفتم. میخواستم مشکلات جنگ را
بگوییم.
مرتبه دوم به آقای محمدی عراقي گفتیم. او گفت: تو چقدر
تلخی؟ گفتم: شما مگر نیامدی حال مرا بپرسی؟ به ايشان گفتم تو آمدی دنبال
اینکه خودت را مطرح بکنی. نیامدهای مشکلات ما را حل بکنی. اگر میخواستی
مشکلات را حل بکنی آن موقع که معاون شهيد محلاتی بودی احوال ما را
میپرسيدی. ما فرمانده گردان هستیم و 400 الی 500 نیرو را به خط مقدم
میبریم.
سال 67 هم همین حرف را خدمت آقا زدم که شما تا حالا کجا
بودید. من حریم خودم را رعایت نکردم. ایشان رئیس جمهور بودند. ايشان هم در
جواب من برگشت و گفت: من تا قبل از عملیات خیبر نماینده حضرت امام در جنگ
بودم و میآمدم به بچههای جبهه سرکشی میکردم. بعد هم تعداد سفرهای خودشان
به جبهه را به ما گفتند که چند بار به غرب و جنوب رفتهاند. ازآن زمان به
بعد که آقای هاشمی رفسنجانی نماینده امام در شورای عالی دفاع شدند، من کاری
در این قضیه نداشتم.
حضرت آقا تصورشان این بود که من میگویم چرا
خود شما تا حالا برای بازدید از جبهه نیامده اید. در صورتي که سئوال من این
بود که مسئولین جنگی چرا به رزمندهها سر نميزنند. من خدمت آقا این حرف
را زدم، ايشان هم این دو موضوع را مطرح کردند.
به
همین دلیل من معتقدم که «جام زهر» یک باره نوشیده نشد. من اعتقادی هم به
این ندارم که بعد از عملیات بیت المقدس این اتفاق افتاد. میخواهم بگویم که
بعد از عملیات بیت المقدس زهر داخل این جام ریخته شد. اما جام چطوری تهیه
شد؟ افرادی که در آن جلسه با حضرت آقا بعد از پذیرش قطعنامه حضور داشتند،
بچههایی بودند که 4 سال پیش حنجرهشان را پاره کردند که آقایان این شیوه
جنگ غلط است. آقایان حسن بهمنی و کاظم رستگار اين موضوع را گفتند كه
آموزشها نظامی ضعیف و تاکتیکها غلط است. چه لزومی دارد که ما در عملیات
رمضان که شکست خوردیم دوباره برویم عملیات والفجر مقدماتی را در فکه انجام
بدهیم. چه لزومی دارد که وقتی عملیات والفجر مقدماتی را در فکه انجام
دادیم، مجددا عملیات والفجر یک را در همان منطقه انجام بدهیم. به همین دلیل
وقتی برای انجام عملیات والفجر دو و والفجر چهار به غرب رفتیم موفق شدیم و
حداقل آن موتور جنگی در مملکت به تلاطم درآمد و به روشنایی درآمد. اما چرا
دوباره برای عملیات خیبر به جنوب رفتیم. خب حاصل عملیات خیبر که آن شد،
چرا عملیات بدر را انجام دادیم؟ شما اين موضوعي كه الان مطرح ميكنم را از
ديگر دوستان بپرسيد؛ اگر دروغ نگفته باشم 100 گلوله آرپیجی که شلیک
میکردیم یک دانه آن به تانک دشمن نمیخورد. حالا آن یک گلوله هم که به
تانک اصابت میکرد، عمل میکرد یا نه با خدا بود.
آموزشهایمان
ضعیف بود، شما یک گردان وارد خط میکردید اولین درگیری که میشد از این یک
گردان نصفشان عقب میریختند و پخش و پلا می شدند. یک گردان را با یکی دو تا
بیسیم چطوری هدایتشان میکردیم؟ تاکتیکهای جنگیمان هم ضعیف بود. در
دوره دافوس از آقاي غلامعلي رشید سئوالاتی در این زمینه پرسیدم. آقای رشید
گفت: حالا که داری این حرف را میزنی، دوره دافوس را گذراندهای، من هم
دافوس را دیده ام. در زمان جنگ نه تو دافوس خوانده بودی و نه من.
من
می خواهم بگویم بی انصاف نباشیم، تجربه ای که الان داریم در زمان جنگ
تحمیلی نداشتيم. آقای رستگار بعد از عملیات خیبر به خاطر اینکه در جنگ و
جبهه یک وقفهای ایجادشد نیروها را در پادگان ابوذر جمع کرد. به يكي از
نیروها گفت شما که تاریخ میدانی برو یک جزوه برای من در این زمینه بنویس،
میخواهم برای فرمانده دستهها تاریخ درس بدهیم. به شما گفت از تخریب مطالب
ناگفته و خوبی میدانی؟ در حد اینکه بتوانی فرمانده دستهها و فرمانده
گروهانها را آموزش تخریب بدهی برایشان کلاس بگذار. این مربی ها شبها
مینشستند و با یکدیگر بحث میکردند. همین بحث ها و تبادل نظرها به این
نتیجه رسید که داریم این مطالب را میگوییم. چرا اینجا را غلط انجام دادیم؟
چرا آنجا این اشتباه را کردیم؟ به این نتیجه رسیدیم که ما تاکتیک جنگ را
داریم اشتباه انجام میدهیم. شما ببینید از فاصله عملیات خیبر تا بدر یکسال
است. در این مدت ما چه کار کردیم. شما یک بسیجی را به من نشان بدهید که در
این مدت بیشتر از 15 روز آموزش دیده باشد.
میخواهم بگویم که
پذیرش قطعنامه 598 را هیچ وقت فراموش نکنیم که «جام زهر» بود. در آن مقطع
که با تدبیر مقام معظم رهبری آن زوایای پنهان پیروزی سر از خاک برداشتند و
نمایان شدند، نه اینکه بگوییم این را تبدیل به آن کرد، تبدیل نکرد بلکه
نمایان کرد. ما روزی که قطعنامه را پذیرفتیم هرگز فکر نکردیم که آقا ما در
طول این 8 سال یک وجب از خاک مان را از دست ندادیم. ببینید حضرت آقا چه کار
کرد. این موارد را نشانمان داد.
من معتقدم که پذیرش قطعنامه پایان
جنگ نبود بلکه شروع پیروزی بود. ما بعد از پذیرش قطعنامه 598 چه کار
کردیم، پیروزی ها را نشان مردم دادیم.
لذا در دیداری که رهبر انقلاب
آن روزها با فرماندهان داشتند بر همین دو موضوع تاکید فراوان داشتند و به
ما میگفتند شما تکلیفتان را انجام دادید و امام از شما نگرانی و دلخور
ندارد. شما یار امام هستید و این یاوری خودتان را حفظ کنید و پشت امام
بمانید. جبههها را به هیچ وجه خالی نکنید. اگر این کار را کنید حوادث
ناگواری بوجود میآید. درست بعد از پذیرش قطعنامه هم چنین اتفاقاتی افتاد
یعنی دوباره بعد از پذیرش قطعنامه598 شما دیدید آن هجومی که اتفاق افتاد و
سیل عظیمی از مردم به جبهه رفتند.
به
هر صورت مسئولین امکانات بهتری را میتوانستند برای جبهه بیاورند. در طول
هشت جنگ تحمیلی چه مقدار امکانات زیاد شد. به امکانات عراقیها نگاه کنید،
فاصله بین امکانات ما و امکانات عراق را در سال 59 تا سال 67 مقایسه کنید
تا متوجه تفاوت بشوید.
البته مهمترین مشکل از طرف ما، نوع تاکتیک
جنگ بود. مشکلات زیادی در نحوه آموزش نیروها داشتیم. اینکه به امام گفتند
اگر بخواهیم جنگ را ادامه بدهیم باید این مقدار امکانات داشته باشیم؛ به
نظرم زیاد برای روند جنگ اهمیت نداشت. نه اینکه کاملا نداشته باشد، بلکه ما
باید نوع تاکتیک جنگ را تغییر می دادیم.
من اعتقاد دارم که یک
اجماعی ناثواب به امام دروغ گفتند و این گونه مطرح کردند که هیچ راهی جز
پذیرش قطعنامه نداریم و آن انحرافی که از چند سال قبل شروع کرده بودند منجر
به آن شد که در انتهای جنگ نیروها را از جنوب به غرب کم اهمیت ببریم و مهم
ترین مواضع در جنوب را خالی کنیم تا صدام فاو، جزایر، شلمچه و... را بازپس
بگیرد و قدرتی داشته باشد که مجددا تا نزدیکی اهواز پیشروی کند.
ما باید به دنبال این پاسخ گفتن به این سوال باشیم که آن جامی که امام به آن اشاره میکنند از چه زمانی تهیه و درون آن زهر ریخته شد.
* مشرق