از این که تصمیم گرفتم ماجرای دوستی در فضای مجازی و اخاذی های آن مرد حیله گر را برای پدر و مادرم بازگو کنم احساس آرامش و سبکی می کنم چرا که ...
شهدای ایران:دختر 16 ساله ای که به همراه پدر و مادرش، برای اعلام شکایت از عامل اخاذی در شبکه های اجتماعی وارد اتاق مشاوره شده بود به کارشناس اجتماعی کلانتری طبرسی جنوبی مشهد گفت: پدر و مادرم با یکدیگر تفاهم اخلاقی نداشتند و بر سر هر موضوع بی اهمیتی با یکدیگر مشاجره می کردند و من با دیدن این وضعیت خیلی رنج می کشیدم و احساس تنهایی می کردم چرا که پس از هر دعوا و مشاجره پدرم با حالت قهر منزل را ترک می کرد و مادرم نیز به تنهایی خود پناه می برد و دقایقی را گریه می کرد. در همین روزها بود که من با تشویق یکی از همکلاسی هایم وارد شبکه های اجتماعی شدم تا با افراد مختلف رابطه داشته باشم و تنهایی ام را با اشتراک گذاری موضوعات مختلف در گروه های اجتماعی پر کنم . در شبکه اجتماعی تلگرام افراد جدیدی را می دیدم که برایم جذاب بودند. در این میان مطالب خواندنی جوان 24 ساله ای که خود را فروشنده کالا معرفی می کرد توجهم را به خود جلب کرده بود. «امیرحسین» که تصویر زیبایی از خودش در تلگرام گذاشته بود مرا شیفته خودش کرد این گونه بود که آشنایی من و «امیرحسین» شکل گرفت او خیلی مهربان بود و مدام از زیبایی من تعریف و تمجید می کرد من هم که از شنیدن سخنان او احساس غرور می کردم عکس ها و تصاویر بدون حجاب و زننده ام را برایش می فرستادم تا او بیشتر به زیبایی های ظاهری من توجه کند. 8 ماه از آشنایی ما گذشته بود که روزی امیرحسین تقاضای ملاقات حضوری کرد. آن روز به درخواست او پاسخ مثبت دادم اما نگرانی در وجودم موج می زد چرا که برای اولین بار با جوان غریبه ای در پارک قرار گذاشته بودم. زودتر از ساعت قرار روی نیمکت داخل پارک نشستم و منتظر جوانی زیبا با قامتی کشیده و هیبتی جذاب بودم. در افکار خودم جملات زیبایی را آماده می کردم تا هنگام روبه رو شدن با امیرحسین دست و پایم را گم نکنم چند دقیقه بعد مردی حدود 45 ساله با موهای جوگندمی کنارم نشست و نامم را صدا زد و من در حالی که ترسیده بودم با چشمانی متعجب به او می نگریستم. خشکم زده بود که خودش را معرفی کرد در یک لحظه تصمیم به فرار گرفتم، اما او گوشه مانتوام را گرفت و گفت: بنشین! همانطور که با چشمان وحشت زده نگاهش می کردم همه عکس ها و تصاویر زشتی را که برایش فرستاده بودم نشانم داد و گفت: اگر به خواسته هایش تن ندهم این تصاویر را به پدرم نشان می دهد و سپس از من خواست به منزلش بروم تا کارهای دستی و هنری اش را ببینم ولی با ترس گفتم یک روز دیگر می آیم چرا که الان پدرم منتظرم است و از آنجا فرار کردم و دیگر به پیامک هایش پاسخ ندادم، اما او مدام مرا تهدید می کرد تا این که تصمیم گرفتم همه ماجرا را برای پدر و مادرم بازگو کنم و اکنون ...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
*خراسان
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
*خراسان