به گزارش شهدای ایران به نقل از خبرگزاری دانشجویان داریوش سجادی تحصیلکرده علوم سیاسی و تحلیلگر و کارشناس سیاسی مقیم ایالات متحده امریکا است که تا قبل از عزیمت به آمریکا در کسوت روزنامهنگار در مطبوعات ایران نویسنده مقالات و تحلیلهای سیاسی در روزنامههای اصلاحطلب بود. او پیشتر نیز در مرکز مطالعات پایه در دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت امور خارجه اشتغال داشته است. بخش دوم گفتوگوی صریح و خواندنی ما با داریوش سجادی را در ادامه میخوانید.
برنده شدن نخل طلای کن توسط اصغر فرهادی در ایران چالشهایی را بوجود آورده. برخی آن را به خاطر ارزشهای هنری فیلم و باعث افتخار سینمای ایران میدانند، در حالی که برخی معتقدند این جایزه با جهتگیری سیاسی داده شده. نظرتان را درباره موفقیت فیلم فروشنده در جشنوراه کن بفرمایید؟
اساساً و شخصاً بر این اعتقادم که اعطای جوائز به سینمای بعد از انقلاب از جانب جشنواره های غربی قبل از آنکه یک رویداد سینمائی باشد یک رفتار سیاسی است. واقعیت توام با شفافیت آن است که سینمای مسلط جهانی تحت هژمونی سکولاریسم غربی است و همین حاکمیت بلامنازع سینمای سکولار غربی اولا مسبب آن شده و می شود تا تولیدات سینمای دینی و حاملان و خازنان سینمای انقلاب از جانب خازنان و حاملان سینمای مسلط سکولار جهانی بی وقعی شود و در عین حال همان کلیدداران سینمای سکولار با آغوش گشائی از تولیدات سینمای اصحاب سکولار ایرانی از این طریق می توانند و می کوشند با اعطای جوائزی مانند نخل طلائی کن یا اسکار و خرس برلینانه و دیگر جوائز مشابه به نمایندگان سینمای سکولار ایران ایشان را دوپینگ کرده تا از این طریق ضمن دادن اشتهار بین المللی به سینماگران مزبور متقابلاً در ساختار سیاسی و هرم هنری ایران برای ایشان ثقل ملی احصاء و ابتیاع نمایند و بدین طریق موازنه و تعادل نیروها در ایران را بصورت سوبسیدی بنفع سکولارهای داخلی مدیریت کنند.
جهان سکولار از فهم «قاسم سلیمانی» عاجز است!
از سوی دیگر نباید این واقعیت را نیز نادیده انگاشت که بی وقعی جشنواره های غربی به سینمای دینی و تولیدات بصری حاملان اندیشه انقلاب اسلامی از قبیل حاتمی کیا و سلحشور و ده نمکی و دیگر مشاهیر این گروه در عین حالی که ریشه در تنفری دارد که گریبانگیر اصحاب سکولاریسم جهانی از مذهب و هر تولیدی با لوگوی مذهبی است اما همین تنفر هم ناشی از ناتوانی ایشان از فهم مبانی و مفاهیم دینی و فقر اندیشگی و بضاعت مزجات ایشان از معرفت دین است. این فقر اندیشگی منحصر به اصحاب سینمای سکولار نیست و اساسا سکولارها در تمامی ابعاد از ناحیه نحافت دانش و معرفت خود از مبانی دینی و الهیات مومنانه در مضیقه اند. شما به همین کلنی سکولار ایرانی بنگرید اگر کلیه دانش و بینش ایشان از مذهب و معرفت دینی را فاکتورگیری کنید نهایتا کل عصاره دانش و معرفت ایشان از دین و مفاهیم دینی منحصر به اشعار ایرج میرزا می شود. همین فلاکت و نحافت را می توانید در سکولاریسم مسلط جهانی و جهل ایشان از عمق معرفتی دین ردیابی کنید و همان طور که گفتم این بضاعت مزجات منحصر به حوزه سینما نیست و جمیع حوزه های هنری و فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و حتی نظامی را نیز شامل می شود. نمونه برجسته آن ناتوانی نظامیان جهان سکولار از فهم چیستی پدیده ای بنام «قاسم سلیمانی» است! این که بحران های نظامی در غرب آسیا زیر نگین مدیریتی قاسم سلیمانی با قوت و حاذقیت در حال مدیریت شدن است اما کارگزاران و تحلیل گران عالی رتبه نظامی غرب از فهم چیستی و چگونگی کامیابی این سردار محجوب ایرانی عاجز مانده اند چنین عجزی قبل از آنکه ناشی از نبوغ خاص و استثنائی حاج قاسم باشد که نباید و نمی توان منکر آن هم شد اما عامل اصلی را باید در ناتوانی طلایه داران جهان سکولار از فهم پارادیم دینی و منطق مومنانه در مدیریت دین ورزانه اصحاب انقلاب اسلامی کاوشگری کرد.
چند وقتی است که خبر مهاجرت برخی بازیگران خانم به شبکههای ماهوارهای و بازی در سریالها و فیلمهایی بدون حجاب اسلامی، حاشیهساز و خبرساز شده است. تحلیل و آسیبشناسی شما درباره این اپیدمی چیست؟
چنین پدیده ای را نوعا می توان از بطن اظهارات و اقدامات نسنجیده مهتران و مدیران ارشد نظام بویژه مواضع نامتعارف رئیس جمهور مبنی بر «زوری نبردن شهروندان به بهشت» آسیب شناسی کرد.
طبیعی است فرجام اظهارات آن موقع دکتر روحانی مبنی بر بی تکلیفی حکومت در بردن زوری شهروندان به بهشت چیزی جز مغلطه و گریز از مسئولیت نبود. هم چنان که وقتی ایشان در جشنواره چهارم ارتباطات بمنظور تبیین بی فرجامی مبارزه با تکنولوژی های جدید به تجربه مبارزه با ویدئو در دهه 60 اشاره کردند و گفتند: «پس از پیروزی انقلاب اسلامی یکی از مهمترین دغدغههای کشور این بود که با ورود ویدئو، ایمان و هویت جوانان را نمیتوان حفظ کرد، اما دیدیم که وارد شدن ویدئو نه تنها اثری در ایمان جوانان مان نداشت، بلکه حضور آنها در محافل دینی و مظاهر راهپیماییهای انقلابی و مراکز ایمانی قوت پیدا کرد» بدون تردید چنین اظهاراتی از جانب دکتر روحانی را در مسامحه آمیز ترین شکل ممکن تنها می توان نوعی تجاهل العارف تلقی کرد که عمداً یا سهواً نخواسته یا نتوانسته نیمه دیگر لیوان را نیز مورد توجه قرار دهند و آن نیمه چیزی نیست جز آنکه در فانتزی «نبرد با ویدئو» برخلاف ادعای دکتر روحانی، این ویدئو و تبعات ویدئو بود که بر جمهوری اسلامی فائق آمد و جامعه را آغشته و مبتلا به آفات و مضرات و تبعات خود کرد.
صنعت «پورنوگرافی» یکی از سودآورترین مشاغل در آمریکا است
شخصاً و بالغ بر 10 سال پیش طی گفت وگوئی که با یکی از روحانیون منتسب به نواندیشان دینی بر سر موضوعی مشابه داشتم به ایشان انذار دادم که نواندیشان دینی قبل از دغدغه روز آمد کردن دین بایسته است اهتمام خود را صرف تعریف عقلانی از دین کنند. در آن تاریخ و به استناد جولان سودآور «صنعت پورنو» در آمریکا بر این واقعیت تصریح کردم که در ایالات متحده فرهنگ برهنگی و عریانی و استفاده تجاری از جاذبه های سکشوآل زنان حرف اول را در عموم مشاغل می زند. از جمله رشد و گسترش بی ضابطه نشریات و فیلم های پورنوگرافی که یکی از سودآورترین مشاغل در آمریکا است. در حالی که نتایج تحقیقات جامعه شناسانه نشان داده اثرات مخرب این خرده فرهنگ مبتذل منجر به افزایش بیش از حد طلاق و اضمحلال کانون خانواده در جامعه آمریکایی شده. طبیعتاً مردی که در بیرون از منزل ایضاً به تناوب و تکثر در رسانه ها مواجه با بازار متنوع زیبا رویانی است که عرضه کننده صنعت سکس در نامتعارف ترین و بی پرواترین شکل ممکن به ایشان اند و هم زمان نگاه دنیای سودسالار سرمایه داری به هر پدیده ای از جمله زن نگاه منفعت و تجارت و مصرف و مصرف هر چه بیشتر است و با تشویق بی پروائی و جلوه گری تنانه زنان در خلوت و جلوت؛ مردان موجود در این گفتمان را تشجیع و ترغیب به عدم قناعت به همسر خود و مصرف هر چه بیشتر و متنوع تر از زن در قامت کالا و طعمه جنسیتی می کنند بالتبع نتیجه قهری چنین فضایی تغییر ذائقه سکشوآل مردان از سکس متعارف به وجوه متنوع سکس نامتعارف خواهد بود. این در حالی است که همسر ایشان نقش و رسالت همسری را در خانواده عهده داری می کند و از آن مهم تر نقش مادری فرزندان را نیز متقبل است، لذا چنین همسری منطقاً نمی تواند و نباید تن به چنان خدمات بستر نامتعارفی بدهد. قهراً همین استنکاف قابل فهم، زمینه سردی مناسبات جنسی در زندگی زناشوئی را فراهم کرده و مرد با نگاه زیاده خواهانه و نامتعارف جنسی که از بیرون به وی تزریق شده، ناخواسته کاوشگر سوداها و حاجات تحریک شده جنسی خود در بیرون از خانه خواهد شد. کاوشی که نتیجه قهری آن فروپاشی کانون خانواده و اخلاق در خانواده می شود.
طبیعی است در چنین فضائی زنی که مواجه با سرد مزاجی و بی توجهی همسر خود می شود متقابلاً اینک بجای جلوه گری برای همسر شرعی اش، تن آرایانه «خیابان» را محل تشفی خاطر نیاز توجه طلبانه خود خواهد کرد و خواسته یا ناخواسته مُبـّدل به طعمه ای قابل دسترس و سهل الوصول برای هوس بازی مردانی می شود که می توانند با زبان بازی اشباع کننده «خلاء توجه همسر» چنان زنانی شوند.
هر چند پدیده طلاق را طبیعتاً نمی توان تنها به یک عامل فرو کاست و قطعاً مشکلات اقتصادی و اختلافات فرهنگی هم نقشی مهم در ترویج این بدآیند می تواند داشته باشد اما این نافی آثار و تبعات غیر قابل انکار بمباران انگیزشی و منحرفانه سلائق و سوائق و علائق جامعه از طریق تولیدات بصری رسانه های غربی نیست.
بر این اساس برخلاف تصور و یا توهم آنانی که ویدئو و ایضاً ماهواره را فاقد تالی فاسد و بلااثر در ایمان و هویت جوانان فهم می کنند واقعیت غیر قابل کتمان حاکی از توفیق صنعت ماهواره در ترویج بی اخلاقی و اباحه گری نزد اقشار مختلف جامعه بویژه جوانان و بالاخص نسوان شده.
به عبارت دیگر غرب و بویژه آمریکا با استفاده مخرب از ماهواره و صنایع و تولیدات بصری با قدرت و موفقیت در حال برند کردن لایف استایل مبتذل آمریکائی به سایر نقاط جهان بویژه جامعه و جوانان ایرانی است. بی دلیل هم نیست که صدها کانال ماهواره ای فارسی زبان طی چند سال گذشته با رشدی قارچ گونه فضای رسانه ای ایران را تحت بمباران گسترده تصویری خود با مبتذل ترین تولیدات بصری قرار داده اند.
ماجرای کامیابی آمریکائیان در «بِـرند کردن» فرهنگشان
همان ماجرای بازداشت چند جوان در تهران به اتهام رقاصی بر اساس فراخوان «فارل ویلیامز» بر روی آهنگ جدیدش (خوشحالی) و واکنش متقابل وزارت خارجه آمریکا و تاکید بر آزاد کردن این جوانان به احترام آزادی بیان (!) نقدترین مصداق از کامیابی آمریکائیان در «بِـرند کردن» فرهنگ خود برای چنین جوانانی در ایران و دیگر نقاط جهان است. در واقع آمریکائیان به اعتبار توفیق شان در برند کردن فرهنگ خود اکنون این حق را به خود می دهند تا شادی مطمح نظر و مورد وثوق در فرهنگ خود را لازم الاجرا و لازم الاتباع برای همه دنیا بداند و جوانانی هم که این متابعت را پذیرفته اند طبیعی خواهد بود مانند علی ورجه و از طریق بالا و پائین پریدن در مقابل دوربین، چنان شادی را کور کورانه فهم کرده و برسمیت بشناسند و متقابلاً سخنگوی کاخ سفید نیز چنین ورجه ورجه کردن هائی را «آزادی بیان» توصیف کند و رسانه های تحت امر شان نیز برخورد فرهنگ های بومی و متضاد با چنین رفتارهائی را که با مختصات فرهنگی ایشان ناسازگار و مبتذل تلقی می شود «مبارزه با شادی» ترجمه و معنا کنند!
اما آنچه که بیش از همه اسباب تـَحیّــُـر و بلکه تاسف می شود آنجاست که رئیس جمهور ایران نیز مغبون چنین صحنه آرائی و برند سازی آمریکائی شده و عوامانه و پوپولیستی برای جذب مخاطب توئیت می کنند که «شادی حق مردم است و ما نباید در مورد رفتارهای ناشی از شادی سختگیر باشیم»!
متاسفانه پایوران نظام متوجه نیستند موضوع مناقشه بر سر ابراز شادی نیست. دعوا بر سر تحمیل شادی هائی با «برند آمریکائی» و استاندارد سازی از الگوهای رفتاری آمریکائی و تحمیل نامحسوس و نرم افزارانه این استانداردها به دنیا است. یک برند سازی با محوریت مناسبات رباتیک بین انسانها، که در خدمت هژمونی اقتصادی و سیاسی و فرهنگی آمریکائیان قرار دارد.
سربازگیری کمهزینه «کدخدای مفروض» دهکده جهانی!
به عبارت دیگر آمریکائیان با این شیوه مذموم در حال سربازگیری کم هزینه از میانه جوانان ایرانی از طریق تمهید دلزدگی از ساختار و بافتار و هنجارهای بومی و تصعید دلشدگی در هنجارها و انگارها و اطوارهای تزریقی «کدخدای مفروض» دهکده جهانی اند.
خاطرم هست در پائیز سال 91 که در یک سفر دو ماهه در ایران بودم هم زمان سریالی غربی بنام «بدنبال رویاها» از طریق شبکه GEM TV بر روی فضای ایران پخش می شد. سریالی که ماجرای چگونگی موفقیت یک دختر خدمتکار در یک موسسه آموزش رقص بود. «بدنبال رویاها» برخوردار از داستانی جذاب و گیرا و پر کشش و حرفه ای و عاطفی بود که فرای جزئیات، چینش مشتی دختر و پسر جوان و الوان و زیبا روی و خوش اندام را بتصویر می کشاند که با بهجت و طراوت و حلاوت در کنار یکدیگر در موسسه آموزش رقص اهتمام خود را برای تحقق رویاها و تامین کامیابی هایشان در زندگی، صرف خوانش و رامش و خرامش اروتیک با یکدیگر می کردند و در این میان دختر زیباروی و فقیر و خدمتکار موسسه نیز با کسب توفیق در پیوستن به این حلقه خنیاگری بمثابه سیندرلائی خوش اقبال مبدل به ستاره این جوانان مبتهج و کامیاب می شود. در واقع سریال مزبور در کنار دیگر تولیداتی از این دست کوششی پر فراست از صنعت و سنت سینمائی هالیوود است که در فرای ظواهر مشغول کشاندن مخاطب جوان ایرانی به صرافت «منم می خام» و انتقال این پیام به این جوانان است که: بیرون از مرزها دنیا به کام جوانان است و تو در کشورت نامنصفانه محروم از شادی و سروری هستی که مستحق آنی در حالی که در «بیرون» هم سن و سالانت به کثرت و سهولت در حال انتفاع از بهجت هائی اند که بنا حق از تو مضایقه شده!
شیطنت نه چندان پنهان در چنین تولیداتی آنجاست که عوامل تولید خود را مقید به آن نمی دانند تا نوعاً اهتمام و سخت کوشی و رقابت چند جوان را در یک پروسه آموزشی یا فرهنگی و علمی و تحقیقاتی یا حتی ورزشی را با داستانی حاذقانه و جذاب و پرکشش به تصویر بکشند تا از این طریق بتوانند مروج رقابت سازنده و اخلاقی و پژوهشی و علمی نزد مخاطبانش شوند! اهتمام اصلی و پیغام پنهان و القائی چنین تولیداتی تهییج و ترغیب ذائقه و تعریف و تحریک سلیقه مخاطب به داشته هائی است که در کشور خود بنا به دلائل عرفی و فرهنگی از آن محروم مانده اند. سریال «بدنبال رویاها» و امثال «بدنبال رویاها» و ایضاً فراخوان رقاصی از نوع «فارل ویلیامز» پروژه هائی سنجیده و مهندسی شده اند تا بدانوسیله ضمن دامن زدن به مطالبات نامانوس فرهنگ غربی با فرهنگ ایرانی نزد جوانان، ایشان را اولاً مبتلا به دلچرکینی از وضعیت خود در کشورشان کنند و ثانیاً ظرفیت های ایشان را از طریق ترغیب ایشان به مهاجرت به «بهشت موعود» و القائی، در خدمت خود در آورند و همزمان میهن ایشان را محروم از توانمندی های جوانانش کند و ثالثاً برای کسر بزرگی از همین جوانان که عملاً از امکان مهاجرت به آن مدینه فاضله توهمی نابرخوردارند یک یاس فلسفی و بغض فرو خورده از وضعیت موجود و نظام مستقر در کشورشان را فراهم آورند. یاسی که به قوت و قدرت می تواند نقش چاشنی انفجاری و مخرب و قدرتمندی برای تامین منویات کدخدا را در روز واقعه فراهم کند.
لذا در جمع بندی کلی و در بازگشت به پرسش شما نمی توان از این واقعیت پرهیز داشت که اپیدمی شدن مهاجرت و الحاق همراه با کشف حجاب بازیگران زن به شبکه های ماهواره ای محصول سماحت بی معنای پایوران و متولیان فرهنگی جامعه در کنار موفقیت محیلانه غربی ها در یارگیری ماهواره ای از میانه جوانان ایرانی از طریق برند کردن لایف استایل خود به مخاطب است.
مشاور فرهنگی رئیس جمهور در توئیتی نوشته است: «بگذاریم حاج قاسم در قله اسطورهای دفاع از حرم بماند. نگذاریم او را چون محسن و باقر به کارزار کلید و گازانبر بکشانند.» با توجه به اینکه آقای آشنا مشاور تبلیغاتی روحانی است، فکر میکنید چه برنامهای برای قاسم سلیمانی دارد؟ به نظر شما ترس آقای آشنا از امثال حاج قاسم برای چیست؟
مطابق منطق «کارتزین ها» صرف تصور یک پدیده بمعنای تصدیق آن پدیده است. یا بقول باروخ اسپینوزا: نفی کردن خود نوعی تَـعیُــّن بخشیدن است! بر این اساس واکنش مشاور مزبور را باید ذم شبیه مدح تلقی کرد و ایشان هر چند بظاهر کوشیده اند شأن قاسم سلیمانی را ارج نهند اما چیدمان اظهارات شان آنگونه است که با بالا بردن خارج از قاعده «شأن» قاسم سلیمانی از سوئی بظاهر ایشان را تکریم کرده و هم زمان ایشان را مبدل به آنتیک موزه ای کرده که مستلزم نگاه داشته شدن در محیط ایزوله و نمایشگاهی است در عین حالی که شیوه نفی سردار از ورود به انتخابات ریاست جمهوری در گویش مشاور رئیس جمهور بصورت ناخواسته موید صدق و صلاحیت ذاتی آن نفی شده از جانب آن نافی است! و عنصر نافی با طرح تصّور حضور سردار سلیمانی در ریاست جمهوری 96 غافلانه و ناخواسته اسباب تصدیق این کسوت و خلعت بر قامت سردار شده اند. از آنجا که شخصا از نخستین کسانی بودم که دو سال پیشتر در دی ماه 93 پیشنهاد و ضرورت ورود سردار سلیمانی به انتخابات ریاست جمهوری 96 را مطرح کردم و در همان تاریخ نیز برخی مانند مخالفت امروز مشاور رئیس جمهور بدلائلی مشابه با این پیشنهاد مخالفت کردند از جمله آنکه:
ـ ورود نظامیان به سیاست دامن زننده به فضای نظامی و دیکتاتوری در مناسبات سیاسی و اجتماعی است و محکوم به شکست است!
ـ نظامی موفق لزوماً بمعنای توانائی ایشان در حوزه سیاست نیست و حوزه سیاست حوزه تخصص انحصاری است!
ـ سردارانی مانند قاسم سلیمانی را نباید آلوده به دنیای کثیف سیاست کرد و باید اسطوره ایشان مصون از گزند و پلشتی های دنیای سیاست بماند!
پاسخ اینجانب در آن تاریخ به دواعی فوق برخوردار از شمولیت به تعریض امروزین مشاور فرهنگی رئیس جمهور به ساحت سردار سلیمانی نیز می شود. در آنجا به مخالفان حضور سردار سلیمانی در انتخابات ریاست جمهوری معروض داشتم که:
قرار نیست مفاخرمان را برای موزه مادام توسو «تاکسیدرمی» کنیم
اولاً ادعای «ورود نظامیان به سیاست متضمن نظامی شدن حوزه سیاست است» فاقد اعتبار منطقی است و نمی توان از استثنا شیفت به قاعده کرد و برای آن تئوری بافت. نمونه های برجسته ابطال کننده چنین فکت ناموثقی ژنرال آیزنهاور رئیس جمهور فقید آمریکا و وینستون چرچیل نخست وزیر اسبق انگلستان و ژنرال دوگل رئیس جمهور فقید فرانسه است که جملگی در بالاترین رده «سمت نظامی» داشتند و بعد به سیاست پیوستند و در بالاترین سطح به کشور خود خدمات ارائه دادند و از زمره محبوب ترین و موفق ترین روسای کشورهای خود نزد ملت های شان شدند. برخلاف باور عامه امر سیاست در حوزه عمل قبل از آنکه یک «تخصص» باشد یک «تبحر» است. یک مدیر موفق در امر سیاست قبل از آنکه نیازمند به تخصصی خاص باشد ، می بایست مسلح به شم و توانائی بالای مدیریتی باشد تا از آن طریق بتواند از جوار این شم اقدام به طراحی (Design) و سازماندهی (Organize) و کنترل (Management) در حوزه سیاست کند. بر همین مبنا یک رجل سیاسی لزوما نباید متخصص در امری آکادمیک باشد و تنها توان و شم بالای مدیریتی وی تکافوی ادله برای امر سیاست در ابعاد کلان می کند و وی تنها موظف است تا با بکار بستن متخصصینی توانمند ایشان و جامعه سیاسی تحت نفوذ خود را در حوزه سیاست «مدیریت» کند. چیزی که به اعتبار و ذات نظامیگری در بالاترین سطح قابل وثوق نزد نظامیان ارشدی مانند سردار سلیمانی موجود است. گذشته از آنکه تنزه طلبی در امر سیاست خصوصاً نزد شیعه فاقد موضوعیت است. نمی توان مدعی این همانی «دیانت با سیاست» شد و در عمل برای مصون ماندن از پلشتی های محتمل در امر سیاسی خود را بیرون از آن نگاه داشت. نه قرار است با مفاخرمان تـُرشی بیاندازیم و نه آنکه ایشان را برای موزه مادام توسو تاکسیدرمی کنیم. چنان مفاخری موظفند در بزنگاه های تاریخی نقش تاریخی خود را بازی کنند و خود را برای افق هائی بالاتر، هزینه کنند. اگر امر بر تنزه طلبی بود علی ابن ابیطالب در مقام مورد وثوق ترین فرد نزد شیعیان نمی بایست خلوت تنزه و عبادت خود در نخلستان های کوفه را بعد از اقبال کوفیان به خود ترک می کرد و قهراً با چنان منطقی می بایست برای مصون ماندن از بدآیند های دنیای سیاست و اجتناب از ترش روئی ها و دشمنی ها و انگ زدن های معمول در امر سیاسی، دست رد به سینه متقاضیان می زد. علی رغم این ایشان در مقام «اسوه حسنه» و علی رغم آنکه حکومت نزد ایشان از عطسه بُز نیز نازل تر بود در بزنگاه لازم ورود به سیاست کردند و بدون پروا از هزینه های آن و بمنظور اعاده کلمه حق و استیفای عدالت، در بالاترین سطح سیاست ورزی نمودند. سیاست حوزه عواطف و احساسات و شیدائی و نفرت ها نیست. این کمال بی اخلاقی است که وقتی به صرفه است بمنظور صیانت از حوزه اقتدار خود، بر بیرون ماندن صالحین از حوزه سیاست به بهانه کسوت نظامی ایشان امر نمائیم و آن وقت نیز که مصالح مان ایجاب کند به پوتین بوسی رضا خان قزاق برویم.
در مجموع ظاهراً به اعتبار شان ملی و محبوبیت فراجناحی سردار سلیمانی و کارنامه درخشان ایشان در دفاع از سرحدات کشور و انقلاب اسلامی و تامین امنیت ایران در منطقه ای که همه جای آن در آتش خشونت و ناامنی زامبی های داعش در حال سوختن است انذار از ورود ایشان به انتخابات بازگشت به اطمینان مخالفان از سخت بودن رقابت با سردار در انتخابات 96 توسط هر کاندیدائی و از هر جناحی دارد.