شهدای ایران shohadayeiran.com

ای کاش می‌توانستم حرف دلم را راجع به امام عزیز بر روی کاغذ بیاورم، ولی نمی‌توانم فقط همین قدر بگویم که در دنیا دلم برای هیچ کس تنگ نمی‌شود و آرزوی زیارت کسی را بعد از آقا امام زمان(عج) و ائمه معصومین ندارم، مگر امام عزیزم که جانم فدایش باد!
به گزارش شهدای ایران، ماجرای نگهبانی حضرت امام به جای مهدی خندان بسیار عجیب بود. این ماجرا بعدها نقل محافل مختلف شد. حتی در یکی از سخنرانی‌های آقای قرائتی شنیدم که گفتند: جمله‌ی معروف امام خمینی که فرمودند: «ای کاش من هم یک پاسدار بودم» زمانی بیان شد که امام عزیز، خودشان یک شب از نزدیک شاهد تلاش پاسداران حسینیه‌ی جماران گردیدند.برای همین به دنبال شاهدان ماجرای آن شب مهدی بودیم. کسی که از نزدک این قضیه را دیده باشد.



اکثر دوستان این ماجرا را از دیگران شنیده بودند.اما پیگیری ما به برادر عرب رسید. ایشان حکایت آن شب را از نزدیک دیده بود و این گونه نقل کردند:
رزمندگان گردان هشتم سپاه،‌ پس از مدتی به سپاه جماران مأمور شدند. ما در پست‌های مشخص در منطقه‌ی جماران مشغول نگهبانی از بیت حضرت امام بودیم.دوران بسیار زیبا و معنوی جماران، بسیار در روحیه‌ی نیروهای ما تأثیر داشت. خاطرات آن ایام هنوز در ذهن دوستان گردان هشتم به نیکی یاد می‌شود.
در یکی از شب‌های خرداد ماه، پست‌های بچه‌های مشخص شد. من و مهدی خندان به بالای بام حسینیه‌ی جماران رفتیم. یک بی‌سیم در دست و اسلحه نیز همراه داشتیم.همان موقع برخی بچه‌ها مأمور بودند در داخل حیاط منزل، یا داخل کوچه حضرت امام نگهبانی دهند.پست نگهبانی ما فکر می‌کنم ساعت دو بامداد آغاز شد . من از این سمت بام حسینیه و مهدی سمت دیگر بود. حساسیت حفاظت از بیت امام بسیار بالا بود.
درحین نگهبانی و در سکوت نیمه شب، صدای پایی توجه من را جلب کرد! ظاهراً کسی از مسئولان برای سرکشی از نگهبان‌ها در آن نیمه شب آمده بود. چشمم به گوشه‌ی دیگر بام حسینه افتاد. مهدی خندان در حال نشسته، به دیوار تکیه داده و اسلحه‌اش را نیز در کنارش بود. او در همان حال نشسته خوابش برده بود!می‌خواستم مهدی را صدا کنم اما دلم نیامد. خیلی خسته بود. بعد دیدم از مسیر پله‌های پشت بام، شخصی بالا آمد که با دیدنش زبانم بند آمد! چشمانم از تعجب گرد شده بود. یعنی درست می‌بینم!؟

حضرت امام به تنهایی وارد محوطه‌ی بام حسینیه شدند. دست و پایم را گم کرده بودم. نمی‌دانستم چه کاری باید انجام دهم. حضرت امام به من خسته نباشید گفتند و کمی این طرف و آن طرف را نگاه کردند. یک باره مهدی را دیدند. قبل از اینکه من کاری  انجام دهم، بالای سر مهدی رفتند. ایشان به آرامی شال سفید خود را که شبیه چفیه بود بر روی مهدی انداخته و اسلحه‌ی مهدی را از کنارش برداشتند!حضرت امام اسلحه را به روی دوش خود انداخته و در محوطه مشغول قدم زدن شدند! حالت قدم زدن حضرت امام مانند یک نگهبان بود.

نفس در سینه‌ی من حبس شده بود. نمی‌دانید چه حالی داشتم. بی‌سیم در دست من بود اما توان اینکه دکمه را فشار دهم و به مسئول شب بگویم چه کسی اینجاست را نداشتم.من همین‌طور مات و مبهوت نگاه می‌کردم. حضرت امام نگهبانی می‌داد و مهدی هم خواب خواب بود. نمی‌دانستم چه کنم. ما همه آمده بودیم تا نگهبان حضرت امام باشیم، حالا خود حضرت امام مشغول نگهبانی بود.

حضرت امام برای دقایقی اسلحه بر دوش راه رفتند. پایان زمان نگهبانی ما نزدیک بود. قرار بود گروه دیگری از نگهبان‌ها جایگزین ما شوند.حضرت امام اسلحه را در کنار مهدی قرار داد و شال خودشان را برداشتند. امام امت خداحافظی کرد و از پله‌ها به سمت پایین حرکت کردند. من گویی همه اینها را در خواب دیده بودم. ولی واقعیت بود. حضرت امام به آرامی پله‌ها را طی کردند.

همان موقع مهدی بیدار شد. نگاهی به من کرد و با تعجب گفت:‌ خواب بودم؟!

گفتم: چه خوابی،‌ تو خوابیده بودی و امام به جایت نگهبانی می‌داد. مهدی بلند شد و به سمت من آمد و گفت: چی می‌‌گی؟!گفتم: همین الان حضرت امام از پله‌ها پایین رفتند.

مهدی دوید و به سمت بیت حضرت امام رفت. من چیزی ندیدم ولی بعدها شنیدم که با حضرت امام صحبت کرد و همراه ایشان به داخل منزل رفت و نماز شب را در کنار امام خواند. در همان لحظات پست نگهبانی ما تمام شد. من هم برگشتم برای استراحت چند روز بعد یکی از رفقا گفت: بعد از قضیه‌ی نگهبانی حضرت امام، برادر شاهمرادی به خاطر خوابیدن در سر پست، قصد برخورد با مهدی را داشته اما حاج سید احمد آقا گفته بود:‌ کاری با این پاسدار نداشته باشید.

از آن روز عمق علاقه‌ی مهدی به امام امت بسیار بیشتر شد.مهدی در فرازی از وصیت‌ نامه‌اش این گونه بیان می‌کند: «ای کاش می‌توانستم حرف دلم را راجع به امام عزیز بر روی کاغذ بیاورم، ولی نمی‌توانم فقط همین قدر بگویم که در دنیا دلم برای هیچ کس تنگ نمی‌شود و آرزوی زیارت کسی را بعد از آقا امام زمان(عج) و ائمه معصومین ندارم، مگر امام عزیزم که جانم فدایش باد!»

با برقراری نسبی امنیت، مهدی و تمام بچه‌های گردان هشتم، تقاضای خود را برای حضور در جبهه‌های نبرد به فرماندهان سپاه تهران اعلام کردند.

آنچه به نقل ازسردار شهید مهدی خندان منتشر شده است بخشی از زندگینامه و خاطرات سردار شهید مهدی خندان است که در کتاب شیر کوهستان توسط گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی منتشر شده است. این انتشارت کتاب های فوق العاده زیبایی را توسط نویسنده ای که علاقه مند نیست نامش را منتشر کند روانه بازار کرده است .

*مشرق
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار