شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۱۱۴۶
تاریخ انتشار: ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۱ - ۰۰:۰۰
شرایط بسیار خطرناك بود و نمی توانستیم مجروحین را به مدت طولانی در بیمارستان آبادان بستری كنیم. چرا كه دشمن آنجا را چندین بار موشك باران كرده بود...
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

به گزارش شهدای ایران به نقل از جاجم جم آنلاین ،  جملات بالا بخشی از خاطرات «مینا كمایی» از امدادگران دوران هشت سال دفاع مقدس است كه در مورد حضور در جبهه ها می گوید: 17 ساله و در مقطع دوم دبیرستان بودم كه جنگ تحمیلی آغاز شد. از آنجا كه عضو فعال انجمن مدارس به حساب می آمدم یك روز پیش از بازگشایی مدارس به مدرسه رفتم كه ناگهان اعلام وضعیت قرمز شد. نخستین جایی كه در آبادان مورد اصابت موشك های دشمن قرار گرفت اداره آموزش و پرورش بود كه منجر به شهید و مجروح شدن تعداد زیادی از معلمان و دانش آموزان شد.

به دلیل اینكه از قبل سابقه مبارزه با «خلق عرب و منافقین» و كمك به سیل زدگان آبادان را داشتم بار دیگر پیش قدم شدم و به عنوان امدادگر به مجروحان در آبادان رسیدگی می كردم. دوره های امدادگری را قبل از زمانی كه عضو بسیج بودم گذرانده بودم.

پذیرش اینكه به عنوان امدادگر در آبادان بمانم برای خانواده كمی مشكل بود اما از آنجایی كه خواهرم «زینب» كه به دست منافقین شهید شده بود، حضور برادرانم در جبهه و مقاومت و پافشاریم سبب شد تا خانواده با این تصمیم من موافقت كنند. در نتیجه از ابتدای آغاز جنگ تا سال 1364 در مناطق عملیاتی و بیمارستان ها حضور یافتم.

با تعدادی از دوستانم برای كمك به مجروحین وارد بیمارستان «شركت نفت» آبادان شدیم. عراق از موقعیت «شلمچه» به سمت آبادان در حال پیشروی بود تا اینكه خانواده ام آبادان را ترك كردند. اما من و خواهر بزرگم «مهری» در خوابگاه بیمارستان شركت نفت ماندیم. تعداد خواهرانی كه در آنجا به سر می بردیم حدود 20 نفر بودند و در هر قسمت كه اعلام نیاز می شد از طرف سپاه و هلال احمر برای كمك حضور می یافتیم. یادم می آید: در «عملیات فتح المبین» به بیمارستان «شهدای شوش»در شهرستان شوش اعزام شدیم. از آنجایی كه بخیه زدن، رگ گیری و كمك های اولیه را از قبل می دانستیم هر یك از ما در بخش های مختلف این بیمارستان مشغول انجام كارها شدیم. مجروحین آنقدر زیاد می شدند كه گاهی تا سه شب نمی خوابیدیم.

شرایط بسیار خطرناك بود و نمی توانستیم مجروحین را به مدت طولانی در بیمارستان آبادان بستری كنیم چون دشمن آنجا را چندین بار موشك باران كرده بود به همین خاطر برای جلوگیری از آسیب دیدگی مجروحان، تمام پنجره های بیمارستان را با گونی هایی كه داخلشان پر از شن شده بود پوشانده بودیم.

در یكی از روزها كه بیمارستان مورد اصابت موشك رژیم بعث عراق قرار گرفت شاهد معجزه ای بودم. یكی از خواهران امدادگر در حال ركوع بود كه تركش های ناشی از انفجار از بالای سرش عبور كرد و به داخل دیوار فرو رفت. اگر او ایستاده بود تركش ها به سرش برخورد می كردند و او به شهادت می رسید. بیمارستان «شركت نفت» آبادان به این دلیل كه نزدیك «اروندرود» بود بارها بمباران شد و حتی پای یكی از دوستانم به نام «سهیلا شریف زاده» تیر خورد و امدادگر دیگری نیز كه خانم هم بود از ناحیه پا، كمر و شكمش مورد اصابت تركش قرار گرفت.

حملات عراقی ها در سال 1364 بسیار شدید شده بود و ساعت ها گلوله های «كاتیوشا» یا همان «خمسه خمسه» به سوی ما شلیك می كردند بنابراین ما آبادان را ترك كردیم اما بار دیگر از طرف هلال احمر برای عملیات های «والفجر» به «بیمارستان سینا»ی اهواز رفتیم یكی از دوستانم به نام خانم «رامهرمزی» با اینكه متأهل بود و یك فرزند نیز داشت همراه ما بود و امدادگری می كرد.

با پایان یافتن جنگ ادامه تحصیل دادم و موفق به كسب مدرك كارشناسی ارشد شدم. به دنبال آن به خاطر علاقه ام به شغل معلمی روی آوردم و در دبیرستان حضرت فاطمه زهرا(س) منطقه 14 تهران به تدریس پرداختم.

و امروز كه جامعه خودمان را نگاه می كنم به این عقیده می رسم كه برخلاف نمود بیرونی ای كه بعضی از پسران و دختران دارند فطرتشان بسیار پاك است. در میان آن ها همچنان زنان و مردان مخلص و ایثارگر به چشم می خورد. هنگامی كه از جبهه و شرایط جنگ برایشان صحبت می كنیم دچار تغییر روحی می شوند و حتی گاهی اشك در چشمانشان ظاهر می شود. آنها باید در موقعیت قرار بگیرند تا خودشان را نشان دهند.
 

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار