شهدای ایران:از صفات بارز بندگان صالح و مخلص خداوند متعال عفو و گذشت است اما فضیلت برتر مومن واقعی این است که هنگامی که به او بدی کنند و او را مورد آزار قرار دهند علاوه بر بخشش و گذشت، بدی را با نیکی پاسخ دهد.
آیه:
خداوند متعال در قرآن می فرماید:
وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ فصلت/34
هرگز نیکی و بدی یکسان نیستند، پس بدی را با نیکوترین خصلت دفع کن
آینه:
حکایت؛ یکی از فرزندان مرحوم شیخ انصاری به واسطه نقل میکند، مردی روی قبر شیخ افتاده بود و با شدت گریه میکرد، وقتی علت گریهاش را پرسیدند، گفت جماعتی مرا وادار کردند تا شیخ را به قتل برسانم من شمشیرم را برداشتم و نیمه شب رفتم منزل شیخ، وقتی وارد اطاق شدم، دیدم روی سجاده در حال نماز است، چون نشست من دستم را با شمشیر بلند کردم که بزنم در همان حال دستم بی حرکت ماند و خودم هم قادر به حرکت نبودم به همان حال ماندم تا او از نماز فارغ شد، بدون آنکه بطرف من برگردد گفت:خداوندا من چه کردهام که فلان کس و فلان کس اسم همه آن جماعت را برد، فلان شخص ( اسم مرا برد ) را فرستادهاند که مرا بکشد، خدایا من آنها را بخشیدم تو هم آنها را ببخش. آن وقت من التماس کردم و عرض کردم آقا مرا ببخشید.
فرمود: آهسته حرف بزن کسی نفهمد، برو بخانهات ولی صبح به نزد من بیا صبح شد، در فکر بودم بروم یا نروم و اگر نروم چه خواهد شد که بالاخره به خودم جرات داده و رفتم دیدم مردم در مسجد دور او را گرفتهاند، رفتم جلو سلام کردم، مخفیانه کیسهای پول به من داد و فرمود: برو با این پول کاسبی کن. من آن پول را آورده سرمایه خود قرار دادم و کاسبی کردم، از برکت آن پول امروز یکی از تجار بازارم و هر چه دارم از برکت صاحب این قبر دارم.1
با اقتباس و ویراست از کتاب مردان علم در میدان عمل
آیه:
خداوند متعال در قرآن می فرماید:
وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لاَ السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ فصلت/34
هرگز نیکی و بدی یکسان نیستند، پس بدی را با نیکوترین خصلت دفع کن
آینه:
حکایت؛ یکی از فرزندان مرحوم شیخ انصاری به واسطه نقل میکند، مردی روی قبر شیخ افتاده بود و با شدت گریه میکرد، وقتی علت گریهاش را پرسیدند، گفت جماعتی مرا وادار کردند تا شیخ را به قتل برسانم من شمشیرم را برداشتم و نیمه شب رفتم منزل شیخ، وقتی وارد اطاق شدم، دیدم روی سجاده در حال نماز است، چون نشست من دستم را با شمشیر بلند کردم که بزنم در همان حال دستم بی حرکت ماند و خودم هم قادر به حرکت نبودم به همان حال ماندم تا او از نماز فارغ شد، بدون آنکه بطرف من برگردد گفت:خداوندا من چه کردهام که فلان کس و فلان کس اسم همه آن جماعت را برد، فلان شخص ( اسم مرا برد ) را فرستادهاند که مرا بکشد، خدایا من آنها را بخشیدم تو هم آنها را ببخش. آن وقت من التماس کردم و عرض کردم آقا مرا ببخشید.
فرمود: آهسته حرف بزن کسی نفهمد، برو بخانهات ولی صبح به نزد من بیا صبح شد، در فکر بودم بروم یا نروم و اگر نروم چه خواهد شد که بالاخره به خودم جرات داده و رفتم دیدم مردم در مسجد دور او را گرفتهاند، رفتم جلو سلام کردم، مخفیانه کیسهای پول به من داد و فرمود: برو با این پول کاسبی کن. من آن پول را آورده سرمایه خود قرار دادم و کاسبی کردم، از برکت آن پول امروز یکی از تجار بازارم و هر چه دارم از برکت صاحب این قبر دارم.1
با اقتباس و ویراست از کتاب مردان علم در میدان عمل