عکس انتخاباتی مهدی عبدالوند که در آن پدرش داشت به او توصیهای میکرد، به سرعت همهجا پخش شد و عکسهای این دو، سوژه شوخی و خنده شدند. اما ماجرا از چه قرار بود؟
به گزارش شهدای ایران، مهدی عبدالوند بیشک پدیده تبلیغات انتخاباتی بود. او فرزند غلامرضا عبدالوند است؛ نماینده مردم ازنا و دورود در مجلسهای چهارم تا ششم که کرسی مهم رئیس کمیسیون آموزش را در مجلس ششم بر عهده داشته است.
عبدالوند بزرگ، این دوره هم از زادگاهش ثبتنام کرده بود اما به دلیل آنچه در گذشته اتفاق افتاده، رد صلاحیت شد و مجدداً مجال رسیدن به مجلس را نیافت تا مهدی به جایش وارد عرصه انتخابات شود. عکس انتخاباتی مهدی که در آن پدرش داشت به او توصیه میکرد، به سرعت همهجا پر شد و عکسهای این دو سوژه شوخی و خنده شدند. مهدی که در انتخابات اخیر مجلس از حوزه دورود و ازنا بیشترین رای را آورده، نفر سوم شده، چون خیلی از آرایش به نام پدرش محاسبه و باطل شدند.
داستان معروفترین پوستر انتخاباتی چه بود؟
بالاخره عکست جهانی شد. فکر کنم بیشتر از خیلیهای دیگر، در تمام کشور بازنشر شد.
طبق اطلاعی که از وزارت کشور دادند گفتند پوستر شما در فضای مجازی از محبوبترین کاندیدای تهران هم بیشتر دیده شده است. آنها گفتند عکست دو برابر عکس بالاترین رأی تهران رصد شده است. میگفتند چه عاملی باعث شد شما این عکس را انتخاب کردی که اینقدر جهانی شد و در بین مردم بازخورد داشت. خب این اتفاق از پیش تعیین نشده بود و ما برای آن برنامهریزی نکرده بودیم. وقتی کاندیدای تهران شدم یک روز با پدرم در راه منزل بودیم که یکی از دوستانم تماس گرفت و گفت بیا اینجا چندتا عکس از تو بگیریم. من هم در حال رفتن به پشت پرچم بودم که پدرم دستم را گرفت و شروع به نصیحتم کرد. پدرم انگشت اشارهاش را به سمت من گرفت و گفت مهدی تو باید به شهر خودت بروی و در آنجا خدمت کنی. همینطور که پدرم در حال نصیحت من بود دوستان ما - به قول خودشان - شکار لحظهها کردند و چند تا عکس گرفتند. بعد رفتم و با پرچم عکس گرفتم. در نتیجه، همه این اتفاقات از پیش تعیین نشده بود و آنی اتفاق افتاد. وقتی قصد داشتم بنر تبلیغاتیام را چاپ کنم گفتند باید این عکس را بهعنوان عکس اصلی کمپینت انتخاب کنی؛ چون هم پدرت نصیحتت کرده است که باید به شهرت بروی و هم ایشان در این شهر ردصلاحیت شدهاند.
پس یک آن تصمیم گرفتی که پدرت هم در تبلیغات انتخاباتیات به این شکل حضور داشته باشند.
عبدالوند بزرگ، این دوره هم از زادگاهش ثبتنام کرده بود اما به دلیل آنچه در گذشته اتفاق افتاده، رد صلاحیت شد و مجدداً مجال رسیدن به مجلس را نیافت تا مهدی به جایش وارد عرصه انتخابات شود. عکس انتخاباتی مهدی که در آن پدرش داشت به او توصیه میکرد، به سرعت همهجا پر شد و عکسهای این دو سوژه شوخی و خنده شدند. مهدی که در انتخابات اخیر مجلس از حوزه دورود و ازنا بیشترین رای را آورده، نفر سوم شده، چون خیلی از آرایش به نام پدرش محاسبه و باطل شدند.
داستان معروفترین پوستر انتخاباتی چه بود؟
بالاخره عکست جهانی شد. فکر کنم بیشتر از خیلیهای دیگر، در تمام کشور بازنشر شد.
طبق اطلاعی که از وزارت کشور دادند گفتند پوستر شما در فضای مجازی از محبوبترین کاندیدای تهران هم بیشتر دیده شده است. آنها گفتند عکست دو برابر عکس بالاترین رأی تهران رصد شده است. میگفتند چه عاملی باعث شد شما این عکس را انتخاب کردی که اینقدر جهانی شد و در بین مردم بازخورد داشت. خب این اتفاق از پیش تعیین نشده بود و ما برای آن برنامهریزی نکرده بودیم. وقتی کاندیدای تهران شدم یک روز با پدرم در راه منزل بودیم که یکی از دوستانم تماس گرفت و گفت بیا اینجا چندتا عکس از تو بگیریم. من هم در حال رفتن به پشت پرچم بودم که پدرم دستم را گرفت و شروع به نصیحتم کرد. پدرم انگشت اشارهاش را به سمت من گرفت و گفت مهدی تو باید به شهر خودت بروی و در آنجا خدمت کنی. همینطور که پدرم در حال نصیحت من بود دوستان ما - به قول خودشان - شکار لحظهها کردند و چند تا عکس گرفتند. بعد رفتم و با پرچم عکس گرفتم. در نتیجه، همه این اتفاقات از پیش تعیین نشده بود و آنی اتفاق افتاد. وقتی قصد داشتم بنر تبلیغاتیام را چاپ کنم گفتند باید این عکس را بهعنوان عکس اصلی کمپینت انتخاب کنی؛ چون هم پدرت نصیحتت کرده است که باید به شهرت بروی و هم ایشان در این شهر ردصلاحیت شدهاند.
پس یک آن تصمیم گرفتی که پدرت هم در تبلیغات انتخاباتیات به این شکل حضور داشته باشند.
پدرم را رد صلاحیت کرده بودند، ولی اگر نظرسنجیهای شهر ما را رصد کنید، پدرم بیش از 80 درصد آرای شهرمان را داشت. این نظرسنجیها را حتی افراد مخالف پدرم هم منتشر کرده بودند و این را میدانستند.
خانواده و پدرت این شوخیهایی که در فضای مجازی وجود داشت را میدیدند؟
بله. البته چون وقت را از ما گرفته بودند و رسماً هیچ وقتی برای تبلیغات نداشتیم آن روزها اصلاً فرصت رصد فضای مجازی را نداشتیم. ما نزدیک به 400 روستا در آنجا داریم و باید به همه روستاها و شهرهایمان سرکشی میکردیم. اما از زبان دوستان میشنیدیم که این پوستر تبلیغاتی تقریباً سوژه جهانی شده است و خیلی از خبرگزاریهای خارجی آن را به عنوان نصحیت پدر رد صلاحیت شده به پسرش منتشر کردهاند. البته پدر از این شوخیها خیلی استقبال کرد و اصلاً ناراحت نشد.
شما خودت کِی این عکسها را دیدی؟
من خودم تازه بعد از انتخابات این عکسها را دیدم. کانالهای مختلف تلگرامی را دیدم که این عکسها را درست کردهاند. چون در آن چهار پنج روز حتی وقت خوابیدن هم نداشتم. ما در آن فرصت کم حتی سخنرانی هم نکردیم. فقط توانستم به روستاها بروم و بگویم من مهدی عبدالوند هستم، این اتفاقات برای من افتاده و ما را دیر به صحنه انتخابات وارد کردهاند. الان آمدهام. روزی 10 جلسه برای من میگذاشتند که فقط بتوانم به مردم بگویم عبدالوند آمد. در نتیجه تا بعد از انتخابات نتوانستم این شوخیها را ببینم.
حالا جالبترین شوخیای که دیدی کدام شوخی بود؟
خیلی از آنها خوب بود. بالاخره حالت طنز داشتند و طنزهای خیلی شیرینی هم بودند. ولی یک عکس را که در آخرین روزها دیدم تصویری بود که یک شمشیری به شکم من زده بود و نوشته بود که باعث ننگ فامیلم شدی. خون من هم روی پرچم ایران ریخته بود. شوخی با آقای قاضیپور را هم دیدم که در یک روز 300 هزار بیننده داشت.
فکر میکردی یک روز چنین اتفاقی برایت بیافتد؟ بالاخره فکر کنم الان هرجا بروی بهخاطر این پوستر تو را میشناسند.
اتفاقاً من امروز برای انجام کاری به شهرداری رفتم. از قبل به بچهها خبر داده بودم که میآیم. وقتی وارد ساختمان شدم همه بچهها انگشتشان را مثل عکس به سمت من گرفته بودند. کلی با هم خندیدیم. دو سه جای دیگر هم که رفته بودم همه با همین حالت دست، من را نشان میدادند و شوخی میکردند. روز رأیگیری هم در شهرمان، کسانی که میخواستند به من رأی بدهند، این حالت دست تبدیل به نمادشان شده بود و هرکس سر صندوق رأی میخواست بگوید به عبدالوند رأی میدهیم دستش را به این شکل نشان میداد.
چه شد که از شهرستان ازنا و دورود نامزد انتخاباتی شدی؟ سن کمی هم به نسبت دیگر نامزدها داشتی و دو سال از کف سنی مجاز بالاتر بودی.
بالاخره با این تغییر نسلی که در کشور بهوجود آمده برادر کوچکتر من و فرزند من برای شعارهایی که در انقلاب وجود داشته است نیاز به تحلیل دارند و بدون تحلیل زیر بار آن نمیروند. پس منی که همنسل آنها و با زبان آنها آشنا هستم باید اینها را برایشان تحلیل کنم و این نسل را با شعائر کشور همراه کنم. از طرف دیگر وقتی مردم حجم رد صلاحیتها را میبینند و متوجه میشوند که افراد زیادی به عناوین مختلف مانند عدم التزام به اسلام و دیگر دلایل رد صلاحیت میشوند، برای اینکه نشان دهند خیلی هوشمندانه عمل میکنند میآیند و به افراد جوانی که همفکرشان هستند رأی میدهند؛ با اینکه ممکن است هیچ رزومه خاصی هم نداشته باشند. ولی مردم میآیند تا ثابت کنند دیگران نمیتوانند برای آنها تصمیم بگیرند.
حالا چه شد که تصمیم گرفتی وارد صحنه انتخابات شوی؟
من در شهر تهران مدیر دفتر خدمات شهری هستم. نزدیک به 200 تا 300 هزار مدرک صادر کردهام و به مردم دادهام. در طول این مدت نزدیک به چهارصد پانصدهزار نفر به دفتر ما رفتوآمد داشتهاند. من افتخار میکنم که هیچ وقت مدیریتی با آنها وارد بحث نشدهام. من همیشه به عنوان اولین نفر پشت پیشخوان با ارباب رجوع روبهرو میشوم. یعنی ارباب رجوع که وارد دفتر میشوند اول از همه من را میبینند. این هم بهخاطر حساسیت کار من است. اگر کسی مشاوره بدی به ارباب رجوع بدهد آن فرد گرفتار میشود. به همین علت سعی میکنم اولین فردی باشم که با مردم روبهرو میشوم تا بتوانم زودتر کارهایشان را انجام دهم و مردم در سیکل بروکراسی نیافتند. این دوستان به علت خدمات صادقانهای که برایشان انجام داده بودم به من پیشنهاد دادند که بیایید و کاندیدای مجلس شوید؛ شما خانواده سیاسیای هستید و پدرتان هم سیاسی بوده، خودتان هم رزومه مناسبی دارید. من گفتم درست است که در منطقههای 13 و 14 و 15 مردم من را میشناسند و کلی پایان کار در این مناطق صادر کردهام ولی اگر رأی این مناطق را هم جمع کنم، تا در لیست نباشم رأی نخواهم آورد. آنها هم گفتند ما رایزنی و حمایت میکنیم تا شما را به لیست ببریم.
نظر پدر در این باره چه بود؟
پدر با نامزدی من در انتخابات مخالفت کرد. ایشان میگفت اگر هدفت کمک به مردم است در جایی که الان هستی بیشتر میتوانی به مردم کمک کنی و فعلاً صلاح نمیدانم وارد کارهای سیاسی شوی. به هر حال چون پدرم هم ضربه زیادی از کارهای سیاسی خورده بود دوست نداشت من وارد عرصه سیاسی شوم.
چه کسی از پدر دعوت کرد که به صحنه انتخابات بیایند؟
پدر من معلم و آموزش و پرورشی بود. دانشآموزان وقتی دانشجو شدند و وارد کارهای سیاسی شدند به سراغ پدرم آمدند. شناسنامه ایشان را گرفتند و گفتند شما باید وارد صحنه انتخابات و نماینده ازنا و دورود شوی. ایشان هم در مرحله اول رأی نیاورد ولی در مرحله دوم وارد مجلس شد. ایشان از نیمههای مجلس چهارم وارد خانه ملت شد و تا مجلس ششم نماینده مردم ازنا و دورود بود. بعد از آن هم با رد صلاحیت توانستند این دست خدمتگذاری ایشان به مردم را کوتاه کنند. در هر انتخابات، ایشان با بیشترین آرا به مجلس میرفت تا اینکه با رد صلاحیت جلوی خواست مردم گرفته شد.
از کاندیداتوریات از تهران میگفتی.
بله. این دوستان رایزنی کردند و ما دیدارهای مختلفی با آقایان عارف، موسوی تبریزی و مرعشی داشتیم. اینها میگفتند که ما ائتلاف داریم و در این ائتلاف 41 حزب وجود دارند. از بین آنها باید جمعبندی کنیم و 30 اسم بدهیم. حالا این احزاب اگر هر کدامشان یک نفر را هم معرفی کنند، ما 11 نفر اضافه هم داریم. در نتیجه شما باید صبر کنید. تا اینکه حجم گسترده رد صلاحیتها در تهران اتفاق افتاد. بعد از آن آنها خودشان با من تماس گرفتند و گفتند بیایم. گفتند رزومه شما بررسی شده است و شما بهعنوان جوانترین کاندیدای لیست اصلاحطلبان هستید. در آن روزهای اول که هنوز جواب عدم احراز صلاحیتها نیامده بود من جوانترین نامزد لیست اصلاحطلبان بودم. شورای ائتلاف اصلاحطلبان هم تصمیم داشت حتماً 30 درصد لیست از جوانان باشند. آنها گفتند با توجه به رزومهام میتوانم در لیست قرار بگیرم و میتوانم به عنوان کاندیدا در صدر این لیست حضور داشته باشم. خلاصه گفتند شما به طور قطع در لیست حضور خواهی داشت. دفاتر خدمات شهرداری، پیشخوان دولت و پلیس بهعلاوه ده به من نامه زدند و گفتند از من حمایت میکنند. این اتفاقات افتاد که من برای نامزدی در تهران مصمم شدم. همزمان با من پدرم هم از حوزه دورود و ازنا کاندیدا شد، ولی پدر هم رد صلاحیت شد. بعد از تأیید صلاحیت، ستادهایم را فعال کردم. وقتی در شهرستان فهمیدند که من تأیید صلاحیت شدهام، هر روز مردم تماس میگرفتند که اینجا عده زیادی را رد صلاحیت کردهاند و تو باید از شهر خودمان کاندیدا شوی.
نظر پدرت درباره اینکه از کدام حوزه نامزد شوی چه بود؟
پدرم میگفت حالا که وارد عرصه شدهای به نظر من باید به مردم دورود و ازنا خدمت کنی و کاری برای مردم آن منطقه انجام دهی که به سمت تهران نیایند و در شهرشان کارشان را انجام دهند. وقتی شهر خودت کاندیدا ندارد صلاح نیست که از تهران در انتخابات شرکت کنی. من هم به اصرار پدر و بهرغم اینکه خیلی مخالف بودم قبول کردم. بالاخره یکسری مشکلات و دغدغههای خاصی آنجا بود؛ میگفتند فلانی تا الان خودش کاندیدا بوده و حالا میخواهد پسر جوانش را به مجلس بفرستد. خودم هم خیلی تمایل نداشتم و میخواستم در همان تهران کارم را انجام بدهم. در تهران بسیاری از هنرمندان از من حمایت کرده بودند. آنها در حال تهیه تیزر انتخاباتی من بودند. آقای سام درخشانی، خانم نیکی کریمی و آقای ابراهیم میرزاپور دروازهبان تیم ملی، هم جزو افرادی بودند که از من حمایت کردند. اکثراً در کمپین انتخاباتی من در لرستان هم حضور داشتند.
چه شد که تصمیم آخرت این شد؟
افرادی از بزرگان شهر آمدند و با من صحبت کردند. آنها گفتند باید به شهر ما بیایی و به مردم اینجا ادای دین کنی. من هم روز 21 بهمن به فرمانداری تهران رفتم و پروندهام را منتقل کردم. طی همین نقل و انتقالات هم حوادث بدی برایم اتفاق افتاد. وقتی قانون را مطالعه کردم نوشته بود تا دو هفته قبل از انتخابات میتوانیم حوزههایمان را عوض کنیم. من هم قبل از موعد قانونی کارهای انتقالم را انجام دادم. طبق قانون، 24 ساعت بعد، هیأت اجرایی و 48 ساعت بعد، هیأت نظارت صلاحیت را بررسی کردند و کار انتقال من را انجام دادند. طبق قانون دو مورد باید بررسی شود. یکی اینکه در آن شهر عدم شهرت به فساد داشته باشی و دوم اینکه کار دولتی در آن شهر نداشته باشی. بعد طبق قانون نمیشود گفت که با انتقالت موافقت نشده است. باید یا من را ردصلاحیت میکردند یا تایید. هیأت اجرایی که از آنها بابت قانون مداریشان تشکر میکنم، بلافاصله پس از ابلاغ به لرستان، در موعد قانونی من را تأیید کردند. ولی متأسفانه شورای محترم نگهبان پرونده ما را آنقدر کش داد که ما به تبلیغات انتخابات نرسیدیم. سرانجام پس از کلی بلاتکلیفی و دو روز پس از شروع تبلیغات گفتند شما تأیید شدهاید. داستان هم از این قرار بود که من و آقای یحیوی، کاندیدای بروجرد تنها کسانی بودیم که از لرستان حوزههایمان را جابهجا کرده بودیم؛ ولی ایشان که اصولگرا بودند روز اول کارشان تمام شد اما من که اصلاحطلب بودم تکلیف پروندهام مشخص نشده بود. به همین دلیل، یک جلسه با مقام عالی وزیر کشور برگزار شد و بحث شد که چطور آقای یحیوی اصولگرا به سرعت تأیید میشود ولی عبدالوندِ اصلاحطلب تأیید نمیشود. اگر با او موافقت شده است باید با عبدالوند هم موافقت شود. آنها هم ناچار به پذیرش شدند. در نتیجه آقای یحیوی به داد ما رسید. وقتی همه داشتند تبلیغات میکردند، هنوز تکلیف من مشخص نبود که کاندیدای کدام شهر محسوب میشوم و کجا باید تبلیغات کنم. به تهران میآمدم میگفتند پروندهات به دورود و ازنا منتقل شده است. به لرستان میرفتم میگفتند اینجا رد صلاحیت شدهای و طبق قانون باید به تهران بروی. بین زمین و هوا بودم و دو روز بعد از موعد قانونی تبلیغات بالاخره در لرستان من را تأیید کردند. ما هم به شهرمان رفتیم. باید تازه از صفر شروع میکردیم. همه تبلیغات را شروع کرده بودند و ما تازه دنبال یک مغازه برای ستاد بودیم. سرانجام هم یک مغازه 10 متری پیدا کردیم و همانجا را بهعنوان ستادمان انتخاب کردیم. با هزار بدبختی و مشقت هم یک داربست تهیه کردیم و عکسمان را به آن زدیم.
خب این نوشتن نام پدرت در برگ رأی حرکت اعتراضی بوده یا واقعا اشتباه کردهاند؟
نه، واقعاً نمیدانستند. چون آنها شنیده بودند یک عبدالوندی آمده ولی نمیدانستند که من مهدی عبدالوند هستم و در ذهنشان نام پدرم بود که همان را هم نوشتند. بالاخره مردم با استقبالی که از من کردند یک مدال خدمتگذاری غیر رسمی را به من دادند ولی خب با توجه به مشکلاتی که در نحوه اطلاعرسانی داشتیم قسمت نبود که قانوناً هم بتوانم آنها را در مجلس نمایندگی کنم.
آمار مشارکت در ازنا و دورود چگونه بود؟
در این دوره مشارکت 65 درصدی داشتیم ولی در دوره قبل شاهد کمترین میزان مشارکت در انتخابات بودیم که یکی از اصلیترین دلایلش ردصلاحیت پدرم در بود. اگر من به صحنه انتخابات نمیرفتم مشارکت مردم ازنا هم پایین میآمد.
پس با این شرایط تو میتوانستی تهران بمانی و الان بیدردسر مثل باقی اعضای لیست با رأی بالا در مجلس بودی.
بله؛ اگر تهران بودم رأی میآوردم. پدرم هم شاید اگر از تهران کاندیدا میشد ردصلاحیت نمیشد. ولی برایش مهم بود که به مردم ازنا و دورود خدمت کند. او زمانی که نماینده مجلس بود سه چهار طرح ملی در آنجا افتتاح کرد و پس از اینکه رد صلاحیت شد و به مجلس راه پیدا نکرد همه آن طرحها از 12 سال پیش مسکوت ماند. خیلی دوست داشت به خاطر این حجم زیاد بیکاری خدمتی انجام دهد. الان متأسفانه بسیاری از جوانان از ازنا به تهران مهاجرت کردهاند. یک روند رکود جمعیتی در این شهر مشهود است و شهرستان در حال خالی شدن است. پدرم بهخاطر این تعهد میخواست این پروژهها را تمام کند. یکی از آن پروژهها ذوبآهن فولاد ازنا بود که دو هزار نفر را مشغول به کار میکرد.
حالا تو در عرصه انتخابات و سیاست میمانی یا اینکه پشیمان شدهای؟
من دوست دارم به مردم خدمت کنم حالا در جایگاه مجلس باشد، یا شورا یا جایگاه فعلیام در تهران. هرجا که احساس کنم تأثیر دارم و میتوانم به مردم خدمت کنم تمایل دارم در آنجا حضور داشته باشم.
خب شاید ایرادی که بشود گرفت این است که تا حالا کار مدیریتی انجام ندادهای و به همین علت شاید بعضیها در مورد انتخاب تو دودل باشند.
من در شرکتهای سایپا، پتروشیمی، وزارت کار و چند جای دیگر جوانترین مدیر مجموعه بودهام. از سن 21 سالگی، هم کار کردهام و هم درس خواندهام. هرجا بهعنوان کارمند وارد سیستم شدم، با عنوان مدیر از آنجا خارج شدم و بعد از آن هم یک فرصت بهتر نصیبم شد. من بهعنوان جوانترین مدیر شهرداری توانستم بالاترین پایان کار را داشته باشم.
برویم به روز رأیگیری؛ خیلیها در این شهر به نام عبدالوند رأی میدادند و پیش از این، این نام در آن منطقه با پدرتان شناخته شده بود. همین قضیه برایت مشکلاتی را ایجاد کرد.
بله. ما سه شهر و دو شهرستان و 400 روستا در آنجا داریم که در این فصل خیلی از آنها صعبالعبور است. ما در سه روز توانستیم تنها به 50 روستا برویم. اطلاعرسانی کردیم که به همه بگویید پسر عبدالوند آمده است. خب در شهر هم همه راه افتادند و گفتند عبدالوند آمده و وارد انتخابات شده است. منتها در آن زمان کم نمیشد اطلاعرسانی زیادی کرد. ما خبر تأیید صلاحیت را که شنیدیم سریع به سمت شهرمان حرکت کردیم و به ده یازده نفر از دوستانم اطلاع دادیم که در خانه عمویم جمع شوند تا در رابطه با راهاندازی ستاد صحبت کنیم. وقتی به شهرمان رسیدیم ناگهان متوجه شدیم که پنج ششهزار نفر به استقبال ما آمدهاند و شهر تقریباً تعطیل شده بود. من آن صحنه را هیچوقت فراموش نمیکنم. آن صحنه برایم از صندلی مجلس باارزشتر و مقدستر است که بعد از دوازده سال ردصلاحیت پدرم، عملکرد ما در آن شهر جوری بوده که مردم گفتند در عرض سه چهار ساعت این جمعیت در شهر ازنا جمع شد تا حضور ما در انتخابات را جشن بگیرند. ولی باز هم ما نتوانسته بودیم با دقت اطلاعرسانی کنیم. نتیجه انتخابات در شهر ما همیشه ساعت 12 همان شب تقریباً مشخص است و اعلام میشود. دویست سیصد صندوق است که از طریق همانها همه چیز مشخص میشود. ساعت 12 شب تقریباً 80 درصد نامزدها به من تبریک گفتند که تو با اختلاف زیادی نماینده شدهای. دوستان ما در ازنا همان موقع جشن گرفتند. وقتی آمار را اعلام کردند مشخص شد که تعداد زیادی از آرا با نام کوچک پدرم حاج غلامرضا یا با عنوان حاجی عبدالوند نوشته شده است. در نتیجه تعداد زیادی از آرای من در این انتخابات باطله محسوب شد.
چه مقدار رأی داشتی و فکر میکنی چه تعداد از آنها باطله محسوب شد؟
14 هزار رأیم خوانده شد و حوزه ما هشت هزار آرای باطله داشت. در صورتی که معمولاً در آن شهر آرای باطله چندانی وجود ندارد و مردم چون قومی قبیلهای رأی میدهند کسی رأیش را خراب نمیکند. خود مسوولان محترم هم اعلام کردند که عموما رأیهای باطله یکجورهایی به عبدالوند مربوط میشود. تعداد زیادی از آرا با نام کوچک پدرم حاج غلامرضا یا با عنوان حاجی عبدالوند نوشته شده است. در نتیجه تعداد زیادی از آرای من در این انتخابات باطله محسوب شد.
*تماشاگران
خانواده و پدرت این شوخیهایی که در فضای مجازی وجود داشت را میدیدند؟
بله. البته چون وقت را از ما گرفته بودند و رسماً هیچ وقتی برای تبلیغات نداشتیم آن روزها اصلاً فرصت رصد فضای مجازی را نداشتیم. ما نزدیک به 400 روستا در آنجا داریم و باید به همه روستاها و شهرهایمان سرکشی میکردیم. اما از زبان دوستان میشنیدیم که این پوستر تبلیغاتی تقریباً سوژه جهانی شده است و خیلی از خبرگزاریهای خارجی آن را به عنوان نصحیت پدر رد صلاحیت شده به پسرش منتشر کردهاند. البته پدر از این شوخیها خیلی استقبال کرد و اصلاً ناراحت نشد.
شما خودت کِی این عکسها را دیدی؟
من خودم تازه بعد از انتخابات این عکسها را دیدم. کانالهای مختلف تلگرامی را دیدم که این عکسها را درست کردهاند. چون در آن چهار پنج روز حتی وقت خوابیدن هم نداشتم. ما در آن فرصت کم حتی سخنرانی هم نکردیم. فقط توانستم به روستاها بروم و بگویم من مهدی عبدالوند هستم، این اتفاقات برای من افتاده و ما را دیر به صحنه انتخابات وارد کردهاند. الان آمدهام. روزی 10 جلسه برای من میگذاشتند که فقط بتوانم به مردم بگویم عبدالوند آمد. در نتیجه تا بعد از انتخابات نتوانستم این شوخیها را ببینم.
حالا جالبترین شوخیای که دیدی کدام شوخی بود؟
خیلی از آنها خوب بود. بالاخره حالت طنز داشتند و طنزهای خیلی شیرینی هم بودند. ولی یک عکس را که در آخرین روزها دیدم تصویری بود که یک شمشیری به شکم من زده بود و نوشته بود که باعث ننگ فامیلم شدی. خون من هم روی پرچم ایران ریخته بود. شوخی با آقای قاضیپور را هم دیدم که در یک روز 300 هزار بیننده داشت.
فکر میکردی یک روز چنین اتفاقی برایت بیافتد؟ بالاخره فکر کنم الان هرجا بروی بهخاطر این پوستر تو را میشناسند.
اتفاقاً من امروز برای انجام کاری به شهرداری رفتم. از قبل به بچهها خبر داده بودم که میآیم. وقتی وارد ساختمان شدم همه بچهها انگشتشان را مثل عکس به سمت من گرفته بودند. کلی با هم خندیدیم. دو سه جای دیگر هم که رفته بودم همه با همین حالت دست، من را نشان میدادند و شوخی میکردند. روز رأیگیری هم در شهرمان، کسانی که میخواستند به من رأی بدهند، این حالت دست تبدیل به نمادشان شده بود و هرکس سر صندوق رأی میخواست بگوید به عبدالوند رأی میدهیم دستش را به این شکل نشان میداد.
چه شد که از شهرستان ازنا و دورود نامزد انتخاباتی شدی؟ سن کمی هم به نسبت دیگر نامزدها داشتی و دو سال از کف سنی مجاز بالاتر بودی.
بالاخره با این تغییر نسلی که در کشور بهوجود آمده برادر کوچکتر من و فرزند من برای شعارهایی که در انقلاب وجود داشته است نیاز به تحلیل دارند و بدون تحلیل زیر بار آن نمیروند. پس منی که همنسل آنها و با زبان آنها آشنا هستم باید اینها را برایشان تحلیل کنم و این نسل را با شعائر کشور همراه کنم. از طرف دیگر وقتی مردم حجم رد صلاحیتها را میبینند و متوجه میشوند که افراد زیادی به عناوین مختلف مانند عدم التزام به اسلام و دیگر دلایل رد صلاحیت میشوند، برای اینکه نشان دهند خیلی هوشمندانه عمل میکنند میآیند و به افراد جوانی که همفکرشان هستند رأی میدهند؛ با اینکه ممکن است هیچ رزومه خاصی هم نداشته باشند. ولی مردم میآیند تا ثابت کنند دیگران نمیتوانند برای آنها تصمیم بگیرند.
حالا چه شد که تصمیم گرفتی وارد صحنه انتخابات شوی؟
من در شهر تهران مدیر دفتر خدمات شهری هستم. نزدیک به 200 تا 300 هزار مدرک صادر کردهام و به مردم دادهام. در طول این مدت نزدیک به چهارصد پانصدهزار نفر به دفتر ما رفتوآمد داشتهاند. من افتخار میکنم که هیچ وقت مدیریتی با آنها وارد بحث نشدهام. من همیشه به عنوان اولین نفر پشت پیشخوان با ارباب رجوع روبهرو میشوم. یعنی ارباب رجوع که وارد دفتر میشوند اول از همه من را میبینند. این هم بهخاطر حساسیت کار من است. اگر کسی مشاوره بدی به ارباب رجوع بدهد آن فرد گرفتار میشود. به همین علت سعی میکنم اولین فردی باشم که با مردم روبهرو میشوم تا بتوانم زودتر کارهایشان را انجام دهم و مردم در سیکل بروکراسی نیافتند. این دوستان به علت خدمات صادقانهای که برایشان انجام داده بودم به من پیشنهاد دادند که بیایید و کاندیدای مجلس شوید؛ شما خانواده سیاسیای هستید و پدرتان هم سیاسی بوده، خودتان هم رزومه مناسبی دارید. من گفتم درست است که در منطقههای 13 و 14 و 15 مردم من را میشناسند و کلی پایان کار در این مناطق صادر کردهام ولی اگر رأی این مناطق را هم جمع کنم، تا در لیست نباشم رأی نخواهم آورد. آنها هم گفتند ما رایزنی و حمایت میکنیم تا شما را به لیست ببریم.
نظر پدر در این باره چه بود؟
پدر با نامزدی من در انتخابات مخالفت کرد. ایشان میگفت اگر هدفت کمک به مردم است در جایی که الان هستی بیشتر میتوانی به مردم کمک کنی و فعلاً صلاح نمیدانم وارد کارهای سیاسی شوی. به هر حال چون پدرم هم ضربه زیادی از کارهای سیاسی خورده بود دوست نداشت من وارد عرصه سیاسی شوم.
چه کسی از پدر دعوت کرد که به صحنه انتخابات بیایند؟
پدر من معلم و آموزش و پرورشی بود. دانشآموزان وقتی دانشجو شدند و وارد کارهای سیاسی شدند به سراغ پدرم آمدند. شناسنامه ایشان را گرفتند و گفتند شما باید وارد صحنه انتخابات و نماینده ازنا و دورود شوی. ایشان هم در مرحله اول رأی نیاورد ولی در مرحله دوم وارد مجلس شد. ایشان از نیمههای مجلس چهارم وارد خانه ملت شد و تا مجلس ششم نماینده مردم ازنا و دورود بود. بعد از آن هم با رد صلاحیت توانستند این دست خدمتگذاری ایشان به مردم را کوتاه کنند. در هر انتخابات، ایشان با بیشترین آرا به مجلس میرفت تا اینکه با رد صلاحیت جلوی خواست مردم گرفته شد.
از کاندیداتوریات از تهران میگفتی.
بله. این دوستان رایزنی کردند و ما دیدارهای مختلفی با آقایان عارف، موسوی تبریزی و مرعشی داشتیم. اینها میگفتند که ما ائتلاف داریم و در این ائتلاف 41 حزب وجود دارند. از بین آنها باید جمعبندی کنیم و 30 اسم بدهیم. حالا این احزاب اگر هر کدامشان یک نفر را هم معرفی کنند، ما 11 نفر اضافه هم داریم. در نتیجه شما باید صبر کنید. تا اینکه حجم گسترده رد صلاحیتها در تهران اتفاق افتاد. بعد از آن آنها خودشان با من تماس گرفتند و گفتند بیایم. گفتند رزومه شما بررسی شده است و شما بهعنوان جوانترین کاندیدای لیست اصلاحطلبان هستید. در آن روزهای اول که هنوز جواب عدم احراز صلاحیتها نیامده بود من جوانترین نامزد لیست اصلاحطلبان بودم. شورای ائتلاف اصلاحطلبان هم تصمیم داشت حتماً 30 درصد لیست از جوانان باشند. آنها گفتند با توجه به رزومهام میتوانم در لیست قرار بگیرم و میتوانم به عنوان کاندیدا در صدر این لیست حضور داشته باشم. خلاصه گفتند شما به طور قطع در لیست حضور خواهی داشت. دفاتر خدمات شهرداری، پیشخوان دولت و پلیس بهعلاوه ده به من نامه زدند و گفتند از من حمایت میکنند. این اتفاقات افتاد که من برای نامزدی در تهران مصمم شدم. همزمان با من پدرم هم از حوزه دورود و ازنا کاندیدا شد، ولی پدر هم رد صلاحیت شد. بعد از تأیید صلاحیت، ستادهایم را فعال کردم. وقتی در شهرستان فهمیدند که من تأیید صلاحیت شدهام، هر روز مردم تماس میگرفتند که اینجا عده زیادی را رد صلاحیت کردهاند و تو باید از شهر خودمان کاندیدا شوی.
نظر پدرت درباره اینکه از کدام حوزه نامزد شوی چه بود؟
پدرم میگفت حالا که وارد عرصه شدهای به نظر من باید به مردم دورود و ازنا خدمت کنی و کاری برای مردم آن منطقه انجام دهی که به سمت تهران نیایند و در شهرشان کارشان را انجام دهند. وقتی شهر خودت کاندیدا ندارد صلاح نیست که از تهران در انتخابات شرکت کنی. من هم به اصرار پدر و بهرغم اینکه خیلی مخالف بودم قبول کردم. بالاخره یکسری مشکلات و دغدغههای خاصی آنجا بود؛ میگفتند فلانی تا الان خودش کاندیدا بوده و حالا میخواهد پسر جوانش را به مجلس بفرستد. خودم هم خیلی تمایل نداشتم و میخواستم در همان تهران کارم را انجام بدهم. در تهران بسیاری از هنرمندان از من حمایت کرده بودند. آنها در حال تهیه تیزر انتخاباتی من بودند. آقای سام درخشانی، خانم نیکی کریمی و آقای ابراهیم میرزاپور دروازهبان تیم ملی، هم جزو افرادی بودند که از من حمایت کردند. اکثراً در کمپین انتخاباتی من در لرستان هم حضور داشتند.
چه شد که تصمیم آخرت این شد؟
افرادی از بزرگان شهر آمدند و با من صحبت کردند. آنها گفتند باید به شهر ما بیایی و به مردم اینجا ادای دین کنی. من هم روز 21 بهمن به فرمانداری تهران رفتم و پروندهام را منتقل کردم. طی همین نقل و انتقالات هم حوادث بدی برایم اتفاق افتاد. وقتی قانون را مطالعه کردم نوشته بود تا دو هفته قبل از انتخابات میتوانیم حوزههایمان را عوض کنیم. من هم قبل از موعد قانونی کارهای انتقالم را انجام دادم. طبق قانون، 24 ساعت بعد، هیأت اجرایی و 48 ساعت بعد، هیأت نظارت صلاحیت را بررسی کردند و کار انتقال من را انجام دادند. طبق قانون دو مورد باید بررسی شود. یکی اینکه در آن شهر عدم شهرت به فساد داشته باشی و دوم اینکه کار دولتی در آن شهر نداشته باشی. بعد طبق قانون نمیشود گفت که با انتقالت موافقت نشده است. باید یا من را ردصلاحیت میکردند یا تایید. هیأت اجرایی که از آنها بابت قانون مداریشان تشکر میکنم، بلافاصله پس از ابلاغ به لرستان، در موعد قانونی من را تأیید کردند. ولی متأسفانه شورای محترم نگهبان پرونده ما را آنقدر کش داد که ما به تبلیغات انتخابات نرسیدیم. سرانجام پس از کلی بلاتکلیفی و دو روز پس از شروع تبلیغات گفتند شما تأیید شدهاید. داستان هم از این قرار بود که من و آقای یحیوی، کاندیدای بروجرد تنها کسانی بودیم که از لرستان حوزههایمان را جابهجا کرده بودیم؛ ولی ایشان که اصولگرا بودند روز اول کارشان تمام شد اما من که اصلاحطلب بودم تکلیف پروندهام مشخص نشده بود. به همین دلیل، یک جلسه با مقام عالی وزیر کشور برگزار شد و بحث شد که چطور آقای یحیوی اصولگرا به سرعت تأیید میشود ولی عبدالوندِ اصلاحطلب تأیید نمیشود. اگر با او موافقت شده است باید با عبدالوند هم موافقت شود. آنها هم ناچار به پذیرش شدند. در نتیجه آقای یحیوی به داد ما رسید. وقتی همه داشتند تبلیغات میکردند، هنوز تکلیف من مشخص نبود که کاندیدای کدام شهر محسوب میشوم و کجا باید تبلیغات کنم. به تهران میآمدم میگفتند پروندهات به دورود و ازنا منتقل شده است. به لرستان میرفتم میگفتند اینجا رد صلاحیت شدهای و طبق قانون باید به تهران بروی. بین زمین و هوا بودم و دو روز بعد از موعد قانونی تبلیغات بالاخره در لرستان من را تأیید کردند. ما هم به شهرمان رفتیم. باید تازه از صفر شروع میکردیم. همه تبلیغات را شروع کرده بودند و ما تازه دنبال یک مغازه برای ستاد بودیم. سرانجام هم یک مغازه 10 متری پیدا کردیم و همانجا را بهعنوان ستادمان انتخاب کردیم. با هزار بدبختی و مشقت هم یک داربست تهیه کردیم و عکسمان را به آن زدیم.
خب این نوشتن نام پدرت در برگ رأی حرکت اعتراضی بوده یا واقعا اشتباه کردهاند؟
نه، واقعاً نمیدانستند. چون آنها شنیده بودند یک عبدالوندی آمده ولی نمیدانستند که من مهدی عبدالوند هستم و در ذهنشان نام پدرم بود که همان را هم نوشتند. بالاخره مردم با استقبالی که از من کردند یک مدال خدمتگذاری غیر رسمی را به من دادند ولی خب با توجه به مشکلاتی که در نحوه اطلاعرسانی داشتیم قسمت نبود که قانوناً هم بتوانم آنها را در مجلس نمایندگی کنم.
آمار مشارکت در ازنا و دورود چگونه بود؟
در این دوره مشارکت 65 درصدی داشتیم ولی در دوره قبل شاهد کمترین میزان مشارکت در انتخابات بودیم که یکی از اصلیترین دلایلش ردصلاحیت پدرم در بود. اگر من به صحنه انتخابات نمیرفتم مشارکت مردم ازنا هم پایین میآمد.
پس با این شرایط تو میتوانستی تهران بمانی و الان بیدردسر مثل باقی اعضای لیست با رأی بالا در مجلس بودی.
بله؛ اگر تهران بودم رأی میآوردم. پدرم هم شاید اگر از تهران کاندیدا میشد ردصلاحیت نمیشد. ولی برایش مهم بود که به مردم ازنا و دورود خدمت کند. او زمانی که نماینده مجلس بود سه چهار طرح ملی در آنجا افتتاح کرد و پس از اینکه رد صلاحیت شد و به مجلس راه پیدا نکرد همه آن طرحها از 12 سال پیش مسکوت ماند. خیلی دوست داشت به خاطر این حجم زیاد بیکاری خدمتی انجام دهد. الان متأسفانه بسیاری از جوانان از ازنا به تهران مهاجرت کردهاند. یک روند رکود جمعیتی در این شهر مشهود است و شهرستان در حال خالی شدن است. پدرم بهخاطر این تعهد میخواست این پروژهها را تمام کند. یکی از آن پروژهها ذوبآهن فولاد ازنا بود که دو هزار نفر را مشغول به کار میکرد.
حالا تو در عرصه انتخابات و سیاست میمانی یا اینکه پشیمان شدهای؟
من دوست دارم به مردم خدمت کنم حالا در جایگاه مجلس باشد، یا شورا یا جایگاه فعلیام در تهران. هرجا که احساس کنم تأثیر دارم و میتوانم به مردم خدمت کنم تمایل دارم در آنجا حضور داشته باشم.
خب شاید ایرادی که بشود گرفت این است که تا حالا کار مدیریتی انجام ندادهای و به همین علت شاید بعضیها در مورد انتخاب تو دودل باشند.
من در شرکتهای سایپا، پتروشیمی، وزارت کار و چند جای دیگر جوانترین مدیر مجموعه بودهام. از سن 21 سالگی، هم کار کردهام و هم درس خواندهام. هرجا بهعنوان کارمند وارد سیستم شدم، با عنوان مدیر از آنجا خارج شدم و بعد از آن هم یک فرصت بهتر نصیبم شد. من بهعنوان جوانترین مدیر شهرداری توانستم بالاترین پایان کار را داشته باشم.
برویم به روز رأیگیری؛ خیلیها در این شهر به نام عبدالوند رأی میدادند و پیش از این، این نام در آن منطقه با پدرتان شناخته شده بود. همین قضیه برایت مشکلاتی را ایجاد کرد.
بله. ما سه شهر و دو شهرستان و 400 روستا در آنجا داریم که در این فصل خیلی از آنها صعبالعبور است. ما در سه روز توانستیم تنها به 50 روستا برویم. اطلاعرسانی کردیم که به همه بگویید پسر عبدالوند آمده است. خب در شهر هم همه راه افتادند و گفتند عبدالوند آمده و وارد انتخابات شده است. منتها در آن زمان کم نمیشد اطلاعرسانی زیادی کرد. ما خبر تأیید صلاحیت را که شنیدیم سریع به سمت شهرمان حرکت کردیم و به ده یازده نفر از دوستانم اطلاع دادیم که در خانه عمویم جمع شوند تا در رابطه با راهاندازی ستاد صحبت کنیم. وقتی به شهرمان رسیدیم ناگهان متوجه شدیم که پنج ششهزار نفر به استقبال ما آمدهاند و شهر تقریباً تعطیل شده بود. من آن صحنه را هیچوقت فراموش نمیکنم. آن صحنه برایم از صندلی مجلس باارزشتر و مقدستر است که بعد از دوازده سال ردصلاحیت پدرم، عملکرد ما در آن شهر جوری بوده که مردم گفتند در عرض سه چهار ساعت این جمعیت در شهر ازنا جمع شد تا حضور ما در انتخابات را جشن بگیرند. ولی باز هم ما نتوانسته بودیم با دقت اطلاعرسانی کنیم. نتیجه انتخابات در شهر ما همیشه ساعت 12 همان شب تقریباً مشخص است و اعلام میشود. دویست سیصد صندوق است که از طریق همانها همه چیز مشخص میشود. ساعت 12 شب تقریباً 80 درصد نامزدها به من تبریک گفتند که تو با اختلاف زیادی نماینده شدهای. دوستان ما در ازنا همان موقع جشن گرفتند. وقتی آمار را اعلام کردند مشخص شد که تعداد زیادی از آرا با نام کوچک پدرم حاج غلامرضا یا با عنوان حاجی عبدالوند نوشته شده است. در نتیجه تعداد زیادی از آرای من در این انتخابات باطله محسوب شد.
چه مقدار رأی داشتی و فکر میکنی چه تعداد از آنها باطله محسوب شد؟
14 هزار رأیم خوانده شد و حوزه ما هشت هزار آرای باطله داشت. در صورتی که معمولاً در آن شهر آرای باطله چندانی وجود ندارد و مردم چون قومی قبیلهای رأی میدهند کسی رأیش را خراب نمیکند. خود مسوولان محترم هم اعلام کردند که عموما رأیهای باطله یکجورهایی به عبدالوند مربوط میشود. تعداد زیادی از آرا با نام کوچک پدرم حاج غلامرضا یا با عنوان حاجی عبدالوند نوشته شده است. در نتیجه تعداد زیادی از آرای من در این انتخابات باطله محسوب شد.
*تماشاگران