شهدای ایران shohadayeiran.com

گروهک تروریستی کومله، سید ابراهیم تارا را دربیستم دیماه 61در بوکان به اسارات درآوردند و پس ازشکنجه های وحشیانه به شهادت رساندند اما پیکر شهید را به کشورش بازنفرستادند وبرای همیشه نزد خود نگاه داشتند.
 به گزارش شهدای ایران، گروهک تروریستی کومله، سید ابراهیم تارا را دربیستم دیماه 61در بوکان به اسارات درآوردند و پس ازشکنجه های وحشیانه به شهادت رساندند اما پیکر شهید را به کشورش بازنفرستادند وبرای همیشه نزد خود نگاه داشتند.
سید ابراهیم تارا یکی دیگر از اعضای خانواده بزرگ شهدای ترور است که هنوز پیکرش به کشور و آغوش خانواده اش بازنگشته است و با وجود تلاش سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اما تاکنون هیچ اثری ازاین شهید یافت نشده است.
با همسرشهید تارا به گفت وگو نشستیم و او خاطرات خود را چنین بازگو کرد: سید ابراهیم با اخلاق و رفتارانقلابی اش چنان ضربه ای به گروهکهای ضدانقلاب کومله وارد آورده بود که آنها پس از به اسارت درآوردن وی تا مدت ها او را مورد شکنجه های وحشیانه قرار می دادند و بالاخره سید ابراهیم به آرزوی دیرینه و سعادت ابدی شهادت رسید؛ اما هنوز پیکر زجر کشیده اش به آغوش خانواده اش بازنگشته است.
وقتی شکنجه گرهای ابراهیم دستگیر شدند به من گفتند که او توسط خود مسئول گروهک کومله شکنجه می شده است؛
گفتند او آن قدر با کابل به کف پای ابراهیم زده بود که کف پایش از گوشت به استخوان رسیده بود. زانوها واستخوان های پایش را شکسته بود به طوریکه قادر نبود روی پا بایستد و بخش اعظمی از قسمت های بدنش سوزانده شده بود.
یکی از شکنجه گرها که زندانبان ابراهیم بود گفت که من برایش غذا می بردم. روز اول که برایش غذا بردم دست داشت، روز دوم دست نداشت و دست هایش را شکسته بودند، روز سوم که برایش غذا بردم نه دست داشت و نه پا. پاهایش را هم شکسته بودند و نمی توانست هیچ کاری انجام دهد.
او گفت: مسئول گروهک کومله ابراهیم را مدام می زد و می گفت ما می دانیم که تو با زن و بچه ات به اینجا آمده ای. زن و بچه ات کجا هستند؟ اسم بچه ات چیست؟ و ابراهیم در پاسخ به او می گفت من یک پسر دارم و همسرم اینجا نیست.
او گفت که لحظه آخری که ابراهیم را به حیاط آورده بودند نه دست داشت و نه پا و در کف حیاط افتاده بود و فقط «الله اکبر خمینی رهبر» را سرمی داد و آخرین کلمه ای او با صدای بلند نیز کلمه سمیه بود.بعد از آن مسئول گروهک کومله او را درمینی بوسی گذاشت وبا خود برد و زمانی که بازگشت کف مینی بوس مملو از خون بود و به ما گفت ماشین را بشوییم. ما نمی دانیم با ابراهیم چه کرد و اصلا بدن ابراهیم چه داشت که اینقدر از او خون رفته بود. هیچ وقت هم به ما نگفت که ابراهیم را کجا برد ویا کجا دفن کرده است.
همسرشهید مفقود الاثر در ادامه می افزاید: البته شهادت آرزوی سید ابراهیم بود و او بطور مرتب سرنمازش این طور دعا می کرد:خدایا از تومی خواهم که من در زیرشکنجه به شهادت برسم و در زمان شهادتم هیچکس بجز حضرت فاطمه الزهرا(س) بالای سرم نباشد و جسدم هیچ وقت از کردستان بیرون نرود.
وی می گوید: گروهک کومله بعد از انقلاب بدترین جنایت ها را انجام دادند؛ از بریدن سر با در کمپوت، سوزاندن بدن با نفت سیاه و سیگار، قطع کردن دست و پا گرفته تا هرجنایتی که بگویید در کارنامه این گروهک وجود دارد. البته اسم خودشان را هم «خلق کُرد» گذاشته بودند اما کُرد چه ارتباطی به کمونیست داشت؟ اغلب آنها کمونیست بودند و خدا را قبول نداشتند.
وی در ادامه خاطراتش می افزاید: فعالیت های انقلابی و ضد طاغوتی سید ابراهیم از 18 سالگی آغاز شد و پس از تاسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در 58 به عضویت این نهاد مردمی درآمد. سید ابراهیم بعد از پیروزی انقلاب در سال 59 هنگامی که درگیری با گروهک های ضد انقلاب درغرب کشور آغاز شد به کرمانشاه عزیمت کرد.
در آن زمان وی به عنوان مسئول اطلاعات سپاه برای برقراری امنیت در منطقه 7 کشوری که شامل شهرهای کردستان، کرمانشاه، همدان، ایلام، قصرشیرین بود برگزیده شد یک لحظه هم از فعالیت انقلابی اش دست برنداشت.
سید ابراهیم نزد مردم بومی مناطقی که به ماموریت می رفت بسیار محجوب و دوست داشتنی بود. آنها همواره از سید ابراهیم حمایت می کردند واین موضوع گروهک های ضد انفلابی را نگران می کرد.اخلاق او باعث شده بود تا تعدادی از گروهک های ضد انقلاب که از روی نا آگاهی علیه نظام فعالیت می کردند، تغییر جهت فکری بدهند و به یاری نظام برخیزند.
همسرشهید تارا در خاطرات خود می گوید: شهید سید ابراهیم زاده شده شهر کردکوی از توابع گلستان بود و آشنایی من با وی از زمانی شروع شد که در ستاد کرمانشاه فعال بودم و ماموریت داشتم برای دستگیری تعدادی از اعضای گروهک های ضد انقلاب با شهید تارا همکاری کنم . البته بعدها به توصیه شهید تارا رسما وارد سپاه پاسداران شدم.
ما بهمن 59 ازدواج کردیم و ثمره ازدواج ما یک دختر است.
در آن سالها همیشه سعی می کردم حتی با وجود بچه کوچک درماموریت ها همراهش باشم. ابراهیم همیشه به من می گفت: «من تو را با خودم به ماموریت می برم تا سند زنده ای برای مظلومیت بچه های کردستان باشی و بگویی که بچه های کردستان چه زجری کشیدند.»
با او همراه می شدم چون این احساس را داشتم که ابراهیم را خیلی زود از دست می دهم. او برای من همچون معلمی بود که با صحبت هایش در مسیر ماموریت، راه را به من نشان می داد.
برخی از مسئولین ایراد می گرفتند و به ابراهیم می گفتند که گروهک ها بالاخره یک روز همسرت را به اسارت می گیرند.
او دربخش دیگری از خاطراتش می افزاید: من و ابراهیم برای مدتی به منطقه کامیاران عزیمت کردیم و او در آنجا مسئولیت اطلاعات را عهده گرفت.روزی یکی از افراد بومی که پسرش هفت پاسدار را به شهادت رسانده بود و قرار بود اعدام شود به محل زندگی ما آمد. یک دسته اسکناس و یک چاقو و یک قرآن را جلوی ابراهیم گذاشت و گفت که یا پسرم را به این قرآن ببخش و یا این پول ها را بردار و فراری اش بده و یا با این چاقو من را بکش.
ابراهیم هم در جواب گفت: این قرآن که اجازه نمی دهد پسرت را ببخشم چون هفت خانواده را داغدار کرده است. من هم که آدم کش نیستم و با این پول ها هم نمی توانی من را بخری.
ابراهیم همیشه می گفت: «من هر شکنجه ای را می توانم تحمل کنم ولی نمی توانم تحمل کنم که گروهک ها حتی چادر را از سرت بردارند.» به همین دلیل همیشه توصیه می کرد که هر زمان احساس کردی گروهک ها وارد شهر شدند، سمیه را به دست افراد بومی بسپار وخودت فرار کن، حتی اگر به تو تیراندازی هم کردند فرار کن. افراد بومی سمیه را به من بر می گردانند ولی نگذار زنده اسیر شوی.»
ابراهیم هر روز صبح من ودخترم را به مدرسه ای که در آن تدریس می کردم می رساند و بالاخره یک روز صبح در راه بازگشت در کمین گروهک ها گرفتار می شود. چند روزی بی خبر بودیم و بالاخره پس از چند روزبی خبری، خبردار شدیم ابراهیم دستگیر شده است اما زنده است.با به اسارت درآمدن ابراهیم؛ مسئولین سپاه من و دخترم را به تهران منتقل کردند و درتهران همچنان از خبرهای ضد و نقیض شکنجه های ابراهیم خبردار می شدم.
همسر شهید تارا می گوید: چند ماه پس از به اسارت درآمدن ابراهیم تصمیم گرفتم جای خالی اش را پر کنم. به همین جهت دوباره با سمیه به مناطق جنگی و به محل کارم در سپاه بازگشتم؛ تا اینکه بالاخره سه تن از کسانی که ابراهیم را شکنجه می کردند دستگیر شدند.
همسر شهید تارا می گوید: وقتی بازجویی شکنجه گرها تمام شد و آنها رفتند فقط فریاد می زدم و حاضر نبودم لحظه ای سمیه از من دور شوم.البته سپاه پس از پاکسازی منطقه بوکان و محل تجمع گروهک ها بارها منطقه را جستجو کرد اما پیکری از سیدابراهیم پیدا نشد.
همسر شهید ابراهیم تارا می گوید: درعصرحاضر من سازمان حقوق بشر را حامی حقوق مردم نمی بینم و فقط سازمانی را می بینم که توسط آمریکا و هم پیمانانش در جهت منافع آنها فعالیت می کند.

*ایرنا
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار