احمد یوسفزاده نویسنده کتاب «آن بیست و سه نفر» روایتی از دیدار دانشجویان با فرمانده قرارگاه سازندگی خاتمالانبیاء نوشته است.
به گزارش شهدای ایران به نقل از فارس، احمد یوسف زاده آزاده هشت سال اسارت و نویسنده کتاب «آن بیست و سه نفر» که در سمت مدیر کل فرهنگی دانشگاه شهید باهنر کرمان مشغول فعالیت است، به بهانه دیدار سردار عبداللهی با دانشجویان این دانشگاه دلنوشتهای به مهندسین جوان قرارگاه سازندگی خاتم تقدیم کرده است.
*ایکاش با لباس سبز خاطرهانگیز سپاه میآمدی!
«فرمانده قرارگاه سازندگی خاتم الانبیاء، مهمان دانشگاه شهید باهنر کرمان است. با کت و شلوار آمده، اما من دلم میخواست با همان لباس سبز خاطره انگیز میآمد. دانشجویان سن و سالشان به آن روزها قد نمیدهد، اما من از این لباس چه خاطرههای قشنگی دارم در آن سالهای دور. سبز پوشهای سپاه برای ما خاکی پوشهای بسیج چقدر دوست داشتنی و الگو بودند. همان روزها که جنگی ناخواسته و نابرابر در گرفته و بخشی از خاک وطن رفته بود زیر پوتین سیه چردههای بعثی.
جنگی نمایان، آنطرف ژنرالهای آموزش دیده در دانشگاههای معتبر نظامی جهان، این طرف جوانانی بیست وشش، هفت ساله.
آنطرف لشکری تکیه داده بر اسلحه خانههای دنیای استکبار، اینطرف کشوری تازه انقلاب کرده و تحریم شده و گاه حتی نیازمند چند گلوله آرپی جی!
سرلشکر عدنان خیرالله 56 ساله، ارتشبد ماهر عبد الرشید 50 ساله، ارتشبد نزار الخزرجی 54 ساله و ژنرال برزان تکریتی 52 ساله آنطرف، اینطرف قاسم سلیمانی 25 ساله از رابُر، محمدابراهیم همت 24 ساله از شهرضا، محسن رضایی 28 ساله از مسجد سلیمان مهدی باکری 27 ساله از میاندوآب و ...
سبزپوشها پنجه در پنجه غول متجاوز
لشکرهای زرهی عراق پیش میآمدند و شهرهای وطن یکی یکی زیر زنجیر تانکهایشان له میشد، خرمشهر، سوسنگرد، هویزه، مهران، قصر شیرین، .... اما زیاد طول نکشید که سبز پوشهای سپاه در کنار ارتشیهای قهرمان پنجه در پنجه غول متجاوز انداختند. نبرد بالاگرفت، پیشتر امام(ره) گفته بود: «ای کاش من هم یک پاسدار بودم» و گفته بود «اگر سپاه نبود کشور هم نبود». همین دو کلام کافی بود تا موی غیرت بر تن سپاهی جماعت بایستد و برای نجات وطن و شکستن شاخ غول هم قسم بشوند که شدند.
عملیاتهای پیروزی بخش انجام شد. کرخه نور، فتح المبین، بستان، بیت المقدس.
ژنرالهای کهنه کار بعثی مانده بودند چطور در مصاف پاسداران جوان نوخواسته که یکساله شده بودند فرمانده تیپ و لشکر دوام بیاورند. هر روز خبر آزادی قسمتی از خاک میهن به دنیا مخابره میشد. سوسنگرد آزاد شد، هویزه آزاد شد! و یک روز هم رادیو بعد از همان مارشِ آشنا، گفت: شنوندگان عزیز توجه فرمایید! خرمشهر شهر خون آزاد شد!
*صدام در نامهاش به هاشمیرفسنجانی چه نوشت؟
جنگ کشید به سالهای بعد، رفته رفته سبز پوشها معادله را در میدان نبرد بر هم زدند و عملیاتهای برون مرزی آغاز شد. هجوم به بصره و فاو، روزهای سخت و نفسگیر برای هر دو کشور، و سر انجام آن روز تاریخی فرارسید، بعد از ماهها مذاکرات بی نتیجه، یک روز صدام نامه نوشت به هاشمی رفسنجانی فرمانده ارشد جنگ که : «الیوم حقق کل ما اردتموه» امروز هرچه شما می خواستید محقق شد! و بدین سان آخرین شعلههای جنگ فرو نشست و من و «آن بیست و سه نفر» و همه بیست و سه نفرهای اسیر، آزاد شدیم و بر خاک وطن در مرز خسروی بوسه زدیم.
از مرداب افتادیم به اقیانوس وطن، اما دریغ که دیگر امام نبود، خیلی از آن نوخاستههای سبز و خاکی پوش نبودند. حاج همت نبود، باکری نبود، خرازی نبود، تاجیک و زنگیآبادی نبودند، موسای بالا بلندِ انگشت کشیدهِ خوش قریحهِ من هم نبود، اما ایران بود، با همه مرزهایش، باهمه کوههای بلندش و دشتهای وسیع و با همه شهرهای زخمی اما آزادش.
*سبزپوشها نگذاشتند حرف امام زمین بماند
سپاهیها میخواستند بر گردند به پادگانهایشان، دستی به سر بچههایشان بکشند، احوالی از همسر و پدر و مادرشان بپرسند، اما نه، مبارزه هنوز تمام نشده بود. هشت سال جنگ و موشک و بمباران، زیر ساختهای کشور را نابود کرده بود، وطن زخمی بود، باید مداوا میشد. سد میخواستیم، نیروگاه میخواستیم، پل میخواستیم، بزرگراه میخواستیم، استراحت بی استراحت! سبز پوشها دوباره به میدان آمدند. چرا نیایند؟ آن 5 هزار دستگاه بلدوزر و لودر که در جنگ به کار گرفته بودند بخوابند تا مستهلک بشوند؟ آن روحیه جهاد و ایثار در کوچههای روزمرگی رنگ ببازد؟ حرف امام که گفته بود«سازندگی هم یک جهاد بزرگ است» بر زمین بماند؟
راستی اگر قرار بود کشوری آباد از دل خاکسترهای جنگ ساخته بشود، برای انجام این کار چه کسی تواناتر از مردانی که زیر پرواز بمب افکنهای دشمن، بر اروندِ مست و خروشان پل بعثت را سوار کردند؟ لابد ارادهای که اروند را زیر آتش، مهار میکند، هم میتواند بر سر شاخههای کارون بی دغدغه میگ و موشک، سد عظیم کرخه را بسازد که ساخت.
و اینچنین شد که از میان ارادههای پولادین و تجربههایی که با خون بدست آمده بود «قرارگاه سازندگی خاتم الانبیاء» سر بر آورد. سری سر فراز.
*دهها سال بعد
حالا دهها سال از آن رجعت مومنانه به عرصه سازندگی وطن میگذرد، دانشجویان جوان و پرسشگر نشستهاند پای صحبت سر دار عبداللهی فرمانده قرارگاه خاتم که مهمان دانشگاه شهید باهنر کرمان است تا برای نسل جوان علمی کشور از عزت بگوید و از اقتدار، درست در زمانه تحریمهای ظالمانه. سردار، دیگر آن پاسدار 25 ساله بیت المقدس و رمضان و والفجرها نیست، آسیاب عمر، شقیقههایش را هاشوری سفید زده است.
از جهاد مستمر خودش و همرزمانش میگوید. از کشوری که میتواند در شرایط سختِ قهرِ بینالمللی و تحریم هم سر بلند بماند. از ابر پروژههای قرارگاه گفت، از 5 هزار متر زیر خلیج فارس، آخرین نقطهای که تیغ دستگاههای حفاری قرار گاه دارد به غنی ترین منبع خدادادی گاز جهان نزدیک میشود.
جایی که به کپسولهای پر فشار گاز رسیدهایم، بخشی از این کپسول را قطریها شانه به شانه ما پیش از این مهار کرده بودند و سهم ما حسرت بود، اما حالا قرار گاه خاتم روزانه 52 ملیون متر مکعب گاز را از اعماق خلیج فارس و از همین میدان گازی بیرون میکشد و به مخازن میفرستد.
دانشجویان جوان تعجب میکنند، سردار میگوید: اگر گزینههای روی میز دشمنان، هیچوقت به کارشان نیامد دلیلش همین ایستادگی و نبوغ فرزندان ماست.
*ما رقیب بخش خصوصی نیستیم!
جوانی که با عینکی از بدبینی سردار را زیر نگاه گرفته بلند میشود برای سوال. «آقای سردار چرا باید فقط شما پروژههای بزرگ را بردارید، پس دیگر پیمانکارها چه؟»
عبداللهی جواب میدهد : «منتظر همین سوال همیشگی بودم. ببینید، قرارگاه خاتم جایی وارد میشود که دیگران نشوند یا نتوانند. جایی که واقعا به کمک ما نیاز باشد. آقا ما را از ورود به پروژههای زیر 100 ملیارد تومان نهی کرده، ما هر گز رقیب بخش خصوصی نیستیم، بلکه همکار و امداد رسان آنهاییم. ما با کمترین سود پروژههای بزرگ را به سامان میرسانیم، ما برای جیب خودمان نیامدهایم، این راه ادامه همان دفاع مقدس ماست. عشق ما اعتلای این کشور است. کشوری اسلامی که اگر لازم باشد جانمان را هم فدایش می کنیم.»
سردار گفت و گفت، از همه افتخارات مجموعه اش، از 4500 کیلومتر عملیات انتقال نفت و گاز. از تولید شغل برای 250 هزارنفر با میانگین سنی 30 سال. از 150 ابرپروژه، از پل طبقاتی صدر که جزو سازههای برتر جهان شده است. از عظیم ترین تونل انتقال آب در خاورمیانه، از 130 هزار نیروی متخصص که در اختیار دارد برای آبادانی وطن، از پالایشگاهها، بنادر و زیر ساختهای ریلی که ایجاد کرده است، از سد کرخه در سالهای دور و از ایرانیترین فازهای 15 و 16 پارس جنوبی عسلویه در این سال و در شرایطی که تحریمها آزار دهنده بود. سردار میگوید و میگوید و دانشجویان جوان، سرشار میشوند از حس توانستن، از امید به روزهای درخشان برای وطنی که دوستش دارند و آرمانهایی که بزرگترهایشان روزی برای حراست از آنها از میدانهای مین گذشتهاند.
*ایکاش با لباس سبز خاطرهانگیز سپاه میآمدی!
«فرمانده قرارگاه سازندگی خاتم الانبیاء، مهمان دانشگاه شهید باهنر کرمان است. با کت و شلوار آمده، اما من دلم میخواست با همان لباس سبز خاطره انگیز میآمد. دانشجویان سن و سالشان به آن روزها قد نمیدهد، اما من از این لباس چه خاطرههای قشنگی دارم در آن سالهای دور. سبز پوشهای سپاه برای ما خاکی پوشهای بسیج چقدر دوست داشتنی و الگو بودند. همان روزها که جنگی ناخواسته و نابرابر در گرفته و بخشی از خاک وطن رفته بود زیر پوتین سیه چردههای بعثی.
جنگی نمایان، آنطرف ژنرالهای آموزش دیده در دانشگاههای معتبر نظامی جهان، این طرف جوانانی بیست وشش، هفت ساله.
آنطرف لشکری تکیه داده بر اسلحه خانههای دنیای استکبار، اینطرف کشوری تازه انقلاب کرده و تحریم شده و گاه حتی نیازمند چند گلوله آرپی جی!
سرلشکر عدنان خیرالله 56 ساله، ارتشبد ماهر عبد الرشید 50 ساله، ارتشبد نزار الخزرجی 54 ساله و ژنرال برزان تکریتی 52 ساله آنطرف، اینطرف قاسم سلیمانی 25 ساله از رابُر، محمدابراهیم همت 24 ساله از شهرضا، محسن رضایی 28 ساله از مسجد سلیمان مهدی باکری 27 ساله از میاندوآب و ...
سبزپوشها پنجه در پنجه غول متجاوز
لشکرهای زرهی عراق پیش میآمدند و شهرهای وطن یکی یکی زیر زنجیر تانکهایشان له میشد، خرمشهر، سوسنگرد، هویزه، مهران، قصر شیرین، .... اما زیاد طول نکشید که سبز پوشهای سپاه در کنار ارتشیهای قهرمان پنجه در پنجه غول متجاوز انداختند. نبرد بالاگرفت، پیشتر امام(ره) گفته بود: «ای کاش من هم یک پاسدار بودم» و گفته بود «اگر سپاه نبود کشور هم نبود». همین دو کلام کافی بود تا موی غیرت بر تن سپاهی جماعت بایستد و برای نجات وطن و شکستن شاخ غول هم قسم بشوند که شدند.
عملیاتهای پیروزی بخش انجام شد. کرخه نور، فتح المبین، بستان، بیت المقدس.
ژنرالهای کهنه کار بعثی مانده بودند چطور در مصاف پاسداران جوان نوخواسته که یکساله شده بودند فرمانده تیپ و لشکر دوام بیاورند. هر روز خبر آزادی قسمتی از خاک میهن به دنیا مخابره میشد. سوسنگرد آزاد شد، هویزه آزاد شد! و یک روز هم رادیو بعد از همان مارشِ آشنا، گفت: شنوندگان عزیز توجه فرمایید! خرمشهر شهر خون آزاد شد!
*صدام در نامهاش به هاشمیرفسنجانی چه نوشت؟
جنگ کشید به سالهای بعد، رفته رفته سبز پوشها معادله را در میدان نبرد بر هم زدند و عملیاتهای برون مرزی آغاز شد. هجوم به بصره و فاو، روزهای سخت و نفسگیر برای هر دو کشور، و سر انجام آن روز تاریخی فرارسید، بعد از ماهها مذاکرات بی نتیجه، یک روز صدام نامه نوشت به هاشمی رفسنجانی فرمانده ارشد جنگ که : «الیوم حقق کل ما اردتموه» امروز هرچه شما می خواستید محقق شد! و بدین سان آخرین شعلههای جنگ فرو نشست و من و «آن بیست و سه نفر» و همه بیست و سه نفرهای اسیر، آزاد شدیم و بر خاک وطن در مرز خسروی بوسه زدیم.
از مرداب افتادیم به اقیانوس وطن، اما دریغ که دیگر امام نبود، خیلی از آن نوخاستههای سبز و خاکی پوش نبودند. حاج همت نبود، باکری نبود، خرازی نبود، تاجیک و زنگیآبادی نبودند، موسای بالا بلندِ انگشت کشیدهِ خوش قریحهِ من هم نبود، اما ایران بود، با همه مرزهایش، باهمه کوههای بلندش و دشتهای وسیع و با همه شهرهای زخمی اما آزادش.
*سبزپوشها نگذاشتند حرف امام زمین بماند
سپاهیها میخواستند بر گردند به پادگانهایشان، دستی به سر بچههایشان بکشند، احوالی از همسر و پدر و مادرشان بپرسند، اما نه، مبارزه هنوز تمام نشده بود. هشت سال جنگ و موشک و بمباران، زیر ساختهای کشور را نابود کرده بود، وطن زخمی بود، باید مداوا میشد. سد میخواستیم، نیروگاه میخواستیم، پل میخواستیم، بزرگراه میخواستیم، استراحت بی استراحت! سبز پوشها دوباره به میدان آمدند. چرا نیایند؟ آن 5 هزار دستگاه بلدوزر و لودر که در جنگ به کار گرفته بودند بخوابند تا مستهلک بشوند؟ آن روحیه جهاد و ایثار در کوچههای روزمرگی رنگ ببازد؟ حرف امام که گفته بود«سازندگی هم یک جهاد بزرگ است» بر زمین بماند؟
راستی اگر قرار بود کشوری آباد از دل خاکسترهای جنگ ساخته بشود، برای انجام این کار چه کسی تواناتر از مردانی که زیر پرواز بمب افکنهای دشمن، بر اروندِ مست و خروشان پل بعثت را سوار کردند؟ لابد ارادهای که اروند را زیر آتش، مهار میکند، هم میتواند بر سر شاخههای کارون بی دغدغه میگ و موشک، سد عظیم کرخه را بسازد که ساخت.
و اینچنین شد که از میان ارادههای پولادین و تجربههایی که با خون بدست آمده بود «قرارگاه سازندگی خاتم الانبیاء» سر بر آورد. سری سر فراز.
*دهها سال بعد
حالا دهها سال از آن رجعت مومنانه به عرصه سازندگی وطن میگذرد، دانشجویان جوان و پرسشگر نشستهاند پای صحبت سر دار عبداللهی فرمانده قرارگاه خاتم که مهمان دانشگاه شهید باهنر کرمان است تا برای نسل جوان علمی کشور از عزت بگوید و از اقتدار، درست در زمانه تحریمهای ظالمانه. سردار، دیگر آن پاسدار 25 ساله بیت المقدس و رمضان و والفجرها نیست، آسیاب عمر، شقیقههایش را هاشوری سفید زده است.
از جهاد مستمر خودش و همرزمانش میگوید. از کشوری که میتواند در شرایط سختِ قهرِ بینالمللی و تحریم هم سر بلند بماند. از ابر پروژههای قرارگاه گفت، از 5 هزار متر زیر خلیج فارس، آخرین نقطهای که تیغ دستگاههای حفاری قرار گاه دارد به غنی ترین منبع خدادادی گاز جهان نزدیک میشود.
جایی که به کپسولهای پر فشار گاز رسیدهایم، بخشی از این کپسول را قطریها شانه به شانه ما پیش از این مهار کرده بودند و سهم ما حسرت بود، اما حالا قرار گاه خاتم روزانه 52 ملیون متر مکعب گاز را از اعماق خلیج فارس و از همین میدان گازی بیرون میکشد و به مخازن میفرستد.
دانشجویان جوان تعجب میکنند، سردار میگوید: اگر گزینههای روی میز دشمنان، هیچوقت به کارشان نیامد دلیلش همین ایستادگی و نبوغ فرزندان ماست.
*ما رقیب بخش خصوصی نیستیم!
جوانی که با عینکی از بدبینی سردار را زیر نگاه گرفته بلند میشود برای سوال. «آقای سردار چرا باید فقط شما پروژههای بزرگ را بردارید، پس دیگر پیمانکارها چه؟»
عبداللهی جواب میدهد : «منتظر همین سوال همیشگی بودم. ببینید، قرارگاه خاتم جایی وارد میشود که دیگران نشوند یا نتوانند. جایی که واقعا به کمک ما نیاز باشد. آقا ما را از ورود به پروژههای زیر 100 ملیارد تومان نهی کرده، ما هر گز رقیب بخش خصوصی نیستیم، بلکه همکار و امداد رسان آنهاییم. ما با کمترین سود پروژههای بزرگ را به سامان میرسانیم، ما برای جیب خودمان نیامدهایم، این راه ادامه همان دفاع مقدس ماست. عشق ما اعتلای این کشور است. کشوری اسلامی که اگر لازم باشد جانمان را هم فدایش می کنیم.»
سردار گفت و گفت، از همه افتخارات مجموعه اش، از 4500 کیلومتر عملیات انتقال نفت و گاز. از تولید شغل برای 250 هزارنفر با میانگین سنی 30 سال. از 150 ابرپروژه، از پل طبقاتی صدر که جزو سازههای برتر جهان شده است. از عظیم ترین تونل انتقال آب در خاورمیانه، از 130 هزار نیروی متخصص که در اختیار دارد برای آبادانی وطن، از پالایشگاهها، بنادر و زیر ساختهای ریلی که ایجاد کرده است، از سد کرخه در سالهای دور و از ایرانیترین فازهای 15 و 16 پارس جنوبی عسلویه در این سال و در شرایطی که تحریمها آزار دهنده بود. سردار میگوید و میگوید و دانشجویان جوان، سرشار میشوند از حس توانستن، از امید به روزهای درخشان برای وطنی که دوستش دارند و آرمانهایی که بزرگترهایشان روزی برای حراست از آنها از میدانهای مین گذشتهاند.