اصلی ترین معیار وملاک شناخت شخصیت افراد، نوع سخن گفتن و برخورد آنها در جامعه است که اسلام هم توصیه به اخلاق و سخن نیکو با مردم دارد و یک شخص مومن با زبان نرم و اخلاقی نیکو می تواند مردم را به سمت خدا سوق دهد.
شهدای ایران:اصلی ترین معیار وملاک شناخت شخصیت افراد، نوع سخن گفتن و برخورد آنها در جامعه است که اسلام هم توصیه به اخلاق و سخن نیکو با مردم دارد و یک شخص مومن با زبان نرم و اخلاقی نیکو می تواند مردم را به سمت خدا سوق دهد.
آیه:
خداوند متعال در قرآن می فرماید:
وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا بقرة/83
با مردم با زبانِ خوش سخن بگوييد
آینه:
حکایت؛
حجت الاسلام و المسلمین سید مهدی امام جمارانی نقل میکند: یک نفر از کمونیستها برایم گفت من از میان شما روحانیون فقط به یک نفر ارادت فوق العاده دارم، آن هم آقای دستغیب شیرازی است، پرسیدم:چرا؟
گفت: در زندان که بودم شبی روی سکوی مخصوص استراحت زندان، خوابیده بودم، نیمههای شب ناگهان درب زندان باز شد، سید پیرمردی کوتاه قد و لاغر اندام را وارد کردند، فهمیدم عمامه بسر دارد، سرم را زیر لحاف کرده و دوباره خوابیدم.
نزدیک طلوع آفتاب بود حس کردم دستی به آرامی مرا نوازش میدهد، تا چشم باز کردم سید پیرمرد سلام کرد وبا زبانی خوش گفت : آقای عزیز نزدیک طلوع آفتاب است ممکن است نمازتان قضا شود، من با تندی و پرخاش گفتم؛ من یک کمونیستم نماز نمیخوانم.
آن بزرگوار فرمود: پس خیلی ببخشید من معذرت میخواهم که شما را بدخواب کردم مرا عفو کنید.
دوباره خوابیدم، پس از بیدار شدن ایشان مجدداً از من عذر خواهی کرد طوری که من ازآن تندی وپرخاشی که کرده بودم پشیمان شدم.
عرض کردم، آقا مانعی ندارد حالا چون شما پیرمرد هستید تشریف بیاورید روی سکو بنشینید و من پائین مینشینم، ایشان نپذیرفت و فرمود؛ نه شما قبل از من اینجا بوده اید و حق شما است آنجا بمانید، خلاصه جای بهتررا قبول نکرد و مدتی که باهم در یک سلول بودیم، من شیفته اخلاق این مرد شدم و ارادت خاصی به ایشان پیدا کردم.
با اقتباس و ویراست از کتاب مردان علم در میدان عمل
آیه:
خداوند متعال در قرآن می فرماید:
وَقُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنًا بقرة/83
با مردم با زبانِ خوش سخن بگوييد
آینه:
حکایت؛
حجت الاسلام و المسلمین سید مهدی امام جمارانی نقل میکند: یک نفر از کمونیستها برایم گفت من از میان شما روحانیون فقط به یک نفر ارادت فوق العاده دارم، آن هم آقای دستغیب شیرازی است، پرسیدم:چرا؟
گفت: در زندان که بودم شبی روی سکوی مخصوص استراحت زندان، خوابیده بودم، نیمههای شب ناگهان درب زندان باز شد، سید پیرمردی کوتاه قد و لاغر اندام را وارد کردند، فهمیدم عمامه بسر دارد، سرم را زیر لحاف کرده و دوباره خوابیدم.
نزدیک طلوع آفتاب بود حس کردم دستی به آرامی مرا نوازش میدهد، تا چشم باز کردم سید پیرمرد سلام کرد وبا زبانی خوش گفت : آقای عزیز نزدیک طلوع آفتاب است ممکن است نمازتان قضا شود، من با تندی و پرخاش گفتم؛ من یک کمونیستم نماز نمیخوانم.
آن بزرگوار فرمود: پس خیلی ببخشید من معذرت میخواهم که شما را بدخواب کردم مرا عفو کنید.
دوباره خوابیدم، پس از بیدار شدن ایشان مجدداً از من عذر خواهی کرد طوری که من ازآن تندی وپرخاشی که کرده بودم پشیمان شدم.
عرض کردم، آقا مانعی ندارد حالا چون شما پیرمرد هستید تشریف بیاورید روی سکو بنشینید و من پائین مینشینم، ایشان نپذیرفت و فرمود؛ نه شما قبل از من اینجا بوده اید و حق شما است آنجا بمانید، خلاصه جای بهتررا قبول نکرد و مدتی که باهم در یک سلول بودیم، من شیفته اخلاق این مرد شدم و ارادت خاصی به ایشان پیدا کردم.
با اقتباس و ویراست از کتاب مردان علم در میدان عمل