شهدای ایران shohadayeiran.com

صفحۀ موبایلم روشن و خاموش می‌شود. دوباره پیامک داده! توی تلگرام هم تصویر یکی از شهدای عملیات اخیر را فرستاده! خودش رفته و تابوتش آمده!
شهدای ایران:جاگیر نشده‌ام روی صندلی. چراغ‌هایِ سالن خاموش می‌شوند. همهمه‌ جمع هم به تدریج فروکش می‌کند و به سکوت میل می‌کند. هنوز تیراژ ابتدایی بالا نیامده. صفحۀ موبابلم یکی دوباری روشن و خاموش می‌شود. قفل صفحه را باز می‌کنم و پیامکِ از راه رسیده را می‌خوانم. خواهرم است. نوشته داوود بالاخره سرِ شب تماس گرفت و خبر سلامتی‌اش را داد! ریپلای می‌کنم «الحمدلله»! پیچیدن خبر اتفاقات اخیر سوریه و ایضا قطع ارتباطات یکی دو هفته‌ای، بد رَقَم نگرانش کرده بود که نکند اتفاقی افتاده! تیتراژ تمام می‌شود. دختر و پسرِ درونِ قاب دوربین، داخل یک بی‌‌ام‌و نشسته و در یکی از اتوبان‌های پایتخت مشغول رانندگی‌‌اند!

 
حین التحریر

آقای فیلم‌ساز را آورده‌اند توی استودیوی یکی از برنامه‌های تلویزیونی که تولید و ضبط‌ش در خودِ برج میلاد است؛ داغِ داغ از محل جشنواره، برنامه را تولید می‌کنند و می‌فرستند روی آنتن! آقای فیلم‌ساز در دو سه سال اخیر، مردِ همیشه معترضِ جشنواره بوده است؛ حرف‌هایی زده که نباید می‌زده. مجری لابلای بحث‌های فنی و محتوایی‌ در خصوص فیلمِ آقای فیلم‌ساز، گریزی هم می‌زند به سایر فیلم‌ها و نظر آقای فیلم‌ساز را جویا می‌شود. آقای فیلم‌ساز دوباره می‌افتد روی خط صراحت و کنار می‌گذارد محافظه‌کاری را. دوباره می‌شود همان مردِ همیشه معترضِ دو سه سالِ سینمایِ ایران:

«من برای هر کسی که فیلمش، حرفِ خودش باشد احترام قائلم حتی اگر جهانش، کیلومترها با جهانِ من فاصله داشته باشد ولی یک چیز را این وسط نباید از یاد بُرد. الان شما برای ورود به این محل، دمِ در مجبور شدید از ایکس‌‎ری و بازرسی بگذرید! چرا؟! سال‌های قبل این‌گونه نبود! چرا در ورودیِ این محلِ کاملا فرهنگی ایکس‌ری گذاشته‌اند؟!» مجری لابد دارد به ذکاوت و هوش خود آفرین می‌گوید که آقای فیلم‌ساز را به چنین موضعی کشانده ولی به نظر من، سوزِ درون از یک مقداری که بیشتر شود، لاجرم شعله می‌کشد و حرارتش بیرون می‌زند و عیان می‌کند عیار درون را! آقای فیلم‌ساز هم الان در چنین موضعی‌ست و این ربطی به کاربلدیِ مجری ندارد!

آقای فیلم‌ساز با تکرار سوالش ادامه می‌دهد: «چرا دمِ در ایکس‌ری گذاشته‌اند؟! پاسخ مسئولین امنیتی اینجا این است که خب ممکن است در این مکان که ازدحام و شلوغی بیداد می‌کند بمب‌گذاری شود! چه کسانی بمب‌گذاری کنند؟!» تاکید آقای فیلم‌ساز و تُن صدایش بالا می‌رود: «عزیز من! ایکس‌ری‌ها به پشت مرزهای این مملکت رسیده بود که بچه‌هایِ این مملکت عقبش زدند! الان همین‌هایی که در سوریه و عراق شهید می‌شوند و با لفظ «مدافع حرم» تعریف‎شان می‌کنیم... خب این‌ها ایکس‌ری‌های پشت مرزهای این مملکت را کیلومترها عقب زدند ولی چرا این‌ها را در فیلم‌ها نمی‌بینیم؟! چرا جهانِ فیلم‌سازانِ ما این ایکس‌ریِ دمِ درِ را که برای رسیدن به اینجا از آن گذشته نادیده می‌گیرد و جهان‌شان به مشکلات کوچک‌ترِ درون خانه‌ها محدود شده با این لوکیشن‌های محدود؟!»

آقای فیلم‌ساز شده مثل فیلم‌هایش. مثل دیالوگ‌های کاراکترهایش؛ صریح و بی‎‌محابا و بدون محافظه‌کاری: «بله... فیلم‌ساز، فیلمِ خود را می‌سازد و زحمت می‌کشد و مشکلاتِ خود را طرح می‌کند ولی از یک مشکل بزرگ‌تر غافل است که کیانِ خانۀ بزرگ‌تر او را، ایرانِ او را تهدید می‌کند که اگر آن تهدید شد دیگر بنای خانه‌اش هم تهدید شده است! من این مشکل را، ندیدن این ایکس‌ریِ دمِ در را متوجه فیلم‌سازان‌ نمی‌دانم؛ متوجه مدیریت می‌دانم! نگفته‎‌اند به این‌ها! نگفته‌‎ایم به این‌ها! همین آقای ایوبی و جنتی باید بلند شوند و بروند سوریه و آن اوضاع را ببینند! آن اوضاع را ببینند و بیاید و به فیلم‌سازان ما بگویند یا خودشان چهار نفر دیگر را بردارند و ببرند و آنجا به آنها نشان دهند تا این ایکس‌ری‌ها دیده شوند! من نمی‌دانم این صندلی مدیریت چه خاصیتی دارد که هر کس که رویش می‌نشیند انگار با طناب بسته‌اند! شده مثل زمان جنگ که جبهه‌مان در جنوب بود ولی مسئولین‌مان رو به شمال بودند!»

 
بعد التحریر

دختر و پسرِ فیلم دارند بالا شهری‌ها را بازی می‌دهند. به قصد خرید یک واحد آپارتمانی 400 متری در طبقۀ نهم یک برج در خیابان فرشته، صاحب‌خانه و زنش را بازی داده‌اند و نهار را هم ماندنی شده‌اند! صاحب‌خانه هم پسرک را اشتباهی گرفته با فرزند کلاهبرداری که 20 سال قبل کلاهش را برداشته و اموالش را بالا کشیده و حالا ساکن ونکوور است؛ موقعیتِ طنزِ فیلم تازه دارد خلق می‌شود و تماشاگران قهقهه می‌زنند. صفحۀ موبایلم روشن و خاموش می‌شود. دوباره پیامک داده! توی تلگرام هم تصویر یکی از شهدای عملیات اخیر را فرستاده! خودش رفته و تابوتش آمده!

 
تلگرافی از فیلم‌های شب ششم

بارکد(مصطفی کیایی): فیس‌بوک، رابین‌هودبازی، احمق‌ها به بهشت نمی‌روند، بهرام رادان، محسن کیایی، دله‌دزدی، مشروب و سیگار و دختربازی، چت، عالم هپروت، شیشه، پژو 206، بی‌قصه!

آبنبات چوبی(محمدحسین فرح‌بخش): رضا عطاران، سحر قریشی، دختر فراری، برادرِ غیرتی نفهم، مادرِ تسبیح به دست، قتل، رابطه داماد با خواهرزنش، کثافت‌کاری، میلاد کی‌مرام، تهران، طبقۀ متوسط!

کفش‌هایم کو؟!(کیومرث پوراحمد): ندیدم‌ش!

*نسیم

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار