اگر علت صلح امام حسن(ع) انجام تكليف الهی باشد؛ بدين معنا كه خداوند چنين وظيفه ای را برای آن حضرت تعيين كرده است، اشكال و شبهه ای بر صلح ايشان وارد نيست.
به گزارش شهدای ایران، ۲۶ ربیع الاول، سالروز صلح امام حسن مجتبی است.مهم ترین و حساس ترین بخش زندگی امام مجتبی (ع) که مورد بحث و گفت وگوی فراوان واقع شده است، ماجرای صلح آن حضرت با معاویه و کناره گیری اجباری ایشان از صحنه خلافت و حکومت اسلامی است. مرکز پاسخگویی به سؤالات دینی به سوالی مبنی بر علل و زمينه هاي صلح امام حسن(ع) پاسخ داده است؛ مطلبی که در ادامه می خوانید پاسخ این مرکز به سوال مذکور است.
براي صلح امام حسن(ع) دلايل مختلفي وجود داشته كه برخي از آنها براي ما شناخته شده نيست، در اينجا به برخي از اين دلايل اشاره مي كنيم:
۱ - تكليف گرايي
شماري بر اين باورند، كه علت اصلي صلح امام حسن(ع) انجام وظيفه بود، زيرا امامان معصوم هر كدام وظيفه خاصّي داشتهاند كه از سوي خداوند تعيين شده است. از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: «به راستي كه وصيّت به صورت كتابي از آسمان بر محمد (ص) نازل گرديد و نامه مُهر شدهاي جز وصيّت بر آن حضرت نازل نشد. جبرئيل عرض كرد: اي محمد! اين است وصيّت تو در امت خويش كه نزد خاندانت خواهد بود. رسول خدا(ص) فرمود: اي جبرئيل! كدام خاندانم؟ عرض كرد: بندگان برگزيده خدا از آنها و دودمانشان، تا علم نبوت را از تو ارث برند... به راستي وصيّت، مُهرهايي بود، پس علي (ع) مهر اول را گشود و هر چه در آن بود بر طبق آن عمل كرد؛ سپس حسن (ع) مهر دوم را گشود و هر چه در آن بود به آن عمل كرد و چون حسن (ع) از دنيا رفت، حسين (ع) مهر سوم را گشود و ديد دستور خروج و كشتن و كشته شدن در آن بود... .»
اگر علت صلح امام حسن(ع) انجام تكليف الهي باشد؛ بدين معنا كه خداوند چنين وظيفه اي را براي آن حضرت تعيين كرده است، اشكال و شبهه اي بر صلح ايشان وارد نيست، و اگر ميبينيم برخي اشكالهايي بر آن وارد ميكنند به اين دليل است كه سرّ آن را نميدانند.
از سوي ديگر، امامان معصوم(ع) حجت خدا بر مردم هستند و از اينرو رفتار و گفتارشان حجت است. بر اين اساس، صلح امام حسن(ع) عملي است كه از سوي حجت خدا انجام شده و قطعاً دلايل بسيار مستحكم و متقني داشته، گرچه ديگران آن را ندانند؛ چنانكه آن حضرت خود بدان اشاره كرده است.
شيخ صدوق به سند خود از ابي سعيد عقيصا روايت كرده كه گفت: وقتي به نزد امام حسن (ع) رفتم و به آن حضرت عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! چرا با اينكه ميدانستي حق با شماست، با معاويه گمراه و ستمگر صلح كردي؟! امام فرمود: اي ابا سعيد! آيا من حجت خدا بر خلق او و امام آنها پس از پدرم نيستم؟ گفتم: چرا! فرمود: پس من اكنون امام و رهبرم، چه قيام كنم و چه نكنم. اي ابا سعيد! علت مصالحه من با معاويه همان علت مصالحهاي است كه رسول خدا (ص) با بني ضمره... و مردم مكه كرد؛ آنان كافر بودند به تنزيل (ظاهر آيات قرآن) و معاويه و اصحاب او كافرند به تأويل (باطن آيات قرآن). اي ابا سعيد! وقتي من از جانب خداي متعال امام هستم، نميتوان مرا در كاري كه كردهام، چه جنگ و چه صلح، تخطئه كرد؛ اگر چه سرّ كاري را كه كردهام، براي ديگران روشن و آشكار نباشد. آيا خضر (ع) را نديدي كه وقتي آن پسر را به دليل سوراخ كردنِ كشتي كشت و آن ديوار را بر پا داشت، موسي (ع) به كار او اعتراض كرد؟ زيرا سرّ آن را نميدانست؛ اما وقتي علت آن را فهميد، راضي شد. و همين گونه است كار من كه چون شما سرّ آن را نميدانيد، مرا هدف اعتراض قرار دادهايد... .
۲ - حفظ دين
در فرهنگ امامان، حفظ دين و احياي معارف اهل بيت (ع) محوريترين عنصر است. به همين دليل تشكيل حكومت، قيام، صلح و سكوت آنها همه در جهت حفظ اسلام و احياي سنّت شكل ميگيرد. اگر در شرايطي اسلام به واسطه قيام حفظ شود، آنان قيام ميكنند و اگر در مقطعي ديگر سكوت آنها موجب حفظ اسلام شود، سكوت ميكنند، هر چند اين سكوت، باعث از دست رفتن حقّ مسلّم آنان شود. امام علي (ع) فرمود: «سلامة الدين احبّ الينا من غيره.»
بر اين اساس، يكي از علل مهم صلح امام حسن (ع) را ميتوان «حفظ دين» بيان كرد، زيرا وضعيت جامعه اسلامي در شرايطي قرار داشت كه ممكن بود جنگ با معاويه، اصل دين را از بين ببرد. مضافاً اينكه اوضاع بيروني جامعه اسلامي نشان ميداد كه روم شرقي آماده حمله نظامي به مسلمانان بود.
از سوي ديگر، مردم نيز از نظر فرهنگي در وضعيتي قرار داشتند كه خونريزي و جنگ، نوعي بدبيني به دين و مقدّسات را به وجود ميآورد. شايد بر همين اساس باشد كه امام حسن (ع) يكي از دلايل صلح خود را حفظ دين بيان كرد؛ چنانكه او در پي اعتراض برخي از شيعيانش فرمود: «انّي خشيت أن يجتثّ المسلمون عن وجه الارض فاردت ان يكون للدّين ناعي؛ ترسيدم ريشه مسلمانان از زمين كنده شود و كسي از آنان باقي نماند؛ از اين رو با مصالحهاي كه انجام گرفت، خواستم دين خدا حفظ شود.»
۳ - مصالح عمومي
رعايت مصالح عمومي، خردمندانهترين استراتژياي است كه از سوي رهبران دلسوز و آزادي خواه، به ويژه رهبران الهي اتخاذ ميشود، زيرا آنان هيچگاه مصالح عمومي را فداي مصالح فردي و گروهي نميكنند. امام حسن (ع) نيز براي جلوگيري از خونريزي و رعايت مصالح مسلمانان، تن به صلح داد؛ چنانكه آن حضرت خود فرمودند: «من صلح را پذيرفتم تا از خونريزي جلوگيري كنم و جان خود، خانواده و اصحاب صميمي خويش را حفظ كرده باشم.»
وي ميدانست كه برخي او را مذلّ المؤمنين خواهند خواند و برخي به او بياحترامي و اهانت خواهند كرد، ولي همه اين سختيها را تحمل نمود تا مصالح عمومي تهديد نشود، زيرا جنگ با معاويه نه به نفع كوفيان بود و نه به نفع شاميان، بلكه زمينه حمله نظامي روميان را به جهان اسلام فراهم ميكرد. ابن واضح يعقوبي مينويسد: معاويه در سال چهل و يكم [هجري ]به شام برگشت و وقتي خبر يافت كه لشكر روم با سپاهيان انبوه، راه جنگ را در پيش گرفته است... با فرستادن صد هزار دينار با او صلح كرد... .»
شايد همين دليل (رعايت مصالح عمومي) بوده كه پيامبر اسلام (ص) درباره امام حسن (ع) فرمود: «همانا پسرم پيشواي مسلمانان است و اميد است خداوند به دست او بين دو گروه بزرگ از مسلمانان، صلح برقرار كند.»
صلح امام حسن (ع) زمينه ساز قيام امام حسين (ع) بود. سيد عبدالحسين شرف الدين مينويسد: «حسن (ع) از جان خود دريغ نداشت و حسين (ع) در راه خدا از او با گذشتتر نبود. او جان خود را براي جهادي صامت و آرام نگاه داشت. شهادت كربلا پيش از آنكه حسيني باشد، حسني بود. از نظر خردمندان صاحبنظر، روز ساباط امام حسن (ع) به مفهوم فداكاري بسي آميختهتر است، تا روز عاشوراي امام حسين (ع)... زيرا امام حسن (ع) در آن روز، در صحنه فداكاري، نقش يك قهرمان نستوه و پايدار را در چهره مظلومانه يك از پا نشسته مغلوب، ايفا كرد. شهادت عاشورا به اين دليل در مرتبه نخست، حسني بود و سپس حسيني، كه حسن (ع) شالوده آن را ريخته و وسايل آن را فراهم آورده بود. پيروزي قاطع امام حسن (ع) متوقف بود بر اينكه با صبر و پايداريِ حكيمانهاش حقيقت را بيپرده آشكار كند و در پرتو اين روشني بود كه امام حسين (ع) توانست به آن نصرت و پيروزي پرشكوه ابدي نايل آيد؛ تو گويي آن دو گوهر پاك براي اين خطّ مشي همداستان شده بودند كه: نقش پايداري حكيمانه، از آنِ حسن (ع) باشد و نقش شورشگري و قيام مردانه، از آنِ حسين (ع)... .»
۴ - حفظ شيعيان
حفظ شيعيان گرچه از مصاديق مصالح عمومي است، ولي از آنجايي كه شيعيان، حافظان و پاسداران دين و موالي اهل بيت (ع) بودند، حفظ آنان از اهميت ويژهاي برخوردار بود. شيعيان خاص امير المؤمنين (ع) اغلب در جمل، صفين و نهروان به شهادت رسيده و گروه اندكي از آنان باقي مانده بود و اگر جنگي به وقوع ميپيوست، با توجه به ضعف مردم عراق، قطعاً امام حسن (ع) و شيعيان متحمل خسارات جبرانناپذيري ميشدند، زيرا معاويه در اين صورت آنها را به شدت سركوب مينمود. اما صلح امام ميتوانست آنها را براي شرايطي نگه دارد كه در آينده فراهم ميآمد، به طوري كه اگر بنا بود خون آنها ريخته شود بتواند بازده مفيدي داشته و جرياني مؤثر در تاريخ به وجود آورد.
حال اگر امام مصالحه نميكرد و نتيجه جنگ نيز پيروزي شاميان بود، معاويه با بهانه كردن جنگ، حتي يك نفر از آنان را باقي نميگذاشت. گرچه معاويه عهدشكني كرد و برخي از شيعيان مانند: حجر بن عدي، مرو بن حمق و... را شهيد كرد، ولي صلح سبب شد كه شيعيان كشته نشوند. از اين رو امام حسن (ع) يكي از علل صلح خود را حفظ شيعيان دانست و فرمود: «نگهداري و حفظ شيعه، مرا ناگزير بر صلح نمود. سپس مناسب ديدم جنگ به روز ديگر محوّل گردد... .»
۵ - عدم حمايت مردم و خيانت فرماندهان
تشكيل حكومت و دفاع از آن، به پشتوانه مردمي نياز دارد. اگر حكومت را به كبوتري تشبيه كنيم كه با دو بال به سوي مقصد پرواز ميكند، آن دو بال، مردم و رهبر هستند. در متون اسلامي از رهبر به واژه «امام» و از مردم به واژه «امت» ياد شده است و اين، پيوند عميق آن دو را ميرساند. حكومتِ بدون مردم، همانند كبوتري بال شكسته است كه به هدف نهايي نميرسد؛ از اين رو در اسلام به مردم سالاري توجه خاصّي شده است.
بيترديد، يكي از علل عدم موفقيت امامان معصوم (ع) در تشكيل حكومت و يا شكست ظاهري در قيامها، عدم همكاري مردم بود. امام علي(ع) به رغم اينكه حكومت را حقّ خود ميدانست، ولي به دليل عدم استقبال مردم، حكومت تشكيل نداد تا اينكه آنان پس از قتل عثمان به او روي آوردند. و لذا آن حضرت فرمود: «اگر حضور مردم نبود، افسار خلافت را رها ميكردم.»
بيگمان يكي از علل اصليِ صلح امام حسن (ع) نيز حمايت نكردن مردم از آن حضرت بود. اگر مردم كوفه از او حمايت ميكردند و فرماندهان سپاهش به او خيانت نميكردند، حضرت صلح نميكرد؛ چنانكه فرمود: «به خدا سوگند، من از آن جهت كار را به او سپردم كه ياوري نداشتم، اگر ياوري ميداشتم، شبانه روز با معاويه ميجنگيدم تا خداوند ميان ما و او حكم كند.»
مردم و فرماندهان حضرت به امام خيانت كردند. در اين خيانت، دنياگرايي، عدم رشد سياسي و تبليغات معاويه بسيار تأثير گذار بود. در اين جا لازم است به صورت مختصر به فعاليتهاي امام و خيانت مردم و فرماندهان آن حضرت اشاره شود.
بعد از شهادت امام علي (ع) مردم با امام حسن مجتبي (ع) بيعت كردند و آن حضرت بلافاصله مديران خود را به شهرها فرستاد. وقتي معاويه از واقعه باخبر شد، به دو جاسوس مأموريت داد تا از شهر اطلاعات كسب كنند. امام حسن (ع) از ماجرا آگاه شد و هر دو را دستگير كرد و گردن زد. آنگاه به معاويه نامه نوشت: جاسوس فرستادهاي، گويا قصد جنگ داري! اگر چنين است، آماده جنگ هستم.
پس از چند بار مكاتبه، معاويه با لشكريان فراواني به سوي عراق حركت كرد و براي سران منافقان كه سابقاً در لشكر علي (ع) بودند و چهره منافقانه خود را پوشانده و اينك در لشكر امام مجتبي (ع) به سر ميبردند، مخفيانه نامه نوشت كه اگر حسن بن علي (ع) را به قتل برسانند، دويست هزار درهم به هر يك ميدهد، به علاوه اينكه آنها را امير يكي از لشكريان شام خواهد نمود. معاويه با اين شيوه، اكثر منافقان را متوجه خود ساخت و حتي روزي يكي از آنها در اثناي نماز به جانب حضرت تير انداخت، اما چون آن بزرگوار زره پوشيده بود، اثر نكرد. آري، منافقان در ظاهر به حضرت اظهار محبت ميكردند، اما در خفا به معاويه نامه مينوشتند كه با تو هستيم.
وقتي خبر لشكركشي معاويه به امام رسيد، بالاي منبر رفت و مردم را به جهاد دعوت كرد، ولي كسي اجابت نكرد، اما با ترغيب عدي بن حاتم گروهي برخاستند و با او موافقت كردند. امام فرمود: اگر راست ميگوييد، به نخيله برويد، ولي ميدانم به گفته خود وفا نخواهيد كرد؛ چنانكه با بهتر از من (امام علي) وفا نكرديد.
حضرت به نخيله رفت و متوجه شد اكثر آنها كه اظهار اطاعت كرده بودند، در آنجا حاضر نشدهاند. امام در نخيله سخنراني كردند و سپس مردي از قبيله كنده را به نام «حكم» با چهار هزار نفر به سوي لشكر معاويه فرستادند و امر كردند در منزل انبار توقف كنيد تا فرمانم برسد، اما وقتي به انبار رسيد و معاويه از اين رخداد آگاه گرديد، پيكي نزد «حكم» فرستاد كه اگر به طرف ما بيايي و از حسن بن علي (ع) دست برداري، يكي از ولايت شامات را به تو ميدهم و پانصد هزار درهم برايش فرستاد. او امام را رها كرد و با دويست نفر از اقوام و دوستان نزديك خود به معاويه پيوستند. پس از آن، امام فرد ديگري را از قبيله بني مراد همراه چهار نفر به سوي انبار فرستاد كه او هم فريب معاويه را خورد و به وي پيوست.
حضرت بعد از خيانت فرماندهان به محلي به نام «دير عبدالرحمن» كوچ كرد. همه سپاه سه روز در آنجا اقامت كردند تا اينكه چهل هزار سواره و پياده جمع شدند. امام دوازده هزار نفر را به فرماندهي عبيد الله بن عباس به جنگ با معاويه فرستاد و فرمود: امير لشكر، عبيد الله بن عباس است. اگر حادثهاي برايش پيش آمد، قيس بن سعد، امير باشد و چنانكه براي قيس هم عارضهاي اتفاق افتاد، پسرش سعيد بن قيس، امير باشد.
لشكر حركت كرد و امام به شهر ساباط رفتند تا مردم را به جنگ با معاويه تهييج كنند. آن حضرت در ضمن سخنان خود فرمودند: تفرقه و تشتّت را كنار بگذاريد. گوش به فرمان باشيد. آنچه من صلاح شما را در آن ميبينم، نيكوتر است از آنچه شما صلاح خود را در آن ميدانيد.
بعد از اتمام سخنراني، عدهاي از منافقان كه جزء خوارج بودند از جا بلند شدند و فرياد زدند: به خدا قسم! اين مرد كافر شده است. گروهي عليه آن بزرگوار شورش كردند و به خيمه آن حضرت ريختند و هر چه بود غارت كردند، حتّي سجاده او را از زير پايش كشيدند و بردند. وقتي امام اوضاع را چنين ديد، به همراه جمعي از اصحاب با وفاي خود به طرف شهر مدائن حركت نمودند. در تاريكي شب شخصي به نام «جرّاح بن سنان» خود را به حضرت رساند و لجام اسبش را گرفت و گفت: اي حسن! كافر شدي؛ چنانكه پدرت كافر شد. آنگاه با تيغ يا خنجر به ران مبارك حضرت زد و او را مجروح ساخت.
امام حسن (ع) براي امتحانِ آمادگي مردم براي جنگ با معاويه، فرمود: «اگر آماده نبرديد، صلح را رد كنيم و با تكيه بر شمشيرمان كار او را به خدا واگذاريم؛ اما اگر ماندن را دوست داريد، صلح او را بپذيريم و براي شما تأمين بگيريم». در اين هنگام مردم از هر سوي مسجد به فرياد در آمدند و با نداي «البقيه، البقيه» صلح را امضا كردند.
همچنين آن حضرت فرمود: «به خدا سوگند، اگر با معاويه درگير شوم، اينان گردن مرا گرفته، به صورت اسير به او تحويل ميدهند.»
جاحظ مي نويسد: «وقتي امام حسن(ع) در هم ريختگي سپاه خود را ديد، با شناختي كه از برخوردهاي مختلف اين مردم با پدرش داشت و ميدانست كه هر روز به نوعي و رنگي رفتار ميكنند، از حكومت كناره گرفت.»
بي ترديد صلح امام (ع) خاري در چشم و استخواني در گلوي آن بزرگوار بود، اما چارهاي هم نداشت. سيد عبدالحسين شرف الدّين مينويسد: «صلح امام حسن (ع) با معاويه، از دشوارترين حوادثي بود كه امامان اهل بيت پس از رسول اكرم (ص) از ناحيه اين امت بدان دچار شدند. امام حسن (ع) با اين صلح، آن چنان محنت طاقتفرسايي را متحمل شد كه هيچ كس جز به كمك خدا قادر بر تحمل آن نيست؛ ليكن او از اين آزمايش... سربلند و پيروز بيرون آمد.»
آن حضرت در برابر پيشنهاد صلح از سوي معاويه، خطاب به مردم فرمود: «معاويه ما را به چيزي خوانده كه نه در آن عزت و بزرگواري است و نه انصاف. اكنون اگر طالب زندگي هستيد، از او بپذيريم و اين خار را در ديده فرو برده و ديده را بر هم نهيم و اگر خواستار مرگ (با عزت) هستيد، ما جان خود را در راه رضاي خدا بذل ميكنيم و محاكمه معاويه را به خداي يكتا واميگذاريم.»
با توجه به مطالب فوق بايد گفت: صلح امام حسن (ع) قهرمانانه ترين نرمش تاريخ است كه با توجه به شرايط زماني و مكاني آن عصر به وجود آمد.
امام حسن (ع) صلح را به دليل ترس از مرگ و روحيه سازشكاري نپذيرفت، زيرا او فرزند همان علياي (ع) است كه به مرگ آنگونه علاقه دارد كه كودك به پستان مادر.
براي صلح امام حسن(ع) دلايل مختلفي وجود داشته كه برخي از آنها براي ما شناخته شده نيست، در اينجا به برخي از اين دلايل اشاره مي كنيم:
۱ - تكليف گرايي
شماري بر اين باورند، كه علت اصلي صلح امام حسن(ع) انجام وظيفه بود، زيرا امامان معصوم هر كدام وظيفه خاصّي داشتهاند كه از سوي خداوند تعيين شده است. از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: «به راستي كه وصيّت به صورت كتابي از آسمان بر محمد (ص) نازل گرديد و نامه مُهر شدهاي جز وصيّت بر آن حضرت نازل نشد. جبرئيل عرض كرد: اي محمد! اين است وصيّت تو در امت خويش كه نزد خاندانت خواهد بود. رسول خدا(ص) فرمود: اي جبرئيل! كدام خاندانم؟ عرض كرد: بندگان برگزيده خدا از آنها و دودمانشان، تا علم نبوت را از تو ارث برند... به راستي وصيّت، مُهرهايي بود، پس علي (ع) مهر اول را گشود و هر چه در آن بود بر طبق آن عمل كرد؛ سپس حسن (ع) مهر دوم را گشود و هر چه در آن بود به آن عمل كرد و چون حسن (ع) از دنيا رفت، حسين (ع) مهر سوم را گشود و ديد دستور خروج و كشتن و كشته شدن در آن بود... .»
اگر علت صلح امام حسن(ع) انجام تكليف الهي باشد؛ بدين معنا كه خداوند چنين وظيفه اي را براي آن حضرت تعيين كرده است، اشكال و شبهه اي بر صلح ايشان وارد نيست، و اگر ميبينيم برخي اشكالهايي بر آن وارد ميكنند به اين دليل است كه سرّ آن را نميدانند.
از سوي ديگر، امامان معصوم(ع) حجت خدا بر مردم هستند و از اينرو رفتار و گفتارشان حجت است. بر اين اساس، صلح امام حسن(ع) عملي است كه از سوي حجت خدا انجام شده و قطعاً دلايل بسيار مستحكم و متقني داشته، گرچه ديگران آن را ندانند؛ چنانكه آن حضرت خود بدان اشاره كرده است.
شيخ صدوق به سند خود از ابي سعيد عقيصا روايت كرده كه گفت: وقتي به نزد امام حسن (ع) رفتم و به آن حضرت عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! چرا با اينكه ميدانستي حق با شماست، با معاويه گمراه و ستمگر صلح كردي؟! امام فرمود: اي ابا سعيد! آيا من حجت خدا بر خلق او و امام آنها پس از پدرم نيستم؟ گفتم: چرا! فرمود: پس من اكنون امام و رهبرم، چه قيام كنم و چه نكنم. اي ابا سعيد! علت مصالحه من با معاويه همان علت مصالحهاي است كه رسول خدا (ص) با بني ضمره... و مردم مكه كرد؛ آنان كافر بودند به تنزيل (ظاهر آيات قرآن) و معاويه و اصحاب او كافرند به تأويل (باطن آيات قرآن). اي ابا سعيد! وقتي من از جانب خداي متعال امام هستم، نميتوان مرا در كاري كه كردهام، چه جنگ و چه صلح، تخطئه كرد؛ اگر چه سرّ كاري را كه كردهام، براي ديگران روشن و آشكار نباشد. آيا خضر (ع) را نديدي كه وقتي آن پسر را به دليل سوراخ كردنِ كشتي كشت و آن ديوار را بر پا داشت، موسي (ع) به كار او اعتراض كرد؟ زيرا سرّ آن را نميدانست؛ اما وقتي علت آن را فهميد، راضي شد. و همين گونه است كار من كه چون شما سرّ آن را نميدانيد، مرا هدف اعتراض قرار دادهايد... .
۲ - حفظ دين
در فرهنگ امامان، حفظ دين و احياي معارف اهل بيت (ع) محوريترين عنصر است. به همين دليل تشكيل حكومت، قيام، صلح و سكوت آنها همه در جهت حفظ اسلام و احياي سنّت شكل ميگيرد. اگر در شرايطي اسلام به واسطه قيام حفظ شود، آنان قيام ميكنند و اگر در مقطعي ديگر سكوت آنها موجب حفظ اسلام شود، سكوت ميكنند، هر چند اين سكوت، باعث از دست رفتن حقّ مسلّم آنان شود. امام علي (ع) فرمود: «سلامة الدين احبّ الينا من غيره.»
بر اين اساس، يكي از علل مهم صلح امام حسن (ع) را ميتوان «حفظ دين» بيان كرد، زيرا وضعيت جامعه اسلامي در شرايطي قرار داشت كه ممكن بود جنگ با معاويه، اصل دين را از بين ببرد. مضافاً اينكه اوضاع بيروني جامعه اسلامي نشان ميداد كه روم شرقي آماده حمله نظامي به مسلمانان بود.
از سوي ديگر، مردم نيز از نظر فرهنگي در وضعيتي قرار داشتند كه خونريزي و جنگ، نوعي بدبيني به دين و مقدّسات را به وجود ميآورد. شايد بر همين اساس باشد كه امام حسن (ع) يكي از دلايل صلح خود را حفظ دين بيان كرد؛ چنانكه او در پي اعتراض برخي از شيعيانش فرمود: «انّي خشيت أن يجتثّ المسلمون عن وجه الارض فاردت ان يكون للدّين ناعي؛ ترسيدم ريشه مسلمانان از زمين كنده شود و كسي از آنان باقي نماند؛ از اين رو با مصالحهاي كه انجام گرفت، خواستم دين خدا حفظ شود.»
۳ - مصالح عمومي
رعايت مصالح عمومي، خردمندانهترين استراتژياي است كه از سوي رهبران دلسوز و آزادي خواه، به ويژه رهبران الهي اتخاذ ميشود، زيرا آنان هيچگاه مصالح عمومي را فداي مصالح فردي و گروهي نميكنند. امام حسن (ع) نيز براي جلوگيري از خونريزي و رعايت مصالح مسلمانان، تن به صلح داد؛ چنانكه آن حضرت خود فرمودند: «من صلح را پذيرفتم تا از خونريزي جلوگيري كنم و جان خود، خانواده و اصحاب صميمي خويش را حفظ كرده باشم.»
وي ميدانست كه برخي او را مذلّ المؤمنين خواهند خواند و برخي به او بياحترامي و اهانت خواهند كرد، ولي همه اين سختيها را تحمل نمود تا مصالح عمومي تهديد نشود، زيرا جنگ با معاويه نه به نفع كوفيان بود و نه به نفع شاميان، بلكه زمينه حمله نظامي روميان را به جهان اسلام فراهم ميكرد. ابن واضح يعقوبي مينويسد: معاويه در سال چهل و يكم [هجري ]به شام برگشت و وقتي خبر يافت كه لشكر روم با سپاهيان انبوه، راه جنگ را در پيش گرفته است... با فرستادن صد هزار دينار با او صلح كرد... .»
شايد همين دليل (رعايت مصالح عمومي) بوده كه پيامبر اسلام (ص) درباره امام حسن (ع) فرمود: «همانا پسرم پيشواي مسلمانان است و اميد است خداوند به دست او بين دو گروه بزرگ از مسلمانان، صلح برقرار كند.»
صلح امام حسن (ع) زمينه ساز قيام امام حسين (ع) بود. سيد عبدالحسين شرف الدين مينويسد: «حسن (ع) از جان خود دريغ نداشت و حسين (ع) در راه خدا از او با گذشتتر نبود. او جان خود را براي جهادي صامت و آرام نگاه داشت. شهادت كربلا پيش از آنكه حسيني باشد، حسني بود. از نظر خردمندان صاحبنظر، روز ساباط امام حسن (ع) به مفهوم فداكاري بسي آميختهتر است، تا روز عاشوراي امام حسين (ع)... زيرا امام حسن (ع) در آن روز، در صحنه فداكاري، نقش يك قهرمان نستوه و پايدار را در چهره مظلومانه يك از پا نشسته مغلوب، ايفا كرد. شهادت عاشورا به اين دليل در مرتبه نخست، حسني بود و سپس حسيني، كه حسن (ع) شالوده آن را ريخته و وسايل آن را فراهم آورده بود. پيروزي قاطع امام حسن (ع) متوقف بود بر اينكه با صبر و پايداريِ حكيمانهاش حقيقت را بيپرده آشكار كند و در پرتو اين روشني بود كه امام حسين (ع) توانست به آن نصرت و پيروزي پرشكوه ابدي نايل آيد؛ تو گويي آن دو گوهر پاك براي اين خطّ مشي همداستان شده بودند كه: نقش پايداري حكيمانه، از آنِ حسن (ع) باشد و نقش شورشگري و قيام مردانه، از آنِ حسين (ع)... .»
۴ - حفظ شيعيان
حفظ شيعيان گرچه از مصاديق مصالح عمومي است، ولي از آنجايي كه شيعيان، حافظان و پاسداران دين و موالي اهل بيت (ع) بودند، حفظ آنان از اهميت ويژهاي برخوردار بود. شيعيان خاص امير المؤمنين (ع) اغلب در جمل، صفين و نهروان به شهادت رسيده و گروه اندكي از آنان باقي مانده بود و اگر جنگي به وقوع ميپيوست، با توجه به ضعف مردم عراق، قطعاً امام حسن (ع) و شيعيان متحمل خسارات جبرانناپذيري ميشدند، زيرا معاويه در اين صورت آنها را به شدت سركوب مينمود. اما صلح امام ميتوانست آنها را براي شرايطي نگه دارد كه در آينده فراهم ميآمد، به طوري كه اگر بنا بود خون آنها ريخته شود بتواند بازده مفيدي داشته و جرياني مؤثر در تاريخ به وجود آورد.
حال اگر امام مصالحه نميكرد و نتيجه جنگ نيز پيروزي شاميان بود، معاويه با بهانه كردن جنگ، حتي يك نفر از آنان را باقي نميگذاشت. گرچه معاويه عهدشكني كرد و برخي از شيعيان مانند: حجر بن عدي، مرو بن حمق و... را شهيد كرد، ولي صلح سبب شد كه شيعيان كشته نشوند. از اين رو امام حسن (ع) يكي از علل صلح خود را حفظ شيعيان دانست و فرمود: «نگهداري و حفظ شيعه، مرا ناگزير بر صلح نمود. سپس مناسب ديدم جنگ به روز ديگر محوّل گردد... .»
۵ - عدم حمايت مردم و خيانت فرماندهان
تشكيل حكومت و دفاع از آن، به پشتوانه مردمي نياز دارد. اگر حكومت را به كبوتري تشبيه كنيم كه با دو بال به سوي مقصد پرواز ميكند، آن دو بال، مردم و رهبر هستند. در متون اسلامي از رهبر به واژه «امام» و از مردم به واژه «امت» ياد شده است و اين، پيوند عميق آن دو را ميرساند. حكومتِ بدون مردم، همانند كبوتري بال شكسته است كه به هدف نهايي نميرسد؛ از اين رو در اسلام به مردم سالاري توجه خاصّي شده است.
بيترديد، يكي از علل عدم موفقيت امامان معصوم (ع) در تشكيل حكومت و يا شكست ظاهري در قيامها، عدم همكاري مردم بود. امام علي(ع) به رغم اينكه حكومت را حقّ خود ميدانست، ولي به دليل عدم استقبال مردم، حكومت تشكيل نداد تا اينكه آنان پس از قتل عثمان به او روي آوردند. و لذا آن حضرت فرمود: «اگر حضور مردم نبود، افسار خلافت را رها ميكردم.»
بيگمان يكي از علل اصليِ صلح امام حسن (ع) نيز حمايت نكردن مردم از آن حضرت بود. اگر مردم كوفه از او حمايت ميكردند و فرماندهان سپاهش به او خيانت نميكردند، حضرت صلح نميكرد؛ چنانكه فرمود: «به خدا سوگند، من از آن جهت كار را به او سپردم كه ياوري نداشتم، اگر ياوري ميداشتم، شبانه روز با معاويه ميجنگيدم تا خداوند ميان ما و او حكم كند.»
مردم و فرماندهان حضرت به امام خيانت كردند. در اين خيانت، دنياگرايي، عدم رشد سياسي و تبليغات معاويه بسيار تأثير گذار بود. در اين جا لازم است به صورت مختصر به فعاليتهاي امام و خيانت مردم و فرماندهان آن حضرت اشاره شود.
بعد از شهادت امام علي (ع) مردم با امام حسن مجتبي (ع) بيعت كردند و آن حضرت بلافاصله مديران خود را به شهرها فرستاد. وقتي معاويه از واقعه باخبر شد، به دو جاسوس مأموريت داد تا از شهر اطلاعات كسب كنند. امام حسن (ع) از ماجرا آگاه شد و هر دو را دستگير كرد و گردن زد. آنگاه به معاويه نامه نوشت: جاسوس فرستادهاي، گويا قصد جنگ داري! اگر چنين است، آماده جنگ هستم.
پس از چند بار مكاتبه، معاويه با لشكريان فراواني به سوي عراق حركت كرد و براي سران منافقان كه سابقاً در لشكر علي (ع) بودند و چهره منافقانه خود را پوشانده و اينك در لشكر امام مجتبي (ع) به سر ميبردند، مخفيانه نامه نوشت كه اگر حسن بن علي (ع) را به قتل برسانند، دويست هزار درهم به هر يك ميدهد، به علاوه اينكه آنها را امير يكي از لشكريان شام خواهد نمود. معاويه با اين شيوه، اكثر منافقان را متوجه خود ساخت و حتي روزي يكي از آنها در اثناي نماز به جانب حضرت تير انداخت، اما چون آن بزرگوار زره پوشيده بود، اثر نكرد. آري، منافقان در ظاهر به حضرت اظهار محبت ميكردند، اما در خفا به معاويه نامه مينوشتند كه با تو هستيم.
وقتي خبر لشكركشي معاويه به امام رسيد، بالاي منبر رفت و مردم را به جهاد دعوت كرد، ولي كسي اجابت نكرد، اما با ترغيب عدي بن حاتم گروهي برخاستند و با او موافقت كردند. امام فرمود: اگر راست ميگوييد، به نخيله برويد، ولي ميدانم به گفته خود وفا نخواهيد كرد؛ چنانكه با بهتر از من (امام علي) وفا نكرديد.
حضرت به نخيله رفت و متوجه شد اكثر آنها كه اظهار اطاعت كرده بودند، در آنجا حاضر نشدهاند. امام در نخيله سخنراني كردند و سپس مردي از قبيله كنده را به نام «حكم» با چهار هزار نفر به سوي لشكر معاويه فرستادند و امر كردند در منزل انبار توقف كنيد تا فرمانم برسد، اما وقتي به انبار رسيد و معاويه از اين رخداد آگاه گرديد، پيكي نزد «حكم» فرستاد كه اگر به طرف ما بيايي و از حسن بن علي (ع) دست برداري، يكي از ولايت شامات را به تو ميدهم و پانصد هزار درهم برايش فرستاد. او امام را رها كرد و با دويست نفر از اقوام و دوستان نزديك خود به معاويه پيوستند. پس از آن، امام فرد ديگري را از قبيله بني مراد همراه چهار نفر به سوي انبار فرستاد كه او هم فريب معاويه را خورد و به وي پيوست.
حضرت بعد از خيانت فرماندهان به محلي به نام «دير عبدالرحمن» كوچ كرد. همه سپاه سه روز در آنجا اقامت كردند تا اينكه چهل هزار سواره و پياده جمع شدند. امام دوازده هزار نفر را به فرماندهي عبيد الله بن عباس به جنگ با معاويه فرستاد و فرمود: امير لشكر، عبيد الله بن عباس است. اگر حادثهاي برايش پيش آمد، قيس بن سعد، امير باشد و چنانكه براي قيس هم عارضهاي اتفاق افتاد، پسرش سعيد بن قيس، امير باشد.
لشكر حركت كرد و امام به شهر ساباط رفتند تا مردم را به جنگ با معاويه تهييج كنند. آن حضرت در ضمن سخنان خود فرمودند: تفرقه و تشتّت را كنار بگذاريد. گوش به فرمان باشيد. آنچه من صلاح شما را در آن ميبينم، نيكوتر است از آنچه شما صلاح خود را در آن ميدانيد.
بعد از اتمام سخنراني، عدهاي از منافقان كه جزء خوارج بودند از جا بلند شدند و فرياد زدند: به خدا قسم! اين مرد كافر شده است. گروهي عليه آن بزرگوار شورش كردند و به خيمه آن حضرت ريختند و هر چه بود غارت كردند، حتّي سجاده او را از زير پايش كشيدند و بردند. وقتي امام اوضاع را چنين ديد، به همراه جمعي از اصحاب با وفاي خود به طرف شهر مدائن حركت نمودند. در تاريكي شب شخصي به نام «جرّاح بن سنان» خود را به حضرت رساند و لجام اسبش را گرفت و گفت: اي حسن! كافر شدي؛ چنانكه پدرت كافر شد. آنگاه با تيغ يا خنجر به ران مبارك حضرت زد و او را مجروح ساخت.
امام حسن (ع) براي امتحانِ آمادگي مردم براي جنگ با معاويه، فرمود: «اگر آماده نبرديد، صلح را رد كنيم و با تكيه بر شمشيرمان كار او را به خدا واگذاريم؛ اما اگر ماندن را دوست داريد، صلح او را بپذيريم و براي شما تأمين بگيريم». در اين هنگام مردم از هر سوي مسجد به فرياد در آمدند و با نداي «البقيه، البقيه» صلح را امضا كردند.
همچنين آن حضرت فرمود: «به خدا سوگند، اگر با معاويه درگير شوم، اينان گردن مرا گرفته، به صورت اسير به او تحويل ميدهند.»
جاحظ مي نويسد: «وقتي امام حسن(ع) در هم ريختگي سپاه خود را ديد، با شناختي كه از برخوردهاي مختلف اين مردم با پدرش داشت و ميدانست كه هر روز به نوعي و رنگي رفتار ميكنند، از حكومت كناره گرفت.»
بي ترديد صلح امام (ع) خاري در چشم و استخواني در گلوي آن بزرگوار بود، اما چارهاي هم نداشت. سيد عبدالحسين شرف الدّين مينويسد: «صلح امام حسن (ع) با معاويه، از دشوارترين حوادثي بود كه امامان اهل بيت پس از رسول اكرم (ص) از ناحيه اين امت بدان دچار شدند. امام حسن (ع) با اين صلح، آن چنان محنت طاقتفرسايي را متحمل شد كه هيچ كس جز به كمك خدا قادر بر تحمل آن نيست؛ ليكن او از اين آزمايش... سربلند و پيروز بيرون آمد.»
آن حضرت در برابر پيشنهاد صلح از سوي معاويه، خطاب به مردم فرمود: «معاويه ما را به چيزي خوانده كه نه در آن عزت و بزرگواري است و نه انصاف. اكنون اگر طالب زندگي هستيد، از او بپذيريم و اين خار را در ديده فرو برده و ديده را بر هم نهيم و اگر خواستار مرگ (با عزت) هستيد، ما جان خود را در راه رضاي خدا بذل ميكنيم و محاكمه معاويه را به خداي يكتا واميگذاريم.»
با توجه به مطالب فوق بايد گفت: صلح امام حسن (ع) قهرمانانه ترين نرمش تاريخ است كه با توجه به شرايط زماني و مكاني آن عصر به وجود آمد.
امام حسن (ع) صلح را به دليل ترس از مرگ و روحيه سازشكاري نپذيرفت، زيرا او فرزند همان علياي (ع) است كه به مرگ آنگونه علاقه دارد كه كودك به پستان مادر.