حوزه/ مرحوم آخوند خراسانى در زمان تحصیل یک پیراهن بیشتر نداشت و روزى یگانه پیراهنش را شسته بود و منتظر بود تا خشک شود،...
شهدای ایران:مرحوم آخوند خراسانى در زمان تحصیل یک پیراهن بیشتر نداشت و روزى یگانه پیراهنش را شسته بود و منتظر بود تا خشک شود،...
آیه:
خداوند متعال در قرآن می فرماید:
هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون زمر/9
آیا دانایان با نادانان مساویند؟
آینه:
حکایت؛ مرحوم آخوند خراسانى در زمان تحصیل یک پیراهن بیشتر نداشت و روزى یگانه پیراهنش را شسته بود و منتظر بود تا خشک شود، هنگامی که موقع درس فرا رسید، هنوز پیراهنش خشک نشده بود، او که برای درس اهمیت زیادی قائل بود، بخاطر آنکه از درس استاد محروم نگردد قباى خود را پوشید و مچهاى آستین را بست و در حالیکه عبا را به دور خود پیچیده بود وارد مجلس درس شیخ اعظم شد و در گوشه اى نشست و به سخنان استاد گوش داد و پس از اتمام درس به سرعت به سوى منزل خود رفت زیرا نمى خواست کسى متوجه آن وضع گردد.
ظهر آن روز کسى درب حجره را زد، وقتى آخوند محمد کاظم در را باز کرد شیخ مرتضى انصارى را دم در دید، استاد به شاگرد خود سلام کرد و بقچه اى از زیر عباى خود بیرون آورد و آن را به دست او داد و با قیافه و لحنى که سرشار را از محبت بود گفت : از اینکه در این وقت مزاحم شده ام معذرت مى خواهم، من مى توانستم برای شما پیراهن نویى تهیه کنم اما دلم مى خواهد پیراهن خود را به شما بدهم و امیدوارم با قبول آن مرا خوشحال کنید.
شیخ آنگاه به سرعت از حجره شاگرد خود دور شد بطورى که آخوند نتوانست از لطف استاد خود سپاسگزارى کند و وقتى بقچه را باز کرد، دید که شیخ دو دست از پیراهنهاى خود را براى او آورده است. 1
هرکه از آموختن ندارد ننگ گل برآرد ز خار و لعل از سنگ2
1. با اقتباس و ویراست از کتاب داستانهای علماء
2. نظامی
آیه:
خداوند متعال در قرآن می فرماید:
هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون زمر/9
آیا دانایان با نادانان مساویند؟
آینه:
حکایت؛ مرحوم آخوند خراسانى در زمان تحصیل یک پیراهن بیشتر نداشت و روزى یگانه پیراهنش را شسته بود و منتظر بود تا خشک شود، هنگامی که موقع درس فرا رسید، هنوز پیراهنش خشک نشده بود، او که برای درس اهمیت زیادی قائل بود، بخاطر آنکه از درس استاد محروم نگردد قباى خود را پوشید و مچهاى آستین را بست و در حالیکه عبا را به دور خود پیچیده بود وارد مجلس درس شیخ اعظم شد و در گوشه اى نشست و به سخنان استاد گوش داد و پس از اتمام درس به سرعت به سوى منزل خود رفت زیرا نمى خواست کسى متوجه آن وضع گردد.
ظهر آن روز کسى درب حجره را زد، وقتى آخوند محمد کاظم در را باز کرد شیخ مرتضى انصارى را دم در دید، استاد به شاگرد خود سلام کرد و بقچه اى از زیر عباى خود بیرون آورد و آن را به دست او داد و با قیافه و لحنى که سرشار را از محبت بود گفت : از اینکه در این وقت مزاحم شده ام معذرت مى خواهم، من مى توانستم برای شما پیراهن نویى تهیه کنم اما دلم مى خواهد پیراهن خود را به شما بدهم و امیدوارم با قبول آن مرا خوشحال کنید.
شیخ آنگاه به سرعت از حجره شاگرد خود دور شد بطورى که آخوند نتوانست از لطف استاد خود سپاسگزارى کند و وقتى بقچه را باز کرد، دید که شیخ دو دست از پیراهنهاى خود را براى او آورده است. 1
هرکه از آموختن ندارد ننگ گل برآرد ز خار و لعل از سنگ2
1. با اقتباس و ویراست از کتاب داستانهای علماء
2. نظامی