شهدای ایران shohadayeiran.com

کنی گفت:دکترپاک نژاد فردی بود که علاوه بر کارهای اداری و سیاسی ،بیماران خود را رایگان و یزیت می کرد و هزینه دارو و غذای آنها را نیز می داد و مخارج تحصیلی دانش آموزان بسیاری را تقبل می کرد.
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید


به گزارش گروه اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران؛انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در هفتم تیرماه 1360 بی شک یکی از بزرگترین حوادث تاریخ کشورمان است که در آن جمعی از کارگزاران نظام قربانی کینه توزیهای ددمنشانه  ایادی استکبار قرار گرفتند.

در ساعت 20:30 جلسه حزب با موضوع تورم و انتخابات ریاست جمهوری آینده در سالن اجتماعات دفتر مرکزی حزب واقع در سر چشمه تهران شروع شد، اما لحظاتی از سخنان آغازین شهید دکتر بهشتی نگذشته بود که انفجاری سالن را به ویرانه ‌ای تبدیل کرد.

یکی از 72 مسافر این کاروان  شهید « دکتر سید رضا پاک نژاد» است که در آن زمان نماینده مردم یزد در مجلس شورای اسلامی بود.

 

 

به این خاطر گفتگویی داریم با زهرا کنی همسر شهید «دکتر سید رضا پاک نژاد »:

زهرا کنی متولد 1319 محله مسجد سپهسالار تهران هستم. پنج خواهر و یک برادر هستیم و من فرزند اول خانواده هستم و پدرم نیز کارمند اداره دارایی بود. در آن زمان  دبیرستان را در مدرسه گوهرشاد و دیپلم را در مدرسه آذر گذراندم  و  پس از اخذ دیپلم در دانشسرای عالی در خیابان روزولت، فوق دیپلم رشته دینی را در سال 1340 اخذ نمودم.

پس از آن در دبیرستان دینی در خیابان شاه‌پور به نام امامیه درس خواندم. در آن زمان کسانی که خیلی مقید بودند مانع درس خواندن فرزندان خود می‌شدند. من در آنجا دبیر بودم. دبیرستان به شکلی بود که  مقررات سختی برای ورود به مجموع آن داشت. پرده‌ای جلوی در آن کشیده شده بود و یک نگهبان خانم همیشه در آن نگهبانی می داد. دانش‌آموزان در آن آزاد بودند و هیچ مردی حق ورود به آنجا را نداشت. حتی مأموران آموزش و پرورش نیز باید با نامه می ‌آمدند.

در آن زمان خانواده من نیز مانع درس خواندنم  می‌شدند، اما من تعهد کردم که حجابم را حفظ کنم.

*آشنایی با شهید پاک نژاد

همسرم دکتر سیدرضا پاک‌نژاد متولد 1303 شهر یزد، محل آب شور است. چگونگی آشنایی من با شهید به این شکل بود که شهید با خانواده عموی من در ارتباط بودند و در یک مهمانی تصادفی بنده را دیدند و با هم آشنا شدیم. شهید پاک ‌نژاد در آن زمان رئیس اداره کار بود و کار طبابت هم می‌کرد.

در دی‌ ماه سال 41 با وی ازدواج کردم. من در آن زمان 21 سال و آقای دکتر حدود 37 سال  داشت. او هم برای درس خواندن مشکل داشت. ابتدا در بازار کار کردند، بعد دبیر شدند و با برادر بزرگشان پزشکی خواند.

آنها چهار برادر و یک خواهر بودند و از خانواده بسیار مذهبی و روحانی بودند و شغل پدرشان ملاکی بود و هم پدرشان و هم مادرشان از سادات بودند.

در یزد رسم بر این بود که هر کسی عروسی می‌کرد علاوه بر مهمانی فامیلی، تمام مردم یزد به دیدن عروس و داماد می‌آمدند و همه خانم‌ها عروس را می‌دیدند، ما هم در تهران و هم در یزد مراسم گرفتیم.

*مهریه 100 هزارتومانی دکتر برای من

وقتی دکتر برای بله‌ برون آمدند و قرار بر تعیین مهریه شد، دکتر گفت: 100 هزار تومان، آن هم به پول آن زمان مهر همسرم کنید، اما اقوام ما نپذیرفتند برای اینکه در یک سال گذشته هیچکدام از دخترهای فامیل ما مهریه‌شان از سی‌ هزار تومان بیشتر نبود و این باعث ناراحتی دیگران می‌شد.

*مهریه 50 هزارتومانی

بالاخره با اصرار به 50 هزار تومان مهریه رضایت گرفتند و یک مراسم در تهران و یکی در یزد برگزار شد. بعد از ازدواج به من گفت: موقع تعیین مهریه فهمیدم شما چه خانواده بزرگی هستید.

دکتر هر روز صبح زود به عنوان رئیس اداره کار یزد سر کار می‌رفت و سالیان زیادی این سمت را داشت و پس از انتخاب به عنوان نماینده مردم یزد از سمت خود استعفا داد.  او علاوه بر کار اداری عصرها در مطب کار طبابت می کرد.

هر دوی ما مقلد امام بودیم. حاصل ازدواج ما 5 پسر و یک دختر است. سید محمدهادی پاک‌نژاد 50ساله، سید محمد هانی 49 ساله که لیسانس ادبیات دارد و کارمند کتابداری وزارت ارشاد است. فرزند سوم سیدمحمدعلی کارشناس حسابداری و فوق‌لیسانس حقوق دارد.

فرزند چهارم سیدمحمد پاک‌نژاد است که متخصص مغز و اعصاب است و ساکن کرج است، اما ماهی یک‌بار به یزد می‌آید و مریض‌ها را ویزیت می‌کند.

فرزند پنجم من محمد ابوالفضل است که مهندس صنایع است که در استان یزد مشغول است و فرزند ششم نیز دختر است که او هم پزشک است.

*اولین دانشگاه،آخرین پیامبر اثر اوست

بعد از اینکه فرزند اول ما به دنیا آمد دکتر قصد نوشتن تز خودشان را کردند و کتابی تحت عنوان «اولین دانشگاه و آخرین پیامبر» را با موضوعات مختلف اجتماعی، علمی، تاریخی مثل حجاب، موادغذایی، پزشکی و... را نوشتند و قصد نوشتن 110 جلد از آن را داشتند، اما تا جلد 42 نتوانستند بنویسند.

«شهید پاک‌ نژاد» هیچ وقت مطلبی درباره فعالیت‌های سیاسی خود در منزل بیان نمی‌کرد و در این مورد به هیچ‌ کس اعتماد نداشت. 

*تهدید توسط ساواک

البته ساواک در اواخر حکومت ‌شاه او را تهدید کرده بودند به طوری که  ما شب‌ها به همراه بچه‌ها به منزل اقوام می‌‌رفتیم و صبح‌ها مجدداً به خانه برمی‌گشتیم، اما دکتر هیچ مدرکی در اختیار آنها قرار نمی‌ داد. او ارتباط نزدیکی با آیت‌الله صدوقی داشت و ایشان همیشه با شهید پاک نژاد درباره مسائل مشورت می کرد.

*دادن هزینه دارو و پول غذا به مریضان

افراد مختلفی برای درمان به مطب دکتر می رفتند اما دکتر هنگام طبابت به دلیل فقر زیاد مردم و یزیتی نمی‌گرفتند و هزینه‌ داروی آنها را هم می‌دادند و اگر احساس می‌کردند مریضی پولی برای تهیه غذای خود ندارد مقداری پول هم بین نسخه او قرار می‌دادند، یا اینکه اگر کسی پولی می‌خواست کلید میزش را می‌داد تا هر چه نیاز داشت بردارد. 

با همه این کمک ها برکت عجیبی در زندگی ما بود. به دلیل اینکه «سید» بود عده‌ای می‌گفتند: بیا با ما در شرکت شریک شو و ما از شما سرمایه نمی‌خواهیم و  تنها به دلیل سید بودن و ایمانی که داشت قصد شراکت با او را داشتند که از این شرکت‌ها تنها 2 شرکت برای ما باقی مانده است.

«شهید سیدرضا پاک‌نژاد» همکار حزب جمهوری بود. او در آن زمان نماینده بودند و من در یزد زندگی می‌کردم. دو، سه روز قبل به من اطلاع دادند که من برای ماه رمضان به یزد می‌ آیم. آن شب ما به یکی از ییلاقات یزد رفته بودیم که از طریق رادیو خبر انفجار حزب جمهوری اسلامی را شنیدم.

او و صیت ‌نامه‌ای به برادرش داده بود، اما هرگز آن را پیدا نکردیم.  همیشه کلاس تفسیر قرآن داشت و ماه رمضان ها به تهران می‌آمدیم و دلیل آمدن به تهران بخاطر شرکت در جلسات  آقای فلسفی بود.

در طول 18 سال زندگی مشترک همیشه یا درحال مطالعه بودند یا در حال نوشتن. او می‌گفت: هر وقت زنی صرفه‌جویی کند و زیاده‌خواه نباشد، مرد هم دستش باز می شود و گفته بود: «اگرهمسرم نیز  مثل همسر دکترهای دیگر از من خواسته ای داشت من هرگز نمی‌توانستم به دیگران کمک کنم.»

همیشه اصرار داشت من خوشحال نیستم که پزشکم بلکه خوشحالم که آثاری از من باقی می‌ماند و بعد از من اسمم را پایدار می‌کند. 

یکبار او در خواب می‌بیند که در بین یک قرآن ورقی نوشته شده بود به نام سیدرضا و وقتی تعبیر کرده بودند گفته بودند نام تو پایدار می‌ماند و کتاب اولین دانشگاه، آخرین پیامبر اثر جاودانه اوست که ماندگار شده است.

*هزینه تحصیل بسیاری را تقبل کرد

هر وقت کودک یا نوجوانی برای درمان به او مراجعت می‌کرد، از آنها سؤال می‌کرد درس می‌خوانید یا نه؟ اگر جواب آنها منفی بود و دلیلش مشکلات اقتصادی بود با آنها صحبت می‌کرد و از آنها قول می‌گرفت به شرط اینکه هزینه درسش را صرف کارهای بیهوده و خلاف نکند هزینه صورت خرج‌های درسی مراجعه‌کنندگان را پرداخت می‌ کرد و نمونه‌ های زیادی در این زمینه داشت.

او هنگام نمایندگی مجلس هیچ‌ و قت حاضر به استفاده از اسلحه نشد. بسیار مهربان و پرکار بود و از 6 صبح تا پاسی از شب مشغول به کار دراداره، طبابت و نوشتن کتاب و فعالیت‌های اجتماعی می‌شد.

همسرم  هنگام تولد فرزندانم می‌گفت :هر اسمی برای فرزندانمان می‌گذاری بگذار، اما اول اسم آن را محمد بگذار چون برکت می‌آورد و این سفارش در نام گذاری فرزندانم رعایت شد.

منبع:فارس


 

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار