به طوری که در یکی از این یادداشتها نوشته است: «ابرقدرتها برای نفوذ و استقرار در یک جامعه نیاز به زمینههای مساعدی دارند، که این زمینههای مناسب عمدتاً توسط گروهها یا افرادی فراهم میشود که فاقد خصلتهای انسان گرایانه میباشند. تنها وقتی ابرقدرتها جرئت ورود و دست اندازی به منابع یک کشور را پیدا میکنند که قبلاً در آن کشور تشنج، تفرق، دشمنی، مصرف پرستی، رفاه طلبی و صفاتی از این دست حاکم شده باشد. به عبارت دیگر انقلابی که بتواند در زمینه انسانسازی پیروز شود هرگز اسیر دست هیچ قدرت خارجی و یا داخلی نخواهد شد و جاودانگیاش تضمین شده است. و به فرموده امام امت «استعمار از آدم میترسد» و به هرحال میبینید که راه نفس قدرتهای شیطانی مقرهایی است که ابتدا جامعه را تهی از اندیشههای انسانی و اخلاق اسلامی میکنند و محیط مناسب برای رشد پدیدههایی نظیر استبداد و استعمار را فراهم میآورد.»
شهید رجب بیگی درباره راه حل مقابله با نفوذ هم مینویسد: «هر انقلابی در روند حرکتی خود، فرهنگی نو را به جامعه عرضه میدارد و در راه تغییر و تکامل بخشیدن به ارزشهای موجود در جامعه مردم را به کوشش وادار میکند و اساساً این مسئله، خود یکی از علل و عوامل بروز انقلاب در یک جامعه میباشد و البته هر چه مکتب انقلاب ساز، غنیتر و پربارتر باشد، این تحولات عمیقتر و با اهمیتتر میباشد. با ظهور هر انقلاب، کلمات جدیدی در فرهنگ مردم تولید پیدا میکنند و یا مجدداً احیاء میشوند و بر عکس، کلمات دیگری از فرهنگ مردم رفته رفته حذف و محو میشوند. مثلاً کلمه «دعا» که روزگاری در غیرمعنای اصلی خود به کار برده میشد و بیشتر، اعمال افراد زبون و ترسو و تنبل را تداعی میکرد که به جای فعالیت در متن اجتماع، تمامی خواستههای خود را از خدا طلب میکردند، اینک محتوای اصلی خود را بازیافته است و نشانگر پیوند عمیق انسان و خدا و تجلی نیازهای عمیق انسان در برخورد با خود و جامعه در برابر خدا میباشد. کلمات دیگر نظیر «شهادت»، «ایثار»، «امام»، «امت»، «مستضعف»، «مستکبر» و … که در دوران بعد از انقلاب معنای صحیحتر و کاربرد افزون تری پیدا کردهاند نیز از جمله کلماتی هستند که انقلاب با خود آورده است و در فرهنگ مردم مجدداً احیاء شده است. شاید این نکته راست باشد که کلمات نیز مانند انسانها دوران حیاتی دارند و گاه در طی این دوران از کمال بیشتری برخوردارند و گاه در شرف نابودی. به هر حال از جمله کلماتی که در دوران انقلاب و پس از پیروزی انقلاب جای ویژهای را در جامعه به خود اختصاص داده و کاربرد بیشتری هم پیدا نموده است کلمه «حزب الله» است که از سرنوشت ویژهای نیز برخوردار است. اگر در روزگار گذشته، دستهای نامرئی استعمار، کلمات متعالی را از مفهوم و محتوای اصلی تهی مینمود تا اندیشه مردم را مسخ نمایند، امروز نیز دنبالههای پیدا و پنهان استعمار در پی آنند که چنین کنند و با گرفتن روح کلمات مقدس و حرکت زا، از آنها موجوداتی بیحاصل و بیخاصیت بسازند. و به اصطلاح استعمار در برابر اسلام اگرچه در تحریف «نسخ» ناموفق بوده است اما در «مسخ» پیشرفت داشته است. و اینک زمان آن رسیده است که نیروهای آگاه و عالم جامعه با روشن ساختن مفاهیم اصیل این واژهها و به خصوص مرتبه آنها در جایگاه فکری هر انسان مکتبی و رابطه آنها با دیگر عناصر تشکیلدهنده ایدئولوژی، دستهای پلید استعمار را برای همیشه قطع نمایند.»
مصرف گرایی راه نفوذ را باز میکند
شهید حسین علم الهدی، یکی از دانشجویان شهید دوران دفاع مقدس است. او در رشته تاریخ دانشگاه فردوسی مشهد تحصیل میکرد و در تاریخ 18 دی سال 59 در هویزه شهید شد. شهید علم الهدی در بخشی از وصیت نامه خودش، به مسئله استعمار و نفوذ فرهنگی پرداخته و نوشته است:
«استعمار فرهنگی و فرهنگ زدایی از طریق تقلید، تشبه، رقابت مصرفهای مصنوعی و سمبلیک و جلب توجه است و این جاست که به سخن عمیق محمد(ص) که «من یتشبه بقوم فهو منه» واقف میشویم که در آن از کلمه شبیه استفاده شده... یکنواختی و قالبی شدن انسانها در جوامع گوناگون و مخصوصاً در ملت ما که مرتباً بهوسیله برنامههای فرهنگیمان در سطح وسیعی از طرف مسئولان امر پیاده میشود همه در قالبهای ماشینیسم بهخاطر بالا بردن مصرف جهانی مخصوصاً جهان سوم که دنیای صنعتی به ما تحمیل میکند. غارت اصالتها، منابع معنوی و از بین رفتن خصوصیات زندگی شرقی و یا اسلامی که عبارت از مصرف هر چه کمتر و تولید هر چه بیشتر به وسیله عوامل آموزشی دگرگون میشود. چرا که اروپای صنعتی میبایست برای تولیدات اضافی خود مصرف کننده پیدا کند. و چه کند که بتواند کالای مصرفی بدهد و مواد تولیدی بگیرد و منت هم بگذارد و خود را هم بالاتر و متمدن قلمداد کند و ... ابتدا با استعمار فرهنگی کار خود را آغاز میکند و سپس از یک خصیصه پاک و اصیل خدایی که به رسم امانت به انسان داده شده استفاده میکند و آن تنوع که شکلی از تکامل است.
می بینیم(همراه با درد)که تمام فلسفهها و مذهبها و ایده آلها و عشقها و خواستها و … خلاصه شده در این: اصالت مال زندگی مادی است. بنابراین وقتی زندگی مادی اصالت دارد هدف رفاه است پس برای چه باید کار کرد؟ برای ساختن وسایل آسایش.پس همه نیروهایمان صرف فدا کردن آسایش زندگی، برای تهیه وسایل آسایش زندگی میشود.داستان شازده کوچولو را خواندهاید؟قربانی شدن آسایش زندگی، برای چه؟ برای تکامل؟ برای تعالی؟ برای رفتن به حقیقت؟برای رسیدن به ایده آلهای مقدس انسانی؟ برای تقرب و نزدیکی به بهترین دوست و یار او(الله)و نه برای بدست آوردن وسایل آسایش زندگی. زیستن برای مصرف، مصرف برای زیستن. یک دور باطل، دور حماقت کار- استراحت- خوردن- خوابیدن همین و بس!درست همان گونه میاندیشیم و همان گونه انتخاب میکنیم که فرهنگ مادی بورژوازی غرب به ما تحمیل کرده و معیار ارزش هامان بسته بندی شده از غرب میآید، اما خود نمیدانیم و نمیفهمیم و خیال میکنیم که اندیشه و فکرمان اسلامی است در صورتی که اندیشهای که قرآن به ما میخواهد بدهد درست عکس آنست و با آن در تضاد کامل است و اصلاً اندیشه تربیتی قرآن برای از بین بردن چنین ارزشها و معیارها و طرز تفکرها و برداشتها و چنین شناختی است نسبت به زندگی، حیات، وسایل مادی، نیازها، آرزوها، خواستهها، ایده آلها و...و ما تمام تلاشمان و ناراحتی هامان و رنجها و حتی نوع احساس هامان در این است که بهتر زندگی کنیم به جای اندیشیدن به اینکه چگونه باید زندگی کنیم و چرا؟ زندگی یعنی چه؟ تلاش برای چه؟ اصلا چرا زندگی کنیم؟ و به اینها توجه نداریم، چرا که نتوانستیم خود را از لجن فرهنگ بورژوازی نجات دهیم از لجن مصرف بدون تولید، از لجن زندگی خلاصه شده در مادیات و تمام نیروهای خلاق و نبوغهای سرشار را در وسیله خلاصه کردن، درست مثل کسی که پلهای گذاشته تا خود را به پشت بام برساند اما همین که پا روی پلکان اول گذاشت آنقدر راجع به خود پله فکر کند، سوراخ سمبههای آن، رنگ آن و… که لحظهای خواهد رسید و مرگ گریبان او را فرا گرفت و هنوز در فکر اینست که پله چوبی راتبدیل به فلزی یا فلزی را تبدیل به کائوچو یا طلا و یا … کند و در نتیجه عمر تمام میشود و خود را به پشت بام نرسانده.»