شهدای ایران shohadayeiran.com

هنوز از اقامت استاد محمدتقی جعفری در شهر قم یک سال نمی گذشت که خبر رسید مادرش مریض است. علامه جعفری به سوی تبریز حرکت کرد و این در حالی بود که ده روز پیش از رسیدن نامه، مادر او دار فانی را وداع گفته بود.
به گزارش شهدای ایران، از علامه محمدتقی جعفری می پرسند چی شد که به این کمالات رسیدی؟! ایشان در جواب خاطره ای از دوران طلبگی تعریف میکنن و اظهار میکنند که هر چه دارند از کراماتی است که بدنبال این امتحان الهی نصیبشان شده:

«ما در نجف در مدرسه صدر اقامت داشتیم . خیلی مقید بودیم که ، در جشن ها و ایام سرور ، مجالس جشن بگیریم ، و ایام سوگواری را هم ، سوگواری می گرفتیم ، یک شبی مصادف شده بود با ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) اول شب نماز مغرب و عشا می خواندیم و یک شربتی می خوردیم آنگاه با فکاهیاتی مجلس جشن و سرور ترتیب می دادیم . یک آقایی بود به نام آقا شیخ حیدر علی اصفهانی ، که نجف آبادی بود ، معدن ذوق بود . او که ، می آمد من به الکفایه ، قطعا به وجود می آمد جلسه دست او قرار می گرفت.

آن ایام مصادف شده بود با ایام قلب الاسد (10 الی 21 مرداد ) که ما خرما پزان می گوییم نجف با 25 و یا 35 درجه خیلی گرم می شد . آن سال در اطراف نجف باتلاقی درست شده بود و پشه های بوجود آمده بود که ، عربهای بومی را اذیت می کرد ما ایرانیها هم که ، اصلا خواب و استراحت نداشتیم . آن سال آنقدر گرما زیاد بود که ، اصلا قابل تحمل نبود نکته سوم اینکه حجره من رو به شرق بود . تقریبا هم مخروبه بود . من فروردین را در آنجا بطور طبیعی مطالعه می کردم و می خوابیدم . اردیبهشت هم مقداری قابل تحمل بود ولی دیگر از خرداد امکان استفاده از حجره نبود . گرما واقعا کشنده بود ، وقتی می خواستم بروم از حجره کتاب بردارم مثل این بود که وردست نان را از داخل تنور بر می دارم ، در اقل وقت و سریع!

با این تعاریف این جشن افتاده بود به این موقع ، در بغداد و بصره و نجف ، گرما ، تلفات هم گرفته بود ، ما بعد از شب نشستیم ، شربت هم درست شد ، آقا شیخ حیدر علی اصفهانی که ، کتابی هم نوشته بنام « شناسنامه خر » آمد. مدیر مدرسه مان ، مرحوم آقا سید اسماعیل اصفهانی هم آنجا بود ، به آقا شیخ علی گفت : آقا شب نمی گذره ، حرفی داری بگو ، ایشان یک تکه کاغذ روزنامه در آورد . عکس یک دختر بود که ، زیرش نوشته بود « اجمل بنات عصرها » « زیباترین دختر روزگار » گفت : آقایان من درباره این عکس از شما سوالی می کنم . اگر شما را مخیر کنند بین اینکه با این دختر بطور مشروع و قانونی ازدواج کنید – از همان اولین لحظه ملاقات عقد جاری شود و حتی یک لحظه هم خلاف شرع نباشد – و هزار سال هم زندگی کنید . با کمال خوشرویی و بدون غصه ، یا اینکه جمال علی (ع) را مستحبا زیارت و ملاقات کنید . کدام را انتخاب می کنید . سوال خیلی حساب شده بود . طرف دختر حلال بود و زیارت علی (ع) هم مستحبی.

گفت آقایان واقعیت را بگویید . جا نماز آب نکشید ، عجله نکنید ، درست جواب دهید. اول کاغذ را مدیر مدرسه گرفت و نگاه کرد و خطاب به پسرش که در کنارش نشسته بود با لهجه اصفهانی گفت : سید محمد! ما یک چیزی بگوئیم نری به مادرت بگوئی ها؟

معلوم شد نظر آقا چیست؟ شاگرد اول ما نمره اش را گرفت! همه زدند زیر خنده. کاغذ را به دومی دادند. نگاهی به عکس کرد و گفت: آقا شیخ علی، اختیار داری، وقتی آقا (مدیر مدرسه) اینطور فرمودند مگر ما قدرت داریم که خلافش را بگوئیم. آقا فرمودند دیگه! خوب در هر تکه خنده راه می افتاد. نفر سوم گفت : آقا شیخ حیدر این روایت از امام علی (ع) معروف است که فرموده اند « یا حارث حمدانی من یمت یرنی » (ای حارث حمدانی هر کی بمیرد مرا ملاقات می کند) پس ما انشاالله در موقعش جمال علی (ع) را ملاقات می کنیم! باز هم همه زدند زیر خنده، خوب ذوق بودند. واقعا سوال مشکلی بود. یکی از آقایان گفت : آقا شیخ حیدر گفتی زیارت آقا مستحبی است؟ گفتی آن هم شرعی صد در صد؟ آقا شیخ حیدر گفت : بلی گفت : والله چه عرض کنم (باز هم خنده حضار ).

نفر پنجم من بودم. این کاغذ را دادند دست من. دیدم که نمی توانم نگاه کنم، کاغذ را رد کردم به نفر بعدی، گفتم : من یک لحظه دیدار علی (ع) را به هزاران سال زناشویی با این زن نمی دهم. یک وقت دیدم یک حالت خیلی عجیبی دست داد. تا آن وقت همچو حالتی ندیده بودم. شبیه به خواب و بیهوشی بلند شدم. اول شب قلب الاسد وارد حجره ام شدم، حالت غیر عادی، حجره رو به مشرق دیگر نفهمیدم، یکبار به حالتی دست یافتم. یک دفعه دیدم یک اتاق بزرگی است یک آقایی نشسته در صدر مجلس، تمام علامات و قیافه ای که شیعه و سنی درباره امام علی (ع) نوشته در این مرد موجود است.

یک جوانی پیش من در سمت راستم نشسته بود.

پرسیدم این آقا کیست؟

گفت : این آقا خود علی (ع) است، من سیر او را نگاه کردم. آمدم بیرون، رفتم همان جلسه، کاغذ رسیده دست نفر نهم یا دهم، رنگم پریده بود.

نمی دانم شاید مرحوم شمس آبادی بود خطاب به من گفت : آقا شیخ محمد تقی شما کجا رفتید و آمدید؟

نمی خواستم ماجرا را بگویم، اگر بگم عیششون بهم می خوره، اصرار کردند و من بالاخره قضیه را گفتم و ماجرا را شرح دادم،خیلی منقلب شدند.

خدا رحمت کند آقا سید اسماعیل ( مدیر ) را خطاب به آقا شیخ حیدر گفت : آقا دیگر از این شوخی ها نکن، ما را بد آزمایش کردی. این از خاطرات بزرگ زندگی من است».

علامه محمدتقی جعفری تبریزی در سال 1304 ش در محله «شتربان» تبریز دیده به جهان گشود. پدر ایشان حاج کریم جعفری، مردی متدین و با خلوص و صفایی مثال زدنی، به کار نانوایی اشتغال داشت. مرحوم علامه جعفری نقل می کند که پدرش بدون وضو دست به خمیر و نان نمی زد. مادر ایشان از سادات علوی و از خاندان های بزرگ تبریز به شمار می رفت. علامه در این مورد می فرماید: «مادرم، بر خلاف پدرم، با سواد بود و جوان هم از دنیا رفت و به هنگام مرگ سی و دو سال داشت. نخستین بار او قرآن را به من یاد داد».
فرزند صالح

مرحوم علامه محمدتقی جعفری درباره صدق و صفای پدر بزرگوارشان می فرمایند: «صدق و صفای پدر در ما خیلی مؤثر بود. از نظر مال دنیا کریم النفس و حتی اسم وی (کریم) نیز با مسمی بود. از ایشان نقل کرده اند که در آغاز ازدواج که در تبریز دچار قحطی شده بود، یک شب دو عدد سنگک و جعبه ای شیرینی می خرد تا به منزل برود. بین راه، در خرابه ای مشاهده می کند که دو نفر [در] حال خوردن استخوان و لاشه های گوسفند و مرغ هستند، وقتی این صحنه را می بیند، نزد آنها می رود و یکی از نان ها و شیرینی ها را میان آنها تقسیم می کند و با یک نان به منزل می رود. پس از چند قدم دوباره بر می گردد تا وضع آنها را مشاهده کند و می بیند که دست به سوی آسمان بلند کرده اند و دعا می کنند که: ای مرد، خدا به تو فرزند صالحی بدهد».
تحصیلات دبستانی

از آن جا که علامه محمدتقی جعفری قبل ازورود به دوره ابتدایی، نزد مادر مقداری درس خوانده بود، آمادگی بسیاری برای ورود به کلاس های بالاتر داشت. به همین سبب ایشان را از کلاس اول به کلاس سوم می برند و او در این کلاس، رتبه دوم را به دست می آورد و در سال بعد در کلاس پنجم به احراز رتبه اول نائل می شود. علامه خود در این باره می فرماید: «من دوره دبستان را در تبریز در مدرسه «اعتماد» ـ که بعدها به دبیرستانی به نام انوری تبدیل شد ـ گذراندم. دوره ابتدایی را در دو سه سال طی کردم. از تهران دستور رسید تا دانش آموزان لباس های متحدالشکل ـ که طوسی رنگ بود ـ بپوشند. پدرم توان مالی نداشت تا برای من و برادرم، آقا میرزا جعفر، این لباس ها را تهیه کند. لذا وقتی به مدرسه آمدیم، با این که شاگرد اول بودم، من و برادرم میرزا محمدجعفر را نگذاشتند به کلاس برویم و هنوز تلخی حادثه آن روز را فراموش نمی کنم. همین حادثه باعث شد که دبستان را رها کردم».
ورود به مدرسه علمیه طالبیه

مرحوم محمدتقی جعفری پس از پایان تحصیلات ابتدایی درس های حوزوی را شروع می کند. اما دیری نمی پاید که با مشکلاتی طاقت فرسا مواجه می شود و پس از مدتی به سبب پاره ای از مشکلات ناگزیر می شود تا برای تأمین معاش کار کند. مرحوم علامه جعفری در این باره می فرماید: بعد از رها کردن درس گویا یک شب در خواب صحبت می کردم که پدرم بیدار بوده و می شنود که من شعری خواندم. آن شعر الآن دقیق در خاطرم نیست، ولی مضمونش این بود که مراد و هدف و مقصود ما را که علم بود روزگار از دست ما گرفت. چنین مضمونی را پدرم شنیده بود. صبح از خواب بیدار شدم. ایشان گفت که دیشب خواب می دیدی؟! فکر کردم و گفتم: بله. گفت: در خواب چه می گفتی؟ من درست در یادم نماند. گفتم که در خواب حال ناراضی داشتم از این که از درس محروم شدم و این شعر را خواندم. پدرم گفت: من دقیقا نمی دانم ولی چنین الفاظی گفتی. بعد گفت: خیلی خوب، حالا که میل داری درس بخوانی، با برادر بزرگت درس را ادامه بده. رفتیم به مدرسه طالبیه و آن جا از اول صرف و نحو شروع کردیم و خواندیم.
هجرت به تهران

مرحوم علامه محمدتقی جعفری پس از گذراندن مقدمات و مقداری از دروس سطح حوزه علمیه ره سپار تهران می شود و در مدرسه مروی ادامه تحصیل می دهد. مرحوم علامه جعفری درباره علاقه خود به هستی شناسی و علت مهاجرت به تهران می فرماید: من همان موقع احساس می کردم که مقداری ذهن من به هستی شناسی علاقه شدیدتری نشان می دهد. به فقه و اصول و فلسفه هم علاقه شدید داشتم، اما احساس می کردم که تمایل عجیبی در ذهن من نسبت به هستی شناسی هست. آن موقع هنوز در تبریز کتابی راجع به شرق و غرب در دست رس نبود همان کتاب های گذشته را می خواندیم تا این که به تهران آمدیم. مقداری از متن رسائل و مکاسب مانده بود که در تهران خواندم هم چنین در درس مرحوم آیت اللّه آقا شیخ محمدرضا تنکابنی (ابوی آقای فلسفی) نیز شرکت می کردم. در این زمان مرحوم آقا میرزا مهدی آشتیانی در مدرسه مروی معقول تدریس می کردند که من با اشتیاق کامل و میل فراوان در این درس حضور می یافتم.
عزیمت به قم

استاد علامه جعفری پس از حدود سه سال اقامت در تهران و کسب فیض از استادانی چون مرحوم آقا میرزا مهدی آشتیانی و مرحوم آیت اللّه آقا شیخ محمدرضا تنکابنی عازم قم می شود تا از وجود استادان این حوزه دانش فرا گیرد. مرحوم علامه جعفری در مدت اقامت خود در حوزه علمیه قم نزد استادانی چون امام خمینی، آقا شیخ عبدالصّمد خوئی، شهید صدوقی و آقا شیخ محمدتقی زرگر به فراگیری علوم حوزوی پرداخت. علامه جعفری در همین مدت اقامت خود در حوزه علمیه قم به دست مبارک شهید صدوقی و مرحوم حجت کوه کمری تبریزی ملبّس به لباس روحانیت گردید.
خاطره ای آموزنده برای دانش پژوهان

مرحوم استاد علامه جعفری درباره یکی از حوادث اقامت یک ساله خود در قم می فرماید: خاطره ای از دوران تحصیل در قم دارم که آن را عرض می کنم. شاید برای کاروانیان علم مفید و آموزنده باشد. یک بار در قم دو شبانه روز بود که چیزی برای غذا نداشتم. بالاخره احساس وظیفه شرعی کردم که بروم از بقّال سر کوچه ـ که همیشه از او خرید می کردم ـ مقداری برنج و روغن و خرما بگیرم. روز سوم به آن مغازه رفتم و به صاحب آن گفتم: یک کیلو برنج، یک سیر روغن و هفت سیر خرما بده. بقّال آنها را کشید و به من داد. گفتم: وجه آنها را دو سه روز دیگر می آورم بقال گفت: من نسیه نمی دهم و آنها را از من گرفت و سر جای خود برگرداند. من به حجره برگشتم و بر اثر ضعف دچار بی حالی شدم و چاره ایی جز استراحت نداشتم. در آن زمان در مدرسه دارالشفا درس می خواندم. عصر آن روز احساس ضعف شدیدی می کردم و در رختخواب خوابیده بودم. در حجره بغلی طلبه ای بود. او آمد و کتابش را آورد و گفت: من در این صفحه اشکال دارم. من گفتم: حالم خوب نیست. لطفا بعد از ظهر مراجعه فرمایید. او گفت: من هنوز ناهار نخورده ام برویم حجره من، کته پخته ام با هم ناهار بخوریم و اشکال مرا هم برطرف کن. با هم رفتیم. ایشان کته را پخته و خرما را خورشت کرده بود. نهار خوردیم و اشکال او را هم برطرف کردم. من از این نمونه ها در دوران طلبگی زیاد داشتم.
شرکت در درس اخلاق امام راحل رحمه الله

مرحوم استاد علامه محمدتقی جعفری درباره درس اخلاق امام راحل می فرمایند: «در درس اخلاق امام خمینی که در مدرسه فیضیّه برقرار بود، شرکت می کردم. یادم هست روز اول که وارد شدم ایشان آیات آخر سوره حشر را تفسیر می کردند. درس های ایشان از نظر عرفانی خیلی اوج داشت. سیمای امام خمینی نشان می داد که از مواهبی برخوردارند که دیگران از آنها بی بهره اند».
بازگشت به تبریز و رحلت جان کاه مادر

هنوز از اقامت استاد محمدتقی جعفری در شهر قم یک سال نمی گذشت که خبر رسید مادرش مریض است.

علامه جعفری به سوی تبریز حرکت کرد و این در حالی بود که ده روز پیش از رسیدن نامه، مادر او دار فانی را وداع گفته بود.

در هر صورت رحلت مادر جوان، باعث شد که استاد از قم به تبریز بازگردد و بنا به پیشنهاد و سفارش آیت اللّه حاج میرزا فتاح شهیدی راهی نجف اشرف گردد.
ورود به نجف

علامه محمدتقی جعفری پس از ورود به نجف اشرف ابتدا در مدرسه بادکوبه ای ها و سپس در مدرسه صدر اقامت گزید. مدرسه صدر طبق گفته های مرحوم استاد، اصالت و روحانیّت خاصی داشت. اغلب افراد این مدرسه ـ جز یکی دو نفر ـ همه مجتهد بودند. نیمه های شب حالات روحانی آنها شروع می شد. این مدرسه خیلی پربار بود و طلاّب بزرگی از آن برآمده بودند. علامه محمدتقی جعفری در حلقه درسی استادانی چون آیت اللّه شیخ کاظم شیرازی، آیت اللّه خویی، آیت اللّه سیدمحمود شاهرودی، آیت اللّه حکیم، آیت اللّه سیدعبدالهادی شیرازی، آیت اللّه میلانی، حاج میرزا حسن یزدی و آقا مرتضی طالقانی شرکت جست.
تحقیق و تدریس علامه در نجف

علامه محمدتقی جعفری پس از تحصیل در نزد استادان بزرگ نجف، کم کم خود به تدریس خارج فقه و اصول، به ویژه کتابهای کفایه و مکاسب، پرداخت و قسمتی از تقریرات درسی آیت اللّه خویی را تحریر نمود. مرحوم علامه جعفری درباره تدریس خود در نجف می فرمایند: «در مسجد هندی، مدتی خارجِ مکاسب را تدریس می کردم. [بعد [درس فلسفه و معارف را شروع کردم. این درس را مرحوم میرزا عبدالهادی شیرازی پیشنهاد کردند. در آن هنگام، علامه طباطبائی همراه با آقای مطهری و دیگران بحث های جدیدی را شروع کرده بودند. آنها زودتر از نجف بحث های خود را آغاز کردند. من این درس را در مدرسه صدر شروع کردم. از مدارس دیگر هم به این مدرسه می آمدند تا در این درس شرکت کنند.
اجازه اجتهاد

مرحوم علامه محمدتقی جعفری پس از سه سال اقامت در نجف اشرف و خوشه چینی از خرمن استادان بلندمرتبه نجف، به مدد هوش و استعداد و سخت کوشی اش به مرتبه اجتهاد نایل آمد. اعطای جواز اجتهاد از سوی آیت اللّه شیخ کاظم شیرازی و آیت اللّه سیدعبدالهادی شیرازی مهر تأیید بر ختم این دوره و آغاز فصلی نو در حیات علمی پژوهشی این فیلسوف شرقی است. دریافت اجازه اجتهادِ علامه در سن جوانی، یادآور علمایی چون علامه حلّی و مرحوم سید بحرالعلوم است.
سکونت در مشهد و اجازه نامه ای دیگر

علامه محمدتقی جعفری پس از یازده سال اقامت در نجف اشرف، با پایان بردن تحصیلات عالیه و تکمیل معلومات فقهی و اصولی و فلسفی در سال 1336 ش به ایران مراجعت می کند و به زیارت امام علی بن موسی الرضا علیه السلام می شتابد و در درس آیت اللّه میلانی و نیز جلسه استفتائات ایشان حضور می یابد. در یکی از روزها نامه ایی از طرف آیت اللّه میلانی دریافت می کند که در حقیقت چیزی جز اجازه نامه اجتهادِ علامه نبود. در این نامه آمده بود: «نور چشم من، علامه گران قدر حجت الاسلام و المسلمین حاج میرزا محمدتقی جعفری، دامت تأییداته، مدت زیادی از عمرش را در تحصیل معارف حقه الهی صرف نمود و کوشش و اجتهاد در بالا بردن علوم دینی کرد و در دروس فقه و اصول من محقّقانه و موشکافانه حضور یافت. سپس بحمداللّه تعالی از علوم اسلامی به مرتبه ای بالا و در اجتهاد به مقامی رفیع دست یافت...».
مشورت و استخاره برای سکونت در نجف

علامه محمدتقی جعفری پس از بازگشت از نجف به ایران پس از دو سال دوباره راهی نجف می شود تا در آن جا بماند. بدین منظور برای مشورت با استادان بزرگوارش، آیت اللّه سیدعبدالهادی شیرازی و آیت اللّه خویی، و کسب تکلیف به دیدارشان می شتابد و مسئله را مطرح می کند. علامه محمدتقی جعفری در این باره می فرماید: «با ایشان [آیت اللّه سیدعبدالهادی شیرازی] مشورت کردم که می خواهم نجف بمانم، چگونه است؟ فرمودند: اگر نجف بمانید برای شما راهی هست ولی من معادش را نمی دانم. فردای آن روز آیت اللّه خویی ما را به ناهار دعوت کرده بودند. من در آن جا قبل از صرف نهار، به ایشان گفتم که می خواهم نجف بمانم. ایشان نیز فرمودند: اگر بمانید برای شما راهی هست و لکن نمی دانم معادش چه می شود! من دیدم که این دو بزرگوار یک نظر را آن هم با یک عبارت مطرح کردند. از این رو من نود درصد تصمیم به بازگشت گرفتم. در عین حال گفتم: خوب است بروم کربلا تا در ضمن زیارت یک استخاره هم بکنم. رفتم کربلا. هنگام اذان صبح مشرف شدم [به] حرم اباعبداللّه و مطلب را با ایشان در میان گذاردم و خواستم از خداوند بخواهند تا در یک استخاره امر را بر من روشن کنند. استخاره کردم. آیه شریفه ای آمد که به طور شگفت انگیز اشاره به حرکت از عراق داشت».
اقامت در تهران

علامه محمدتقی جعفری پس از بازگشت به ایران در تهران اقامت می گزیند و در مدرسه مروی شروع به تدریس مکاسب، کفایه و درس خارج می کند. و در کنار آن به تدریس کتاب های اسفار و منظومه می پردازد. مرحوم محمدتقی جعفری پس ازمدتی، در پی احساس تکلیف بیشتر مشغول تحقیق و تألیف می گردد و عمده فعالیت علمی خویش را مصروف علوم انسانی روز می کند. در این ایام استاد با دانشگاه یان ارتباط برقرار کرده و همراه با شخصیت هایی چون استاد مطهری و دکتر محمدابراهیم آیتی به ایراد سخنرانی در دانشگاه ها می پردازد.
تنها منبع درآمد استاد

علامه محمدتقی جعفری تنها یک منبع درآمد داشت و آن حق التألیف کتاب هایش بود. استاد تا آخر عمر حاضر نشد حقوق بگیر جایی بشود و همواره می گفت: «بگذارید من با همین حق التألیف های ناچیزِ آثارم بسازم و وقتم آزاد باشد تا به شما جوان ها و نیازهای فکری تان برسم». علامه برای هیچ کدام از سخنرانی ها و کنفرانس هایش پول قبول نکرد، جز یک مورد که در سال 59 پس از یک سخنرانی، چکی به مبلغ 2500 تومان برای ایشان ارسال شد که استاد نا چار شد آن را بپذیرد که البته علت آن را علامه این چنین بیان می دارد: «در سال 58 یا 59 که از شدت بی پولی نسخه خانم روی دستم مانده بود و نمی توانستم دارو بگیرم، یک چک دو هزار و پانصد تومانی برایم فرستادند و من قبول کردم. غیر از این یک مورد، من از هیچ سخنرانی یا تدریس، چه در تلویزیون یا رادیو یا دانشگاه، چیزی نگرفته ام».

عظمت ذکر

علامه محمدتقی جعفری با وجود آن همه مشغولات علمی و مطالعات و تحقیقات مفصل، اهل ذکر نیز بودند. یکی از اطرافیان ایشان در این باره نقل می کند که، «در حرم حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام در کنار استاد نشسته و مشغول خواندن زیارت بودم. پس از زیارت و نماز، استاد تسبیحی به دست گرفتند و مشغول ذکری طولانی شدند. پیش خود تعجب کردم که استاد با این همه مشاغل فکری و مطالعاتی و علمی، چطور این همه وقت به ذکر گفتن اختصاص می دهند و عبارتی را صدها بار تکرار می کنند و دوره تسبیح می گردانند؟... پس از اتمام ذکر خدمت استاد عرض کردم: شما چطور این همه وقت صرف ذکر گفتن کردید؟ با خنده زیبایی که خیلی از اوقات بر لبانشان بود، فرمود: «خدا می داند که در این ذکر گفتن چه اسراری هست و چه ابوابی را به روی انسان باز می کند، چه درهایی از حکمت می گشاید و چه رزق هایی در این اذکار نهفته است». بعد اضافه فرمودند: «بسیاری از مشکلات با همین ذکرها برای من حل و آسان شده است. مولوی خوب می گوید که: ای برادر تا توانی فکر کن/ فکر گر جامه شود رو ذکر کن

کلام زیبایی از علامه امینی رحمه الله

صفا و خلوص علامه محمدتقی جعفری نکته بارز شخصیت وی محسوب می شد. آنان که با او محشور بودند نمی توانند، صفا، خوش قلبی، خوش ذوقی و شوخ طبعی او را فراموش کنند. هرکسی از هر گروه و قشری که بود، خواه با سواد و خواه بی سواد، در اولین برخوردش از صفا و روحیه بالای وی لذت می برد. مرحوم علامه امینی رحمه الله ـ که علامه جعفری در نجف ارتباط نزدیک و صمیمی با او داشت ـ درباره صفای درونی و نشاط روحی علامه جعفری می فرمایند: «می دانید چرا من علامه جعفری را بسیار دوست دارم؟ برای این که با این وضع علمی، از نظر صفای باطن، گویی تازه به دنیا آمده است».
خانه امید مردم

«خیابان خراسان، خیابان زیبا، کوچه حاج قاضی». این نشانی خانه استاد علامه محمدتقی جعفری بود؛ خانه ای ساده و بی پیرایه در جنوب شهر تهران؛ خانه ای که یکی از برجسته ترین و پرهیزکارترین اندیشمندان جهان اسلام را در خود جای داده بود. اگرچه بیش از همه، متفکران و صاحب نظران برای کسب معرفت از محضرش به در این خانه می آمدند، اما درهای این خانه به روی همه باز بود. از کاسب محلّه که برای پرسیدن مسئله شرعی آمده بود تا زن و شوهری که در پی اختلافات خانوادگی خویش، برای چاره جویی نزد استاد آمده بودند و پیرمردی که از بی مهری فرزند گله داشت و تقاضا می کرد که فرزندش را نصیحت کند. استاد بزرگوار علامه محمدتقی جعفری همه را با آغوش بازی پذیرفت. اگر از او می پرسیدی: آیا حیف نیست که این گونه مسائل معمولی بخشی از وقت گران بهای شما را به خود اختصاص دهد، به ملایمت نگاهت می کرد و می گفت: «این بندگان خدا وقتی می بینند که ما لباس پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را به تن داریم، برای گره گشایی به ما مراجعه می کنند... علم و حکمت نیز از جانب همان خدایی است که اینان را به خانه ما می فرستد».
سخنرانی های به یادماندنی

یکی از ابزارهای فوق العاده مؤثر و گسترده مرحوم علامه محمدتقی جعفری برای ارشاد و هدایت نسل جوان و قشر تحصیل کرده، سخنرانی های پرمغز و پرجاذبه ای بود که به مناسبت های گوناگون و در جاهای متعدد به ایراد آنها می پرداخت. رهبر معظم انقلاب حضرت آیت اللّه خامنه ای، دامت برکاته، سخنرانی های عالمانه و محققانه استاد برای نسل جوان را «به یادماندنی» توصیف می کند و با تعابیری عالی از آن یاد می کند: «سخنرانی های پرمغز این دانشمند عالی قدر که سرشار از نکته های عمیق و درس های به یادماندنی برای نسل جوان و دانش پژوه کشور بود، در شمار حسنات علمی و فکری دوران حاضر محسوب می شود».
حضوری تأثیرگذار در دانشگاه

علامه محمدتقی جعفری از معدود روحانیانی بود که از دهه سی به این سو توانست با دانشگاهیان ارتباط برقرار کند و بر آنها تأثیرگذار باشد. همواره در منزل و دانشگاه ها، جلسات درس برای اهل علم و دانشجویان برقرار می کرد و به سئوالات آنان پاسخ می داد.

محقق گران قدر، آقای علی دوانی، از صحنه ای زیبا و به یاد ماندنی سخن می گوید که با چشم خود دیده است: «دانشجویان را می دیدم که استاد جعفری را در میان گرفته اند و با او سرِ بحث دارند. او در میان آنها فرو رفته بود و با لحن گرم و نرم خود به سئوالات آنها پاسخ می داد. حتی در خیابان هم می دیدم که استاد با جمعی از دانشجویان که دورش را گرفته بودند، با سرعتی که در راه رفتن داشت، از پیاده رو می گذرد و با صدای رسا جواب پرسش های آنها را می دهد».
علامه و ضرورت وجود روحانیت

لطف و عنایت و علاقه ای که علامه محمد تقی جعفری به حوزه های علمیه و روحانیت داشت، و نیز اعتقاد راسخی که به فلسفه وجودی حوزه و روحانیت قائل بود، باعث می شد که ایشان طالبان علم دین را به صورت پیوسته، مشمول راهنمایی و ارشادات مشفقانه خود بنماید. ایشان در ضرورت وجودی روحانیت می فرمایند: «طبقه روحانیت، یک طبقه تحمیل شده بر جامعه نیست. بنابراین ما باید ببینیم علت وا قعی وجود و دوام طبقه روحانیت در جوامع چیست. علت حقیقی وجود طبقه روحانیت همان علت ضروری مذهب برای حیات انسان است که عبارت است از: «پاسخ عقیدتی و عملی [دادن] به چهار سؤال اصلی بشری. این چهار سؤال عبارتند از: 1. من کیستم؟؛ 2. از کجا آمده ام؟؛ 3. برای چه آمده ام؟؛ 4. به کجا می روم؟».

این روحانیت است که در مرزهای طبیعت و ماورای طبیعت، رسالت پیامبران را در منطقه اعتقادات و عمل و اندیشه، تفسیر و توجیه نموده و مردم را آماده پیروی از آنان می نماید».
دل نوشته های یک نوجوان برای علامه

پس از چند روز از رحلت علامه محمدتقی جعفری، یکی از جوانان این مرز و بوم در فراق استاد می نویسد: «انگار همین دیروز بود که بچه های مدرسه را مهمان بوستان واژه هایت کردی. خبر رفتنت را که شنیدم، اشک هایم را دعوت به سکوت کردم. یاد نگاهت افتادم که چه ساده و صادق بود. یاد شب هایی افتادم که ما را مسافر مهتاب کلامت می کردی.

محرم که می رسید، آن قدر عاشقانه و عالمانه از حماسه حسین علیه السلام می گفتی که زمان را در کوچه باغ توصیف فراموش می کردم... وقتی با ما از نماز می گفتی و نیاز، وقتی از علی علیه السلام می گفتی و محراب، از قرآن می گفتی و کتاب، وقتی به مفهوم خوش بختی می رسیدی، من و ما پر از معنا می شدیم... می خواستیم سوار بر زورق علم و معرفت، تا ساحل خودشناسی [و] تا مرز خداشناسی برسیم که ما را وداع گفتی. تو دل های بی تاب ما را آشفته کردی و خود به سوی آرامِ دل ها شتافتی. استاد، رفتی و من به کتاب هایت می نگرم و به سخنانت می اندیشم و با خود می گویم: تو همیشه بیداری. واژه هایت چنین می گویند».
پیام مقام معظم رهبری به مناسبت رحلت علامه

مقام معظم رهبری، حضرت آیت اللّه خامنه ای، دامت برکاته، در پیامی به مناسبت رحلت علا مه محمدتقی جعفری و در تسلیت برای جامعه علمی و فرهنگی کشور و به ویژه خانواده آن مرحوم می فرمایند: «آن عالم بزرگ و متعهد در طول بیش از 45 سال ـ از هنگامی که پس از تکمیل تحصیلات عالی و ممتاز خود قدم در وادی تألیف و تحقیق و تعلیم نهاد ـ آثار علمی با ارزشی پدید آورد و تفکر فلسفی را در دایره ای وسیع از مستفیدان و تحسین کنندگان جهانی خود، ارتقا بخشید. پس از پیروزی انقلاب نیز همواره افکار سازنده او در زمینه معارف دینی و نگاه فلسفی به مسائل اسلامی، با استقبال فرزانگان و تشنگان علم و معرفت روبه رو می گشت. سخنرانی های پرمغز این دانشمند عالی قدر که سرشار از نکته های عمیق و درس های به یادماندنی برای نسل جوان و دانش پژوه کشور بود، در شمار حسنات علمی و فکری دوران حاضر محسوب می گردد».

 چرا تبریزی ها علامه ترک زبان خود را فراموش کرده اند؟

سال هاست که خبری از آئینی، بزرگداشتی و مراسمی در سوگ این عالم بزرگوار در تبریز، زادگاه این دانشمند برجسته دنیای اسلام نیست. تبریز را بسیاری از مسوولان این کهن شهر، شهر سه علامه می دانند آن هم صرفاً برای تبلیغ!

یکی از همین علامه های بزرگوار محمد تقی جعفری تبریزی است، علامه ای دهر و فیلسوفی بزرگ که هنوز هم که هنوز است آوازه سخنرانی هایش و تفاسیر ارزشمندش و نهج البلاغه ای که به شیوایی به تفسیر و ترجمه اش پرداخته است، بر سر زبان هاست.

در طی این چند سال، تبریزی که به اذعان بسیاری پیشرفت های زیادی درعرصه های فرهنگی و شهری خود را به نمایش گذاشته است، مشخص نیست چرا به برگزاری آیینی و یا بزرگداشتی برای این فیلسوف جهان اسلام بی اعتنایی می کند؟

تبریز؛ شهری تاریخی، شهری که کودکی های علامه هایی را در جای جای کوچه های خود به خاطر دارد که اکنون بعد از رحلتشان هم نام پرآوازه شان ورد زبان هاست.

بی انصافی است برای بزرگانمان، همان ها که افتخار به همزبانی با آنها داریم، همان ها که افتخارمان هستند و این افتخارها را باید هر روز به زبان آورد، اینگونه غریبانه در شهر ببینیم.

دیروز گذشت، هفدهمین سالروز عروج ملکوتی استادی شیرین زبان، حیف است برای به خاطر آوردن این بزرگان درنگ کنیم. نسل هایی هستند که اگر نشناسانیم این علمای گرانقدر را، خسرانی بزرگ و جفایی عظیم در حق گنجینه هایمان مرتکب خواهیم شد.


*سازمان بسیج دانشجویی

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار