شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۸۹۰۳۶
تاریخ انتشار: ۰۹ شهريور ۱۳۹۴ - ۱۵:۳۱
آیت الله مصباح یزدی گفت: بزرگترین نعمت اجتماعی که خدا در این قرن به ما داد وجود امام بود. اگر امام را تحریف کردیم یعنی دارویی را به سم مبدل کرده ایم که نتیجه آن به جای بهبود، مرگ خواهد بود.
به گزارش شهدای ایران، متن زیر گفت‌و‌گوی پیام فضلی نژاد، سردبیر «عصر اندیشه» با آیت‌الله محمدتقی مصباح یزدی، فیلسوف الهی معاصر، پیرامون معناشناسی و روش‌شناسی تحریف اندیشه‌های امام(ره) است که در هشتمین شماره از مجله عصر اندیشه منتشر شده است. متن این گفتگو از نظرتان می گذرد؛

علامه مصباح:تحریف امام تبدیل دارو به سم است

قبل از همه چیز من عذر می‌خواهم. آقا! ما وقتی که جوان هم بودیم، چیز قابل عرضه‌ای برای فرهیختگان و اندیشمندان نداشتیم. گاهی با مطالعات پراکنده، چیزهایی سر‌هم‌بندی می‌کردیم و می‌گفتیم. دیگر آن اندازه‌اش هم از ما ساخته نیست و بار و بنه سفر را بسته‌ایم تا ان‌شاءالله راهی شویم. هم ضعف مزاج و هم ضعف قوه فکری و ذهنی عذر ما را موجه‌تر می‌کند، ولی به‌هرحال هم ارادتی که به شما داریم و هم احساس وظیفه‌ای که در این عرصه می‌کنیم، باید برای نقص‌ها و کمبودها قدمی هرچند کوتاه و کم‌اثر برداریم. یادم افتاد به داستان مرغک حضرت ابراهیم: ایشان را در آتش انداخته بودند و خرمن آتش رو به آسمان فرا رفته بود و از بس حرارت زیاد شد که کسی نزدیک آتش نمی‌شد. مرغکی می‌رفت سر یک جوی آب و منقارش را پر از آب می‌کرد و می‌آورد در آتش می‌ریخت. زبان حالش این بود که من می‌دانم با این آتش خاموش نمی‌شود، اما محبتم این را اقتضاء می‌کند؛ نکنم چه کار کنم؟»

این سخنان متواضعانه، جملات آغازین علامه محمدتقی مصباح یزدی در گفت‌وگو با مجله «عصر اندیشه» است؛ سخنانی حاکی از حال عارفانه یک فیلسوف الهی که بسیاری از فلسفه‌دانان شرقی و غربی مقام علمی او را ستوده‌اند و به روایت رهبر انقلاب جای خالی و خلاء فقدان شخصیت‌هایی چون علامه طباطبایی و شهید مطهری را جبران کرده است: «بنده نزدیک به چهل سال است که جناب آقای مصباح را می شناسم و به ایشان به‌عنوان یک فقیه، فیلسوف، متفکر و صاحب‌نظر در مسایل اساسی اسلام ارادت قلبی دارم.  اگر خداوند متعال به نسل کنونی ما این توفیق را نداد که از شخصیت هایی مانند علامه طباطبایی و شهید مطهری استفاده کند، اما به لطف خدا این شخصیت عزیز  و عظیم القدر، خلاء آن عزیزان را در زمان ما پر می کند.»

علامه مصباح یزدی صاحب روش و بینش کاربردی در فلسفه اسلامی است و در دورانی که بسیاری از حوزه‌های علمی و حتی دانشگاهی روی خوش به فلسفه نشان نمی‌دادند، او راه امام خمینی در این عرصه را پیش گرفت و به دفاع عقلانی از اسلام پرداخت. ایشان در زمينه‌هاى مختلف علوم اسلامى از قبيل فقه و اصول، تفسير و فلسفه و نيز رشته‌هاى دانشگاهى علوم انسانى و زبان خارجى (انگليسى و فرانسه) تحصيل، مطالعه و تحقيقات جامعى داشته است.

او در سن ۲۷ سالگى به درجه اجتهاد رسید، اما تا ۸ سال در دروس فقه و اصول امام خمينى و تا ۱۵ سال در درس فقه آيت‌الله بهجت شركت می‌کرد. همچنین مطالعات بسياری در كتب مختلف تفسيرى اعم از تفاسير علماى شيعه و اهل سنت داشت که نتايج اين مطالعات، در سلسله دروس تفسير موضوعى قرآن كريم در حوزه علمیه قم تدریس شد. مصباح سال ۱۳۴۸ به موسسه «در راه حق» پیوست و با تأسيس بخش آموزشی آن موسسه، به تدريس كتاب‌هاى «فلسفتنا»، «اقتصادنا» و «نهايه الحكمه» و نيز تفسير موضوعى قرآن كريم پرداخت.

او از ابتدای پیروزی انقلاب در تاسیس دفتر همکاری حوزه و دانشگاه نقش فعالی داشت و بنیاد علمی پژوهشی باقرالعلوم و سپس موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی را در قم پایه‌گذاری کرد. به همراه آیت‌الله جنتى، شهید بهشتى و شهید قدوسى در مدرسه حقانی حضور داشت و به جز تدریس مباحث قرآنى و فلسفى، كتاب «بدايه الحكمه» اثر علامه طباطبايى را به مدت ده سال آموزش داد. علاوه بر تدریس و تحقیق، سفرهای متعددی  به اروپا، آمریکا و کانادا کرد و با اندیشمندان برجسته جهان به مباحثه پرداخت. از او آثار متعددی منتشر شده است که از آخرین آن‌ها می‌توان به دو کتاب «تعليقه على نهايه الحكمه» و «اخلاق در قرآن» اشاره کرد.

به گمان ما فروکاستن شخصیت جامع علامه مصباح یزدی (که هم برخوردار از تاملات ناب فلسفی و هم سرشار از عرفان عملی است) به یک رجل سیاسی محض یا بهره‌برداری صرف از ایشان برای منافع کوتاه مدت حزبی و گروهی، چیزی جز یک ظلم بزرگ در حق طالبان معرفت ناب دینی نیست. آیت‌الله مصباح هرچند که به‌عنوان یک عالم ربانی نمی‌تواند فارغ از رسالت‌های سیاسی و اجتماعی باشد و این از خصلت‌های عارفان مبارزه‌جوست که از مسئولیت‌های سیاسی خود غافل نمی‌شوند، اما فعالان سیاسی علیرغم اختلاف سلایق خرد و کلان خود باید به این حقیقت توجه داشته باشند که نمی‌توان سرمایه‌های کم نظیر جهان اسلام را بازیچه بازی‌های سیاسی کرد و با آنان براساس قواعد این رقابت‌ها مواجه شد.

«عصر اندیشه» پیش از این مصاحبه‌هایی را با آیت‌الله عبدالله جوادی آملی، آیت‌الله سیدمحمدمهدی میرباقری، آیت‌الله محمدعلی جاودان، آیت‌الله سیدمحمد خامنه‌ای و... منتشر کرده است و این‌بار در ادامه گفت‌وگوهای خود با نامداران عرصه فرهنگ و علوم انسانی مصاحبه‌ای تفصیلی را با آیت‌الله محمدتقی مصباح یزدی ترتیب داده است که یک تبیین قرآنیِ به هنگام از ریشه‌های انحرافات سیاسی و اجتماعی از سیره و سلوک امام خمینی است. از ایشان به سبب قبول این گفت‌وگوی تفصیلی و لطفی که به «عصر اندیشه» دارند، سپاسگزاریم.

*ابتدا باید تشکر کنم از اینکه با وجود اشتغالات متعدد فرصت این گفت‌وگو را به ما دادید. در شرایط حساس و تاریخی جامعه ایران و علیرغم همه مباحثات سیاسی‌ای که حول و حوش ما را فرا گرفته است، به‌نظر می‌رسد همچنان آنچه که به‌عنوان یک عنصر تعیین‌کننده به منازعات و بحث‌های جاری شکل می‌دهد، تعریف ما از «فرهنگ» و تلقی دقیق ما از معنا و مفهوم آن است. وقتی به اختلافات سیاسی یا اجتماعی موجود نگاه می‌کنیم، متوجه می‌شویم که پایه و اساس آن‌ها نیز ریشه در رویکردهای فرهنگی متفاوت دارد و همین رویکردهاست که آثار خود را در سیاست‌های داخلی و خارجی نشان می‌دهد. برای نمونه، در حال حاضر عده‌ای که به پلورالیسم و لیبرالیسم فرهنگی اعتقاد دارند و راه رسیدن به تمدن و پیشرفت را پذیرش «فرهنگ غربی» فرض می‌کنند، لاجرم به دنبال «سازش سیاسی» با آمریکا هستند. در همین روند برای اینکه تصویر موجهی از اندیشه‌های خود بسازند و مردم مسلمان را با خود همراه کنند، دست به «تحریف» اندیشه‌های امام خمینی (ره) می‌زنند و اینجا نیز با گونه‌ای از «استحاله فرهنگی» سر و کار داریم. به نظر می‌رسد این‌ها حلقه‌های یک زنجیر هستند که به یکدیگر متصل‌اند و حتی استراتژی و تاکتیک‌های آنان در سنت دینی و نصوص قرآنی و روایی ما نیز تبیین شده است. اگر بخواهیم بر مبنای یک تبیین قرآنی با مسایل و چالش‌های فرهنگی جامعه ایران روبه‌رو شویم، از کجا باید آغاز کنیم؟

بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین. بعد از خوشامدگویی مجدد و دعا کردن برای اینکه خدا به توفیقات شما بیفزاید و برکات شما و دوستانتان را بیشتر کند، با یک نگرش اسلامی، دینی و الهی، مساله فرهنگ مساله‌ای است که هم اصالتاً اهمیت فوق‌العاده دارد و هم به‌عنوان یک ابزار برای اهداف دیگر است. اصولاً انسانیت انسان به فرهنگش است. فرهنگ از دو رکن «باورها» و «ارزش‌ها» تشکیل شده است. بقیه در مقابل این دو عنصر اصلی، طفیلی است. «انسانیتِ انسان» بستگی به بینش، نگرش و باورهای صحیحی دارد که شخص نسبت به هستی پیدا می‌کند.

از بُعد عملی، ارزش‌هایی باید اهمیت داشته باشد که در عمل و رفتار انسان موثر باشد. مجموعه این دو عنصر اصلی و مقدمات و موخراتش و تبعات آن‌ها، فرهنگ را تشکیل می‌دهد. بنابراین، اگر ما فرهنگ را از زندگی انسان حذف کنیم، یعنی انسانیت را حذف کرده‌ایم. از جمله مباحث اصلی فرهنگ که هنوز هم در محافل علمی و آکادمیک دنیا تازگی خودش را حفظ کرده و از اهمیت نیفتاده، این است که آیا ما در زمینه باورها و ارزش‌ها، می‌توانیم بگوییم حق و باطلی، یا راست و کجی وجود دارد یا خیر؟ آیا اختلاف فرهنگ‌ها مثل اختلاف در سلیقه‌های انتخاب رنگ و  غذا و نوع پوشش، سلیقه‌ای است؟ یعنی، نمی‌شود گفت یکی خوب یا بد است؟ یکی رنگ سبز می‌پسندد و دیگری آبی. در اینجا خوب یا بد معنا ندارد؛ این یک سلیقه است، آن هم یک سلیقه. یا در غذاها یکی از گوجه‌فرنگی خوشش می‌آید، یکی خوشش نمی‌آید. نمی‌شود گفت این بد است که خوشش نمی‌آید و آن خوب است که خوشش می‌آید. این با مزاجش بهتر سازگار است یا عادت کرده این را می‌پسندد و تنها اختلاف سلیقه‌ است.

آیا مسأله اختلاف فرهنگ‌ها هم از این قبیل است؟ اگر اینطور باشد، پس ما نباید دنبال این باشیم که کدام فرهنگ صحیح است و خوب یا کدام فرهنگ بد است. البته هم نسبت به باورها این مسأله مطرح است و هم نسبت به ارزش‌ها. هنوز پرونده این بحث در محافل آکادمیک دنیا بسته نشده است. هر روز گرایش‌های جدیدی تا پست مدرنیسم و شاخه‌هایش مطرح می‌شود و امروز یک نوع کثرت‌گرایی مورد قبول است که عمده‌اش هم به «کثرت‌های فرهنگی» برمی‌گردد. موضع‌گیری ما با پاسخی که به این سوال می‌دهیم، می‌تواند در همه فعالیت‌های فرهنگی‌مان اثر بگذارد.

اگر ما در این زمینه یک «پلورالیست» شدیم، حق نداریم بگوییم فلان فرهنگ بد یا غلط است، چون آن یک سلیقه است و اگر شما نمی‌پسندی می‌توانی چیز دیگری را انتخاب کنی. ولی برعکس، اگر بگوییم هم باورها و هم ارزش‌ها، درست، نادرست، خوب، بد، زشت و زیبا دارد، آن‌وقت نوبت می‌رسد به اینکه بپرسیم کدام یک خوب و صحیح است و کدام یک بد و غلط است؟ طبعاً از کسی مثل من توقع این نیست که این مسأله را حل کنم و جواب قاطع بدهم، ولی برای ما این مسأله مطرح است که اسلام در این‌باره چه می‌گوید؟ چون بالاخره ما «فرهنگ اسلام» را به‌عنوان یک فرهنگ پذیرفته‌ایم و باورهای‌مان باورهای اسلامی است، یا لااقل می‌خواهیم اینطور باشد. ارزش‌های‌مان ارزش‌هایی است که اسلام تعیین کرده و این معنایش این است که خوب و بد، درست و نادرست داریم.

*بنابراین، در نظریه فرهنگی اسلام، قائل به این هستیم که حسن و قبح وجود دارد...

بله؛ یعنی به‌طور کلی نمی‌توان پلورالیسم را در فرهنگ قبول کرد. حتی اگر در بعضی شاخه‌های فرعی بتوان پذیرفت، ولی در مسائل اساسی پلورالیسم قابل پذیرش نیست. قرآن می‌فرماید: فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ.۱ دو راه متفاوت است: یک حقی است و در مقابلش یک باطلی. حق که نبود، باطل است و گمراهی. وقتی یک ناظر بیرونی به اسلام نگاه می‌کند تا ببیند اسلام چه نظری در این زمینه و چه پاسخی برای این سوال دارد، ظاهراً هیچ جوابی نیست جز اینکه اسلام هم در باورها و هم در ارزش‌ها، حق و باطل را قبول دارد. به‌خصوص در مسایل اصولی.

اینجا در پی تعریف مسایل اصولی و غیر اصولی نیستیم، ولی برخی مسایل جنبه مادر دارد و بنیادین است. اسلام «تکثرگرایی» را نمی‌پذیرد و این نکته در سرتاسر قرآن نیز پر واضح است. شاید بهترین نمونه‌اش برخوردی باشد که با مسیحیت می‌کند.

قرآن کریم از یک طرف حضرت عیسی علیه‌السلام را به‌عنوان یک فرد بسیار ممتاز و حتی بی‌نظیر معرفی می‌کند و او را «روح خدا» می‌نامد. اوصافی که در قرآن درباره حضرت عیسی به‌کار رفته، درباره کمتر پیغمبری بیان شده است. درباره اقوام و پیروان ادیان هم یک نظر خاصی به مسیحیان دارد: وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَّوَدَّهً لِّلَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ قَالُوَاْ إِنَّا نَصَارَى؛۲ یعنی نزدیکترین دوستان شما مسیحیان هستند. در ‌عین‌حال راجع ‌به عقاید مسیحیت هم خیلی قرص و قاطع می‌گوید این اعتقادی که مسیحیان راجع‌به فرزند خدا بودن حضرت عیسی دارند، آن قدر بد و مخرب است که جا دارد زمین و آسمان از هم بپاشد، کوه‌ها فرو بریزد و زمین بشکافد: تَکَادُ السَّمَاوَاتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنشَقُّ الْأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبَالُ هَدّاً. أَن دَعَوْا لِلرَّحْمَنِ وَلَداً. ۳

درباره هیچ‌ موضوعی قرآن چنین برخوردی ندارد. فرعون گفت انا ربکم الاعلی، اما خدا نگفت از این سخن نزدیک است آسمان‌ها و زمین بپاشد. این همه مسلمان‌ها را کشتند، بازهم قرآن چنین موضعی نگرفت. اما اینکه برای خدا فرزند قائل شدند، این چیزی است که هستی را متزلزل می‌کند.

بنابراین، مسأله مماشات در رفتار و مدارا کردن با دیگران و محبت کردن و جلب توجه کردن یک حرف است، اما درباره اصل عقیده که کدام حق است کدام باطل، جای مماشات نیست. حق را باید شناخت و پذیرفت، باطل را باید رد کرد و نپذیرفت. حالا، اینکه چگونه باید با طرفداران حق و باطل معامله کرد، مختلف است. یک وقت آن‌ها از روی عناد کاری را می‌کنند که باید برخورد سخت کرد: أَشِدّاءُ عَلَى الکُفّارِ .۴ یک وقت از روی جهل است که باید با مدارا و مهربانی سعی کرد جذبشان کرد و جهلشان را برطرف کرد. حتی کمک مالی بهشان کرد تا توجهشان جلب بشود.

مُولفهُ قلوبهم با دادن مقداری زکات، دولت اسلامی باید سعی کند کفار و جاهلین را جذب کند. خیلی‌ها واقعاً غرض و مرضی ندارند. لَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یُخْرِجُوکُم مِّن دِیَارِکُمْ .۵ خدا نمی‌گوید به این‌ها احسان نکنید، بلکه می‌فرماید: تَبَرُّوهُم وَتُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ.۶ دشمنان و مخالفین خود را احسان کنید و بر خورد عادلانه با آن‌ها داشته باشید. اگر غرض و مرضی ندارند و کارشان از روی جهل و اشتباه است باید با صمیمیت برخورد کرد؛ جوری که توجه آن‌ها جلب شود تا بفهمند دلسوزشان هستیم، تا راهی برای هدایتشان باز شود. حالا پذیرفتن یا نپذیرفتنش، مسأله دیگری است. اما در اینکه بگوییم این اعتقاد درست است یا خیر، قابل انعطاف نیست. باید حق را شناخت و آن را پذیرفت و ترویج کرد و باطل را شناخت و با آن برخورد کرد و جلوی انتشار آن و گمراه شدن دیگران را گرفت. این یک مسأله اصولی برای ما است و برخورد با مسائل فرهنگی نیز باید اینگونه باشد.

*فرمودید گرچه ما پلورالیسم را در مسایل اصولی و بالاخص امور فرهنگی رد می‌کنیم، اما در سطوح خرد و فرعی می‌توان گونه‌ای از کثرت‌گرایی را پذیرفت. آن سطوح کدام‌اند؟

گرچه پلورالیسم فرهنگی در اسلام نداریم، اما به یک معنا در مسائل فرعی برخی تفاوت‌ها قابل اغماض است؛ مسایلی که چندان اهمیتی ندارد و در آن کثرت‌گرایی قابل قبول است. فرض بفرمایید در فرقه‌های مختلف اسلامی با سلیقه‌هایی که دارند. مثال‌های عینی‌تر آن در فقه است: کسانی مقلد این آقا هستند، کسانی مقلد فردی دیگر. می‌گویند تو به وظیفه خودت عمل کن و او نیز به وظیفه خودش. کثرت‌گرایی در مسایل فرعی و ریز قابل قبول است وگرنه انسان با انسانی نمی‌تواند همکاری داشته باشد.

*در واقع به‌گونه‌ای از «کثرت‌گرایی محدود» برای پیشبرد زندگی اجتماعی قائل هستیم.

اگر این مقدار تکثر نباشد همه‌چیز به هم می‌ریزد، اما در مسائل اصولی، باورها و ارزش‌های اصلی هیچ جای انعطاف نیست. در حوزه فکر و نظر، باید حق را شناخت و باطل را رد کرد. درحوزه عمل هم باید دید انسان انگیزه‌اش برای این کار چه بوده است؟ چگونه برخورد کرده، تا متناسب با آن با او برخورد شود. مساله دوم این است که آیا پذیرفتن فرهنگ غلط که شامل باورهای غلط و ارزش‌های نادرست می‌شود، همه‌اش از روی جهل است یا عامل دیگری نیز موثر است؟ وقتی ما گفتیم با کسانی‌که از روی جهل اعتقاد غلطی دارند یا رفتار غلطی انتخاب کرده‌اند باید مدارا و محبت کرد، آیا معنایش این است که همه همین‌گونه هستند؟ یعنی، هرکس برخلاف اسلام رفتار کرد، از روی جهل است و باید با او مدارا کرد؟ خیر.

آیات قرآن در این زمینه خیلی روشن است و کسانی را معرفی می‌کند که حق را شناختند و عمداً انکار کردند. درباره قوم فرعون بیان کرده است: وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا. ۷ فرعونیان دانستند که موسی حق است و آیاتی که بر او نازل شده و معجزاتی که انجام می‌دهد از طرف خداست و خود حضرت موسی به فرعون فرمود: لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هَؤلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ.۸  با دو تاکید: حتما می‌دانی که این کرامات و معجزاتی که من دارم کار من نیست و خدا این‌ها را نازل کرده تا بر تو حجت تمام شود. چون فرعون می‌گفت: مَا عَلِمْتُ لَکُم مِّنْ إِلَهٍ غَیْرِی.۹ من خدای دیگری سراغ ندارم. موسی گفت دروغ می‌گویی. لَقَدْ عَلِمْتَ: می‌دانی این‌هایی که من می‌گویم درست است و خدای آسمان‌ها و زمین آن‌ها را فرستاده است. به‌طور کلی می‌گوید: وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ. فرعونیان سخنان موسی را از روی ظلم و عُلو تکذیب کردند.

حالا این ظلم و علو چیست و فرقشان چیست؟ مهم نکته روان‌شناختی‌اش است. با اینکه فهمیدند موسی حق است، چرا این کار را کردند؟ قرآن، عامل روانی‌اش را معرفی می‌کند و آن «روحیه برتری‌طلبی» و «قانع نشدن به حق خود» و «تسلیم نشدن در مقابل حق» است. این عوامل روانی موجب می‌شود انسان آگاهانه و دانسته حق را انکار کند و در مقابلش سرمایه‌گذاری کند، نه تنها انکار لفظی بلکه تا پای جان هم بایستد.

*یعنی در مقابل جاهلان، طیفی از مغرضان را داریم که تا پای جان حق را انکار می‌کنند. نمونه‌های تاریخی و شاخص‌های این گروه چیست؟

بله؛ مثلاً ابوجهل زمانی‌که در جنگ بدر کشته شد، وقتی آمدند سرش را از تن جدا کنند گفت: «سر مرا از پایین گردن جدا کنید. برای اینکه فردا بگویند او آدم شجاعی بوده است و کله بزرگ دارد.» ببینید! مرگش رسیده و می‌خواهند سرش را جدا کنند، ولی دست از علوش برنمی‌دارد.

تا حد مرگ، حس «برتری‌طلبی» دارد...

بله؛ تا دم مرگ هم خود را نشان می‌دهد. پس جواب اینکه آیا پذیرفتن و پیروی از فرهنگ غلط و باورها و ارزش‌های نادرست فقط از روی جهل است یا خیر؟ جواب این است که منحصر به جهل نیست. گاهی یک عوامل روانی خاصی است که تمام آن به برتری‌طلبی بر می‌گردد.

مسأله بعدی این است که افرادی که از روی عناد با حق مخالفت می‌کنند چه ابزارهایی دارند و چگونه حق را سرکوب می‌کنند؟ تاکتیک‌هایشان چیست و برای اینکه اهل حق را سرکوب کنند و خودشان را پیروز جلوه دهند، چه روش‌هایی را انتخاب می‌کنند؟ عام‌ترین چیزی که قرآن در این زمینه بیان می‌کند «ترور شخصیت» است: یَا حَسْرَهً عَلَی الْعِبَادِ مَا یَأْتِیهِم مِن رَّسُولٍ إِلَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ. ۱۰ هیچ پیغمبری نیامد مگر اینکه مخالفینش او را «مسخره» کردند. کاری کردند که از چشم مردم بیفتد، یعنی شخصیتش را ترور کردند. موقعیت اجتماعی‌اش را از بین بردند. از هو کردن گرفته تا تهمت زدن؛ تهمت‌هایی که در جامعه قابل پذیرش نیست، حتی تهمت فحشا و چیزهای دیگر که به انبیاء زدند و نهایتاً با جنگ نظامی و برخورد فیزیکی با آن‌ها مواجه شدند. همه این‌ها در دایره تاکتیک‌های سرکوب حق قرار می‌گیرد.

آرام‌ترین و راحت‌ترینش همان مسخره کردن و تهمت‌های ساده شخصیتی است. در مراحل بعدی قوی‌تر می‌شود: متهم کردن به جنایت، جرم‌های حقوقی یا جنون. قرآن می‌فرماید: قَالُوا سَاحِرٌ أَوْ مَجْنُون. ۱۱ هر پیغمبری آمد گفتند یا «ساحر» است یا «دیوانه». این‌ها همان «ترور شخصیت» است، تا می‌رسد به «ترور فیزیکی». زندان و زندانی کردن و شکنجه دادن و نهایتاً کشتن: وَ قَتْلَهُمُ الاَنبِیَاءَ بِغَیرِ حَقٍّ. ۱۲

*تاکتیک «تحریف» به‌منظور سرکوب حق در دایره همین بحث قرار می‌گیرد؟

بله؛ یکی دیگر از تاکتیک‌ها، «تحریف» است. جایگاه بحث تحریف در نظام فرهنگی بسیار اهمیت دارد. چرا تحریف می‌کنند؟ به‌خاطر همان ظلماً و عُلواً: برای برتری‌طلبی خودشان می‌خواهند طرف را سرکوب کنند، از دور خارج کنند، مرعوب کنند. تا خودش هست مسخره‌اش می‌کنند، هو می‌کنند. پس از آن برای دیگران آثار و خاطراتش را تعریف می‌کنند و می‌گویند او اصلاً اینجوری که شما فکر می‌کنید، نبود.

*قرائت و روایت دیگری از حق ارائه می‌کنند...

قرائت دیگری است و شخصیت دیگری را به جای او معرفی می‌کنند. حرف‌هایش را عوض می‌کنند: یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ.  ۱۳

*تفسیر به رأی می‌کنند؟

دقیقاً؛ این تعبیر صریح قرآن است که سخنان را جابه‌جا می‌کنند. مثلاً، یک سخنی را که در جایی گفته شده، در جای دیگری نقل می‌کنند.

*هم شأن نزول سخنان را عوض می‌کنند، هم لفظ را در غیر موضع خودش قرار می‌دهند. شما پیش از این نیز به مسأله متشابهات کلام در بحث «تحریف» اشاره فرموده‌اید...

این هم یک نوع تشابه است. تقطیع کلمات، کاری که بعضی از رسانه‌ها هم انجام می‌دهند. یک جمله‌ای را می‌گیرند جلو و عقبش را حذف می‌کنند که معنای دیگری پیدا می‌کند. پس در فعالیت فرهنگی جایگاه تحریف بسیار مهم است. انواع مختلفی هم دارد: تحریف شخصیت و تحریف کلمات، حذف و تقطیع و تفسیر غلط و...

*حتی انکار شأن نزولش...

بله. انواع این‌ها که تعبیر عام تحریف است. آن‌وقت مطرح می‌شود که ما باید در مقابل دشمنان و کسانی‌که اهل عناد هستند چه موضعی داشته باشیم؟ در مقابل تاکتیک‌هایشان چه کنیم؟ از جمله در مقابل تاکتیک تحریف. در مقابل جنگشان که باید تا پای جان بجنگیم و ایستادگی کنیم. در مقابل جنگ‌های اقتصادی باید مقاومت داشته باشیم و زیر بار نرویم. در مقابل عوامل فرهنگی باید فکر صحیح را نشر کنیم. افکار غلط را توضیح بدهیم و رد کنیم. باید سعی کنیم «شخصیت حقیقی» طرف را معرفی کنیم، طوری‌که کسی که غرض و مرضی ندارد بتواند بفهمد که «واقعیت» چیست.

آنقدر شواهد و قرائن و... بیاوریم تا معلوم شود شخصیت او چه بوده و مقصودش از این سخن چیست. ما اکنون به انواع این تاکتیک‌ها مبتلا هستیم: از حصر اقتصادی، جنگ تحمیلی، جنگ‌های نرم، تبلیغات غلط، دروغ، اتهام، تحریف شخصیت، هو کردن، فحش دادن، مسخره کردن، لقب کوتوله دادن، خشونت‌طلب، کهنه‌پرست، متحجر و... این کاری است که از زمان پیدایش انبیاء بر زمین شروع شده و روزبه‌روز کامل‌تر شده است. شیاطین کمک کردند و راه‌های بهتر و موثرتری پیدا کردند که حتی امروزه ما علومی در همین راستا و موضوع داریم.

*این تاکتیک‌ها در چارچوب استراتژی‌های «جنگ روانی»‌ که حتی به‌عنوان رشته‌های علمی در دانشگاه‌های غربی تدریس می‌شود، قابل تعریف است. در ایران نیز یک اسم‌ آکادمیک روی آن گذاشته‌اند و به‌صورت رسمی آن را به‌عنوان یک «روش» اشاعه می‌دهند.

بله، ما در داخل تحصیل‌کرده‌هایش را داریم. برخی شخصیت‌های سیاسی‌مان تحصیل‌کرده‌های همین رشته در انگلستان هستند. کار معروف شناخته شده‌ای است، مخفی نیست.

*جالب است که در سپهر سیاست ایرانی، برخی از سیاستمداران تسلط به «جنگ روانی» را جزء امتیازات ویژه‌شان می‌دانند؛ حتی به رقبای خود خرده می‌گیرند و فخر می‌فروشند که ما جنگ روانی بلدیم، اما شما بلد نیستید!

 آن‌ها برای اهداف خودشان راه‌های زیادی دارند. همان طور که مثال زدم مسخره کردن، تهمت زدن، تهمت‌های فکری، تهمت‌های اخلاقی یا می‌گویند این دیوانه است، این مریض است و چیزهایی از این قبیل؛ تا تهمت‌های مالی، فسادهای جنسی و چیزهای دیگر، دستشان باز است. هر چیز بخواهند می‌گویند. مخصوصاً بر اساس اصل ماکیاولیسم که می‌گوید «هدف، وسیله را توجیه می‌کند.» هیچ مانعی برای خود قائل نیستند. اما ما چطور؟ دست ما بسته است: ما جز حق را نباید ترویج کنیم و جز از وسیله حق نباید استفاده کنیم. این یکی از دشواری‌های کار ماست.

دشواری دوم کار ما این است که اهل باطل از هر فرقه‌ای باشند و با هر انگیزه‌ای، چون این آزادی را در انتخاب راه و ابزار و تاکتیک برای خودشان قائل هستند، غالباً از راه‌هایی استفاده می‌کنند که عموم مردم جذب شوند. در این راه هم تجربیات زیادی دارند. آنچه در عصر ما به‌خصوص خیلی موثر است استفاده از مسائل جنسی و سکسی است؛ از رمان گرفته تا فیلم و نمایش و مسائل عملی که حتی می‌رسد به همجنس‌گرایی و رواج آن و حتی افتخار کردن به آن. امروز مهمترین نقطه ضعفی که برای ما قائل هستند این است که شما چون همجنس بازی را قبول نمی‌کنید، پس در ایران آزادی ندارید و این امر را بزرگترین عیب ما معرفی می‌کنند! ‌

*در اواخر دهه ۱۹۹۰ رساله‌ای از «ریچارد رورتی» (یکی از بزرگترین فیلسوفان پراگماتیست آمریکا) به نام «اولویت دموکراسی بر فلسفه» منتشر شد و در آن نوشت: «همجنس‌گرایان راه و روش ما را نسبت به زندگی اجتماعی‌‌مان به نحوی مثبت و آزادی‌بخش دگرگون کرده‌‌اند. خودداری خانواده‌ها از مداخله در برنامه ازدواج فرزندانشان به لحاظ اینکه ازدواج آنان همجنس‌گرایانه یا غیر همجنس‌گرایانه است، یکی از واحدهای پیشرفت باید شناخته شود.»

و عجیب که این موضوع اصلاً توجیه منطقی ندارد و نمی‌تواند هم داشته باشد، اما شیطان آن چنان کمک می‌کند که با وجود انواع استفاده‌های جنسی طبیعی، یک چنین پدیده‌هایی در جوامع غربی رواج پیدا می‌کند. به هر حال، آن‌ها دستشان باز است و از تاکتیک‌هایی استفاده می‌کنند که عموم مردم به‌خصوص جوان‌ها را تحت تأثیر قرار می‌دهد، اما ما محدودیت‌ داریم و از هر تاکتیکی نمی‌توانیم استفاده کنیم.

مسأله سومی که آن هم از همین‌جا نشأت می‌گیرد این است که قدرت‌های بزرگ پشت این‌ها هستند. هیچ‌وقت فرعون‌ها و نمرودها نیامدند از انبیاء پشتیبانی کنند. غالباً مستضعفین و پا برهنه‌ها و بردگان بودند. همیشه طبقات مظلوم بودند که از انبیاء دفاع کردند. اما باطل را همیشه قدرت‌های بزرگ چه به‌صورت علنی و چه پشت پرده پشتیبانی می‌کند؛ مثل پشتیبانی‌هایی که آمریکا از داعش می‌کند و به نام بمباران داعشی‌ها، می‌آید غذا و سلاح برایشان می‌ریزد، ولی ما اینطور نیستیم. کسانی‌که طرفدار ما می‌شوند و حرف‌های ما را می‌پذیرند یک عده افراد پابرهنه هستند. این سه جهت که شاید اگر احصا بشود بیشتر هم باشد، از عواملی است که اراده بعضی طرفداران حق را ضعیف می‌کند.

*گویا سنت تاریخ بر مبنای یک «معادله نابرابر» میان طرفداران حق و باطل تعریف شده است...

حتی این باعث می‌شود کسانی‌که به حق باور دارند و واقعاً می‌خواهند خدمت کنند، همت نکنند و فکر کنند که به جایی نمی‌رسیم، چون بسیاری از ابزارها را در اختیار نداریم و از پشتیبانی‌های مالی قوی هم برخوردار نیستیم، در صورتی‌که مخالفین ما همه چیز دارند. به قول معروف ما یک مشتی هستیم که می‌‌زنیم روی سندان، اما دست خودمان خُرد می‌شود. اینجاست که آن خدایی که ما را خلق کرده و این بساط را فراهم کرده، زمینه‌هایش را فراهم می‌کند تا انسان رشد اختیاری و انتخابی و آگاهانه داشته باشد. اینجا این کمبود ما را با یک عامل دیگری جبران می‌کند. آن‌وقت این چیزی که ما داریم، دیگر آن‌ها ندارند و آن «پشتیبانی‌های الهی» است که یک مقداری جنبه روانی نیز دارد و دشمنان را به رعب مبتلا می‌کند: وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ،۱۴ از این طرف: أَنزَلَ السَّکینَهَ فی قُلوبِ المُؤمِنینَ. ۱۵ آرامش به مومنین می‌دهد و حتی کار به اینجا می‌رسد که اگر دشمنان دفعتاً به شما حمله کنند و شما غافلگیر شوید، ما برای کمک شما، سه برابر آن‌ها فرشتگان را نازل می‌کنیم، تا خیالتان راحت باشد.

تاریخ نشان می‌دهد که هرقدر به این عوامل باور داشتیم و اعتماد کردیم، بر دشمن پیروز شدیم. هروقت این عامل را از دست دادیم، همانند دیگران شدیم. این مطلب هم در خود قرآن آمده است و هم در بیانات ائمه اطهار سلام الله علیهم اجمعین به‌صورت‌های مختلف تأکید شده است. اولاً، خیلی صریح می‌گوید اگر شما ایمان به خدا و روز قیامت دارید باید توکل‌تان بر او باشد: وَ عَلَى اللَّـهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ. ۱۶ بعد نمونه عینی‌اش را می‌آورد: الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ . ۱۷ همه طوایف عیله شما متحد شدند، ائتلاف همه بر ضد شما، پس حواستان را جمع کنید. قَالُواْ حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ. ۱۸ اصلاً هیچ اثری در حال مومنان ندارد و می‌گویند ما خدا را داریم. فَانقَلَبُواْ بِنِعْمَهٍ مِّنَ اللّهِ وَفَضْلٍ . ۱۹ نمونه بیّن‌ش جنگ بدر است: وَلَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَأَنتُمْ أَذِلَّهٌ. ۲۰ تعبیر قرآن این است که شما ذلیل بودید و ما شما را پیروز کردیم. هیچ‌کس باور نمی‌کرد که مسلمان‌ها پیروز شوند. عامل پیروزیشان هم: إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ. ۲۱ یعنی دست به دامن خدا شدند.

در زمان خودمان هم ده‌ها بار در دفاع مقدس آزموده‌ایم. قرآن درباره صدر اسلام می‌گوید: وَیَوْمَ حُنَیْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْکُمْ کَثْرَتُکُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنکُمْ شَیْئًا. ۲۲ بعد از جنگ بدر، جنگ حنین و احد اتفاق افتاد. در جنگ حنین شما گفتید: ما عجب جمعیتی داریم! در جنگ بدر ۳۱۳ نفر بودیم با چند شتر و شمشیر، پیروز شدیم. حالا این جمعیت را داریم! وَضَاقَتْ عَلَیْکُمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ. ۲۳ اصلاً پهنه زمین برای شما تنگ شد. در تنگنا قرار گرفتید و شکست خوردید. پس کمبودهایی که ما در مصاف با دشمنان داریم (با دشمنان عنود، پرجمعیت و پرتجربه در جنگ‌های روانی و نظامی و...) تنها چیزی که در مقابل این‌ها می‌تواند مقاومت کرده و همه آن‌ها را خنثی کند «ایمان» و «توکل» بر خداست. هرقدر «مقاومت» کردید و بر خدا توکل کردید، پیروز هستید. این منطق قرآن است. هیچ قابل تأویل و تحریف هم نیست؛ کاملاً صاف و صریح.

*اینکه رمز پیروزی، باور به «پشتیبانی‌های الهی» یا همان توکل و ایمان است، دقیقاً از «ظاهر آیات» قابل فهم است...

نه تنها از «ظاهر آیات» می‌شود فهمید، بلکه هیچ معنای دیگری نیز نمی‌توان برایش فرض کرد. این را ما از اسلام و قرآن می‌آموزیم. در روایات هم امثال این‌ها زیاد است. در نهج البلاغه عبارتی از امیرالمومنین است که اگر شما به غیر از خدا پناه ببرید، خدا شما را به خودتان وامی‌گذارد. حتی جبرئیل و میکائیل هم دیگر نمی‌توانند برای شما کاری کنند. خدا شما را وامی‌گذارد به خودتان و اسبابتان. بجنگید، هر کس زورش بیشتر بود، پیروز می‌شود. این کیفر پناه بردن به غیر خداست. در مقابلش هم کسانی گفتند: حَسبُنَا اللَّهُ وَنِعمَ الوَکیلُ فَانقَلَبُواْ بِنِعْمَهٍ مِّنَ اللّهِ وَفَضْلٍ. ۲۴ این‌ها با همه ضعف خود در مقابل دشمنان قدرتمند و توانمند پیروز شدند. قرآن بدون شک داستان حسین کرد نیست. این قصه‌ها را می‌گوید تا ما استفاده کنیم و در زندگی از آن‌ها بهره بگیریم.

حالا باید ببینیم امروز ما در مقابل آمریکا کجای کار هستیم؟ برخی دوستان ما که از همان اوایل انقلاب انسان‌های خوبی بودند، متدین و علاقمند به انقلاب بودند و اینطور نبود که خائن باشند (الان هم هستند و بعضی‌هایشان پست‌های مهمی دارند) همان سال‌های اول جنگ می‌گفتند ما تا کی باید با آمریکا بجنگیم؟

*می‌توان مثال‌هایی آورد که بحث عینی‌تر شود؟

صحنه‌هایی را به یاد دارم که این افراد به خود من گفتند. مکان و روزش یادم است. یکی در سفر حج و «روز برائت» بود که تظاهرات می‌کردند. بعثه رهبری در ساختمانی در میدان مَعابده بود. میدان معروفی است در مکه، آنجا هتل بزرگی است که بعثه رهبری آنجا مستقر است. آن زمان مرکز اصلی ایرانیان بود. روز تظاهرات برائت در میدان معابده جمعیتی آمده بودند و شخصیت‌هایی از بعثه و شخصیت‌های دیگری از ایران نیز حضور داشتند. فردی که از شخصیت‌های بزرگ و جزء مقامات مهم کشوری و در حد وزارت بود، به من گفت: «تا کی می‌خواهیم با آمریکا بجنگیم؟» این برای آن سال‌ها بود.

تا امروز هم که ملاحظه می‌کنید از این‌ها ضعف و خودباختگی‌ها تراوش می‌کند. بعضی‌ها هم آنقدر خودباخته نیستند. یکی از اساتید مهم دانشگاه که با ما همکاری‌های علمی داشت و فرد متدین و انقلابی هم بود و هست، چند سالی در آکسفورد انگلستان بود. ما یک سفری آنجا دعوت شدیم برای ایام عید که انجمن‌های دانشجوهای مسلمان در لندن بود. آقای کدخدایی هم هنوز آنجا دانشجو بودند. محور این برنامه و دعوت کننده آقای «محسن اراکی» بودند. انجمن‌های اسلامی مختلف از شهرهای مختلف انگلستان همه در لندن جمع شده بودند و در یک جزیره خیلی خوش آب و هوا، اردو تشکیل داده بودند. حتی از گِلاسکو و جاهای دیگر هم آمده بودند. ما در آن سفر احوال رفیقمان را پرسیدیم که ایشان کجاست؟ گفتیم حالا که ایشان نیامده دیدن ما، ما برویم دیدن ایشان. رفتیم آکسفورد و ظهر مهمان ایشان بودیم. بعد از پذیرایی، من و ایشان تنها شدیم و دو نفری نشستیم. خیلی آهسته حرف دلش را مطرح کرد. گفت می‌دانی که من از اول طرفدار انقلاب و امام بودم، مواضعم چنین و چنان بود. حالا هم همین اعتقاد را دارم، ولی به هر حال یک حقایق و واقعیاتی است که نمی‌شود انکار کرد.

*احتمالاً داشت با عقل ریاضی نفع و ضررها را محاسبه می‌کرد؟

بله؛ دقیقاً محاسبه ریاضی می‌کرد. می‌گفت این سرعت تکنولوژی و پیشرفت غرب شبیه سرعت نور است. ابزارهایی در اختیار مردم قرار می‌دهد که یک نمونه‌اش همین تلفن همراه است. حرف آن آقا این بود که می‌گفت سرعت تکنولوژی شتابان است. چیزی که در گذشته شاید صدها سال باید می‌گذشت تا این همه صنعت پیشرفت کند، در عرض چند سال این همه ترقیات پیدا شد. این شاهد بر اینکه ایشان می‌گفت سرعت پیشرفت، سرعت نور است. می‌گفت ما اگر خیلی همت کنیم از این ابزارهایی که داریم، از شتر سواری، خودرو سوار شویم! از خودرو برویم هواپیما سوار شویم. از سرعت صد کیلومتر، هزار کیلومتر برویم. اما این را با سرعت نور چطور می‌شود مقایسه کرد؟!

دوست ما در آکسفورد می‌گفت هرچه ما سریعتر برویم و سرعت بگیریم، باز فاصله‌مان با آن‌ها زیاد است. حتی اگر خودمان را  هم بکشیم، باز به آن‌ها نمی‌رسیم! فقط یک راه وجود دارد و آن اینکه با آن‌ها «سازش» کنیم و از تکنولوژی آن‌ها استفاده کنیم. صمیمانه هم باید به ما بدهند؛ اگر به زور بخواهیم از چنگشان دربیاوریم، نمی‌شود. من نه آن محاسبات را می‌توانستم جواب بدهم، نه اینکه فرصت و مجالی برای پاسخ بود. فقط یک جمله گفتم که آقای فلانی فرض کنید همه چیزهایی که شما فرمودید صحیح، ما با چه قیمتی باید این‌ها را به دست بیاوریم؟

*سوالی که مطرح می‌شود این است که اگر همه آن محاسباتِ عقل ریاضی درباره جهان امروز صحیح باشد، باز هم باید ببینیم اولاً آیا آن تکنولوژی و سرعت سرسام‌آور مفید است و ثانیاً به چه قیمتی باید با «غرب» سازش کرد؟

و آیا جز با دست کشیدن از انقلاب، طرف راضی می‌شود؟! پس چرا انقلاب کردیم؟ اینجا بود که دوست ما دیگر جوابی نداد. البته بعداً جواب‌های بهتری پیدا شد؛ مانند پیشرفت‌های هسته‌ای! این‌ها جواب‌های عینی بود: آیا ما صنعت هسته‌ای را با «سازش» به دست آوردیم؟ به هر حال، امروز جامعه ما به‌خصوص خواص ما و سیاستمداران ما بر سر این دو راهی هستند: یا باید حرف قرآن را بپذیریم که اگر همه عالم علیه شما باشند خدا می‌تواند شما را بر آن‌ها پیروز کند و تا به حال هم کرده است؛ شرطش توکل و ایمان و مقاومت است: وَإِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ . ۲۵ شرطش دو چیز است: یکی تقوا و دیگری صبر و مقاومت. یا این را باید بپذیریم،  یا باید بگوییم این‌ها تعارفات است و واقعیت امر چیزی جز «سازش» نیست.

*دو راهی بر سر واقع‌گرایی و آرمان‌خواهی یا به تعبیری رئالیسم سیاسی و ایده‌آلیسم مکتبی است و البته از نظر آکادمیک، طرز تلقی اصول‌گرایان شیعی را نوعی «ایده‌آلیسم رادیکال» معرفی می‌کنند...

اینکه تعبیرات خوبش است.

*در رسانه‌هایشان هم به انقلابیون القابی مانند «متحجرین خشونت‌گر‌ا» می‌دهند...

متحجر، کهنه‌پرست، ارتجاعی و... متأسفانه کسانی‌که این نوع تفکر را دارند کم نیستند. حالا در این شرایط ما باید چه کنیم؟ بنده یک طلبه هستم و در گوشه قم درس می‌دهم، شما به‌عنوان یک نویسنده، کتاب تألیف می‌کنید یا مجله منتشر می‌کنید یا فعالیت‌های دیگری دارید و سخنرانی می‌کنید. ما باید چی کار کنیم؟ جامعه ما این است. سیاستمداران ما هم این‌ها هستند. شما در انتخابات گذشته شعارهای کاندیداها را بررسی کنید. کدامشان دم از اسلام زدند؟ فقط یکی‌شان بود که رای هم نیاورد! همه شعارها مشابه هم بود. رفع تحریم‌ها، پیشرفت اقتصادی و...

*تم غالب شعارها در دوره‌های مختلف انتخابات، شعار «دولت مدرن» است...

دولت مدرن، آشتی با همه. حتی میان متدینین این شعارها مرسوم بود.

*حتی صراحتاً آشتی با غرب، تعامل با آمریکا و...

آشتی با همه! یک استثنا هم نکردند، حتی اسرائیل را استثنا نکردند. آشتی با همه! فقط یک بنده خدایی بود که حالا یک خرده راجع‌به ارزش‌های اسلام حرف می‌زد و رأی نیاورد. آن‌هایی که برنده شدند همین‌ها بودند. یک طیف بودند. ما چه کار کنیم؟ بنده عقیده‌ام این است که با توجه به  هدف الهی از آفرینش انسان و آفرینش این جهان و فرستادن انبیاء و به‌خصوص نازل کردن قرآن و بیان این مطالب در آن، اگر همه این‌ها را در نظر بگیریم، مهمترین وظیفه ما «هدایت» است. یعنی حتی اگر شما بفرمایید وظیفه ما این است که سلاح مدرنی که فوق همه باشد اختراع کنیم، برای همان هم اول باید بپذیریم که این کار لازم است و باید بشود. خود این هدایت می‌خواهد.

اگر آدمیزاد بخواهد کار انسانی کند تنها یک راه دارد و آن تاثیر در فکر است. با زور و افسار و زنجیر و شکنجه و کشتن چیزی عوض نمی‌شود؛ گاهی نتیجه معکوس هم می‌دهد. ما نمی‌خواهیم با دیگران، با دشمنان و مخالفین‌مان یا با افراد جاهل، یک برخورد متعصبانه، زورمدارانه و برتری‌طلبانه داشته باشیم. ما می‌خواهیم کاری کنیم که خدا دوست دارد. خدا خواسته که انسان با فکر خودش بفهمد و انتخاب کند. ما باید کاری کنیم این زمینه بهتر فراهم شود تا جامعه ما بهتر حقایق را بفهمد.

*یعنی باید شرایط «بهتر اندیشه کردن» را برای جامعه پدید آوریم تا انتخاب بهتری کنند؟

تا با فکر خودش، انگیزه رفتار در آن پیدا شود، انتخاب کند و پایش بایستد. هر کدام از ما یک فکر داریم. تغذیه فکری می‌خواهیم. این کاری است که قرآن می‌کند؛ کاری است که همه انبیاء کردند. حتی حاضر شدند عزیزترین عزیزانشان را فدا کنند تا مردم بفهمند. اباعبدالله چرا طفل شیرخواره را به میدان می‌برد؟ توجیه این کار این است که به مردم نشان دهد چقدر دشمن وحشی است. به همین دلیل است که ما حمله عربستان به یمن را بدعاقبت و بدفرجام می‌دانیم. این حماقتی است که مرتکب شدند و راه را برای نابودی خود باز کردند. این در روابط خارجی و بین‌المللی است.

در جنبه داخلی، باید سعی کنیم مردم را بیشتر با حقایق آشنا کنیم. در بُعد باورها، به‌خصوص برای جوان‌ها عقاید صحیح را ترویج کنیم. در بُعد ارزش‌ها، ارزش‌های صحیح را مطرح و ترویج کنیم تا به آن‌ها پایبند شوند. یک نمونه‌اش دفن شهدای غواص با حرکت عظیم مردم بود که واقعاً هیچ‌کس باور نمی‌کرد.

*به یک تعبیر«۹ دی هسته‌ای» شد...

در فرمایشات حضرت آقا نیز یک اشارتی به این معنا بود: «خطاب الهی را شنیدید.» این تعبیر «خطاب الهی را شنیدید» خیلی معنی دارد. به هر حال ما باید کاری کنیم که سطح فکر و فهم مردم را بالا ببریم.

*تحریف اندیشه‌های امام خمینی (ره) یکی از مباحثات زنده در فضای فکری کشور است. این تحریفات سابقه تاریخی دارد و جنابعالی نیز در سال‌های گذشته به آن پرداخته‌اید، اما آنچه که موضوع «تحریف» را در این مقطع زمانی متفاوت با دیگر ادوار می‌کند این است که رهبر انقلاب چندی پیش در بیانات ۱۴ خرداد فرمودند: «اگر ملت راه امام را گم کند، سیلی می‌خورد» و نسبت به تحریف امام در فضای سیاسی ایران، هشدارهای جدی دادند. به‌نظر می‌رسد تحریف امام در شرایط کنونی با انگیزه‌های مهمی در حال انجام است که در فرمایشاتتان به رئوس آن‌ها اشاره فرمودید؛ از جمله برتری‌طلبی، عدم تسلیم مقابل حق، سازش و... . برای همین رهبری نیز وقتی هفت اصل از اصول اسلام‌ ناب امام خمینی (ره) را شرح دادند، فرمودند ابداع واژه «شیطان بزرگ» برای آمریکا امری عجیب بود و «امام صریحاً در جبهه مخالف قلدران بین‌المللی و مستکبر بود» و تا آخرین روز حیات خود دست از مبارزه با آمریکا نکشید. از یکسو، تحریفگران امام می‌کوشند تا با انتساب مطالب ناروا و آراء مخدوش، نظریات مبارزه‌جویانه ایشان را تقلیل دهند و از سویی در دو سال گذشته، «جریان تحریف» منسجم‌تر از قبل وارد صحنه شده است. همه علائم نشان می‌دهد که امروز در وضعیت بسیار خطیری قرار داریم. با نظر به بیانات رهبری در ۱۴ خرداد ۱۳۹۴، تفسیر و تبیین جنابعالی از این شرایط و اهداف تحریفگران چیست؟

این فرمایشات می‌تواند دو تفسیر داشته باشد: یک تفسیر عادی برای امثال بنده و یک تفسیر عمیق‌تر الهی. تفسیر عادی این است که بالاخره دشمنی آمریکا با ما برای چه بود؟ همه این تلاش‌هایی که در ظرف این سی و چند سال علیه ما می‌کند، برای این است که ما را به زانو دربیاورد و تسلیم شویم. خب، تحریف کردن امام و انتخاب راه دیگر، یعنی تسلیم شدن در مقابل نقشه‌های آمریکا. نتیجه‌اش هم این  است که دستاوردهای انقلاب از بین خواهد رفت. سیلی خوردن ما یعنی همین. این تفسیر ظاهری و براساس اسباب عادی است.

فرمایشات رهبری می‌تواند یک معنای عمیق‌تری مستند به این قاعده کلی قرآنی و الهی داشته باشد، که: لَئِن شَکَرْتُمْ لأَزِیدَنَّکُمْ وَلَئِن کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ. ۲۶ وقتی خدا نعمتی را به مردم می‌دهد اگر نعمت را قدردانی کردند، خدا نعمتش را زیاد می‌کند. قرآن این جمله را با تاکیدات فراوان بیان می‌کند و از لحاظ ادبیات عربی چند ادات تاکید دارد که ما در فارسی نداریم. لَئِن، لام قسم است و لأَزِیدَنَّکُمْ، نون تاکید ثقیله. یک قاعده کلی قطعی. اولش هم می‌فرماید: إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ. ۲۷ یعنی یک اِعلام قطعی خیلی آشکار. تَأَذَّنَ از ماده اذان است منتها باب تفعل که می‌رود، یعنی تشدید و اهمیت بیشتر دارد. این اعلام آشکار قطعی چیست؟ لَئِن شَکَرْتُمْ لأَزِیدَنَّکُمْ. در مقابلش اگر کفران کردید إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ.

وجود امام و فرمایشات امام، یک نعمت الهی بود. بزرگترین نعمت‌ اجتماعی که خدا در این قرن به ما داد وجود امام و بیانات امام بود. اگر امام را تحریف کردیم یعنی دارویی را به سم مبدل کرده‌ایم. نتیجه چه خواهد شد؟ به جای بهبود، مرگ خواهد بود. می‌شود مصداق لَئِن کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ. کفران نعمت خدا، نتیجه‌اش عذاب خدا است. این یک قاعده قطعی استثناناپذیر است.

*متNسفانه برخی افرادی که نعمت امام را کفران می‌کنند و دارو را تبدیل به سم، از منسوبان امام یا چهره‌های نزدیک به ایشان هستند و این شرایط، جامعه را با سردرگمی مواجه می‌کند...

همیشه همین طور بوده است. این هم یک نکته‌ای است که خوب است توجه بشود: جامعه ما الحمدلله در حال رشد است. اگر شرایط جامعه ایران قبل از انقلاب را بررسی کنیم، می‌بینیم که سطح فهم و درک سیاسی مردم ضعیف بود و خیلی زود تحت تاثیر تبلیغات غلط قرار می‌گرفتند. به برکت انقلاب الان بچه‌های کوچک ما از آدم‌های بزرگ آن زمان بهتر می‌فهمند. جامعه در حال رشد است. وقتی رشد اتفاق افتاد، امتحان جامعه سنگین‌تر می‌شود. امتحانی که برای کنکور می‌گیرند با امتحان کلاس اول دبستان، زمین تا آسمان فرق دارد. اگر آن امتحان سال اول را بخواهند برای کنکور بگذارند مسخره است. چون رشد کرده باید امتحانش هم سخت‌تر باشد و این امری طبیعی است.

حالا شما امتحان بعد از مبعوث شدن پیغمبر اکرم را  ملاحظه بفرمایید و ببینید بسیاری از پیروان پیامبر اکرم رفوزه شدند. همان سال‌های اول است. در ماجرای وفات پیغمبر هم بسیاری از مردم (اگر نگوییم اکثریت) رفوزه شدند، ولی اکنون مردم رشد کرده‌اند و امتحان باید سخت‌تر باشد. آن امتحان ۱۴۰۰ سال پیش بود. جامعه ما ۱۴۰۰ سال رشد کرده، طبعاً امتحانش هم باید به همان نسبت قوی‌تر و شدیدتر باشد.

*بنابراین، فتنه‌های جامعه در حال رشد، پیچیده‌تر می‌شود و تعجبی ندارد که اگر در فضای سیاسی و فرهنگی با شرایطی دشوارتر از فتنه ۱۳۸۸ مواجه شویم.

بله. نباید توقع داشت امتحان آسان بشود. هرچه رشد بیشتر می‌شود، امتحان سخت‌تر می‌شود. سخت شدنش هم همین لوازم را دارد. آن‌وقت‌ها بعضی بستگان پیغمبر، عامل انحراف بودند و رفوزه شدند، حالا هم بعضی بستگان امام و مردمی که خوشنام هستند و سوابق خوبی داشته‌اند؛ مردم نیز زودتر تحت تأثیر این افراد واقع می‌شوند. معنای امتحان سخت همین است. امتحان برای این است که در هر حالی شما حق و باطل را تشخیص بدهید و ببینید رضایت خدا در چیست؟ این حرف‌هایی که برای توجیه برخی اشخاص می‌زنند (مثلاً ما با هم رفیق بودیم، هم‌زندان بودیم، هم‌بند بودیم) مشکلی را حل نمی‌کند.

باید ببینیم آن فرد الان چه کاره است و شما در کجای کار هستید؟ سختی امتحان برای این‌هاست. اکثر مردم و امثال بنده که کم‌تجربه هستیم، زود گول می‌خوریم. یک آقایی که منشاء انحراف‌های فکری زیادی شد - که من اسم نمی‌برم-، اوایل انقلاب در سفر حج بود. صحبت شد که این اشتباهات فکری وی خیلی خطرناک است و این آقا می‌تواند خطرساز باشد. یک آقای بزرگی که بعدها جزء مراجع هم قلمداد شد گفت این حرف‌ها چیست شما می‌زنید؟ مردم به سر پدر او در محله‌شان در تهران قسم می‌خورند! شما چطور می‌گویید ایشان منحرف است؟! دلیل وی برای اینکه او آدم درستی است این شد که...

*مردم به سر پدرش قسم می‌خورند.

دقیقاً؛ می‌گفت مردم محله‌شان آنقدر به پدر او علاقه دارند که به سرش قسم می‌خورند! چطور می‌شود پسر این آدم منحرف باشد؟ ببینید چقدر این منطق ضعیف است! فرد دیگری گفته بود این آقا می‌آید وجوهاتش را با من حساب می‌کند، چطور می‌گویید انحراف دارد؟ خب، شاید همین تاکتیک او باشد و همان وسیله گول زدن شود. اندکی پول بدهد، بگوید این خمس من است و شما قبول کنید! این دلیل شد؟

باید رفتار را با معیارهای اساسی اسلامی سنجید و محک زد. آن‌وقت راهش را پیدا کنید که چگونه باید با او برخورد کرد. نصیحت باشد یا هر چه هست، آن دیگر مربوط به  تاکتیک‌هایی است که باید در مقام عمل به کار گرفته شود. صرف اینکه مردم به سر پدرش قسم می‌خورند یا وجوهاتش را پرداخت می‌کرده که دلیل نمی‌شود. بعضی کسانی‌که در واقعه کربلا تاثیر مستقیم در شهادت سیدالشهدا داشتند، چندی قبل در جنگ صفین از سرداران علی علیه السلام بودند. بعد در کربلا آمدند پسر علی را با آن وضع فجیع کشتند. اگر این‌ها دلیل بشود که قاتلان کربلا سابقاً از سرداران علی بودند، دیگر هیچ راهی برای شناخت حق و باطل نمی‌ماند.

ما منطق داریم، فکر داریم، آیات صریح قرآن داریم، سیره پیغمبر و ائمه داریم، اما آسیبی که همه این‌ها را خراب می‌کند «تحریف» است. ابتدا قرآن را تفسیر به رای کردند، سیره پیغمبر را تحریف کردند و می‌خواستند توجیه کنند که آن در یک شرایط خاصی بود، چنین و چنان بود. اکنون رسیده‌اند به امام؛ امام را هم اینگونه تحریف می‌کنند.

*به‌نظر می‌رسد تحریفگران وارد فاز جدیدی شده‌‌اند و یکی از انگیزه‌هایشان تحریف «پتانسیل حرکت تمدن‌ساز امام» است. در این زمینه هم از تاکتیک «مهندسی معکوس» استفاده می‌کنند. برای نمونه، رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، هفته پیش در مراسم رونمایی از کتاب‌ «تاریخ جامع ایران» گفت «تمدنی که امام می‌‌خواست این انقلاب ایجاد کند، دچار انحراف شده است.» مهندسی معکوس تحریفگران نیز به‌گونه‌ای است که رقبای خود را متهم به تحریف می‌کنند و مثلاً جنابعالی را نیز متهم به تحریف امام کرده‌اند! چنانکه بارها گفته‌اند، شما قصد سانسور و حذف جمهوریت نظام را دارید یا حتی قرائتی خشونت‌آمیز از اسلامیت ارائه می‌دهید که با اندیشه‌های امام خمینی (ره) سازگار نیست...

این از مصادیق افتراست. تاکتیک کلی‌اش همان افتراست. این هم یکی‌ از آن‌هاست و موضوع تازه‌ای هم نیست. کسانی‌که ما را متهم به تحریف می‌کنند، افترا می‌زنند و این از تاکتیک‌های قدیمی است که جناب ابلیس از همان سال‌های اول تشکیل جامعه انسانی در برابر انبیاء بارها به کار گرفتند و تجربه کردند و به اعوان و انصارشان یاد دادند: وَکَذلِکَ جَعَلنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطینَ الإِنسِ وَالجِنِّ. ۲۸ هر پیغمبری دشمنانی داشت، دشمنانش شیاطین انس و شیاطین جن بودند. شیطان در قرآن مخصوص به ابلیس نیست. شَیاطینَ الإِنسِ وَالجِنِّ. همیشه بوده تا آخر هم خواهد بود. تا انسان است و مسأله انتخاب و آگاهی و اراده آزاد، این‌ مسایل هم باید باشد؛ این یعنی امتحان. هیچ‌کس هم مستثنا نیست. ما باید کلاه خودمان را نگه داریم باد نبرد.

نسبت به دیگران هم سعی کنیم زمینه انتخاب صحیح را فراهم کنیم. این امر واقع نمی‌شود جزء با فهم صحیح. این کار شیوه‌ها و راه‌های مختلفی دارد. وسایل مختلف، اشخاص مختلف، شرایط مختلف، گویندگان مختلف و اختلافاتی در نحوه برخورد وجود دارد، اما اصل کلی این است. باید هدف این باشد که مردم بفهمند. هم دین را خوب بشناسند هم مصادیقی که باید با آن‌ها برخورد کنند را  بهتر بشناسند.

*از وقت مبسوطی که علیرغم همه مشغله‌ها در اختیارمان قرار دادید، سپاسگزارم. این گفت‌وگو برای ما و مخاطبان یک تبیین قرآنی به‌هنگام از مقوله پیچیده «تحریف»در منظومه تفکر دینی بود. در سال‌های گذشته که خدمتتان رسیده‌‌ام از چنین توشه‌های معرفتی و معنوی بهره بسیار برده‌ام و تقاضا می‌کنم دعا بفرمایید در مجله «عصر اندیشه» هم راهی را برویم که موجب رضای الهی باشد و خداوند کمک کند تا از این آزمون‌ها و امتحان‌ها و ابتلائات سر بلند بیرون بیاییم.

حسن نظر شماست و این‌ها باعث شرمندگی بنده می‌شود. خدا هم به ما و هم به شما توفیق بدهد که وظیفه‌مان را درست بشناسیم و عمل کنیم و در راه تحقق اهداف اسلام و هدایت خلق خدا به یکدیگر کمک کنیم. همان طور که اشاره کردم الان مهمترین کار دشمن، «جنگ فرهنگی» است و شما خودتان بهتر می‌دانید که آن‌ها با چه زاد و توشه‌ای و به دست چه کسانی، با چه سوابقی در کشور کار می‌کنند و ما در مقابلش با چه کمبودهایی مواجه هستیم و چه ضعف‌هایی داریم. جمله‌ای که آخر می‌خواستم بگویم این است که ما ناامید نشویم. من بارها عرض کرده‌ام که خدای جبهه با خدای دانشگاه، با خدای بازار و با خدای مطبوعات یکی است. یک خدا بیشتر نیست.

آن خدایی که ما را در مقابل همه قدرت‌های دنیا در دفاع مقدس پیروز کرد، هم بازار ما را می‌تواند پیروز کند و هم دانشگاه و حوزه و رسانه‌های ما را. با شناختی که از شما دارم، ان‌شاءالله در این جهاد فرهنگی نیز مانند گذشته موفق و پیروز ‌شوید و به خدمات خود ادامه دهید. توکلمان باید بر خدا باشد. فریب اسباب ظاهری و ارتباطات و وعده و وعیدها را نخوریم. فقط امیدمان به خدا و یاری او باشد. دنبال این باشیم ببینیم خدا چه می‌‌خواهد و آن را انجام بدهیم. در اینصورت  مطمئن باشید موفق خواهید شد. در نهایت هم أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ. ۲۹ این دیگر مژده نهایی است که هیچ شک نکنیم. اگر گاهی نوساناتی پیدا می‌شود‌ یا یک شکست‌هایی در یک صحنه‌ای می‌خوریم، این‌ها نباید هیچ تزلزل ایجاد کند. غَفر الله و ایاکم ان‌شاءالله و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته.  

منابع قرآنی:

1. سوره یونس/32 | 2. سوره مائده/82 | 3. سوره مریم/90 و 91 | 4. سوره فتح/ 29 |  5. سوره ممتحنه/ 8 |  6. همان |  7. سوره نمل/14 |  8. سوره اسراء/ 102 |  9. سوره قصص/ 38 |  10. سوره یس/ 30 |  11. سوره ذاریات/ 52 |  12. سوره آل عمران/ 181 |  13. سوره نساء/ 46 |  14. سوره حشر/ 2 |  15. سوره فتح/ 4 |  16. سوره آل عمران/ 122 |  17. سوره آل عمران/ 173 |  18. همان |  19. سوره آل عمران/ 174 |  20. سوره آل عمران/ 123 |  21. سوره انفال/ 9 |  22. سوره توبه/ 25 |  23. همان |  24. سوره آل عمران/ 173 و 174 |  25. سوره آل عمران/ 186 |  26. سوره ابراهیم/ 7 |  27.  همان |  28. سوره انعام/ 112 |  29. سوره انبیا/ 105.

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار