شهدای ایران shohadayeiran.com

یک روز، خبری به صورت پنهان در اردوگاه پیچید. خبر این بود: «امشب ساعت ۱۲، عراق قطعنامه را می‌پذیرد و ضمن عقب‌نشینی از خاک ایران، چند بار تیراندازی خواهد کرد».
به گزارش شهدای ایران؛ قطعنامه 598، هشتمین قطعنامه‌ای بود که شورای امنیت سازمان ملل از ابتدای تجاوز علنی رژیم بعث عراق به جمهوری اسلامی ایران، صادر کرده بود. همه قطعنامه‌های قبلی به علت جهت‌گیری ناعادلانه آنها از سوی ایران رد شده بود اما در ابتدای صدور قطعنامه 598 به علت نکات مثبتی که در آن گنجانده شده بود از سوی جمهوری اسلامی ایران اعلام شد که ایران جای بحث و مذاکره در این قطعنامه می بیند و آن را نه رد و نه قبول کرد ولی سرانجام در تاریخ 27 تیرماه سال 67 این قطعنامه مورد قبول جمهوری اسلامی ایران قرار گرفت.

علیرضا دهنوی از دلاوران ارتش جمهوری اسلامی ایران است که بعد از 8 ماه حضور در جبهه و هنگام گشت‌زنی و شناسایی مناطق عملیاتی، در اردیبهشت ماه سال 61 به اسارت نیروهای دشمن درآمد او هشت سال و نیم در بند رژیم عراق بود و در سال 26 مرداد 69 به آغوش میهن اسلامی بازگشت.

دهنوی بخشی از روزهای اسارت خود را در کتاب «برزخ اسارت» به رشته تحریر درآورده و درباره حال و هوای اسارت در زمان پذیرش قطعنامه می نویسد:

حدود 20 روز از ورود اسرای جدید به آسایشگاه نگذشته بود که خبر پذیرش قطعنامه از سوی حضرت امام (ره) همه را در حیرت فرو برد باور کردنی نبود وقتی گوشه‌هایی از پیام امام را شنیدیم، خشکمان زد از خود بیخود شده و نگران بودیم که چرا ایشان مجبور شده‌اند قطعنامه را بپذیرند و جام زهر را سر بکشند. آنقدر افسرده و غمگین بودیم که حتی فکر رهایی و آزادی از چنگال خون‌آشام ‌های بعثی هم خوشحالمان نمی‌کرد همه ماتم زده سرود درد را زمزمه کردیم شهر فاو از تصرف ایران خارج شده بود و عراق در حال جابجایی و گاهی پیشروی در خاک ایران بود.

یک روز، خبری به صورت پنهانی در اردوگاه پیچید خبر این بود: «امشب ساعت 12، عراق قطعنامه را می‌پذیرد و ضمن عقب‌نشینی از خاک ایران، چندبار تیراندازی خواهد کرد».

عده‌ای این خبر را می دانستند بعد به یکی از دوستانم که گفتم جواب داد: «دروغ است! از عراق بعید است که چنین کاری بکند!»

آن شب همه خوابیدند و من همراه با کسانی که آن خبر را می دانستند بیدار ماندیم ساعت 12 شد؛ ناگهان تیرهای سرخ رنگی که به سوی ستاره‌ها نشانه می رفت، نگاه‌هایمان را جلب کرد دوستم را بیدار کردم.

بلند شو دارند تیراندازی می‌کنند!

چشمان خواب‌آلود خود را نیمه باز کرد و پرسید: «راست می‌گویی؟» بلند شو، ببین.

از جا پرید و کنار پنجره ایستاد گویی از خوابی هزار ساله برخاسته بود سربازان عراقی را می دیدیم که از شدت شادمانی و خوشحالی به این سو و آن سو می‌دویدند انگار که آنها اسیر بودند، نه ما.

بعد از آن دشمن از فشارهای خود کاست تعداد نگهبان‌ها کم شد اردوگاه مخوف موصل که در میان دیوارهای بلندش محصور شده بود و از میان آن جز آسمان دیده نمی شد، حال و هوای دیگری به خود گرفت دیگر اردوگاه یکپارچه انتظار شده بود انتظار برای حادثه‌ای که دور می‌نمود. در انتظار بودیم که گفتند: «برای زیارت کربلا آماده شوید این دستور صدام است که روزها و لحظه‌ها که آرزوی کربلا را نکرده‌ بودیم که امیدها که برای زیارت مرقد حسین (ع) نداشتیم ولی می‌ترسیدیم که فتنه‌ای در کار باشد و دشمن بخواهد به نفع خود حرکتی انجام بدهد باید احتیاط می‌کردیم هرچند که دل در آرزویش پرپر می‌زد.
خبر پذیرش قطعنامه را ناباورانه شنیدیم ولی این خبر مانع از فعالیت ما نشد هنرمندان اسیر، به تعداد اسرا عکس حضرت امام را درست کردند و در یک حرکت هماهنگ تصاویر بر سینه‌ها و روی قلب‌ها نصب شد پذیرش قطعنامه، نوید آزادی را به دنبال داشت و همگی در انتظار رهایی از چنگال دژخیمان لحظه‌شماری می‌کردیم ولی چه انتظار بیهوده‌ای دشمن بعد از اینکه متوجه شد گروهی از برادران اقدام به کشیدن عکس امام کرده‌اند، در صدد دستگیری عاملان و طراحان این کار برآمد و با خیانت خبرچین‌ها موفق شد چند تن از برادران را دستگیر کند.

برنامه‌های تبلیغی اردوگاه‌های موصل 2، 3 و 4 خیلی گسترده و حساب شده بود و این حیرت بعثی‌ها را برمی‌انگیخت آنان بارها گفته بودند که در جهان، دو جمهوری اسلامی وجود دارد یکی در ایران و دیگری در اردوگاه‌های موصل و اگر نبود تبلیغات بچه‌های ما چه بسا عزیزانی که منحرف می‌شدند و به دام بعثی‌ها گرفتار می‌آمدند.

مدتی از پذیرش قطعنامه گذشت اما حتی جانبازان هم مبادله نشدند این دوره از سخت‌ترین مواضع اسارت بود دیگر صلیب سرخ هم با تاخیر به اردوگاه سر می‌زد هر وقت می آمدند وعده می‌دادند که در حال آماده کردن وسایل رفتن شما به ایران هستیم پیش از این هر 30 الی 40 روز یک بار سر می‌زدند اما از زمان برقراری آتش‌ بس، فاصله بین هر بازدید بیش از دو ماه طول می‌کشید.

تعداد نامه‌هایی که به ما می‌رسید به کمترین حد خود رسیده بود و این هم یک نگرانی دیگر بود که بر مشکلات دیگر افزوده شد از صلیب سرخ می‌پرسیدیم: «چرا نامه نمی‌آورید؟» می‌گفتند: «اداره سانسور عراق به ما نامه نمی‌دهد.

سربازان عراقی هم مرتب خبر می‌دادند فلان اردوگاه آماده رفتن است و با این خبرهای دروغ سعی در تضعیف روحیه بچه‌ها داشتند.

با این همه حال و هوای معنوی اردوگاه خیلی و مراسم مختلف دعا به طور دسته‌ جمعی در صف‌های مخصوص برگزار می‌شد.

دشمن با کارشکنی‌های خود حتی از مبادله مجروحان و پیرمردها هم جلوگیری می‌کرد پس از مدتی خستگی در چهره‌های منتظران نمایان می‌شد دیگر دلیلی برای ماندن و تحمل آن همه سختی نبود چرا باید در زندان می‌ماندیم؟
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار