شهدای ایران shohadayeiran.com

یک بار ما خدمت حضرت امام رفته بودیم، فرمانده سپاه شوش به امام گفت: ما از بس عملیات انجام دادیم و در آن بچه‌ها شهید و زخمی شده‌اند، حقیقت مطلب؛ دیگر بریده‌ایم، دیگر قدرت نداریم آسوده خاطر دست روی نقشه بگذاریم و فرمان بدهیم».
به گزارش شهدای ایران؛ در یک مرداد 61 همت نشست توجیهی با چهل تن از نیروهای معترض گروهان سوم گردان حبیب بن مظاهر در چادری که این نیروها مستقر بودند، پس از پایان مرحله سوم عملیات رمضان برگزار کرد.

دراین نشست موضوعاتی چون بازگویی تجارب تلخ کادرهای تیپ 27 از دوران حضورشان در سوریه،‌ باز روانی رخدادهای مرحله سوم عملیات رمضان، از آغاز تا پایان عقب نشینی و تذکر رهنمود کلیدی حضرت امام (ره) نسبت به ضرورت ادای تکلیف در جنگ مطرح شد.

این موضوعات در کتاب به روایت همت اینگونه بیان شده است:

یکی از حضار در جلسه خطاب به شهید همت می‌گوید: برادر عذر می‌خواهم؛ بگذارید حرفم را بزنم. اولاً من مقداری پشت سر شما غیبت کردم. می‌بخشید، حالا می‌گویم که از ما راضی باشید. وقتی آن برادر، با موتور پیش ما آمده بود، من که می‌دیدم بچه‌ها همه بر اثر راه‌پیمایی خسته و از نفس افتاده‌اند و پاهای خیلی‌ها؛ از جمله خودم تاول زده بود، رفتم پیش این برادر و یک تعبیر بدی درباره‌ی شما به کار بردم - که خواهش می‌کنم حاج آقا ببخشید - و گفتم این فرمانده تیپ ..، می‌توانست دو تا وانت یا یک کامیون بفرستد، تا بچه‌هایی را که به علت ضعف بنیه و خستگی قادر به راه‌پیمایی نیستند و آن جا تشنه زیر آتش مانده‌‌اند، به عقب ببرد، معلوم است که همه به خاطر خدا به جبهه آمده‌ایم. به قول فرمایش حضرت عالی، اگر حکم خدا باشد که آدم توی جهنم هم برود، می‌رود دیگر.

همت:‌ اجازه بده! ... رو می‌کند به رضا دستواره و ادامه می‌دهد) برادر دستواره تشریف بیاورید این جا ... (دستواره به نزد همت می‌آید) ... مگر من به شما صبح زود نگفتم بروید بار تویوتاهای تدارکات گردان‌ها را خالی کنید و بفرستید جلو، تا زخمی‌ها را به عقب بیاورند؟

دستواره: چرا! ... حتی در خط هم هر جا وانت دیدیم،‌ بار آن را خالی کردیم و زخمی‌ها را با آن‌ها به عقب فرستادیم.

همت: دیگر در این منطقه چند کیلومتری، شما حتی یک دستگاه ماشین دیدید که نرفته باشد از خط، زخمی به عقب بیاورد؟

دستواره: هر چه ماشین بود،‌ فرستادیم جلو.

همت: ما هر چه را در توان‌مان بود،‌جلو فرستادیم. این هم ناشی از آن احساس شرف و حمیتی است که بچه‌ها دارند و می‌خواستند آن جا را نگه دارند. حتی در آن لحظه،‌ وقتی دیدم دیگر کسی برای عقب کشیدن بچه‌ها در دسترس من نبود، معاون تیپ _اسماعیل قهرمانی_ را با موتور فرستادم جلو، که می‌بینید، دیگر نیست.

عباس کریمی: رفت جلو و دیگر نیامد.

همت: یعنی او آمد تا گردان شما را به عقب بیاورد. دیگر ما نمی‌‌توانیم بیشتر از این از خودمان مایه بگذاریم. فقط مانده بود این که خود من هم بلند شوم بیایم جلو، بلکه بتوانم کاری بکنم. بدون شک اگر وسیله بود، برای‌تان می‌فرستادیم. چه این که تا آن حد که موجود بود را فرستادیم. خب، بیشتر از آن در اختیارمان نبود. این را شما یقین داشته باشید که امروز، شکر خدا،‌ خود مسئولین بیشتر خجالت می‌کشند؛ یعنی من مسئول، عرضه فرماندهی و هدایت بیست نفر انسان را ندارم؛ ما خاک بر سرها، عرضه چرخاندن خودمان را هم نداریم...

یکی از حضار:‌ دور از جناب شما.

همت: ... نداریم! چه برسد به این که بیائیم و یک چنین عده‌ای را فرماندهی کنیم.

ولی حالا بر اثر کمبود آدم و این که تکلیف ایجاب کرده، آدم مسئولیت می‌پذیرد. این هم خیلی سنگین است؛ مسئولیت دو، سه هزار نفری که به عملیات می‌فرستی و بعد در آخرت، آدم باید به خاطر هر قطره خون‌شان، در قبال خدا جوابگو باشد. امروز، در جبهه هیچ آدمی دنبال مقام و منصب نیست. یعنی امروز به هر کس بخواهی مسئولیتی واگذار کنی، باید به زور او را راضی کنی.

به هر کدام‌شان می‌گویی برادر! شما فرماندهی را تحویل بگیر، می‌گوید می‌ترسم! می‌ترسم یک جا خدای ناخواسته یک دستور غلط بدهم، بعد این گروهان برود و بیست نفر شهید بدهد، آن وقت پس فردا من نتوانم جواب خدا را بدهم. پس می‌بینید که همه می‌ترسند! من این مطلب را یک بار در اهواز خدمت سایر برادرها گفته بودم؛ حالا این جا هم به شما می‌گویم: یک بار ما خدمت حضرت امام رفته بودیم، فرمانده سپاه شهرستان شوش به امام عرض کرد: «امام! ما از بس عملیات انجام دادیم و در آن بچه‌ها شهید و زخمی شده‌اند، حقیقت مطلب؛ دیگر بریده‌ایم، دیگر قدرت نداریم آسوده خاطر دست روی نقشه بگذاریم و فرمان بدهیم». در جواب او، حضرت امام گفتند:‌ «نه! اینطور نیست که شما این راه را انتخاب کرده باشید، خدا شما را انتخاب کرده. شما از روی فکر و تدبیر عمل کنید،‌ دیگر هم کاری به این امر نداشته باشید که چه کسی کشته شد یا نشد. شما تکلیف خودتان را انجام بدهید.»

من همیشه این صحبت امام را که یادداشت کرده‌ام، توی جیب خودم نگه می‌دارم و به آن رجوع می‌کنم. خیلی صحبت جالب و عمیقی است. ما چون خط خودمان را از امام می‌گیریم، می‌بینیم هر چه که ایشان به ما گفت؛ به منزله یک درس، یک سرمشق، یک کتاب معنا و یک الگو و یک دریا معرفت است برای ما. حالا من عین جمله ایشان را از روی کاغذ برای شما می‌خوانم. امام فرمودند:

«... خداوند به شما عنایت داشته است که شما را مهیا کرده تا قرآن کریم و اسلام عزیز و میهن اسلامی را حفظ کنید. نظام الهی مقرر کرده است تا شما برای خدمت به اسلام انتخاب شوید» - یعنی تو برادر امدادگر، خودت این راه را انتخاب نکردی! - ... بعد امام در ادامه می‌فرمایند:

« ... و این پیش خداوند و ملائکه ثبت است و خداوند پشتیبان شما است. دل‌تان قوی باشد. هر قدمی که برای اسلام برمی‌دارید،‌ قدمی است الهی، که خدا برای شما پیش آورده است.»

امام تا به این جا،‌ توی صحبت خودشان دو بار می‌گویند که این خود شما نیستید که به این جا آمده‌اید، «خدا این موقعیت را برای شما پیش آورده است»؛‌یعنی دارند دقیقا اینطور می‌گویند که قبلا روی پیشانی شما ثبت شده بود که زمانی در آینده، شما در راه خدا خواهید جنگید. بعد، امام در ادامه فرموده‌اند:

«... شما روی تدبیر و فکر عمل کنید،‌ دیگر نه از کشتن بترسید و نه از کشته شدن، عمده این است که قصدتان خالص باشد. روحیه قوی این جوانان بیست ساله،‌ از اموری است که انسان را به تعجب وامی‌دارد. مقصد امروز ما، این است که کشور آفت زده، غرب زده و سلطنت زده را به اسلام برگردانیم و غرضی غیر از این، نداریم! تکرار می‌کنم، کار وقتی روی نظم و قاعده و برای خدا بود، دیگر خوفی نیست چه کسی کشته شده و چه کسی کشت. ان‌شاءالله شما مؤید به جندالله باشید و پیش بروید.»

خب، می‌بینید که امام می‌گویند پیش بروید، پیشروی کنید. چه کشته دادید، چه کشتید، قصدتان خالص باشد. بیشتر از وسع،‌ از آدم انتظار ندارد. از آن فرماندهی که در رده بالا دارد نقشه عملیات را ترسیم می کند، تا آن پرسنل زیر دست، اگر در حد وسع خودش فکر و تدبیر به خرج نداد،‌خیانت کرده. اما اگر فکر و تدبیر به خرج داد و عمل شد و بعد بیشتر از آن کسی کشش نداشت، خداوند هم بیشتر از آن، از او انتظار ندارد. عرض شود که شما دلخوری نداشته باشید و ان‌شاءالله خداوند به همه ما توفیق بدهد.

حضار: ان‌شاءالله.

همت: برادرها، اینطور نیست که ما ضعف نداشته باشیم. همه ما ضعف داریم. نگاه کنید! به عنوان مثال من برای شما می‌گویم که در زمان رژیم شاه، افسران مورد تأیید «رکن 2»، ساواک و ضد اطلاعات ارتش، به اسرائیل اعزام می‌شدند و در آن جا دوره می‌دیدند. کادرهای نیرو مخصوص و تکاورهای تیپ نوهد (کلاه سبزها) در اسرائیل دوره می‌‌دیدند. آموزش دهنده، رژیم صهیونیستی بود و آمریکا!

امروز تمام بچه‌های بسیجی یا سپاهی‌ ما،‌ فرمانده‌شان نه دوره آموزشی خودش را در آمریکا گذرانده، نه در اسرائیل و نه اصلا خود این فرماندهان قبل از جنگ، دوره نظامی دیده بودند. هر چه آموختند، حاصل این خون‌ها بوده. من بارها برای بچه‌ها گفته‌ام که هر چه را ما در جبهه‌ها آموختیم، از خون یاد گرفتیم. هی خون بود که ریخته شد و دشت‌ها را گلگون کرد، ما روی این خون‌ها راه رفتیم و تجربه آموختیم. یعنی از خود من گرفته، تا شما، تا آن فرمانده بالا دستی، هیچ کدام دوره جنگی ندیده بودیم. آن قدر خون دادیم و این خون‌های ریخته شده بر روی ما تأثیر گذاشت، تا ذره، ذره یاد گرفتیم چطور باید بجنگیم. و خدا نکند روزی این خون‌ها را فراموش کنیم و به این خون‌ها خیانت کنیم.

از همین خون‌های ریخته شده در کوه و دشت بود که بچه‌ها تجربه آموختند و خدا نبخشد کسی را که خدای ناکرده در حق این خون‌‌هایی که ما تجارب‌مان را مدیون آن‌ها هستیم، قصور کند و به هوای نفس دچار بشود. به همین دلیل، عرض می‌کنم؛ همه ما ضعف داریم. اینطور نیست که بشود از قبل پیش‌بینی کرد که عملیات صددرصد در تمام جوانب باید موفقیت‌آمیز باشد،‌نه! در همین عملیات، پشت فرماندهان قرارگاه مرکزی کربلا می‌لرزید که آیا تا ساعت 24:00 (چهارشنبه سی‌ام تیر) نیروها به جلو می‌رسند؟ آیا آن خاکریزهای تأمینی،‌تا قبل از روشن شدن هوا احداث شدنی هستند؟ ... خب، یک وقت این خاکریزها زده نمی‌شوند، در نتیجه، آن‌ها می‌گویند نیروها باید به عقب برگردند.

یکی از حضار: حاج‌آقا، ببخشید. بله، خدا همه جور در حق سربازان اسلام لطف کرده. بسیار خوب. همه هم باید به دستور امام امت رفتار کنند و حتما هم باید اینطور رفتار کنند. امروز این لطف و رحمت و مرحمت خداست که شامل حال ما شده، ولی سوال بنده این است که آیا این سرباز اسلام که مجروح شده و اگر به وقت به او رسیدگی شود، می‌تواند برگردد و از این میهن دفاع کند،‌آیا باید به علت همین یک خرده جراحت، آن جلو بمیرد؟

همت: بله، متوجه مطلب شما شدم. بگذارید به شما مطلبی را بگویم؛ امکانات بهداری رزمی، حمل و تخلیه مجروح و شهید، بر اساس پیش‌بینی تهیه می‌شود. پیش‌بینی ما در حد نیرویی که به عملیات می‌رود، در سه رده کلی، از این قرار است:

1-آمبولانس

2-بهداری

3-هلی‌کوپتر

حالا اگر خواستید، من می‌نشینم و روی کاغذ، تک به تک این‌ها را می‌آورم و برای شما مطرح می‌کنم. به هر گردان، تعداد مشخصی امدادگر داده شده، پزشکیار داده شده. قرارگاه مرکزی کربلا می‌بیند کل دارایی‌اش چهارصد دستگاه آمبولانس است، می‌آید و به هر لشکر، هفتاد یا هشتاد دستگاه آمبولانس تحویل می‌دهد. خب وقتی هشتاد دستگاه آمبولانس به لشکر فتح یا لشکر نصر داده شد، در همین عملیات، سهمیه‌ای که لشکر فتح به تیب 27 محمد رسول‌الله (ص) داد، بیست دستگاه آمبولانس بود. بیشتر از بیست دستگاه، به تیپ تحویل داده نمی‌شود.

یکی از حضار: اگر بیایند و کاری انجام بدهند، همین تعداد خیلی خوب است!

همت: حالا اجازه بدهید، یکی یکی من دارم می گویم.حالا این که این‌ها نیامدند،‌این دیگر اشکال خودشان بود. من که خودم به شما گفتم؛ ما حتی پیش‌بینی این را کرده بودیم که یک راننده از خودمان هم، کنار دست راننده «هلال احمر» بنشانیم. این حداکثر پیش‌بینی بود که می‌توانستیم انجام بدهیم. دیگر قادر نبودیم یقه راننده هلال احمر را بگیریم و او را از آمبولانس بیندازیم بیرون!

اولین چیزی که تعیین می‌شود، احداث اورژانس در مناطق تیپ 25 کربلا و تیپ 14 امام حسین (ع) بود. این دو پست اورژانس را زدند و زخمی‌های تیپ ما هم، در آن‌ها تخلیه می‌شدند. قوی‌ترین پست‌های اورژانس هستند. حتی باند فرود هلی‌کوپتر امداد هم دارند.

اکثریت زخمی‌ها، از همین دو پست اورژانس، با هلی‌کوپتر به عقب تخلیه می‌شوند. در جنگ‌های دنیا بی‌سابقه است. به شما که گفتم؛ وقتی ما با مسئولین ارتش سوریه صحبت می‌کردیم، می‌گفتند ما زخمی‌های خودمان را نمی‌توانیم از روی کوه پایین بیاوریم، همان جا توی راه می‌میرند. من که به شما گفتم؛‌ ما وقتی در کوه‌‌های کردستان و منطقه غرب می‌جنگیدیم، زخمی‌های خودمان را با استفاده از قاطر به پایین منتقل می‌کردیم. خب، همان تعداد آمبولانسی که برای تیپ ما تعیین شدند،‌ساعت 14:00 روز چهارشنبه (سی‌ام تیرماه 1361)، آمبولانس‌ها در اینجا به خط شده بودند. ما در جریان عملیات، از ساعت 24:00 بی‌سیم زدیم و گفتیم آمبولانس‌ها بیایند نزدیک خط. آمبولانس‌ها هم آمدند. از ساعت 24 مرتب از گردان‌ها، تک به تک سوال می‌شد که؛‌گردان! آیا امکان تردد آمبولانس یا لودر در منطقه هست یا نه؟ جواب می‌دادند: نه!

پس ما زمان می‌خواستیم که آمبولانس‌های‌مان را حرکت بدهیم به جلو بیایند. بالاخره زمانی رسید که گردان‌ها تماس گرفتند و گفتند امکان رفتن آمبولانس تا نزدیکی‌های منطقه کانال وجود دارد. بلافاصله ما در حد تعیین شده برای تیپ‌مان، سه دهانه ورودی باز کردیم و از همین سه دهانه، آمبولانس‌ها را فرستادیم داخل منطقه.

آقاجان! یک وقت هست که راننده آمبولانس، آدمی با وجدان و پدر و مادردار است. آدمی با شرف است. این آدم می‌آید جلو؛ دو، سه، پنج یا ده زخمی را سوار می‌کند و سریع به عقب می‌برد و در اورژانس تخلیه می‌کند و سر ضرب و جنگی، برمی‌گردد به خط. یک وقت هم راننده آمبولانسی هست، می‌رود یک زخمی را می‌رساند و بعد که برمی‌گردد، می‌رود کنار یک سنگر عراقی خالی، ماشین را پارک می‌کند و تخت می‌گیرد می‌خوابد! خود این برادر معترض ما، امدادگر هستند و می‌فهمند من چه می‌گویم. بنده هم یک نفر هستم دیگر، روی حرکت تک‌ به تک آمبولانس‌ها که نمی‌توانم کنترل داشته باشم. یک موقع می‌بینی که یک راننده از خودمان گذاشته‌ایم و دل‌مان را خوش کردیم که این خوب کار خواهد کرد؛ بعد می‌بینی این هم روحیه ندارد، عین آن قبلی، برده آمبولانس را یک گوشه دنج پارک کرده و خوابیده است! ببینید! یک زمانی هست که آدم می‌بیند راننده‌ها کشش ندارند. یعنی یا می‌آید توی منطقه و زخمی را تخلیه می‌کند - حالا ما این را بارها دیدیم - آمبولانس می‌آید همین دم خط. در حالی که نیروها بیست کیلومتر در عمق پیشروی کرده‌اند. بعد راننده سرش را بیرون می آورد و می‌پرسد: «آقا زخمی نیست؟!» خب، این جلو که زخمی نیست. در خط مقدم است که نیروها دارند مدام زخمی می‌دهند، آن جا است که نیرو دارد با عراق می‌جنگد. بعد این جا می پرسد «زخمی نیست»؟! چرا؟ چون می‌ترسد! حالا یک گلوله سرگردان خمپاره یا تانک هم بیاید، می‌بینی سر و ته می‌کند و یا الله! خیلی غیرت به خرج بدهد، یک نفر زخمی سطحی را سوار می‌کند و می‌برد عقب.

توجه کنید که در هر عملیات، حدود بیست دستگاه آمبولانس به ما تحویل می‌دهند. آمبولانس کم است. کلا در سطح کشور و نظام، ما از لحاظ تهیه آمبولانس و ماشین‌آلات سنگین مثل لودر و بلدوزر، ضعیف هستیم. دستگاه لودر و بلدوزر کم داریم. همین‌هایی را هم که داریم،‌توی خط دشمن می‌زند و منهدم می‌کند. آمبولانس‌های‌مان را هم می‌زنند و در نتیجه برای ما در سطح مملکت، محدودیت به وجود می‌آید. لذا با توجه به تمام محدودیت‌ها،‌شما می‌بینی یک راننده با وجدان وقتی به خط می‌رود، ده نفر زخمی را سوار می‌کند و به عقب می‌برد و تخلیه می‌کند، بعد، سریع به خط برمی‌گردد، اصلا این آدم روی پای خودش بند نیست. تا شب،‌یک نفس دارد مجروح در عقب تخلیه می‌کند. یک راننده هم هست که آدم بی‌وجدانی است و کار خودش را انجام نمی‌دهد. تا آن حدی که مقدور بود، ما روی این‌ها نظارت داشتیم؛ آمبولانس فراهم شد،‌آمبولانس فرستادیم، آمبولانس فراهم نشد، وانت تویوتا فرستادیم. هر وسیله‌ای بوده،‌فرستادیم که این زخمی‌ها تخلیه بشوند. ما حتی دو نفر از بچه‌های اطلاعات - عملیات را هم که جلو فرستادیم، از دست دادیم! برادر سعید قاسمی الان این جا هستند؟!

یکی از حضار: نه.

همت: من برای اطمینان خاطر نسبت به این که کسی جا نمانده باشد، دو نفر از بهترین کادرهای واحد اطلاعات - عملیات خودمان را فرستادیم بروند با موتور در منطقه گشت بزنند، که هنوز نیامده‌اند.

همان فرد: یک نفرشان هم مثل این که آن جلو مانده بود.

همت: یکی از آن‌ها را با دوشکای تانک زده بودند که تکه تکه شده بود و آوردند و جسدش را دیدیم. خب حالا من برای شما تکرار می‌کنم؛ برادر قهرمانی؛ معاون فرماندهی تیپ، رفت! دو نفر از ده نفر نیروهای اطلاعات - عملیات که گذاشتیم با موتور در منطقه گشت بزنند، تا کسی آن جلو نماند، آن‌ها هم رفتند! مسئول تخریب تیپ، برادر جعفر جهروتی زاده را سه بار من فرستادم توی آمبولانس، کنار دست راننده؛ که شما بیا با این برو جلو، که فرار نکند و زخمی‌ها را سوار کند. رفت تا آن عمق و زخمی آورد. اتفاقا آن طوری که دیشب در قرارگاه کربلا بقیه تیپ‌ها صحبت می‌کردند، بهترین تیپ از لحاظ تخلیه مجروح، ما بودیم. حتی بچه‌ها از نفربرهای غنیمتی هم، برای تخلیه مجروحین به عقب استفاده کرده بودند. تا آن حد که بشود، ما پیش‌بینی می‌کنیم. دیگر بیشتر از این، خدا هم به ما تکلیف نکرده است.

یکی از حضار: حاج‌آقا! ببخشید. این مسئله‌ای که آقای احرار (فرمانده گروهان 3 گردان حبیب‌بن مظاهر) فرمودند که ادامه کار برای بعضی از ما امکان ندارد،‌خیلی در رابطه با طرح عملیات و مسائل مربوط به آن نبوده است؛‌یعنی فکر می‌کنم این بحث، یک مقدار به حاشیه کشیده شده است. یک سری مسائلی وجود دارند که فکر می‌کنم مطرح کردن آن‌ها در جمع صحیح نیست. از این جهت می‌خواستم خودمان باشیم؛ در یک جمع دو سه نفره، تا آن‌ها را مطرح کنیم. در غیر این صورت، طرح آن مسائل در جمع، موجب تضعیف روحیه می‌شود.

همت: خب، شما مسائل خصوصی را در جمع نگوئید!

دستواره:‌ حالا من نسبت به صحبت‌های این برادرمان باید بگویم یک مطلب هست. تعدادی از برادرها اعتراض کردند و به ایشان گفتند که شما ما را جمع نبندید و نگوئید که همه فاقد روحیه هستند. این برادرها می‌گفتند اکثر ما روحیه‌مان خوب است و می‌خواهیم بمانیم. فقط تعدادی از ما هستند که وضع‌شان جور دیگری است. شما این را هم در نظر بگیرید که اکثر برادرها، با کمال روحیه مانده‌اند.

همان فرد معترض: بله، اکثرا روحیه‌شان همانطور است که می‌‌گوئید.

همت: همه باید روحیه داشته باشند. هر کسی می‌گوید من روحیه ندارم، همین جا او را خلع لباس کنید برود تهران، به خانه‌اش و پهلوی ننه و بابای خودش بخوابد. منظورم این است که شکر خدا ما مسئله‌ای به اسم «فقدان روحیه» در نیروهایمان نداریم. این نیرویی که بلند شده و به جبهه آمده،‌به دنبال امر بزرگی آمده. با این چیزهای جزئی و یک عقب‌نشینی، که روحیه نیرو نباید از دست برود! تازه، این یک عقب‌نشینی تاکتیکی است؛ نیرو رفته، زده، و برگشته، این؛ یک عقب‌نشینی تاکتیکی است!

دستواره: خیلی از این برادرها اعتراض داشتند که آقا! چرا اصلا این چیزها باید مطرح بشوند؟ ما تا حالا ایستاده‌ایم، هر جوری هم باشد، تا آخر می‌مانیم.

همت: من توی اهواز، در دبیرستان شهید مصطفی خمینی هم برای برادرها صحبت کردم و گفتم:‌ مبادا یک دفعه توی جبهه، هوای زن و بچه به سرتان بزند! البته فکر نکنید این را برای شما گفتم. من خودم هم زن و بچه دارم‌ها! به درک که ما توی جبهه تکه تکه بشویم، آن‌ها هم باید تکه تکه بشوند!

پایان
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار