شهدای ایران shohadayeiran.com

«کتاب غواصان» از اروند می‌گوید. باید در این رود، ساکت بود و ساکت ماند؛ بی‌صدا، هر صدایی، عملیات را لو می‌دهد. در این رود آرام، گاه طبیعت شرایط را برای عملیات، آماده می‌کند؛ این‌جا، ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند ...
 به گزارش شهدای ایران؛ انتشارات روایت فتح تاکنون دو کتاب را با محوریت شهدای غواص منتشر کرده است، در ذیل معرفی کوتاهی از این دو کتاب را مطالعه می‌کنید.

این گزارش به معرفی دو کتاب «روزگاران 9 - غواصان لشگر 14» و «روزگان 7 - کتاب غواصان» می‌پردازد که هر دو آنها توسط فاطمه غفاری نوشته شده و به نحوه زندگی و عملیات‌های غواصان اشاره کرده است.

«شوخی‌بردار نیست. یک دریاست به چه بزرگی، سر که بچرخانی، گم می‌شوی: «برگشت گفت «بچه‌ها طناب رو سفت بگیرین، همدیگر رو گم نکنیم.» دو متر به دو متر طناب را گره زده بودیم. یکی از این طرف می‌گرفت، یکی از آن طرف. اول که وارد آب می‌شدیم، خیلی لازم نبود. ولی آن وسط‌ها فقط کافی بود یک لحظه حواست پرت شود، سرت هم زیر آب، به خودت می‌آمدی می‌دیدی بچه‌ها نیستند؛ تازه اگر زنده می‌ماندی. خیلی‌ها را همین‌طور گم کردیم، جسدشان یک‌روز یا دو روز بعد پیدا شد.»

حکایت دریاست و انسان؛ غواص. اما فقط همین حکایت نیست، جنگ هم هست، شناسایی هم هست، دشمن هم هست و همه‌ی این‌ها حکایت «غواصان لشکر 14»؛ همان‌ها که تمرین پشت تمرین دارند و مانور پشت مانور، همان‌ها که گرما، پوست تن‌شان را می‌سوزاند: «تمرین اصلی‌مان توی دریا بود، دهانه‌ی اروند. دیگر مثل کارون نبود که آبش شیرین باشد. توی آن گرما، توی آن لباس‌ها، بدن بچه‌ها می‌سوخت. نمک دریا هم به آن اضافه می‌شد. گفتیم موتور برق بیاوریم، پنکه بگذاریم. همین کار را هم کردیم. اما موتور سوخت. مانور بهانه‌ی خوبی بود برای جا‌به‌جا کردن بچه‌ها. بردیم‌شان خارک. درست و حسابی سفارش‌مان را کرده بودند که به‌مان برسند. این‌جا کولر داشت. اما برق‌ها بی‌سفارش قطع می‌شد.»

این کتاب از غواصان لشکر 14 می‌گوید، از آن‌هایی که آن‌قدر کم سن و سال‌اند که به‌شان نمی‌خورد عملیات کنند و در این عملیات پیروز باشند، از آن‌ها که فرمان‌ده‌هان اسکله‌ی عراقی‌ها را انگشت به دهان می‌کنند. کم سن و سال‌اند، شرایط هم دشوار است؛ تابستان زیر گرمای آفتاب، در هوای شرجی، تمرین می‌کنند و زمستان در هوای سرد، بعضی‌ها نمی‌توانند تحمل کنند، اما خیلی‌ها می‌مانند. شرایط سخت، ویژگی مشترک تمرین‌ها و مانورهای آن‌هاست: «من را گذاشته بودند بالا سر بچه‌ها. خدا وکیلی فرمان‌دهی افتخار نداشت، خجالت داشت. بچه‌ها را برای آموزش می‌بردیم تو آب. بیرون که می‌آمدند، سر تا پا گلی بودند. بوی ماهی می‌دادند. بعد هم یک گروهان می‌رفتند دوش می‌گرفتند با آب گرم، چهار گروهان با آب سرد. حمامش صحرایی بود. تازه خواب‌شان برده، می‌رفتیم بالا سرشان «آقا پاشید بریم تو آب.» بلند می‌شدند؛ بدون ناراحتی، بدون غرغر. بیشتر خجالت می‌کشیدیم.»

جلد نهم روزگاران، دریا را به تصویر می‌کشد، دریایی که گاه آرام است، گاه طوفانی، گاهی هم به تعبیری حالش خراب است، حال خراب دریا، حال آن را هم خراب می‌کند، این‌طور مواقع می‌گویند دریازده شده‌اند، دریازدگی‌شان عملیات را تعطیل می‌کند.

این کتاب، قصه‌ای است از سال‌های جنگ. قصه‌ی نیروهایی که آموزش غواصی دیده بودند برای عملیات‌هایی که اولین مانع سر راه، آب بود. آن‌ها باید موانع را از سر راه برمی‌داشتند و «غواصان لشکر 14» همین‌ها را نقل می‌کند، آموزش‌های آن‌ها را، عبور از آب را و یک عملیات را که در عمق سی کیلومتری خلیج‌فارس انجام شد. جنگیدن روی دریا هم نوعی از جنگ بود و آن‌ها که اینگونه جنگیدند، «غواصان لشکر 14» نام داشتند. این کتاب از آن‌ها می‌گوید.

«والفجر هشت»؛ هیچ‌کس از محل این عملیات خبر ندارد: «دو تا تویوتا بود. راننده‌هایش یکی جانشین لشکر، یکی فرمان‌ده اطلاعات لشکر. بقیه فرمان‌ده گردان بودیم؛ همه. از اهواز راه افتادیم سمت اندیمشک. ما حرف می‌زدیم. راننده‌ها ساکت بودند، گوش می‌دادند. عملیات یا سمت مهران است یا دهلران. بالاخره یک جایی تو غرب است دیگر. از اندیمشک پیچیدند دست راست. آمدند پایین. بحث‌ها فروکش کرد. به جاده نگاه می‌کردیم. ای بابا! این که دیگر این‌قدر این‌ور و اون‌ور کردن نداشت. از اول بگویید شلمچه‌ست. خرمشهر را هم رد کردند رفتند پایین؛ توی یک جاده خاکی، لابه‌لای نخل‌ها. راننده‌ها از توی آیینه نگاهمان می‌کردند، لبخند می‌زدند.»

«والفجر هشت»؛ هیچ‌کس از این عملیات خبر ندارد، اما کتاب «غواصان» آنچه را در آن رخ داده، به تصویر می‌کشد؛ شرایط سخت؛ کمبود وسایل، شرایط سخت؛ کارون که پس از یک باران، پر از گل می‌شود، گل‌هایی که توی حلق رزمنده‌ها لانه می‌کند. شرایط سخت است، اما همه داوطلب شرکت در عملیات‌اند، کوتاه بیا هم نیستند: «فرمان‌ده گروهان آمد. گفت «منطقه حساسه. نیرو باید کم باشه، بتونم جابه‌جاشون کنم. عراقی‌ها حساس نشن. می‌گید چی کار کنم؟» چی باید می‌گفتم؟ «گفتم برو بگو متأهل‌ها نیان.» - من دو تا بچه دارم. شهید هم بشم، بچه‌هام هستند، جای خالی من رو پر می‌کنن. این‌ها مادرهاشون گناه دارن، جای خالیشون رو می‌بینن، دلشون می‌سوزه. - من شهید شدم هم شدم؛ داداشم هست. بگید یکی یکدونه‌ها نیان.»

«کتاب غواصان» از اروند می‌گوید. باید در این رود، ساکت بود و ساکت ماند؛ بی‌صدا، هر صدایی، عملیات را لو می‌دهد. در این رود آرام، گاه طبیعت شرایط را برای عملیات، آماده می‌کند؛ این‌جا، ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند: «غواص‌ها می‌رفتند توی آب. فرمان‌ده لشکر به دو آمد. تشر زد «این چه سر و صداییه؟ بیا برو این‌ها رو یک طوری رد کن که سر و صدا نداشته باشه.» گفتم «آخه چه‌طور؟» - چه‌طوریش رو دیگر نمی‌دونم. خودت برو یک فکری بکن. باز اگه وقت بود، می‌شد توی ساحل یک کانال کند، از توی کانال بریم توی آب. الان که دیگه وقت نیست. چند قطره آب خورد توی صورتم. باران شروع شد، اروند موج برداشت. سر و صدای غواص‌ها توی موج‌های اروند گم شده بود.» در اروند، فقط وقتی خستگی در می‌کنند که شهید شده‌اند، در اروند، ناله‌ها در گلو خفه می‌شود تا عملیات، لو نرود.

هفتمین جلد از کتاب‌های «روزگاران»، ماجرای دو بار عبور از اروند را روایت می‌کند؛ یک‌بار بهمن شصت و چهار و بار دوم دی شصت و پنج. بار اول؛ والفجر هشت، این عملیاتی است که تا یک‌ماه قبل، هیچ‌کس از انجام آن خبر ندارد؛ یک عملیات پیروز در سال‌های جنگ. بار دوم اما عراقی‌ها حواس‌شان جمع است، غواص‌ها که از اروند می‌گذرند، آن‌ها آن‌سوی آب، منتظرند. بار اول دوم ندارد، در هر دو داوطلب، زیاد است، امکانات کم و شرایط، سخت. «کتاب غواصان»، تصویرگر همه‌ی این شرایط است.
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار