شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۷۴۰۱۵
تاریخ انتشار: ۰۸ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۱۰:۴۹
نامادري ام دختري کم سن و سال بود که هيچ گاه نتوانست من و برادرم را درک کند و به همين دليل مدام با يکديگر درگيري داشتيم اما نتيجه اين درگيري ها متلاشي شدن زندگي همه ما بود به طوري که هرکدام از اعضاي خانواده ما به نوعي در گرداب بدبختي فرورفتند تا جايي که ...
شهدای ایران:دختر 26ساله اي که مدعي بود به خاطر اشتباه پدرش در ازدواج مجدد، زندگي آن ها به تباهي کشيده شده است و ديگر تحمل ديدن اين وضعيت را ندارد به مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري کاظم آباد مشهد گفت: کودک خردسالي بودم که مادرم بيمار شد. مدام در بيمارستان بستري مي شد. آن روزها من علاوه بر اين که به خاطر مادرم خيلي ناراحت و نگران بودم بايد از برادر کوچک ترم هم مراقبت مي کردم. پدرم وضعيت مالي خوبي داشت اما ما در سختي زندگي مي کرديم. تا اين که روزي پدرم دختر بزرگي را به خانه ما آورد و گفت تا زماني که مادرتان از بيمارستان بيايد هرکاري داريد به مهلا خانم بگوييد تا آن کار را براي شما انجام بدهد. آن زمان من 9ساله بودم و در کلاس سوم دبستان تحصيل مي کردم و برادرم هم در کلاس اول ابتدايي درس مي خواند اما نمي دانم چرا از همان ابتدا احساس بدي نسبت به آن دختر داشتم به طوري که تنفر را در چشمانش حس مي کردم در همين زمان بود که مادرم در 40 سالگي و بر اثر عوارض ناشي از بيماري جان سپرد و يک سال بعد پدرم با مهلا خانم که آن موقع 24 ساله بود ازدواج کرد اما ديگر مهلا خانم حاضر به پذيرش من و برادرم نبود به طوري که همواره باهم درگير مي شديم و در نهايت هم با کتک هايي که از پدرم مي خورديم ماجرا خاتمه مي يافت. بزرگ تر که شدم فهميدم پدرم نيز معتاد شده است و نمي تواند هزينه‌هاي زندگي را تامين کند.

برادرم که ديگر 16بهار از عمرش گذشته بود به طور ناگهاني از منزل فرار کرد و ديگر خبري از او نداشتم. از سوي ديگر من هم به خاطر اذيت هاي مکرر مهلا خانم در يک کارخانه مشغول کارگري شده بودم و چون دوست نداشتم به خانه پدرم بازگردم شب ها را با 2 نفر از دوستانم سپري مي کردم که آن‌ها نه تنها معتاد به مواد مخدر بودند بلکه در پارتي هاي شبانه هم شرکت مي کردند و اعتقادات مذهبي ضعيفي داشتند اين گونه بود که من هم بر اثر همنشيني با دوستانم در منجلاب گناه گرفتار شدم. در يکي از اين روزها به طور اتفاقي برادرم را در ميان کارتن خواب هاي کنار رودخانه ديدم که او نيز به دليل اعتياد شديد به مواد مخدر صنعتي حتي قدرت تکلم با مرا نداشت تصميم گرفتم به منزل پدرم بروم و با کمک او، برادرم را از اين وضعيت نجات بدهم اما وقتي آن جا رسيدم ديدم پدرم نيز مهلا خانم را رها کرده و به دليل توهمات ناشي از مصرف شيشه به مکان نامعلومي رفته است حالا هم نمي دانم کدامين اشتباه موجب شد تا زندگي ما به تباهي کشيده شود.

ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي


*خراسان


نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار