شهدای ایران shohadayeiran.com

دوم اردیبهشت سالروز شهادت سردار شهید حسین بصیر قائم مقام «لشکر25 کربلا»ی استان مازندران است.
شهدای ایران: حسین بصیر در شب شام غریبان سال 1322 در فریدونکنار به دنیا آمد. وی در دوران کودکی و نوجوانی با جمع کردن کودکان و نوجوانان،مجالس عزاداری برگزار می‌کرد و بعدها پرتو گیرای ولایت او را محور سوگواران کرد و در همان اوان کودکی از مرثیه سرایان خاندان عصمت و طهارت (ع) شد.

یادکردی از سردار دلیر سپاه اسلام

مادرش روایت می کند:«تولد او در غروب روز عاشورا (شب شام غریبان) بود و به خاطر همین ما نام او را حسین نهادیم و خدا می‌داند که محبت امام حسین (ع) در جان او خانه کرده بود و روی همین علاقه،از مداحان تراز اول شهر محسوب می‌شد و در دسته‌های سینه‌زنی روز عاشورا در همان ایام طاغوت،شعرهای او همه‌اش حماسی و انقلابی بود. درحقیقت حق امام حسین (ع) را در ایام اختناق با شعارهای حماسی حسینی، در حد توان ادا می‌کرد.

حسین دوران تحصیلات خود را تا ششم ابتدایی نظام قدیم پشت سر گذاشت و از آن پس به کار روی آورد و شغل آهنگری را انتخاب کرد و تا مرحله استادی پیش رفت. علی‌رغم اینکه سال سربازی او به علت مسائلی از طرف دولت وقت معاف اعلام شده بود ولی برای آمادگی نظامی داوطلبانه به سربازی رفت و دوران سربازی را در پادگان «منظریه» تهران زمانی آغاز کرد که نهضت حسینی امام خمینی مرحله پنهانی‌اش را طی می‌کرد. او هم به نوبه خود به خیل یاوران گمنام امام در روزگار عصیان و اختناق پیوست و با پخش اعلامیه‌های حضرت امام در پادگان، این رسالت عظمی را به دوش می‌کشید. فعالیت مؤثر حسین سبب شد که مأموران مزدور پهلوی جایگاه کاری‌اش را تغییر دهند، ولی هیچگاه او دست از مبارزه نکشید و حتی در تسلیحات ارتش هم دست از تکلیف برنداشت و باعث شد که بر او سختگیری شود.

بعد از گذراندن سربازی به استخدام تسلیحات (صنایع دفاع) ارتش وقت درآمد و بعد از مدتی به زادگاهش فریدونکنار بازگشت و با برگشت به فریدونکنار، تجربیاتی که در این مدت کسب کرده‌ بود، جلسات مذهبی زیادی را در شهر تشکیل داد و از این طریق به مبارزه خویش، علیه رژیمم شاهی رونق بخشید. اینجا بود که بار دیگر توسط عوامل رژیم منحوس پهلوی دستگیر و به بازداشتگاه برده شد. حسین چندین بار در این مهلکه به زندان روانه شد اما دست از عقیده محکم و پولادین خویش بر نداشت. در ماه‌های پایانی سلطه رژیم پهلوی در شهر هسته‌های مبارزه و گروه‌های راهپیمائی را تشکیل و سازمان داد. برنامه تظاهرات را با حرکت مردم به پاخاسته تهران هماهنگ می‌کرد و چندین بار نیز با کفن پوش کردن مردم شهر، راهپیمائی کفن‌پوشان را به راه انداخت.او در این گیر و دار با چند نفر دیگر در مقابل فضای رعب و توحش طاغوت و سلاح آتشین مزدوران ایستادند و پاسگاه ژاندارمری فریدونکنار را در غروب 22 بهمن سال 1357 خلع سلاح و تصرف کردند.

حسین در دوران ظلمانی ستمشاهی هرگز لحظه‌ای از پا ننشست و پرچم مبارزه همواره بر دوشش به ‌اهتزاز درمی‌آمد تا اینکه انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید اما او باز از پای ننشست و با حساس شدن شرایط نهضت توسط خودفروختگان ضدانقلاب، با کیاست و دقت انقلابی به پاکسازی دانشگاهها از منافقین و گروههای ضد انقلاب همت گماشت و با همین انگیزه در تشکیل انجمن‌های اسلامی شهر و روستا و مبارزه با منکرات و تشکیل دادگاه انقلاب شرکت فعال داشت. به محرومان و دردمندان می‌اندیشید و براین عقیده بود که صاحب اصلی ‌این ‌انقلاب آنها هستند و در تقسیم زمین برای محرومان دین خود را ادا کرد.

زمانی را که مردم مظلوم، بی‌دفاع و بی‌سلاح افغانستان مورد هجوم ارتش شوروی سابق قرار گرفتند، حسین بی‌تابانه به آن دیار سفر کرد تا تکلیف اسلامی خود را در قبال برادران همدرد و همدین خویش به انجام برساند و مدتی را در میان مجاهدان افغانی، به مبارزه علیه رژیم شوروی پرداخت.

همزمان با آغاز جنگ تحمیلی و تجاوز عراق به مرزهای مقدس میهن اسلامی، حسین بعد از بازگشت از افغانستان لباس خاکی عشق را بر تن کرد و از روز هفتم جنگ کوله‌بار سفر را بست و تا آخرین لحظه شهادت این لباس را از تن درنیاورد. همیشه می‌گفت:«دوست دارم لباس رزمم، کفنم شود، و در آن روز بزرگ که همه در پیشگاه محبوب سر به زیر می‌ایستند در غافله پرشور شهیدان، سر بلند برحریر خویش مباهات کنم چرا که هر کسی با هر لباسی که به شهادت می‌رسد با همان لباس در پیشگاه رب وجود حاضر می‌شود».

او همراه ‌گروه شهید چمران و نیروهای فدائیان اسلام که فرمانده آن همسنگر شهید چمران سردار شهید«سید مجتبی هاشمی» فرمانده نیروهای فدائیان اسلام بود به منطقه سرپل ذهاب در غرب کشور رفت و پس از مدتی عزیمت به جنوب و شرکت در عملیات مهم «ثامن‌الائمه (ع)» آبادان را دوشادوش رزمندگان اسلام، از محاصره دشمن خارج کرد.

او نیروهای فدائیان اسلام شهرهای بابل، بابلسر، فریدونکنار، آمل و محمودآباد را به جبهه‌ها اعزام می‌کرد، لذا بار دیگر همراه همین گروه دل به جبهه ذوالفقاریه سپرد و مدت زمانی فرماندهی جبهه ذوالفقاریه -آبادان تا ماهشهر- را به عهده داشت و در محورذوالفقاریه در مقابل، لشکر 20 عراق قرار گرفت و حماسه آفرید.

سردار بصیر در جبهه‌ها و مناطق مختلف زخمی و شیمیائی شد اما به مبارزه‌اش ادامه داد و عاشقانه به استقبال عملیات‌های سپاه اسلام رفت. سال 60 با عملیات «طریق‌القدس» (فتح بستان) که حسین درآن نیز حماسه آفرید، گذشت و سال 61 از راه رسید و اوراق خاطره‌انگیز خود را رویاروی سردار شجاع گشود. او ابتدا در این سال به کردستان، منطقه بانه و سردشت عزیمت کرد و رشادت‌های زیادی را در این منطقه به یادگار گذاشت و در بهمن ماه سال 61 و هنگامه «عملیات والفجر مقدماتی»، وارد لشکر ویژه 25 کربلا در جنوب کشور شد و گردان یا رسول الله (ص) را تشکیل داد.

با آغاز سال 62 سردار جبهه‌ها از لباس خاکی بسیجی، به کسوت سپاه پاسداران درآمد.

سردار بصیر در عملیات والفجر «4» به سمت جانشین تیپ یکم لشکر ویژة 25کربلا منصوب شد و در عملیات والفجر «6» نیز با همین مسئولیت انجام وظیفه کرد و در سال «63» با تقلیل بعضی از تیپ‌های لشکر، بار دیگر، گردان یا رسول‌الله (ص) را تحویل گرفت و در همان سال به زیارت خانة خدا مشرف شد، در این مدت، «گردان یا رسول (ص)» تحت فرماندهی سردار شهید حمید رضا نوبخت، قرار گرفت.

با بازگشت حاج بصیر از سفر مکه، گردان یا رسول (ص) تحت فرماندهی او اولین گردانی بود که در خط آبی «تبور» مستقر شد تا جهت شرکت در عملیات «بدر» آموزش‌ها و شناسائی‌های لازم فرا گرفته و انجام دهد. بعد از شرکت در عملیات بدر و خلق حماسه‌های ماندگار در این عملیات، صحنه دیگر رشادت حاج حسین «عملیات قدس 1»؛ «بهار سال 64» بود که توانست با فرماندهی قاطعانه‌ای پاسگاه (بلالیه وابولیله) عراق را تصرف کند.

با پایان این عملیات و پیروز شدن رزمندگان اسلام، گردان یا رسول (ص) به عنوان گردان نمونه، مأمور ادغام در لشکر 77 خراسان شد و بعد از اتمام این مأموریت، سردار خستگی‌ناپذیر جبهه‌ها، نیروهایش را جهت آموزش غواصی و آماده‌سازی برای شرکت در «عملیات والفجر 8» به منطقه «بهمن شیر» منتقل کرد و خود شخصاً به آموزش نیروهایش در رودخانه بهمن شیر پرداخت.

«عملیات والفجر8 » آغاز شد و قدم‌های خسته، اما باز هم استوار حاج حسین بصیر «فاو» آن سوی «اروند رود» را لرزاند و با دلاوری غواصان دریادل و خط شکن لشکر ویژه 25 کربلا این عملیات به پیروزی رسید و پرچم مطهر بارگاه حضرت امام رضا (ع) به دست توانمند فرماندهی این لشکر(سردار مرتی قربانی) بر فرازمسجد امام رضا(ع) فاو برافراشته شد. دشمن سعی کرد شهر «فاو» عراق را با ضدحمله‌های پی در پی پس بگیرد که در این زمان فرماندهی وقت لشکر، بصیر را به علت لیاقت و شجاعتی که داشت به فرماندهی محور عملیاتی «فاو» منصوب کرد تا او با تدبیر خاص خود از این منطقه نگهداری کند و او در این دفاع جانانه نشانه‌هائی ازعنایت حق دریافت کرد و سینه و بازوی توانایش مجروح شد.

سال 65 برای سردار جبهه‌ها، سالی استثنائی بود. حاج حسین با بهبودی نسبی جراحات سینه و بازو در «عملیات حضرت صاحب‌الزمان (عج)» شرکت کرد. او در این عملیات فرماندهی «تیپ یکم» لشکر ویژة 25 کربلا را بر عهده داشت و تا آن هنگام مسئولیت‌های متعدد فرماندهی، از دسته و گروهان تا گردان و محور را تجربه کرده بود. او از صدق و صفائی که داشت هیچگاه به دنبال مقام ‌و عنوان نمی‌رفت بلکه این ‌مسئولیت تکلیف الهی بود که او را لایق می‌یافت و نام فرماندهی را به روی وی می‌گذاشت.

به‌ گواهی دریابان شمخانی، «معمولاً برای سخت‌ترین عملیات‌ها لشکر ویژه 25 کربلا انتخاب می‌شد و وقتی حاج‌بصیر فرمانده گردان بود از گردان او و زمانی که فرمانده تیپ بود از تیپ او استفاده می‌شد.... با این حال هرگز از عناوین خود نامی نمی‌برد و زمان فرماندهی گردان در جواب خانواده‌اش که پرسیدند در جبهه چه عنوانی دارد، گفت:« مثل رزمندگان بسیجی، من هم دارم می‌جنگم». سردار بصیر حتی در ایام مرخصی هم از اصحاب جبهه غافل نبود و به سرکشی خانوادهایشان و دلجویی از یادگاران جنگ و جبهه و شهادت و فرزندان شهدا همت می‌گماشت و همیشه برای مردم از جبهه و رشادتهای بسیجیان می‌گفت.

عملیات دیگری که سردار حاج حسین بصیر در آن درخشید «عملیات کربلای1»- آزادسازی مهران – بود. سردار همراه برادرش علی اصغر فرماندة گردان یا رسول‌الله (ص) به ضیافت این عملیات رفت و در همین عملیات بود که خبر پرواز برادر را به او دادند.

با آغاز «عملیات کربلای 4» حاج حسین در این عملیات نیز مانند همیشه حاضر شد و به همراه نیروهایش در منطقه ام‌الرصاص در محاصره دشمن افتاد و بعد از 10 ساعت با رشادت برادران بسیجی حلقه محاصره شکسته شد. سردار بصیر 22 روز در کربلای شلمچه و غرب کانال ماهی، علم پایداری لشکر ویژه 25 کربلا را به دوش داشت. یکی از همان روزها دشمن بعثی با تمام قدرت نظامی دست به ضد حمله زد و در حالی که وزیر دفاع و فرمانده سپاه چهاردهم عراق یعنی «عدنان خیرالله» برای روحیه دادن به نیروهایش با هلی‌کوپتر به منطقه آمده بود و با بی‌سیمی که صدای آن شنود می‌شد، می‌گفت: «دیگر هیچ کس در خط وجود ندارد، ما همه را خاکستر کردیم، حتی یک ایرانی وجود ندارد!» در این نبرد مرگ و زندگی، حسین بصیر به اتفاق دو پاسدار و دو طلبه بسیجی، رودرروی دو تیپ کماندویی دشمن، آنچنان مقاومت کردند که آنان را به عقب راندند.

بصیر به سردار قربانی (فرماندة وقت لشکر 25 کربلا) گفته بود: «ما پنج نفر به تعداد پنج تن آل عبا(س) با ذکر «یا فاطمه الزهرا (س)» جلو می‌رویم، حال یا شهید می‌شویم یا پیروز. » بعد از این درگیری اسرای دشمن می‌گفتند: « شما حدود 10 الی 15 گردان و تقریباً سه الی 5000 نفر وارد عمل کردید. این در حالی بود که نیروهای خودی کسی جز حاجی و چهار نفر دیگر نبودند.

بعد از «عملیات کربلای 5» برای تداوم و تکمیل عملیات، «عملیات کربلای 8» آغاز شد و حاجی در این عملیات به قائم مقامی لشکر ویژه 25 کربلا منصوب شد و در همین عملیات بود که بهترین یاران خود، از جمله سرداران شهید طوسی و نوبخت را از دست داد و به دلتنگی‌هایش بیش از پیش افزوده شد.

سال 66 از راه رسید. «عملیات کربلای 10» در پیش بود و سردار خستگی ناپذیر برای فراهم کردن مقدمات کار، در ارتفاعات برفگیر «ماووت» به سر می‌برد. او شب عملیات با اینکه سه شبانه‌روز پلک‌هایش خواب را لمس نکرده بود، از تلاش باز نمی‌ایستاد به طوری که در شب عملیات وقتی فرمانده وقت لشکر (سردار قربانی) گفت: «حاجی امشب جلو نروید، چون آتش سنگین است.»‌ حاجی با لحنی که پرده از احساس وظیفه‌اش برمی‌داشت، گفت: «من فرمانده این محور و عملیاتم و باید در کنار بسیجیانم باشم تا از کار آنها و نحوه عملکردشان مطلع باشم تا انشاءالله مشکلی پیش نیاید.» آن شب حاج حسین با نیروها در قله ماند و گفت:« اگر مصلحت خدا باشد، ما دیگر رفتنی هستیم و شهید می‌شویم.»

عاقبت در شب عملیات کربلای 10 دوم اردیبهشت‌ماه سال 1366 خمپاره‌ای بر سنگر او فرود آمد و بصیر جبهه‌ها با بصیرت تمام بر قله‌های ماووت اوج گرفت.

شهادت حاج بصیر، شهر فریدونکنار و سراسر مازندران را تکان داد. جمعیتی انبوه به بدرقه پیکر شهید رشیدش آمده بودند.


نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار