شهدای ایران shohadayeiran.com

سردار شهید حاج عبدالله نوریان هر وقت تهران بود در حلقه معرفتی عارف شهیر و استوانه معنوی تهران مرحوم آیت الله حق شناس قرار می‌گرفت و بین این دو، مرید و مراد انس و الفتی بود.
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

به گزارش گروه اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران؛ توی تهرون شلوغ با ساختمونهای سر به فلک کشیده اش که نمیگذاره آدم به بالاها نگاه کنه و آسمونی ها رو ببینه و مجبور کرده همه نگاهشون به زمین باشه و به زمین بچسبند و توی بزرگراه شهید صدر، بزرگراهی که این روزها ترافیک سنگینش به خاطر کارهای عمرانی شهر همه رو کلافه کرده. تمثال چشم نواز مردی از تبار یاران روح الله آدم رو میخکوب میکنه...شاید شما هم بارها وبارها این جمال نورانی رو دیده باشی.او بچه شمرونه و اجدادش سه نسل توی شمرون قدمت دارند. این جوری زیر عکسش نوشته ... محمود نوریان – فرمانده مهندسی رزمی و تخریب لشگرده سیدالشهداء(ع) ...و داخل پرانتز نوشته عبدالله.....او اسمش محمود بود. اما میگفت رسم محمود شدن ... نیاز به عبدالله بودن داره...

 

توی جبهه عبدالله صداش می‌کردند. آنقدر بندگی کرد تا محمود و مورد پسند خدا شد .... با هم میخوانم سرگذشت یک بنده خدا رو که همسنگرانش در وبلاگ الوارثین (رزمندگان تخریب لشگرده سیدالشهداء(ع)) به قلم آورده اند.

برای شناخت حاج عبدالله ابتدا باید حال و هوای بچه های تخریب رو توی جنگ شناخت. یک تخریبچی باید در قله معنویت قرار می‌گرفت تا اینکه بتواند رزمنده ها رو شب عملیات به سلامت از میدون مین عبور بدهد. عبدالله نوریان فرمانده یک چنین آدمهایی بود. شالوده گردانی که حاج عبدالله فرماندهی آن را به عهده داشت بر نماز استوار بود. حاجی هم تکه کلامش این بود «ان قبلت قبل ما سواها ...» خیلی ها حتی در جلسات جدی فرماندهی در لشگر10 اوقات شرعی رو با حاجی تنظیم می‌کردند. هروقت فراغتی داشت به نماز می ایستاد. چهره حاجی قبل و بعد نماز با هم فرق می‌کرد. چهره در هم رفته و خسته باز می‌شد و مثل اینکه دوباره شارژ می‌شد برای کار بیشتر. حاجی اعتقاد داشت که بچه های تخریب باید یک ساعت قبل از نماز مهیای نماز باشند. بر همین مبنا نیرو برای گردانش جذب می‌کرد. اگر کسی همراهی نمی‌کرد عذرش رو می‌خواست و دلیلش هم این بود که می‌گفت: کار تخریب شوخی بردارنیست. تسلط به تخصص رزمی یک نیروی رزمنده تخریبچی بیست درصد کاره، هشتاد درصد کار، معنویت یک تخریبچی ست.

 

می‌گفت شب عملیات همه حیثیت نظام و امام به دست او سپرده میشه. اگر خدای نکرده دلش بلرزه و توی میدون مین نتونه معبر رو باز کنه و دشمن هوشیار بشه، اصلا قابل جبران نیست. حاجی یافته های معنوی خود را با تمام اخلاص در اختیار بچه هاش می‌گذاشت. بیست وچهار سال بیشتر نداشت اما در معنویت سرآمد بود. همه فرمانده ها و نیروهای رزمنده لشگرده سیدالشهداء(ع) جایگاه مقدسی برای او قایل بودند تا حدی که حاج تقی محقق مسوول عملیات لشگر ده که معرف حضور رزمنده های تهرون هست می‌گفت: به شوخی به حاجی گفتم برادر عبدالله روزهایی که برای خلوت با خدا به بازی دراز (نام ارتفاعی در سرپل ذهاب ) میری اگر ملکی دیدی داره به سمتت میاد نترسی شاید جبریل باشه، از طرف خدا برات وحی آورده! شاید پیغمبر بعدی باشی. او هم می‌خندید و اظهار تواضع می‌کرد.

حاجی هرکجا می‌رفت با خودش معنویت رو هم می‌برد. توی مسایل معنوی، کشته و مرده نماز بود. حاج عبدالله تجربه کرده بود که اگر نماز قبول شد بقیه کارها هم قبول میشه. یکی دو هفته قبل از شهادتش با وجود اینکه مسوولیت سنگین مهندسی لشگر رو هم به عهده داشت و مدام جهت احداث سنگر و استحکامات در خط در رفت وآمد بود و از طرفی هم بچه های تخریب مشغول تمرینات غواصی در رودخانه کارون بودند و تقریبا روزی 15 ساعت در آب سرد غواصی می‌کردند. شبها اکثرا بیدار بودند و یکی دو ساعت به اذان صبح  از آب بیرون میومدند و بعضی ها از شدت سرما و خستگی خوابشون می‌برد. توی این شرایط حاجی قبل از اذان صبح وارد مقر  ام‌النوشه (کنار رود کارون در اطراف شادگان ) شد و برای خوندن نماز شب رفت داخل حسینیه. دیدند مثل همه سحرها حسینیه شلوغ نیست. بعد از نماز با بلند گو اعلام کردند برادرها برای صبحگاه مقابل حسینیه حضور پیدا کنند. همه که جمع شدند، بعد از قرآن و دعای صبحگاهی حاج عبدالله صحبتهاش رو شروع کرد. چهره گرفته حاجی نشان عدم رضایت توش بود. حاجی شروع کرد از نماز گفتن.

 

 

با حالت التماس میگفت: برادرها چرا تا موقع اذان توی چادرها خوابید؟ ما قرارمون این نبود. و ادامه داد: آن کس که شب را تا به صبح خوابید عمرش گذشت. آن کس که شب را تا به صبح به شب زنده داری گذراند عمرش گذشت. آن کس که بد بود عمرش گذشت آن کس که خوب بود عمرش گذشت. عمر ما به هرنحوی که گذشت، گذشت و دیگر برنمی‌گردد. دیروز گذشت و امروز هم دارد به ما می‌گوید من آمدم و اگر بروم دیگر برنمی‌گردم. با این گفته حاجی سرها پایین افتاد و صدای گریه بچه ها بلند شد. برادرها به داد خودتون برسید. هرکس باید جوابگوی اعمالش باشد. برادرها تا اذان صبح خوابیدن برای ما نیست. بچه های تخریب باید یک ساعت قبل از اذان صبح بیدار باشند و مشغول عبادت. منتظرنباشید بلندگو اذان پخش کند و با اذان بلند گو برای نماز مهیا شوید. برادرها وقت تنگ است. به داد خود برسید.

اینجا همه بچه ها صدا به گریه بلند کردند. شاید خواننده این سطور بگوید عجب فرمانده خودخواهی. چه توقعی از یک عده جوون که تا پاسی از شب در آب سرد زمستان رودخانه کارون مشغول غواصی بودند دارد. اما اینگونه نبود، حاج عبدالله بر قلب نیروهاش سیطره داشت. او از خستگی و تلاش بچه های تخریب خبر داشت. اما او یک مربی و مرشد بود و با بچه هاش پیمان بسته بود که با هم طی طریق کنند و کسی در راه از بقیه جا نماند. حاجی وقتی گریه بچه ها رو دید، به خودش خطاب کرد که: یکی بگوید بیچاره تو برو به داد خودت برس!! من انشاءالله به داد خودم میرسم. شما هم به داد خود برسید که وقت تنگ است. بچه ها باور کنید که وقت نیست. حاجی دست راستش رو بالا آورد و رو به بچه ها گفت :برادرها،چه کسی دستش پره؟ منکه دستم خالیه. یکی از رزمنده های مسن تر گردان برای اینکه فضا رو عوض کنه، گفت : حاج آقا، انشاءالله که دستشون پره و برای تایید حرفهاش، گفت برادرها صلوات بفرستند. بعد از فرستادن صلوات. حاجی بر افروخته شد و گفت: هرکسی دستش پره، اینجا چه میکنه؟ اگر دستتون پره بلند شوید و بروید و دست خالیش را به بچه ها نشان داد و با حالت تضرع گفت: برادرها هممون دستمون خالیه.

صبحگاه اون روز آخرین صبحگاهی بود که ما با حاج عبدالله رفتیم. حدود صد متری رو دویدیم و بعد بچه های گردان برای نرمش دایره زدند و خود حاجی وسط دایره ایستاد ومشغول نرمش شد. با هر حرکت نرمشی که میداد صدای خنده بود که بلند میشد. مخصوصا وقتی که نرمش تقویت عضلات کمر میداد بچه ها به وجد اومده بودند. حاج عبدالله که تا چند دقیقه قبل هق هق گریه همه رو درآورده بود حالا داره واسطه بلند خندیدن بچه هاش میشه.

 

 

شناسنامه بچه های تخریب لشگرده تا پایان جنگ، حاج عبدالله بود. ما هر کجا میرفتیم برای معرفی خودمون میگفتیم. ما بچه های حاج عبدالله هستیم.آوازه فرمانده مقدس تخریب به همه گردان ها و واحدهای لشگر رسیده بود. بعضی رزمنده ها به ما میگفتند: خوش به حالتون که در گردانی هستید که فرمانده اش حاج عبدالله است.

حاج عبدالله هر وقت تهران بود در حلقه معرفتی عارف شهیر و استوانه معنوی تهران مرحوم آیت الله حق شناس قرار می‌گرفت و بین این دو، مرید و مراد انس و الفتی بود. و همین بس که آن مرحوم در مورد حاج عبدالله جمله ای فرمود که عقل را قوه درک آن نباشد: «...ایشان اهل مکاشفه و کرامات بودند و مسایل برای ایشان بارزبود...»

انس با نماز و معنویت از او انسانی ساخته بود که در شداید و مصایب و سختی ها از کوره در نمی‌رفت. صاحب روح بزرگی شده بود و این رفتارش به چشم میومد...یکی از نیازمندی های مدیریت جنگ در تنگناها، آرامش و تسلط بر رفتار و کردار است. در تنگناهای عملیات‌ها کمتر فرماندهی است که از کوره در نرفته باشد و عصبانیتش همراهانش رو آزار نداده باشد.ناگفته نماند این حرکت چون در راستای وظیفه الهی دفاع از اسلام بود باز هم شیرین بود...اما به اعتراف فرماندهان عملیاتی لشگرده ، آرامش حاج عبدالله رو وقت سختی ها و گره های عملیات هیچ کس نداشت. او انسان متوکل و متوسل بود. لشگرده سیدالشهداء(ع) در سخترین روزهای نبرد وارد فاو شد. فشار دشمن در پاتک های اطراف کارخانه نمک نفس گیر بود..دشمن با آتش دقیق و پرحجم، جهنمی از آتش به پا کرده بود .بعضی از گردانها در مسیر رسیدن به محل درگیری با دشمن تلفات می‌دادند و همه نظرها به حاج عبدالله بود، چون او هم فرمانده مهندسی رزمی بود و هم فرمانده تخریب. از یک طرف باید با دستگاههای مهندسی برای رزمنده ها جان پناه می‌ساخت و از طرف دیگر، همه توقع داشتند که نیروهای تخریب با شکافتن جاده های مواصلاتی دشمن و مین گذاری مقابل مسیر حرکت تانکها جلوی پاتک ها رو بگیرند.در این شرایط نفس گیر باید حق داد به فرمانده هانی که نیروهاشون در خط مقابل دشمن هستند فریاد سر فرمانده مهندسی وتخریب بزنند. اما همه اونها حرمت حاج عبدالله رو داشتند. شهید حسین اسکندرلو فرمانده دلاور گردان حضرت علی اصغر (ع)، انسان بی رو دربایستی بود و به روک گویی مشهور بود. اما در مواجه با حاج عبدالله دست و پاش رو گم می‌کرد و قربون صدقه حاجی میرفت. حاجی هم برای اینکه آرومش کنه میگفت: حسین جون، چی شده چی میخواهی؟ چشم، الان برات انجام میدم. همه فرمانده هان به قول و وعده  حاجی ایمان داشتند. کاربه جایی رسید که همین حاج حسین اسکندرلو وقت پاتک سنگین دشمن در فاو پشت بی سیم فریاد میزد: بارک الله بچه های تخریب...دشمن با تانک ها و نفراتش جلو میاد و میرن روی مین.

حاجی برای رفتن آماده شده بود. چند ماه قبل از شهادتش در مکه مثل اینکه قول هایی گرفته بود و به گواه دوستان همسفرش خدمت کسی رسیده بود و از او خواسته بود برای رسیدن به فوز عظیم شهادت براش کاری کنه. از مکه هم که اومد تمام وقت مشغول آماده سازی منطقه عملیات والفجر8 بود. چند شب قبل از عملیات، آخرهای شب بود که با هم خلوت کرده بودیم. به من میگفت فلانی عملیات این بار خیلی مشکله، باید از آب بگذرید.راه برگشت نیست؛ بچه ها باید از جهت معنوی خیلی بالا باشند. ایام فاطمیه رو از دست ندهید. عزاداری و روضه خونی ها رو زیاد کنید. بچه ها هر چی میتونند برمصایب حضرت زهرا(س) گریه کنند و توی حرفهاش گفت: من همه حساب هایم رو با خدا تسویه کردم. فقط گریه بر مصائب اهل بیت (ع) کم دارم که انشاءالله با عنایت خودشون جبران میکنم.

فرمانده دلاور گردان تخریب و مهندسی رزمی لشگرده سیدالشهداء(ع) درحین درست کردن جانپناه برای رزمندگان اسلام در جزیره فاو در حالیکه ذکر یا زهراء(س) برلبان داشت مهمان کسی گشت که خودش جان پناه و سنگر امیرالمومنین(ع) شد ودر روز 4 اسفند 64 روحش پرواز کرد و جسم پاکش در گلزار شهدای امام زاده علی اکبر(ع)-چیذر مهمان خاک شد و فرزندان معنوی این شهید در سالگرد شهادت او گردهم می آیند.

راوی:جعفرطهماسبی

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار