شهدای ایران shohadayeiran.com

اینکه افراطی و متعصب از دیدگاه آقای هاشمی چه تعریفی دارد و افراطیون چه کسانی هستند مشخص نیست. دیگر اینکه عقلانیت و تدبیر امام در پذیرش قطعنامه موضوعیت داشته یا زهری که به او خوراندند هم در هاله ای از ابهام است.
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

 گروه سیاسی پایگاه خبری شهدای ایران؛  در آستانه سی و چهارمین سالگرد انقلاب شکوهمند اسلامی و سالگرد ورود تاریخی مصلح قرن، عزیزتر از جانمان، خمینی عزیز جملاتی می‌شنویم. از کسی که اندک ارادتی به او به خاطر همراهی اش با آن یار سفر کرده در دلمان مانده و خدا می‌داند که دوست داریم این ارادت بماند. برادر عزیز این جمله شما ما را شوکه کرد؛ امید آن داریم که اصلاح و یا تکذیب کنید. 

« اگر قرار بود حضرت امام تسلیم افراطیون و متعصبان شوند، هنوز هم ما با عراق در جنگ بودیم اما عقلانیت و تدبیر ایشان ایجاب کرد ادامه پیروزی‌ها در صلح و پذیرش قطعنامه دنبال شود.» ( بخشی از صحبت‌های آقای اکبر هاشمی رفسنجانی در دیدار شورای مرکزی و جمعی از اعضای حزب اراده ملت ایران)

اینکه افراطی و متعصب از دیدگاه شما چه تعریفی دارد و افراطیون و متعصبین چه کسانی هستند مشخص نیست. و دیگر اینکه عقلانیت و تدبیر امام در پذیرش قطعنامه موضوعیت داشته یا زهری که به او خوراندند هم در هاله ای از ابهام است.

برادر عزیز مگر شماها به ما نگفتید که از امام سؤال کردند یاران و سربازان نهضت شما کجایند و ایشان فرمود در دامن مادرها و در گهواره ها هستند.

امام عزیز که در 12 بهمن57 تشریف فرما شدند آنها پانزده ساله بودند و وقتی جنگ را بر انقلاب امام تحمیل کردند، هفده ساله شده و به فرمانش سلاح به دست گرفتند.

پنج روز از تهاجم دشمن گذشته بود که امام فرمودند: « جنگ جنگ است و عزت و شرف میهن و دین ما در گرو همین مبارزات است و میهن از جان عزیزتر ما امروز منتظر است تا یکایک فرزندان خود را برای نبرد با باطل مهیا سازد . ما برای میهن عزیزمان تا شهادت یکایک سلحشوران ایران زمین مبارزه میکنیم و پیروزی ما حتمی است.»

روز پانزدهم بعد از آغاز جنگ فرمودند: « اولا ما به تبع اسلام همیشه با جنگ مخالفیم و میل داریم که بین همه کشورها آرامش و صلح باشد لیکن اگر جنگ را بر ما تحمیل کنند ما تمام ملتمان جنگجوست و با تمام قوا مقابله می‌کنیم ولو اینکه تمام ابر قدرت‌ها دنباله او باشند.برای اینکه ما شهادت را یک فوز عظیم می‌دانیم.»

و خطاب به حبیب شطی دبیر کل کنفرانس اسلامی در آبان 59 فرمودند: «مسئله ما مسئله نزاع بین دو حکومت نیست. مساله هجوم یک بعثی عراقی غیر مسلم است به یک حکومت اسلامی و این قیام کفر علیه اسلام است و بر همه مسلمین قتال با او واجب است.» 

فرمانده روزهای حماسه جوانان این ملت! جوانان انقلابی ما که در قامت یک رزمنده جان برکف به جبهه ها شتافتند با دستور شرعی مرجع تقلید و امامشان بود. آنان شرعا وارد نبرد شدند اگر چه عقل هم تایید می‌کند که باید در مقابل دشمن ایستادگی کرد و امام به آنها نوید شهادت داد و تا آخرین روز نبرد، هم امام بر سر پیمان بود و هم فرزندانش به عهد خود وفا کردند.

برادر عزیز! امام پذیرش قطعنامه را خوردن جام زهر دانستند و در پیامشان به مناسبت سالگرد شهادت حجاج در مکه معظمه چنین فرمودند: « ای فرزندان انقلابی‌ام. ای کسانی که حاضر نیستید از غرور مقدستان دست بردارید شما بدانید که لحظه لحظه عمر من در راه عشق مقدس خدمت به شما می‌گذرد .می‌دانم که شهادت شیرین تر از عسل پیش شماست. مگر برای خادمتان این گونه نیست. ولی تحمل کنید که خدا با صابران است. بغض و کینه انقلابی تان را در سینه ها نگه دارید با غضب و خشم بر دشمنتان بنگرید و بدانید که پیروزی از آن شماست.»

 برادر عزیز ! انشاءالله که بنا ندارید با جمله ای که فرمودید امام را خرج خود کنید، چرا که آن عزیز سفر کرده خود، راه را بر توجیه بعد از خود بسته است چرا که فرمود: «کسی تصور نکند که ما راه سازش با جهانخواران را نمی‌دانیم. ولی هیهات که خادمان اسلام به ملت خود خیانت کنند. اگر بند بند استخوانمان را جدا سازند، اگر سرمان را بالای دار برند، اگر زنده زنده در آتشمان بسوزانند، اگر زن و فرزند و هستی مان را در جلوی دیدگانمان به اسارت و غارت برند، هرگز امان نامه کفر و شرک را امضاء نمیکنیم.»

برادر عزیزی که با پیشنهاد امام خامنه‌ای، از سوی حضرت امام (ره) تا پذیرش قطعنامه به مدت 45 روز سمت رسمی جانشینی فرمانده کل قوا را در دوران دفاع مقدس به عهده داشتید! امام ما فرمود: «قبول قطعنامه از طرف جمهوری اسلامی ایران به معنای حل مسئله جنگ نیست.» 

برادر عزیز! حلقه مفقوده در تحلیل حقیقی نتایج قطعنامه که ریشه در حوادث روزهای بلافاصله پس از آن دارد به شما هم که تا روز آخر نبرد جانشین فرمانده کل قوا بودید گوشزد می کند که تنها 3 روز بعد از پذیرش قطعنامه 598 توسط جمهوری اسلامی ایران، دشمن با نادیده گرفتن پذیرش قطعنامه در تاریخ 31 تیرماه تهاجم گسترده ای در منطقه شمال خرمشهر و جنوب اهواز با هدف دست یابی به جاده اهواز خرمشهر و سپس تصرف خرمشهر و ورود به اهواز آغاز کرد.

همزمان با این حمله در جنوب در تاریخ سوم مرداد 67 نیز ارتش عراق از قصرشیرین تا مهران شروع به پیشروی در خطوط مرزی نمود و به وسیله گروهک منافقین تا شهر اسلام آباد گستاخانه جلو آمد.

دشمن می‌خواست با این کار آخرین بقایای توان فرزندان امام و اقتدار نظام را در هم بشکند چرا که برای او تعهدات به قوانین بین الملل و عقلانیت داشتن برای پیدایش امنیت و شعار صلح خواهی هیچ گاه اصالت نداشته و پذیرش قطعنامه 598 توسط ایران برایش این‌گونه معنی داشت که ما از روی ناتوانی دستهایمان را به نشانه تسلیم بالا برده ایم. چون به آنها اینگونه القا شده بود که دیگر کسی به جبهه نمی آید و یگان‌های ما توان عملیاتی خود را از دست داده اند و مضاعف اینکه امکان ترمیم و تهیه تجهیزات نظامی برای ایران فراهم نیست. چرا که آمریکا و دنباله اش در خلیج فارس وارد جنگ مستقیم با جمهوری اسلامی شده اند.

اما دشمن و بعضی از ترسوهای داخلی نه امام را خوب شناخته بودند و نه امت امام را. یگان‌هایی که به زعم بعضی ها سرخورده شده بودند و توان عملیات نداشتند خود را به جاده اهواز - خرمشهر رساندند و جنگ عاشورایی شروع شد.

برادر هاشمی! در جاده اهواز خرمشهر و در پشت دژ پادگان حمید و در ظهر روز عرفه و در گرمای بیش از 50 درجه روزهای اول مرداد عقلانیت نبود که می‌جنگیدند. به قول شما افراطی گری و تعصب و به قول رزمندگان و امام غیرت و وفاداری بود که جلوی دشمن را سد کرده بود. در طول جنگ، ما عملیات جدی در اوج گرمای جنوب و آن هم مرداد ماه نداشتیم. عاشورا و کربلا تکرار می‌شد.

به خدا دیدیم تابلوی کربلا را که «العطش قد قتلنی و ثقل الحدید قد اجهدنی». تشنگی و سنگینی سلاح امان همه را بریده بود. از یک طرف هرم آفتاب و از طرف دیگر دویدن روی زمین داغ با تجهیزات و آتشباران سنگین دشمن که از حد تصور بیرون است.

 رزمندگان لشگر 10 سید الشهداء (ع) به همراهی تعدادی از یگان های دیگر در جنوب و سایر رزمندگان در غرب کشور در عملیات مرصاد کاری کردند که ظرف چند روز دشمنی که مغرور به گرفتن چند کیلومتر از سرزمین ما شده بود پا به فرار گذاشت. رزمندگان مهیای ورود به خاک دشمن شده بودند و اگر نبود فرمان امام در عدم تعقیب دشمن بعد از مرز به دلیل قبول قطعنامه به گواه فرماندهان در خط مقدم، نیمه اول مرداد67، ما در تعقیب دشمن با کمترین تلفات به بصره و العماره رسیده بودیم.

 برادر عزیز! قطعا در حافظه تاریخ شفاهی و کتبی دفاع مقدس پیام 30 تیرماه 67 امام عزیز به فرمانده سپاه ثبت شده، امام عزیز با پیامش همه را به میدان کشید. ایشان فرمودند: «فرزندان انقلابی ام. توجه کنید امروز روز حضور گسترده در جبهه هاست. فکر نکنید که دیگر جنگ تمام شده است. خود را مسلح به سلاح ایمان و جهاد کنید. بر دشمن غدار رحم جایز نیست و اینها تمام حرفشان یک فریب است. ما خواستیم به دنیا ثابت کنیم که صدام معتقد به مجامع بین المللی نیست و ما تا قبول قطعنامه از سوی عراق جواب دشمنان اسلام را در جبهه ها خواهیم داد.»

با این پیام امام و حضور مولای عزیز ما امام خامنه ای در جبهه آنچنان شور و شوقی به اردوگاه اسلام بازگشت که یگان‌های عملیاتی اعلام عدم نیاز از جهت نیرو و امکانات را می‌کردند. به طور مثال لشگر حضرت سیدالشهداء(ع) استعداد هر گردانش به 1000 نفر رزمنده رسیده بود و همه رزمندگان اصرار حضور در خط مقدم را داشتند.

برادر عزیز و محترم!ما امید آن داریم که حرف‌های شما تسلی بخش دردمندان نظام مقدس جمهوری اسلامی باشد، نه اینکه جملات شما به غصه آنها بیافزاید. موضع گیری های سیاسی شما را در این چند سال اخیر، دیگرانی هستند که نقد کنند. اما این حقیر بر خود فرض دیدیم به نمایندگی از همسنگران شهید و ایثارگر تخریبچی ام که عقلانیت خود خوانده شما در دفاع مقدس به چالش کشیدند چند خطی بنویسم تا جوانان این مرز بوم که شاید از اتفاقات آن روزها کم اطلاع باشند و خدای نکرده شبهه ای در ذهنشان نقش نبندد که افراطی گری در دفاع مقدس و عدم عقلانیت حاکم بوده و امام بعد از 8 سال به عقلانیت رجوع کرد. در حالی‌که از روز اول دفاع مقدس عقلانیت توام با عشق شهادت در راه خدا حاکم بود و متاسفانه غیرت و حمییت و اطاعت محض رزمندگان و فرماندهان از امامشان معادل افراطی گری و تعصب ترجمه شده که این جفا به امام و فرماندهان سلحشور و رزمندگان جان برکف هشت سال دفاع مقدس است و بر همه فرماندهان دفاع مقدس فرض است که در صورت نداشتن عذری قلم به دست بگیرند و از دو هفته پایانی دفاع مقدس ( از 31 تیرماه تا 15 مردادماه 67) بنویسند.

قاسم سلیمانی، مرتضی قربانی، علی فضلی، رودکی، قآنی، رئوفی، کوثری و... این جملات را تا در تاریخ ایجاد تحریف نشده شرح کنند و تاکید کنند که هر گونه صلح و پیشرفت در کشور اسلامیمان و ضمانت بقای تعهدات بین المللی تنها در سایه ثبات قدم مبتنی بر بصیرت در اطاعت از امام و رهبری میسر بوده و هست.

برادر هاشمی؛ دلسوزان نظام جمهوری اسلامی تلاش می‌کنند تا حرمت شما بماند و خود هم باید همکاری کنید و قطعا می‌دانید که حرمت خون های شهدای 8 سال دفاع مقدس از اوجب واجبات است. 

توجه داشته باشید عقلانیت و تدبیر جعلی که شما، امام عزیز ما را به آن متهم می‌کنید زهر به کام امام کرد و غیرت و وفاداری رزمندگان و سرداران لشگرخمینی در دو هفته بعد از قطعنامه و سیلی محکم به صدام عسل در کام امام ریخت.

و جمله آخر، جوانان عزیزمان را به این پیام امام ارجاع می‌دهم که در نامه عدم صلاحیت آیت الله منتظری در 6/1/68 مرقوم فرمودند که: «والله قسم، من از ابتدا با انتخاب شما مخالف بودم، ولی در آن وقت شما را ساده‌لوح می‌دانستم که مدیر و مدبر نبودید... و الله قسم، من با نخست‌وزیری بازرگان مخالف بودم ولی او را هم آدم خوبی می‌دانستم. و الله قسم، من رای به ریاست جمهوری بنی‌صدر ندادم و در تمام موارد نظر دوستان را پذیرفتم.»

جوانان ما باید بدانند که امام در قضیه انتخاب بازرگان و مرحوم منتظری و انتخاب بنی صدر و در مورد قطعنامه 598 به نظر دوستان عمل کردند و دیدیم آنچه شد. در قضیه قطعنامه 598، جمهوری اسلامی ایران یکطرفه قطعنامه را پذیرفت اما رژیم بعث عراق از پذیرفتن قطعنامه سرباز زد و یورش رزمندگان افراطی و متعصب بخوانید با غیرت و وفادار به امام چنان سیلی به دشمن زد که صدام لعین در اواخر مرداد 67 قطعنامه 598 را پذیرفت.

این ایام مصادف است با حماسه عملیات کربلای 5 و خواندن روایتی از فرمانده "بخوانید با غیرت و مطیع محض ولایت" لشگر 10 سیدالشهداء(ع) از تعصب و غیرت "نخوانید افراطی گری"سربازان و سرداران جان برکف خمینی، تلخی جمله گفته شده آن عزیز را که امیدواریم اصلاح کند برطرف خواهد کرد.

برادر فضلی روایت می‌کند:

نظر فرماندهان در قرارگاه این بود که دسترسی به دژ شلمچه از غیر ممکن‌ها است چون از جهت نظامی نقطه اتکا و پشتیبانی نداشتیم. سه شبانه ‌روز بر احتمالات مختلف، همه فرماندهان بحث و تبادل نظر کردند و همه‌ی فرماندهان در سطوح مختلف در موفقیت عملیات تردید داشتند. روز سوم بود که حضرت حجه‌الاسلام والمسلمین آقای هاشمی رفسنجانی فرمودند که امام خواسته‌اند که نیروها این عملیات را انجام بدهند. به ‌محض این‌ که در جلسه منتشر شد که امام از نیروها خواسته‌اند که این‌کار را انجام دهند، مثل این بود که آبی روی آتش ریخته شود. همه‌ی فرماندهان برآشفته شدند. چه کسی می‌گوید در شلمچه نمی‌توان جنگید.

من یادم هست چهره‌ی نورانی شهید حسین خرازی این فرمانده دلاور لشکر امام حسین (ع) علی‌رغم این‌ که در عملیات کربلای 4 یگانش آسیب دیده بود، ولی خوشحال بود که به ندای امام لبیک می‌گوید. چهره‌ی دیگر، شهید حسن شفیع‌زاده فرمانده توپخانه‌ی سپاه هم گفت ما برای چنین روزهای سختی ساخته و آماده شده‌ایم تا کاری کنیم که رضایت خاطر امام عزیزمان را تأمین کنیم. حالا که امام خواسته و ما بگوییم که آمادگی نداریم! همه برای عملیات اعلام آمادگی کردند. و بحث بر این شد که چه کسی به دژ شلمچه می‌زند؟ گفتند لشکر 10 سیدالشهداء (ع) که در خط است، همان لشکر مأموریت دژ شلمچه را داشته باشد..

نیروهای لشگر 10 در اردوگاه کوثر(جاده اهواز-سوسنگرد) بودند. به اردوگاه آمدم و در روز ولادت حضرت زینب در تجمع رزمندگان در میدان صبحگاه گفتم: امام خواسته‌اند که نیروها بمانند و عملیات دیگری را انجام دهند. و بعد پیام آقای هاشمی رفسنجانی و بعد هم پیام آقای محسن رضایی را قرائت کردم. و بعد رو به رزمندگان کردم و گفتم که این صحنه‌ها و این روزها، روزهای کربلایی و عاشورایی است. برای این‌که حجب و حیایی بین بچه‌ها ایجاد نشود، من دقایقی صورتم را به سمتی گرفتم و گفتم هر کس مشکلاتی دارد و می‌خواهد برود، هیچ مانعی ندارد و خودش را از صف رزمندگان جدا کند.

دقایقی بعد که برگشتم، می‌توانم قسم به‌ خدا یاد کنم که حتی یک‌ نفر هم از صف این میدان صبحگاه جدا نشده بود. بعد یک‌ نفر برای من نقل کرد که رزمنده‌ی بسیجی کنار من نشسته بود که برای ایشان چند روز قبل از قرنطینه نامه‌ای آمده بود که این رزمنده دارای سه دختر بچه است که هر سه نفر این بچه‌ها ظاهراً معلولیت جسمی دارند.

آن نامه که از طرف همسر ایشان آمده بود خبر می‌داد که یکی از بچه‌ها در برف و یخ‌بندان زمین خورده و لگنش شکسته شده است. این برادر بسیجی به آن رزمنده‌ی بسیجی گفت برادر فضلی حجت را تمام کرد و گفت شما می‌توانید از این‌جا خارج شوید. شما می‌خواهی بروی، برو. گفت: من برای چی باید بروم! می‌خواهید من بروم و شرمنده‌ی خانواده‌ام شوم و دوباره برگردم به جبهه. گفتیم چه‌طور مگه؟ گفت: من با همسرم قرار گذاشتیم که من بیایم جبهه و از فرزند زهرا (س) حضرت امام حمایت کنم، و همسرم هم بماند از بچه‌های خودمان پرستاری کند.

گفتم: به‌ شما خبر رسیده که یکی از فرزندانت لگنش شکسته است. اشک در چشمانش جمع شد و گفت می‌خواهی من را از عزت سایه‌ی امام جدا کنی؟

وقتی من احوال خوش نیروها را می‌دیدم، آرزوی سلامتی برای فرمانده کل قوا حضرت امام می‌کردم که ان‌شاء‌الله امام سلامت باشند و سایه‌شان همیشه بر سر ما مستدام باشد. تمام این نیروها با بصیرت آمده بودند که جانشان را فدا کنند. و هیچ‌کس هم حاضر به ترک آن صحنه نشده بود.آنجا به فکرم رسید برای سلامتی امام نذری داشته باشیم... گفتم خدایا چه چیزی را نذر امام کنیم؟ دیدیم بهترین راه و ماندگارترین هدف امام، تشکیل ارتش 20 میلیونی عالم اسلام است که این ابتکار و خلاقیت حضرت امام ( ره ) بود و این باعث عزت و افتخار نظام اسلامی در مقابل همه‌ی خطراتی که در طی این 20 سال بعد از پیروزی انقلاب تا به امروز نظام اسلامی ما را تهدید کرده است، شد.

این ارتش 20 میلیونی که مبتکرش امام است بیاییم به نشانه‌ی این اقتدار 20 میلیون صلوات نذر سلامتی امام کنیم و این‌موضوع را به اطلاع بچه ها رساندم و همه با تکبیر اعلام آمادگی نمودند و همه داوطلب شدند که این صلوات‌ها را قبل از عملیات ادا کنند.

رزمندگان لشگر10 روز 19 دیماه 65 پشت هلالی اول رسیده بودند و دشمن به شدت مقاومت می‌کرد و داشت آماده می‌شد که پاتک سنگینی اجرا کند. روی خط بی سیم غوغایی بود. مدام فرمانده های در خط کسب تکلیف می‌کردند. معلوم بود گردان‌های آنها روز سختی را پشت سر گذاشته بودند.‌ می‌گفتند ادامه درگیری میسر نیست. نیروی دیگری جایگزین شود. از طرف دیگر فرماندهان قرار گاه فشار می آوردند که از نونی ها عبور کنید و قبل از اینکه دشمن به خودش بیاید خود را به جاده شلمچه بصره برسانید. من هم به فرماندهان بالاتر می‌گفتم شرایط سخت است و امکان فشار بیشتر به نیروهای درگیر در خط وجود ندارد و آنها تاکید داشتند که اگر این کار صورت نگیرد ادامه عملیات با مشکل جدی مواجه خواهد شد. تصمیم گیری خیلی مشکل بود تا اینکه به ذهنم رسید که بچه ها عاشق امام هستند و قول دیدار امام به رزمندگان توان جنگیدن بچه ها رو مضاعف می‌کند.

پشت بی سیم گفتم برادر محسن تنها یک راه به‌ن ظر می‌رسد و آن تنها راهی است که می‌تواند ما را به هدف برساند. و از نظر تاکتیکی چیز دیگری برای استفاده نمانده و بچه‌ها از همه شیوه‌ها استفاده کرده اند. برادر رضایی گفتند: موضوع چیست؟ من گفتم که اگر امکان دارد یک هماهنگی داشته باشید تا بچه‌های رزمنده با توجه به علاقه‌ای که به امام دارند، ملاقات حضوری با امام داشته باشند. اگر زنده برگشتند، به دیدار امام بروند. در پاسخ به ما گفت چند لحظه‌ای صبر کنید تا جواب شما را بدهم. ما از قبل این ملاقات را پیش‌بینی کرده بودیم. برای همین منظور بچه‌های تبلیغات آماده‌ی نصب پلاکارد و خبررسانی به گردان‌ها شده بودند تا به ‌محض هماهنگی به این کار اقدام نمایند.

دقایقی گذشت و برادر محسن تماس گرفتند که امام بچه‌های لشکر 10 سیدالشهداء (ع) را به ملاقات پذیرفتند. این خبر به‌سرعت در خط منتشر شد به ‌طوری که در ظرف چند دقیقه‌ تمامی بچه‌های خط متوجه شدند که بعد از فتح و پیروزی کربلای 5 ملاقاتی با امام خواهند داشت. شور و شعف وصف‌ناپذیری در بچه‌ها بوجود آمد. به حوالی اذان ظهر رسیدیم و بچه‌ها برای ادامه‌ی عملیات تک کردند. و نونی ‌شکل یا هلالی اول که بزرگ‌ترین و بلندترین هلالی بود به دست رزمندگان ما فتح گردید.

* نویسنده: جعفر طهماسبی

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار