سرویس فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران؛ شب عملیات بود؛ نزدیك به 48 ساعت می گذشت و ما در این مدت حتی لحظه ای نخوابیده بودیم، هر طوری بود باید آن تپه را فتح می كردیم، سرنوشت عملیات بدستان گردان ما گره خورده بود.
بچه ها واقعا سرگردان و خسته بودند؛ هیچ كس نمی دانست كه قرار است چه اتفاقی بیافتد؛ از صبح ارتباط ما با بچه های پشت خط قطع شده بود. از سه طرف در محاصره بودیم و چشمانی كه منتظر ما بودند تا سرنوشت را در گرو ایمان بچه ها رقم بزنیم.
از سنگر بیرون آمدم، كلاش بردوش، طولی نكشید كه بچه ها به صف شدند، همه آماده بودیم برای فتحی بزرگ و پیروزی دیگر، سوار بر موتور تریلی شدم هندل زدم و با یك یا زهرا (س) به سمت تپه رفتم بچه ها نیز پشت سرم...
طولی نكشید كه با تریل بر روی تپه رسیدم؛ اذان صبح بود كه تپه آزاد شد...
امروز نیز عده ای را دیدم كه برای آزادی تپه اسیر شده اند؛ اسیر هوای نفس، اسیر دل بستگی ها...
آن روز ما با زهرا بودیم كه یا زهرا گفتیم و امروز اینها روی همه چیز پا می گذارند...
خاكی را كه ما سال ها پیش برای آن خون جوانان و عزیزانمان را دادیم و پدرانمان آن را تثبیت كردند تا امروز تو جرأت داشته باشی آسوده و با خیال راحت از خانه ات بیرون بیایی بدون آنكه كوچكترین ترسی به دل راه بدهی حاصل جانفشانی های جوانان دهه شصت است...
و تو امروز قصد داری كدام تپه را فتح كنی؟ برای كه فتح كنی؟ برای اسلام؟