شهدای ایران shohadayeiran.com

شهدای ایران: زندگی نامه داستانی شهید حاج محمد ابراهیم همت که رمانی بلند در 1147 صفحه است، حاصل 15 سال مطالعات و نوشتن کسی است که معلمی ساده بوده و هنوز هم منش و رفتاری معلم گونه دارد. محمد عزیزی که مدیر انتشارات روزگار است، جدیدترین نوشته بلندش را با مشارکت انتشارات پلاک 8 روانه بازار کتاب کرد و در مدت کوتاهی، موافقان و مخالفان زیادی را برانگیخت.

•اگر موافقید، از پیشینه تان شروع کنیم و اینکه کار نویسندگی را از چه زمانی شروع کردید؟

سلام می کنم به روح بلند شهید همت و بقیه شهدا که انصافاً هر چه آرامش، استقلال و عزت نفس داریم، از آن هاست. من در سال 51 که هنوز یک بچه شانزده یا هفده ساله بودم، به دلیل فعالیت های سیاسی توسط ساواک بازداشت شدم. در آن سال ها این بیت شعر را گفتم که: من چراغ روشنی در رهگذار بادم امشب/ تا کنم روشن رهی را دل به دریا دادم امشب...

با انگیزه عدالت طلبانه مثل همه دانش آموزان و دانشجوهای آن سال ها به صحنه مبارزه اجتماعی کشیده شدم. به خاطر اینکه متعلق به طبقات محروم جامعه بودم؛ به هر حال ما بچه کویر هستیم. عادت به آفتاب حقیقت، عادت به سختی و تشنگی و جستن آب داریم.
در همان جستجوها احساس کردم بیش از گذشته، مدیون به انقلاب هستم. کسی نبود دست ما را بگیرد. من روحانی زاده هستم. بعد از انقلاب من بعنوان یک دبیر ادبیات در شهرستان های مختلف مشغول به تدریس بودم. مدتی هم افتخار داشتم به عنوان یک معلم بسیجی در جبهه حضور داشته باشم.

من قبل از سال 59 من در تهران تدریس می کردم و دانشجو هم بودم. برای یک لقمه نان، هم دانشگاه می رفتم و هم تدریس می کردم. همانطور که در سالهای دبیرستان و ایام تابستان در کوره ها کار می کردم تا سربار خانواده نباشیم.
من مثل یک درخت خودرو و مقاوم بار آمدم و احساس کردم که باید رو به روشنایی حرکت کنم. الحمدلله بعد از انقلاب که همه چیز روشن شد تا حدودی من بر تاریکی هایی که گاهی در ذهنم بود غلبه پیدا کردم. من سال 61 تا چند ماهی در جبهه های ایلام و جاهای دیگر بودم. آنجا بیش از گذشته نسبت به شهدا احساس دِین کردم.

اولین کتاب من در انتشارات الهام در سال 54 یا 55 منتشر شد. چند تا از کارهای من مثل همراه آفتاب، میروم زنگلوله بخرم، گوشفیل و... قبل از انقلاب چاپ شد. بعدها احساس کردم باید برای شهدا بنویسم.

•اولین کتاب جدی تان در زمینه شهدا و دفاع مقدس چه بود؟

اولین کتاب جدی من برای شهدا سال 75 یا 76 در بنیاد شهید منتشر شد. قبلا اسمش «شانه های خاک» بود و بعد شد «خواب خون» که درباره شهید محمدحسین فهمیده و حدود دویست صفحه بود و رمان نوجوانان به حساب می آمد. این کتاب تا الان 5 یا 6 بار چاپ شده. یک بار هم جایزه شهید غنی پور را گرفت. بعد کتاب سفر صبح، که رمان 500 صفحه ای درباره زندگی نامه شهید اندرزگو بود را نوشتم. کتاب های زیادی در زمینه دفاع مقدس و شهدا داشتم اما این کتاب ها هیچوقت درست عرضه و دیده نشد. حتی نقد و بررسی هم نشد. من هم به دلایل گوناگون، با اینکه مطبوعاتی بودم ولی خودم را عرضه نکردم. سعی می کردم اثر، خودش را نشان دهد. اما به هر حال عصر تبلیغات استو اگر انسان در یک چهارراه شلوغ، فریاد نزند، کسی او را نگاه نمی کند. باید فریاد زد اگر چه نسل ما، نسل فریاد زن نیست. نسلی است که دوست دارد سرش را پایین بیاندازد و راهش را بگیرد و برود.

•در این میانه، ارتباطتان با شهید همت چگونه برقرار شد؟

در بین شهدا، شهید همت برای من ویژگی های خاصی داشت. یکی اینکه معلم بود و بعنوان یک فرهنگی به جبهه رفت. به هر حال من هم معلم بودم. من هم بعنوان یک معلم بسیجی به جبهه رفته بودم. به همین خاطر شخصیت آرمانی من شد. چیزی که من در زندگی نتوانسته بودم انجام بدهم، حد متعالی اش در حرکت و عمل ایشان بود. دوست داشتم این شخصیت را در همه ابعاد زندگی به مخاطبین خودم بشناسانم. انصاف این است که بیش از هر کسی هم فکر می کنم تذکرات خود مقام معظم رهبری برای نویسنده ها و اهل قلم که جنگ را بنویسید و درست بنویسید هم در من بود. بی آنکه پرچم خاصی را به دست گرفته باشم، نشستم و سال ها این کتاب را نوشتم. درباره شهید همت، با خانواده ایشان زیاد گفتگو شده بود و منابع زیادی وجود داشت. من اسنادش را از سپاه و کنگره شهدا و بنیاد شهید هم گرفتم.

•داستان نوشتن کتاب از کجا شروع شد؟

قرارداد رمان شهید همت را حدود سال 76 با انتشارات سوره مهر، زمانی که آقای رحماندوست مسئول کارگاه قصه و رمان بود، نوشتم و از آن موقع مطالعاتم را شروع کردم. همه اسناد به اضافه همه کتاب هایی که درباره ایشان نوشته بودند و مصاحبه هایی که در مطبوعات بود را خواندم و فکر کردم نیاز به اینکه با خانواده ایشان، صحبت کنم، نیست؛ به این دلیل که حس کردم آنها حرفهایشان را گفته اند و اذیت می شوند. من فکر می کردم نباید مزاحمتی برای دیگران داشته باشم و خلوتشان را به هم بزنم.

من نویسنده بودم و یک نویسنده گاهی با خواندن یک پاراگراف از یک زندگی می تواند تمام چیزهای نگفته را ببیند. من زندگی نامه داستانی نوشتم و شخصیت هایی که ممکن است وجود خارجی نداشته باشند هم به ضرورت خلق شدند. برای همین ده بار آغاز و پایانش را به هم ریختم.

•برخی می گویند تحریف هایی در زندگی شهید همت شده است...

آخرین جمله کتاب چنین است: ژیلا محو قبر ابراهیم شده بود و حیرانِ سرگردانیِ بی نهایتِ خویش.... امکان ندارد من این تعبیر را بتوانم عوض بکنم. این اثر، مستند نگاری نیست. من می توانم بگویم که هیچ تحریفی در زندگی ایشان نشده است و هیچ واژه ای را شما نمی بینید که بیرون از اعتقاد شهید و خانواده و دوستان ایشان گفته باشم. ولی همه اینها شکل و قوام هنری گرفته و از صافی روحی من عبور کرده است. یعنی ابراهیم همتی که اینجاست، «ابراهیم همتِ» من است. دیگران هم روایت خودشان را خواهند داشت. می توانم ادعا کنم این قدر که من این شهید را دیدم هیچکس ندیده است. همرزمش یک خاطره از ایشان دارد، همسرشان یک خاطره دارد، پدر ایشان یک خاطره دارد، ولی من همه اینها را دارم. برای اینکه با روحم عجین شده و هیچکس نمی تواند ثابت کند که من تحریفی در زندگی شهید بوجود آورده ام و در هر دادگاه و محکمه ای با قدرت و سند از این موضوع دفاع می کنم. هر کس می گوید تحریف کرده ام قطعا یا کتاب را نخوانده یا عالما یا عامدا ظلم می کند که باید پاسخگوی خدا در روز قیامت باشد.

•کار شما بیشتر بر پایه مستندات بود یا بر پایه ادبیات و هنر؟

در سیر نوشتن از دل مستندات، کار هنری درآوردم. مثلا یک جمله ای گفته شده که آن جمله در کار من، یک تصویر ده صفحه ای شده. یک از دلایل بالا بودن حجم کتاب (1147 صفحه) هم همین است. ما در داستان می خواهیم تصویرگر نمای نزدیکی باشیم که بر خواننده اثر بگذارد. آن چه که اینجا هست، بخشی از آن چیزی است که من می خواستم بنویسم. به همین دلیل نوشتم این کتاب، تحریر اول من است. تحریر کامل من از از زندگی شهید همت، 3000 صفحه است و هر کس نگذرد من این کار را بکنم، ظلم به شهید کرده است.

•برخورد شما با منتقدان چگونه بود؟

من به عنوان یک نویسنده به احساس خود متکی هستم. ما به عطسه ای می میریم و به عطسه ای زنده می شویم. هر واکنش منفی از هر کسی ما را اذیت می کند. به من ایراد گرفتند که چرا این داستان عاشقانه است؟! من می خواهم این عاشقانه را با ادبیاتم جاودانه کنم. تا کِی پناه ببریم به خسرو و شیرین، بیژن و منیژه و... تا کی می خواهیم پناه ببریم به کشتی تایتانیک و سریال های ترکیه ای را به خورد مردم بدهید؟!

من دلم نمی خواهم پرخاش کنم ولی روحم پر از اندوه می شود وقتی می بینیم که داوری ها، داوری های دقیقی نیست. فرصت ها می سوزد. عمر ما خیلی محدود است. من نوعی شاید قدرت قلمم کم باشد. به عنوان یک منتقد حرف می کنم. گاهی اوقات انرژی های منفی، نویسنده ها و هنرمندان را به راهی که انتخاب کرده اند امیدوارتر می کند و مثل قطاری است که وقتی حرکت می کند سنگ می خورد. معمولا می گویند شاه کار ها در زمان های اختناق خلق می شوند. ولی به هر حال انرژی باید به گونه ای باشد که طرف را پیش ببرد. من با برخورد منتقدین مشکلی ندارم. اتفاقا من در دانشگاه درس نقد ادبی را تدریس می کردم.

•برخی افراد به بخش هایی از کتاب در مورد رژیم پهلوی هم ایراداتی گرفته اند...

مثلا می گویند: فلانی می خواسته از نظام شاهنشاهی دفاع کند! چرا؟ چون شهید همت در برخوردی که در پادگان در دوره سربازی با فلان شخص می کند مثلا به او یک حرف خاصی می زند. اولا آن همت، شهید همتِ خیبر نیست؛ آن موقع یک جوانی است در زمان سربازی و ظلم یک سرباز وابسته به نظام را به دیگران نمی پذیرد. در گوش او هم می زند. ممکن است دو تا حرف هم بزند. ما نمی خواهیم دروغ بگوییم. من هرگز در این رمان و هیچ رمانی دروغ نگفتم. من یک معلم هستم. عادت کرده ام که دروغ نگویم. تحریف نکنم. تفاخر هم نمی کنم. اما از کار خودم قاطعانه دفاع می کنم.

•کار تولید کتاب همت چگونه سر و سامان گرفت؟

من داوطلبانه گفتم که این کار را می کنم و سوره مهر هم پذیرفت. مرحوم فردی هم بخش هایی از کار را دیدند. خیلی هم حمایت کردند که کار چاپ بشود. منتهی بعد دیدم که زمان بری زیادی دارد. چون خودم ناشر بودم و می توانستم این کار را اجرا کنم و خیلی برای من مهم بود که در سی سالگی شهادت شهید، این کتاب چاپ بشود در عرض دو هفته من این کتاب را منتشر کردم. می خواستم بگویم که من بلدم و ناشر هستم. خیلی ها می گویند که نابغه نشر هستم. البته من این ادعا را ندارم.

•موضع خانواده شهید همت درباره کتاب چه بود؟

قبل از چاپ مجوز گرفتم. البته ناشر اصلی رمان «همت» پلاک 8 است و نشر روزگار همراهی کرده است و سرمایه گذاری هم به صورت مشارکتی انجام شد.

این کتاب از طریق پخش کنندگان مختلف، توزیع شد و تعدادی را هم برای نمایشگاه ها خریدند. در نمایشگاه کتاب امسال هم به دلیل اعتراضی که همسر شهید همت کرده بودند و به حرمت حرف ایشان کتاب را نیاوردیم. من با ایشان تماس گرفتم و گفتم: هر جایی که شما فکر می کنید مسئله ای هست بگویید تا من اصلاح کنم. یکی دو جا مثل حرفی که شهید همت در پادگان زده بود، مورد بحث بود که من در چاپ بعدی آن را اصلاح کردم. من نه درصدد این هستم که شخصیت ایشان را تحریف کنم و نه جمله ای بگویم که به کسی بر بخورد. چاپ اصلاح شده را هم برایشان ارسال کردم ولی باز جوابی ندادند. یک نوع بی اعتنایی و حالت حذفی نسبت به کار وجود دارد که دور از انصاف است. در چاپ اول، اولین نسخه را با اشتیاق تمام برای پسر شهید همت فرستادم تا به مادرشان بدهند. قبل از چاپ هم تلاش کردم که کار را ببینند ولی به هر حال ندیدند و من هم معطل این قضیه نشدم. برآورد ما این است که این کتاب می تواند سالی دو سه بار چاپ بشود. من این امید را هنوز دارم.

•آخرین اخبار از وضعیت کتاب «همت» را به ما می گویید؟

الان به من خبر دادند که دوستانی دارند این کتاب را ترجمه می کنند. در هر صورت من به نیت خیر به نیت اینکه وظیفه خودم به عنوان یک نویسنده انجام داده باشم این کار را کردم. امیدوارم در درجه اول خدایی که ما را خلق کرده راضی باشد و سپس مقام معظم رهبری و مسئولین دلسوز مملکت راضی باشند و بیش از همه اینها روح این شهید برای من مهم است. امیدوارم در روز قیامت که به شهید همت سلام می کنم، جواب سلام من را بدهد.

•شما اشاره کردید به نسخه کامل تر این داستان. در حقیقت اتفاقاتی به داستان اضافه می شود یا همین اتفاقات پربارتر می شود؟

الان دیگر این کار را نمی خواهم انجام بدهم و به همان چیزی که نوشته شده بسنده کرده ام. ولی عرض کردم طراحی من این بود و جای کار داشت که بعضی از صحنه ها گسترده تر و بازتر شود. معتقدم که اگر بخواهم همین کار را به صورتی که دلم می خواست بازنویسی کنم حجمش دو برابر شده و به نظر من ارزشش افزون تر می شد. این جزء آرزوهای من است. اگر روزی کاملش بکنم، چهل پنجاه نسخه زیراکسی چاپ می کنم و می گذارم برای تاریخ.

•با توجه به اینکه حجم کتاب زیاد بود، چرا قطع وزیری را انتخاب نکردید؟

قطعی که من دوست دارم همیشه، قطع رقعی است. عاشق قطع رقعی هستم. قطع وزیری، قطع کتابخانه ای است؛ قطع رمان نیست. قطع کارهای پژوهشی است. من کتاب درسی دانشگاهی 100 صفحه ای را هم در قطع وزیری چاپ می کنم، چون حاشیه باید نوشته شود و باید دانشجو راحت بخواند. دوستان ما مثلا کتاب «دا» را اول در قطع وزیری درآوردند ولی بعد به قطع رقعی رسیدند. این اشتباه است. رمان یعنی رقعی، رمان یعنی جیبی. البته من خیلی دلم می خواهد بعنوان ناشر کتاب ارزان چاپ شود. با کاغذ کاهی و سبک. یعنی وقتی کتاب را شما دست بگیرید. دست شما اذیت نشود.

•با توجه به حجم این کتاب، امکان این که با کاغذ کاهی هم چاپ بشود، هست؟

بله، می شود. چون در حقیقت سه کتاب در یک کتاب است. می تواند به صورت سه تا مجلد بیاید. چون یک سه گانه است. این کتاب، زندگی شهید همت را به تنهایی نیاورده، بلکه تاریخ سی ساله انقلاب است. اتفاقاتی را به بهانه شهید همت آوردم و کنارش خواستم اطلاعات وسیعی از چگونگی انقلابی که پیش آمد به جوانی که الان بی خبر است، بدهم. در حقیقت کسی که این کتاب را می خواند، تاریخ سی ساله انقلاب را می خواند. اینکه مردم چطوری در خیابان ها آمدند. امام را چطوری شناختند. حتی وقایع هفده شهریور را آوردم. شهید همت در شهرضا بوده ولی من ایشان را در تهران و جاهای دیگر آوردم. مخاطب ما به بهانه این کتاب قرار است با تاریخ سی ساله انقلاب آشنا بشود.

•به نسبت کتابهایی که الان در بازار است، 15 تا 20 درصد قیمت کتاب شما بالاتر است.

ناشران خصوصی کتاب ها را صفحه ای حداقل 50 تومان قیمت می گذارند. شما 1200 را ضرب در 50 بکنی، می شود 60000 تومان. پنج هزار یا چهار هزار تومان هم جلد و کارهای اولیه، هزینه می برد. متوسط قیمت این کتاب 65000 تومان است. ما کتاب را 40000 تومان قیمت گذاشتیم. قطعا زیر قیمت بازار است، به دلیل این که نمی خواستیم کار تجاری بکنیم. ولی قبول دارم که هنوز هم این کتاب برای مخاطب گران است. آرزویم این است که این کتاب با 20000 یا 15000 تومان به دست دیگران برسد.

•داستان طرح جلد چه بود؟ چه کسی آن را طراحی کرد و کاملا مبتنی بر نظر شما بود یا نه؟

این طرح جلد را جواد آتش باری طراحی کرده است. البته من دوست داشتم آقای مجید زارع جلدش را طراحی کند، منتهی ایشان سرشان شلوغ بود و به ناچار ما کار را به قول معروف به طور جنگی درآوردیم. اینه کار درجه یک نیست البته آقای جواد آتش باری از گرافیست های خیلی خوب است. چند بار هم در سطح کشور در طراحی پوستر مقام آورده است. سال ها با ایشان در مجله رودکی و انتشارات روزگار کار کرده بودم. این طرح از حالت خاکی بودن شروع می شود و به آسمان می رسد. سادگی و ظرافت خوبی دارد. ولی شاید در چاپ بعدی تغییر کند.

• برنامه ای برای چاپ های بعدی دارید؟

ناشر اصلی یعنی پلاک 8 باید در این مورد تصمیم بگیرد.

•از داستان شهید متوسلیان که در حال نگارشش هستید، هم کمی برایمان بگویید...

این داستان را برای نشر 27 بعثت می نویسم، البته باز هم به خواهش و پیشنهاد من. وقتی وارد زندگی شهید متوسلیان شدم، دیدم دارم به سمت کوهی حرکت می کنم که به این راحتی فتح شدنی نیست. حاج احمد یکی از قهرمانان مظلوم و ناشناخته است. به جد شخصیتی بسیار بزرگ و تودار داشت. هم خشونت و هم لطافت در شخصیت و چهره ایشان دیده می شود و به شدت دوست داشتنی است. من در بین شخصیت های شهدا، چهار - پنج شخصیت را برای خودم گزینش کرده ام و آرزو دارم داستانشان را بنویسم. یکی شهید همت بود. دیگران هم شهید متوسلیان، شهید مهدی باکری و شهید بروجردی. دلم می خواهد ان شاءالله اگر عمری باقی باشد، مجموعه این شهدا تحت عنوان یک کتاب بهم پیوسته و با نام «سال های بهشت» چاپ بشود.

• برای داستان شهید متوسلیان در مرحله مطالعات هستید؟

خیر. دارم می نویسم. مطالعات تمام شده است. منابع هم فراوان است.

• فکر می کنید چند صفحه بشود؟

صحبتی که با دوستان داشتم برای حدود ششصد - هفتصد صفحه است. ولی باز نمی توانم خودم را مقید به صفحه بکنم. ولی از اول بنا را بر این گذاشتم که از لحاظ صفحه محدودتر کار کنم.

• با هدف اینکه قیمت پایین تر بیاید و مخاطب بیشتر بشود؟

بله. آنها این طوری پیش بینی کردند و من هم گفتم چشم. تلاشم این است که ان شاءالله کتاب به نمایشگاه کتاب سال آینده برسد. فعلا دیوانه وار کار می کنم. یکی از دلایلی که معمولا نیستم این است که در گوشه ای می نشینم و می نویسم.

• لحظات نوشتن شما چگونه شکل می گیرد؟ کجا بیشتر می نویسید؟ حالتان چطور است؟

من از دوران کودکی هر وقت مشق می نوشتم یک بالش می گذاشتم زیر سینه ام و دراز می کشیدم. الان هم همان حالت است. گردنم درد می گیرد. روی همان نوشته هایم می خوابم. عینکم در چشمم می رود. وقتی بلند می شوم مهره های کمرم خشک شده و آرام آرام بلند می شوم ولی هنوز پشت میز نشین نشده ام.

• شما کارهایتان را قلمی می کنیدیا تایپ؟

من آدم مدرنی نیستم و کارهایم را با قلم می نویسم. در تفکر مدرنم ولی در عمل نه. معلم 20 سال پیش هستم. سالهای سال است که عادت کرده ام چیزی به نام پاکنویس نداشته باشم. ویرایش دارم ولی پاکنویس نه. این را به دانشجوهایم هم یاد دادم. گفتم ما باید به جایی برسیم که همانطوری که حرف می زنیم، بنویسم. قبل از اینکه چیزی را بنویسم، آن را در ذهنم نوشته ام. گاهی بلند بلند حرف می زنم و می نویسم. یعنی در ذهنم دیکته می گویم. این را در کلاسهای داستان نویسی و نگارش هم بعه دانشجویانم می گویم. بعد از حروف چینی فقط یک ویرایش می کنم. ویرایش و افزایش. شاید این کتاب را بدون اغراق، هفت - هشت مرتبه ویرایش کردم.

• کسی دیگری هم کارهای شما را ویرایش می کند؟

اصلا. قبول ندارم. به خاطر اینکه من سبک خودم را دوست دارم. من خیلی دوست دارم دیگران بخوانند و حس و حال خودشان را بگویند. من این طوری می نویسم. برای اینکه هویت من است.

•یعنی طوری می نویسید که بعد ها مشخص بشود این نوشته شما هست یا نه؟

آنهایی که کار من را خوانده اند امکان ندارد که ده صفحه از کار من را بخوانند و متوجه نشوند که برای من است. به خاطر اینکه اعتقاد دارم این هویت من است.

• رابطه تان با منتقدان چگونه است؟

من دنبال منتقد می گردم. من دنبال جراح می گردم. متاسفانه نقد در حال حاضر نقد سطحی و مطبوعاتی است. از منتقدان می خواهم که جراحی کنند. شما با دقت و ظرافت و با حوصله بگویید که این جایش این طوری است، اما منصفانه و آگاهانه و به قصد ساختن آن کار. منِ نویسنده نیاز به ترحم منتقد ندارم. من در جستجوی بی رحمی آگاهانه منتقدان هستم. تشنه آن هستم کسی بگوید که فلانی چرا این قدر در نوشتن ضعیف هستی. نشان بدهد. ادبیات روسیه چطور ادبیات روسیه شد؟! از دل نقدها...

ادبیات دفاع مقدس ادبیات یک جناح خاص نیست. اگر همه مردم در شکل بسیجی و در اشکال گوناگون در جنگ مشارکت کردند، پس همه روایت گر صادق این دفاع هستند. چرا فقط همیشه جایزه ها برای فلانی و فلانی است؟ همیشه تریبون ها برای آنهاست. اگر برنامه تلویزیون است، همیشه فلانی است. من بعنوان منتقد و دلسوز ادبیات این انقلاب معتقدم که جا را برای بقیه باز کنیم. من قادرم از خودم دفاع کنم؛ ولی فضا را باز کنید تا دیگران ببینند. این مملکت فقط ده تا نویسنده ندارد.
انتشار یافته: ۱
غیر قابل انتشار: ۲
مرتضی خاکپور
|
United States of America
|
۰۰:۳۳ - ۱۳۹۳/۰۷/۲۳
0
0
...

خدایا

خدایاااااااااااااااااااااااااااا

خدا

چرا گفتی به مدافعان دین و وطن نان ندهند ؟!

چرا گفتی جانباز دفاع مقدس را 5 % جانبازی بدهند ؟!

چرا گفتی به جانباز 5% چیزی ندهند ؟!

چرا گفتی جانباز 5 % ؛ که این همه زمین و ثروت ایران را که آزاد کرد به خودش چیزی ندهند ؟!

چرا گفتی جانباز 5 % باید در فقر و تنگدستی زندگی کند ؟!

چرا گفتی جانباز فقط باید کارمند باشد تا جانبازیش قبول شود ؟!

چرا گفتی جانباز 5 % ایران را و مردمش را و دینش را ؛ از حمله دشمن بعثی نجات دهند ؟!

چرا نگفتی حقوق و مسکن و معیشت حق النٌاس جانباز 5 % است ؟!

چرا نگفتی جانباز 5 % برای زنده ماندن به نان نیاز دارد ؟!

خدا

خدایااااااااااااااااااااا

خودت بداد جانبازان 5 % برس ؟!

خداااااااااااااااااااااااا

http://khakpour-m.blogfa.com

...
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار