شهدای ایران shohadayeiran.com

به گزارش شهدای ایران؛ وبلاگ فصل شیدایی نوشت: اول مهر سال 59، اندیمشک در تدارک تشییع جنازه‏ شهیدی است، جوان بود. می‏‌گویند تازه داماد است نامش غلام عباس سروندی می‏‌باشد، در  شلمچه شهید شده مردم خیلی به سر و سینه می‏‌زنند.

عده‏‌ای از آن‏ها شعار می‏‌دهند: «این گل پرپر از کجا آمده؟» و عده‏‌ای دیگر جواب می‏‌دهند: «از سفر کرب و بلا آمده»  با خود می‏‌گویم کربلا کجاست؟ چرا باید مسافر کربلا کشته شود؟

زنان کل می‏‌زنند از خود می‏‌پرسم  رسم این است که در عروسی ساز و دهل بزنند ولی اینجا چرا؟ خورشید در آسمان گیسو پریشان کرده، جمعی هروله کنان از راه می‏‌رسند. تشنه‏، تشنه هستند.

فریاد «یا محمدا» سر می‏‌دهند. تشمال محکم به دهل می‏‌زند؛ الان است که دهل پاره شود؛ به سرعت می‏‌روم کنار تا زیر دست و پا له نشوم.

کفشم از پایم کنده می‏‌شود، زمین داغ است پایم را مرتب بالا و پایین می‏‌آورم، فایده‏‌ای ندارد آفتاب چشمانم را می‏‌زند، جمعیت حسین، حسین می‏‌گویند و راه را می‏‌روند.

دو چشم در داخل قاب عکس به تماشای مردم می‏‌چرخد. طاقت نمی‏‌آورم دنبال جایی برای پناه گرفتن از حرارت آفتاب می‏‌گردم، صنوبری بلند قامت مرا به زیر سایه‏‌اش فرا می‏‌خواند.

بچه‌های اندیمشک و دزفول در ساحل رودخانه کرخه با کمک ارتش برای جلوگیری از عبور نیروهای عراقی از جسر نادری آماده می‌شوند، جاده‌های اندیمشک مملو از خودروهایی است که مردم را از مناطق مختلف ایلام و خوزستان به نقاط امن می‌برند.

تریلرهای باری تا جایی که جا دارند پر از زنان و کودکانی هستند که از مناطق بحرانی و جنگ زده وارد اندیمشک می‌شوند و سپس به طرف استان‌های دیگر ادامه مسیر می‌دهند، در همین جاده هم نیروهای کمکی از دیگر نقاط کشور وارد اندیمشک می‌شوند.

راه آهن ناحیه لرستان تمام قد وارد جنگ شده است نیرو و تجهیزات نظامی را بصورت گسترده به اندیمشک می‌آورد، سکوی تخلیه که در تریزین خانه بین منطقه ساختمان کوی شهدا و پشت بازر به سکوی نظامی و محل تخلیه ادوات و تانک‌های ارتش تبدیل شده است، ترمینال نظامی ارتش هم در کنار ایستگاه برق اندیمشک ترافیک سنگینی دارد.

مردم برای کمک به نیروهای نظامی، بسیج می‌شوند، بیشتر مردم در منازل خود از این نیروها پذیرایی می‌کنند و من هم با چند نفر آب یخ به این سکو می‌بردیم و از برادران ارتشی با آب یخ پذیرایی می‌کردیم.

2 مهر سال 59؛ امروز هم بر دوش نیمه خلوت شهر پیکر دو شهید دیگر تشیع می‏‌شد.

مردم زیر تابوت را به تبرک دست می‏‌کشند و بر سر و صورت خود می‏‌کشند. تابوت‏‌ها چون موجی که سوار بر گرده‏‌ دریا باشد به سوی ساحل خیز برمی‌دارند، از روی شانه‏‌های زخمی و متلاطم مردم، به سوی بهشت زهرا بال می‏‌گشایند و خاک لحد گرمی خون شهید را می‏‌چشد تا رویش جوانه‏‌های شقایق را در خود به انتظار بنشیند.

همه‏ تشیع کنندگان آشنایان صداقت و حریت شهیدان هستند، مردم هروله کنان به دور تابوت‏‌ها چرخ می‏‌خورند. می‏‌گویند یکی از شهدا کارگر کارخانه قند شوش است که بر اثر بمباران شهید شده است.

وقتی از اسمش جویا می‏‌شوم مرا به پرچم بر افراشته‌ای راهنمایی می‏‌کنند که نام اسکندر سگوند را در پیشانی خود به نمایش گذاشته است و نام دیگری شهید حسنعلی عسکری است.

با گذشت ایام اخبار جنگ بهتر می‏‌رسد مردم استقامت می‏‌کنند، سپاه و ارتش در برابر این هجوم غافلگیر کننده سعی در توقف دشمن دارند، امروز هر کسی را نگاه می‏‌کنی رادیوی کوچک دو موجی دارد. چراغ قوه و شمع از لوازم ضروری هر خانواده و هر نفری شده است نقل شب نشینی همسایه‏‌ها کلاً بر محور جنگ است و تجاوز بعثی‏‌ها شایعات زیادی در بین اخبار جنگ رد و بدل می‏‌شود.

محل تجمع مردان و همسایه‏‌ها مقابل منزل مش عباس رحمتی است که با پهن کردن قالیچه‏‌ای جلوی خانه‏‌اش تا پاسی از شب را به اخبار رادیوهای خودی و بیگانه و شنیدن گفتنی‏‌های جنگ و اینکه چه می‏‌شود و چه نمی‏‌شود سپری می‏‌شود؛ چند روز گذشته چندین بار نبرد هوایی هواپیماهای خودی را با هواپیماهای دشمن بر فراز شهر شاهد بودیم.

یک بار دم غروبی که چند فروند هواپیمای دشمن از نوع میگ بر فراز شهر ظاهر شدند در همان وقت هم یک فروند فانتوم خودی رسید، جدال نابرابر و حادثه سازی بود، زن و مرد آمدند روی پشت بام‏‌ها، همه برای هواپیمای خودی که یکی بود دعا و راز و نیاز می‏‌کردیم، دل نگران و مضطرب به صحنه‏‌های به یادماندنی این درگیری هوایی زل زده بودیم، شلیک موشک و تیر بار هواپیما بود که رد و بدل می‏‌شد.

فانتوم به طور مظلومانه‏‌ای در میان 4 فروند میگ دست به مانور و شلیک می‏‌زد و میگ‏‌های عراقی سعی داشتند که به هر نحو ممکن او را ساقط کنند، پدافندهای منطقه شلیک نمی‏‌کردند.

وقتی دود از زیر شکم یکی از میگ‏‌های عراقی بیرون آمد و شعله‏‌های آتش میگ را احاطه کرد، طنین «الله اکبر» فضای شهر را عطر آگین کرد، نبرد هوایی تقریباً سه دقیقه ادامه داشت با حضور یک فروند فانتوم دیگر که به صحنه‏ درگیری می‏‌رسد، یکی دیگر از میگ‏‌های عراقی ساقط می‏‌شود و دو تای دیگر هم صحنه را ترک می‏‌کنند.

خوش‏حالی وصف ناپذیری سراسر وجودم را فرا گرفت، عبور دو فانتوم بر فراز شهر که چون قهرمانان لبخند را بر لبان مردم صبور نشاندند برای لحظه‏‌ای چهره‏ کریه جنگ را پوشاند.

اوضاع بسیار آشفته است، عراق نسبت به روزهای اول جنگ، سخت عصبانی‏ است. خوی وحشی‏ گری عراق حالا دیگر به شهرها سرایت کرده است. بمب و موشک است که منازل مسکونی را به ویرانه تبدیل می‏‌کند.

دزفول با موشک و توپ آماج حملات ناجوانمردانه قرار می‏‌گیرد. زن، مرد، پیر و جوان و اطفال شیرخوار همه برای دشمن، اهداف نظامی هستند.

پدرم حالا افتخار می‏‌کند که برادرم محمد در جبهه مشغول نبرد است پدرم به مصطفی که در بسیج خدمت می‏‌کند و شب و روز از ما دور است، مباهات می‏‌کند. دل، دل می‏‌کنم که از زمین کنده شوم و به آسمان‏‌ها بروم. روی زمین بند نمی‏‌شوم گاهی به بیمارستان شهید بهشتی می‏‌روم و برای خودم کاری درست می‏‌کنم.

در سپاه برادر عبدالله یاراحمدی فرمانده است و در تکاپوی سازماندهی و برادر علی اصغر گرجی‏ زاده مسؤول اعزام نیرو با تلاشی خستگی ناپذیر نیروها را آماده و راهی خطوط درگیری می‏‌کنند. وقتی کاروانی آماده حرکت به سوی جبهه می‏‌شد برادر علی اصغر گرجی هم با آن‏ها راهی خطوط درگیری می‌شود.

 

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار