شهدای ایران shohadayeiran.com

من با خودم فکر کردم که مگر چه خوانده ام؟ سپس به تهران و جماران آمدم و نزد حاج احمد آقا و آقای انصاری آمدم. حاج احمد آقا وقتی صحبت کرد متوجه شدم که آن موقع که رادیوی کوچکشان در دستشان بوده آن را روی زانوی شان گذاشته و گفتند مردم ما مردم حماسه و جنگ هستند؛ اما ایشان در واقع همان چند جمله اول را فقط شنیده بودند و چون حساسیت شان بالا بود قبل از آنکه اصل شعر شروع شود این تذکر را دادند. بعد از این تذکر «ای لشکر صاحب زمان آماده باش آماده باش» را خواندم و متن های آنجور را دیگر نخواندم.
شهدای ایران: حاج صادق آهنگران برای ملت ایران آشناتر از آن است که احتیاج به معرفی داشته باشد. صدای او خاطره مشترک تمام ملت ایران از 8 سال دفاع مقدس است؛ چه آنگاه که ای لشکر صاحب زمان(عج) را ندای آماده باش داد و چه آن روزی که غمگنانه از خرامیدن سبکبالان گفت. او در تمام سالهایی که از حماسه دفاع ملت ایران گذشته است،  همچنان با صدای خود یاد آن دوران را زنده می کند و در مراسم و مناسبت های مختلف مانند هفته دفاع مقدس، به میان اقشار مختلف مردم می رود.



حضور آهنگران در حسینیه جماران برای ضبط یک مستند تلویزیونی از زندگی اش، فرصتی شد تا در گفت و گویی کوتاه با وی، خاطراتش از امام را بشنویم.

گفت و گوی ما با حاج صادق آهنگران در ادامه می آید:

آقای آهنگران! اولین بار کی و کجا امام را ملاقات کردید؟

ما اولین باری که خدمت امام رسیدیم در ستاد نماز جمعه اهواز بودیم؛ شخص بزرگواری به نام آقای یحیوی مسئول ستاد بودند و چند نفر دیگر، در قم با مرحوم آقای ربانی املشی ملاقات داشتیم. آن زمان دنبال امام جمعه برای اهواز بودیم که آقای ربانی به دلیل گرفتاری ها و مسئولیت ها نپذیرفتند. قبل از آن، اولین امام جمعه اهواز آیت الله جنتی بود که در اوج درگیری ها با منافقین این مسئولییت را بر عهده داشت و بعد از ایشان آیت الله طاهری خرم آبادی بودند.

سپس به ملاقات آقایان مرحوم ربانی املشی و ‌آیت الله محمد یزدی آمدیم تا درخواست کنیم مسئولیت امامت جمعه اهواز را بپذیرند. بعد از آن ملاقات ها به دیدن و دستبوسی امام رفتیم. اما خاطرات آن ملاقات یادم نیست.

چه کسانی در آن ملاقات با شما بودند؟

مرحوم یحیوی، آقای خیرالله زاده و آقای حدادپور که هنوز در ستاد نماز جمعه مشغول به کار است.

آن موقع در چه مسئولیتی بودید؟

آن موقع من مجری نماز جمعه اهواز و کسی بودم که شعار می دادم. قبل از انقلاب هم شعارگویی شهر بودم؛ کسانی چون حمید کاشانی، شهید مکوند و... هم بودند. اما من چون صدایم بهتر بودم و با نوا، می خواندم از همان موقع با شهید علم الهدی و شمخانی آشنا شدم و بعد از انقلاب هم در این این کارها باقی ماندم.

بعد از این ملاقات، دیدار بعدی تان با امام چه زمانی بود؟

بار دوم همان زمانی بود که به جماران آمدم و نوحه معروف «ای شهیدان به خون غلتان خوزستان درود» را خواندم.

گویا امام گفته بودند این نوحه بار غم انگیز دارد و سرودها ها باید حماسی باشد...

یک نوحه بود که شعر آن را مرحوم محمدعلی مردانی سروده بود؛ اما محتوا را خودم به او داده بودم و خودش مقصر نبود. من گفته بودم که فیلمی از کشته ها و خرابی ها و سنگدلی بعثی ها آماده شود تا این شعر و نوحه روی آن تصاویر قرار گیرد. سربند آن شعر هم این بود که «ای عزیزان باز به پا شد غوغای محشر/ یک طرف افتاده طفلی یک طرف افتاده مادر»؛ یعنی اشعار حماسی نبود و بیشتر توصیف صحنه بود. اتفاقا آهنگ و جمعیت و تصویر آهنگ هم خوب بود و چند باز تلویزیون پخش کرد که همزمان با موشک باران دزفول با موشک های 12 متری بود.

یکی از بچه ها که با بیت امام تماس داشت گفت امام فرموده اند شعرهای حماسی بخوان. این اتفاق گذشت و یکبار در نماز جمعه تهران برنامه داشتم و شعر «بهر آزادی قدس از کربلا باید گذشت» را خواندم و شعری حماسی برگرفته از کلام امام بود. قبل از این شعر یک متنی خواندم که اشاره به زائران حج داشت و حماسه در آهن نبود و سپس شعر را خواندم. آن موقع آقای مرتضایی فر چیزی به من نگفت؛ اما چند روز بعد از آن به شیراز که رفته بودم، در خدمت آیت الله حائری شیرازی بودم که یکی از بچه ها زنگ زد و گفت ماجرا چیست؟ امام وقتی تو در نماز جمعه بودی از طریق حاج احمد آقا پیغام داد که مردم ما مردم حماسه و جنگ هستند.

من با خودم فکر کردم که مگر چه خوانده ام؟ سپس به تهران و جماران آمدم و نزد حاج احمد آقا و آقای انصاری آمدم. حاج احمد آقا وقتی صحبت کرد متوجه شدم که آن موقع که رادیوی کوچکشان در دستشان بوده آن را روی زانوی شان گذاشته و گفتند مردم ما مردم حماسه و جنگ هستند؛ اما ایشان در واقع همان چند جمله اول را فقط شنیده بودند و چون حساسیت شان بالا بود قبل از آنکه اصل شعر شروع شود این تذکر را دادند. بعد از این تذکر «ای لشکر صاحب زمان آماده باش آماده باش» را خواندم و متن های آنجور را دیگر نخواندم.

من خیلی خوشحال بودم که امام تذکر داده اند و هم اینکه اینقدر به شعرها توجه دارند. البته آنگونه که شنیده بودم آقای محمدعلی انصاری خیلی پیش امام از اثرات کار ما تعریف کرده بودند و گفته بودند که رزمندگان از حماسی خوانی های ما استقبال می کنند.

به جز این دو ملاقات، دیدارهای دیگری هم داشتید؟

بله. به برکت عنایت امام و آقای انصاری می آمدیم. ما خیلی مدیون آقای انصاری هستیم؛ هر باز ما می آمدیم بلااستثناء –شاید جز یکی دو مورد- ایشان هماهنگ می کرد تا ساعت ده صبح برای دستبوسی امام برویم.

امام چیزی هم می گفتند؟

یکبار که امام روز ولادت حضرت زهرا(س) در حال رفتن به حسینیه برای دیدار با خانم ها بودند، گفتم در نماز شب دعایی برای من کنید. گفتند من همیشه شماها را دعا می کنم. سپس گفتم ما را نصیحتی کنید؟ گفتند خوب جنگ کنید و خوب پیش بروید. بعد هم هدیه ای خواستم که به حاج احمد آقا فرمودند بروند عکسی بیاورند تا امضاء کننده. امام هم امضاء کردند و به من هدیه دادند. البته متأسفانه این عکس را بچه ها برده اند و هنوز نیاورده اند!

شما سالها در جبهه های جنگ حضور داشتید؛ میخواهم از تأثیر امام در رزمندگان و بسیجیان برایمان بگویید.

شاید بتوانیم بگوییم کل حرکت بسیجی ها گرچه از فرهنگ عاشورا گرفته شده و راهمان راه امام حسین(ع) است؛ اما امام حسین(ع) فرزند خلفی دارد که رزمندگان او را به عنوان صدیق ترین پیرو راه ایشان قبول داشتند. لذا حرکت کل جنگ دست به سینه و گوش به فرمان امام بود. اگر ایشان اشاره نمی کرد یک نفر به جنگ نمی رفت و به همین خاطر بچه ها حتی فرمانده دسته-نه حتی فرمانده گروهان- را به عنوان ولایت قبول داشتند و او را ولی خود می دانستند. من دوستی داشتم که فرمانده اجازه نداد او به خط مقدم برود، اما رفت. وقتی زخمی شد می گفت دیدی جهنمی شدم و به حرف ولایت گوش نکردم؟! یعنی احساس می کرد به خاطر گوش نکردن به حرف فرمانده اش گناه کرده است.

من خودم چون چهره رسانه ای بودم چند بار از طرف آقا محسن(رضایی) به منطقه رفتم تا به بچه ها روحیه بدهم. یکبار در عملیات بدر نامه ای به من داد که به بچه ها بگوییم مقاومت کنید؛ همان رفتن من به لشکر 7 ولیعصر(ع) و خاکریزهایش و نقل قول آقا محسن از امام تحرک زیادی به پا کرد.

یکبار با چند تا از بچه ها به دستبوسی امام آمدیم؛ در آن ملاقاتها چیزی نمی گفتیم، اما یکبار با یکی از بچه های طلبه به نام ترابی آمدیم؛ او وقتی به امام رسید گفت امام آمده ایم به خانه شما(برای) گدایی! امام با حالتی رو به آسمان گفت ما همه درِ خانه خدا گداییم. سپس ترابی گفت امام دعا کن که شهید شوم. امام تبسمی کردند و گفتند ان شاء الله. بعدا او در عملیات فتح المبین به شهادت رسید.
*جماران

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار