شهدای ایران shohadayeiran.com

جانباز ۷۰ درصد قطع نخاعی می‌گوید: ما جانبازان از نظر مادی شاید مشکل چندانی نداشته باشیم اما برای ما مشکلات روحی زیادی وجود دارد من پرتوقع نیستم همیشه به داشته‌هایم قانعم اما از مسئولان بنیاد می‌خواهم به مسائل روحی جانبازان رسیدگی کنند.
شهدای ایران: وقتی رژیم بعثی عراق نمی‌توانست اهداف خود را در مناطق نظامی جنگ علیه ایران پیش ببرد؛ به موشک‌های برد بلندی که دولت‌های غربی در اختیارش می‌گذاشتند متوسل شد. رژیم بعث گمان می‌کرد با بمباران مناطق مسکونی و غیرنظامی می‌تواند قدرت نظامی و قوت ایستادگی ایران را به زانو درآورد. بارها و بارها سیاست «جنگ شهرها» تکرار شد و عده‌ زیادی در اینگونه بمباران‌ها به خاک و خون کشیده شدند. «نسیم چنگایی»؛ جانباز 36 ساله قطع نخاع گردنی جنگ تحمیلی میان ایران و عراق است که در زمره جانبازان هفتاد درصد به شمار می‌آید. او در سن هفت سالگی مجروح شد در سنی که هیچ درکی از جنگ برای او وجود نداشت اما مانند هزاران ایرانی بی‌گناه قربانی زیاده‌خواهی‌های صدام شد. نسیم چنگایی هم مانند دیگر قربانیان، سندی بر اثبات مظلومیت ایران در هشت سال جنگ تحمیلی است.

در ابتدا به خاطر از کار افتادن رشته‌های عصبی بخش اعظم فعالیت‌های او از کار افتاده بود به مرور زمان و انجام درمان‌های مختلف گردن و دست‌های او به کار می‌افتد ولی بعد از گذشت 29 سال هنوز انگشت‌های او حرکت نمی‌کند. او که جزو جانبازان نخبه این دیار محسوب می‌شود هم‌اکنون دکترای رشته کشاورزی دارد. علاوه بر تدریس در دانشگاه؛ در یک شرکت پژوهشی نیز مشغول به کار است. کارش را مدیون ارسال نامه به دفتر مقام معظم رهبری می‌داند. بی‌آنکه انتظار زیادی از زندگی داشته باشد می‌گوید من هرچه از خدا خواسته‌ام به من داده است اما شاید خواسته‌های من خیلی بزرگ نباشد. چنگایی معتقد است فکر کردن به نداشته‌ها لذت داشته‌ها را هم از آدم می‌گیرد، به همین خاطر از هر فرصتی برای خوب بودن استفاده می‌کند. بخش دوم گفت‌وگوی تفصیلی او با تسنیم در ادامه می‌آید:

با بانوان جانباز دیگری که وضعیتی مشابه شما دارند در تماس هستید؟

در اردوهای بانوان ایثارگر فهمیدم 32 نفر دیگر شبیه من‌ هستند

یک زمانی از سوی بنیاد اردوهایی برای بانوان ایثارگر تشکیل شد که در آن اردو من فهمیدم 32 نفر در ایران شبیه من هستند. همیشه دوست داشتم بدانم که چند نفر در ایران هستند که این اتفاق برایشان افتاده است. این خیلی اتفاق خوشحال کننده‌ای برایم بود که توانستم در این اردو با بانوانی که از شهرهای مختلف هم آمده بودند آشنا بشوم. به همراه ما در این اردوها روان شناسی را هم فرستاده بودند او یک روز به من گفت که تو روحیه خوبی نسبت به برخی از افراد دیگری که در اینجا هستند داری و از من علت آن را پرسید وقتی به او گفتم برای چه این سوال را از من می پرسید گفت «در بم 200 نفر قطع نخاع شده‌اند و من برای کمک به آن‌ها این سوال را می‌پرسم» من گفتم که این با این روحیه در من یک نسخه نیست که بپیچم و برایتان دلیل آن را بگویم.

 آرزوی رفتن به شهربازی بغض سال‌های کودکی

اما بر اساس تجربه‌‌ام بحران‌های زیادی پشت سر گذاشتم همینطور اشک‌ها و حسرت‌های زیادی داشتم، برای مثال وقتی نمی‌توانستم در کودکی درشهربازی سوار وسایل بازی شوم بغض سنگینی در من ریشه می‌کرد و خیلی بغض‌های دیگری که هنوز همراه من هست اما تنها چیزی که ما را آرام می کند این است که هر کس سرنوشتی دارد که خدا با توجه به صبر و جایگاهمان به ما این مشکلات را می‌دهد اگر این اتفاق در جنگ برای کسی افتاده و یا در اثر حادثه ای این اتفاق می‌افتد حتما خواست و اراده خداوند بوده است. اما یک چیز هم خیلی مهم است، شرایط من که در آن زمان یک کودک بودم و در عین اینکه هیچ تصور و آگاهی از جنگ و پیامدهای آن نداشتم، این اتفاق برایم افتاد با جانبازی که خودش با آگاهی به این که ممکن است شهید و یا جانباز بشود و به میدان جنگ رفت خیلی فرق دارد اما باز هم وقتی مشکلی پیش می‌آید انسان باید به جای غصه خوردن به دنبال راه حل باشد.

بیشتر شاگردانم به من می‌گویند که از شما انرژی می‌گیریم

من می‌توانم مثل خیلی‌ها که شرایط مشابه دارند ناله کنم اما با ناله و زاری کردن من, هیچ اتفاقی نمی‌افتد و این ناله تنها موجب  تنهاتر شدن انسان می‌شود. این برای من خیلی خوشحال کننده است که با این وضعیتم می‌توانم به افراد پیرامونی‌ام کمک کنم. من یک شاگردی داشتم که خیلی برایش ارزش قائلم او همیشه در ردیف اول می‌نشست و همیشه هم لبخند داشت اما یک بار خیلی ناراحت بودم وقتی از او علت را جویا شدم گفت «من سرطان دارم» گفتم من تو را درک می‌کنم و از آنجا که خودم هم مشکلات این چنین را دارم می‌دانم که چقدر اذیت می‌شوی تو می‌توانی سرکلاس من نیایی و جزوه‌ها را از دیگران تهیه کنی اما او در جوابم گفت که من وقتی اینجا هستم یادم می‌رود خودم چه دردی دارم و از شما انرژی می‌گیرم. این حرفی است که بیشتر شاگردان من در آخر ترم به من می‌گویند که از من انرژی می‌گیرند. به همین علت می‌گویم ناله کردن، من را به هیچ جا نمی‌رساند و تنها موجب تنهایی می شود که تنهایی هم خوب نیست، خدایی که ما را آفریده است همانقدر که درد می‌دهد صبر هم می‌دهد. من هرچه از خدا خواستم به من داده است. البته شاید خواسته‌ام بزرگ نبوده مثلا همین که بعضی شب‌ها اجازه خواب می‌دهد برای من زیباست و من همیشه سپاسگزار او هستم.

به اردوی مخصوص بانوان جانباز 70 درصد اشاره کردید؛ درمورد آن بیشتر توضیح دهید؟ این اردوها هنوز هم ادامه دارد؟

اردوی ویژه بانوان قطع نخاع لازم بود اما ادامه پیدا نکرد/دیدن هم‌نوعان موجب تقویت روحیه‌ است

زمانی که آقای دهقان رئیس بنیاد شهید بود، خانم‌های جانباز قطع نخاع  را هرسال در یک شهر جمع می‌کردند که این کار سه سال انجام شد، به مشهد و شیراز رفتیم اما با رفتن ایشان از این پست دیگر این اتفاق نیفتاد. از میان این 32 خانم  که قطع نخایی هستند دو تا از آن‌ها  وضعیت خیلی بدی دارند و اصلا نمی‌توانند تکان بخورند. من تا آن موقع نمی‌دانستم که چنین افرادی هم وجود دارد. بعضی از آن‌ها اوایل این اردو اصلاً حرف نمی‌زدند و حال مساعدی نداشتند ولی دفعه بعد دیدیم که چه قدر روحیه شان عوض شده است به نظرم این اردوها خیلی کار قشنگی بود که باید ادامه پیدا می‌کرد. چون همه  این اردوها را دوست داشتند. اینکه جانبازان دیگر را ببنیم برایمان خیلی خوب بود، تعدادی از این خانم ها از شهرها و روستاهای کوچک می آمدند که این اردوها باعث تغییر بزرگی در روحیه‌شان می‌شد.

 یکی از بهترین خاطراتم سفر به شیراز است

من سفر را خیلی دوست دارم و همیشه به سفرهایی که رفتم فکر می‌کنم. یکی از بهترین خاطرات خوبم سفر شیرازی بود که در راستای برنامه ریزی اردوهای بانوان جانباز 70 درصد اتفاق افتاد. در اردیبهشت ماه به شیراز رفتیم که مثل بهشت بود. بازدید از بازار وکیل، باغ ارم و... لحظه به لحظه برایم خاطرات خوشی را رقم زد. در واقع بهترین مکان و بهترین زمان با آدم‌هایی شبیه به خودم خلق شد.

 اصلی‌ترین و اساسی‌ترین مشکلات جانبازان قطع نخاعی چیست؟

هرجایی که بخواهیم برویم اول باید به فکر پله‌اش باشیم، پله کابوس ماست/مسئولان بنیاد به مسائل روحی جانبازان بیشتر رسیدگی کنند

ما جانبازان از نظر مادی شاید مشکل چندانی نداشته باشیم. بالاخره حقوقی هست و هزینه درمانی هم از سوی بنیاد تأمین می‌شود اما برای ما مشکلات روحی زیادی وجود دارد مثلا آن اردوها خیلی برای روحیه بانوان جانباز مفید بود که متاسفانه قطع شد برای بانوان جانباز امید بسیاری ایجاد کرده بود. علاوه بر این ما در سطح شهر هم مشکل زیادی داریم مثلا از مترو و اتوبوس نمی توانیم استفاده کنم، وقتی در یک پیاده رو پستی و بلندی‌هایی وجود دارد نمی‌توانیم از آنجا عبور کنیم اگر بخواهم به دیدن یک تئاتر، کنسرت و یا سینما بروم به اولین چیزی که باید فکر کنم این است که آنجا پله دارد یا نه در واقع پله کابوس من و امثال من است و این خیلی دردآور است. کسانی که این مشکلات را دارند تعدادشان کم نیست اما هنوز هم برای این مسائل راحلی وجود ندارد. نمی‌گویم که این مشکلات خیلی زود باید حل شود اما حداقل تدابیری انجام شود که آرام آرام به سمت حل شدن برود. از مسئولان بنیاد می‌خواهم به مسائل روحی جانبازان رسیدگی کنند تا بتوانیم راحت‌تر زندگی کنیم. من پرتوقع نیستم همیشه به داشته‌هایم قانعم و هیچ وقت اینطور فکر نمی‌کنم همه نیازهای من را دولت یا بنیاد باید فراهم کند اما اینها نیازهای همه ما است و امیدوارم که حل شود.

آیا تا به حال با مقام معظم رهبری و یا مسئولان دولت دیدار داشته اید؟

امیدوارم بانوان جانبازان قطع نخاع یک دیدار مجزا با آقا داشته باشند

تا به حال این سعادت را نداشته‌ام که با آقا دیداری داشته باشم اما خیلی دوست دارم که این اتفاق بیفتد. اگر دیداری اتفاق بیفتد که بانوان جانباز 70 درصد هم بتوانند دسته‌جمعی و به صورت خصوصی بدون حضور جمع دیگری با آقا دیدار داشته باشند اتفاق خیلی خوبی است که همه ما به آن احتیاج داریم و تأثیر بسیاری در روحیه ما جانبازان دارد. دوست دارم این خواسته به نوعی مطرح شود و امیدوارم یک روز محقق شود.

از مسئولان هم با رئیس جمهور سابق دیدار داشتم که اتفاقا مسئله اشتغالم را مطرح کردم که ایشان دستور پیگیری هم دادند. با آقای شهیدی رئیس بنیاد شهید هم دیداری داشتم که در رابطه با مشکلات جانبازان حرفی با ایشان نزدم و دیدار ما در رابطه با آسایشگاه جانبازان ثارالله بود.

این بانوان جانباز قطع نخاع که به تعدادشان هم اشاره‌ای کردید بیشتر از چه موضوعاتی رنج می‌برند؟

بانوان جانباز از داشتن آسایشگاه محروم‌اند

یکی از مشکلات بزرگ ما بانوان جانباز این است که آسایشگاه نداریم این مسئله‌ای است که باید باشد و توقع نیست. در تهران چند آسایشگاه برای آقایان وجود دارد که به آنجا می‌روند و این معضل بسیار بزرگی برای امثال من محسوب می‌شود. نباید به بهانه اینکه چون تعدادمان نسبت به آقایان کمتر است حق داشتن آسایشگاه هم مورد غفلت قرار گیرد. زن‌ها در زمان جنگ به اندازه مردها نقش داشتند. ما بانوان جانبازان به مرور زمان سنمان بالا می‌رود و به همان نسبت مشکلاتمان هم بیشتر می‌شود، بنابراین باید جایی برای نگهداری از ما وجود داشته باشد.

ما جانبازان خانم حتی اجازه قهر کردن نداریم

من که روی ویلچر نشسته‌ام اگر بخواهم تا دم در هم بروم نیاز به کمک دارم بنابراین اگر اتفاقی برای مادر و یا خانواده‌ام بیفتد یا آنها بخواهند برای چند روز به مسافرت بروند یا حتی اگر بخواهم چند روز قهر کنم جایی برای ماندن من وجود ندارد، خیلی جالب است که ما جانبازان خانم؛ حتی حق ِقهر کردن هم نداریم. از سوی دیگر خیلی کم پیش می‌آید که خانم‌های جانباز به خاطر شرایط جسمی‌شان ازدواج کنند و همین، نیاز به مراقبت را برایشان بیشتر می‌کند.

آسایشگاه ثارالله را که یک آسایشگاه قدیمی است، دارند بازسازی می‌کنند که صحبت شده بخشی از آن به خانم‌ها اختصاص داده بشود که البته من فکر نمی‌کنم این اتفاق رخ بدهد چون در ابتدا از من در جلساتشان دعوت می‌کردند اما الان که دارد ساخته می شود دیگر ما را در جلسات راه نمی‌دهند و در واقع از ما استفاده ابزاری کردند و این خیلی در حق من و امثال من ظلم است.

همیشه زنان ایثارگری هستند که بخواهند داوطلبانه از مردان جانباز به عنوان همسر پرستاری کنند

فرق یک مرد جانباز نخاعی با زن جانباز نخاعی در چیست؟

آقایان وقتی این شرایط برایشان پیش می‌آید می‌توانند بالاخره تشکیل خانواده دهند زیرا همیشه زنان ایثارگری هستند که بخواهند داوطلبانه از مردان جانباز به عنوان همسر پرستاری کنند. اما خانم‌ها نمی‌توانند که دلایل مختلفی هم دارد. وقتی یک خانم جانباز نتواند خانواده تشکیل بدهد در نتیجه به خانواده خودش وابسته‌تر می‌شوند، به همین دلیل مجبور می‌شوند از آن‌ها بیشتر کمک بخواهند. آقایان آسایشگاه دارند و می‌توانند به واسطه آن همدیگر را بینند و در نتیجه این دیدارها روحیه می‌گیرند اما من و امثال من از هم دوریم بنابراین همدیگر را اصلا نمی‌شناسیم. این دیدارهای جانبازان مختلف بایکدیگر موجب ایجاد روحیه در آن‌ها می‌شود، حتی برخی از جانبازان مرد خانه و خانواده دارند اما یک هفته به آسایشگاه می‌روند و یادی از خاطرات خود می‌کنند و با یکدیگر بگوبخندی دارند که صدالبته موجب تقویت روحی آنها می‌شود اما متاسفانه برای خانم‌ها این امکانات وجود ندارد اما من به عنوان یک خانم همیشه دعا می‌کنم که هیچ اتفاقی رخ ندهد که مبادا مادرم مجبور به ترک من بشود.  جانبازانی که از ویلچر استفاده می‌کنند نمی‌توانند به راحتی دور هم جمع شوند گفت‌وگویی داشته باشند اینطوری روحیه‌شان به سرعت تضعیف می‌شود صحبت با افراد سالم شاید روحیه را عوض کند اما به اندازه تأثیری که از صحبت با افراد مشابه خود ایجاد می‌شود، نیست.

 برخورد دیگران با شما چطور است؟ آیا تا به حال شده کسی از جانباز بودن شما به عنوان یک زن جوان تعجب کند؟

بله، خیلی برایم این اتفاق پیش آمده است و گاهی هم می پرسند چه طور با این سن کم جانباز هستید که من برایشان داستان جانباز شدنم را تعریف می‌کنم. من یکی از دلایل درس خواندم این بود که وقت آزاد برای من و امثال ما خیلی زیاد است ما بیشتر وقتمان را مجبوریم درخانه باشیم باید به نوعی وقت خودمان را پر کنیم. من هم به دنبال این بودم که این وقت آزادم را پر کنم و بتوانم یک جایگاه اجتماعی خوب برای خودم به دست بیاورم.

وقتی از من درباره زندگیم می‌پرسند و من می‌گویم استاد دانشگاه هستم و تا مقطع دکترا درس خوانده‌ام تعجب می‌کنند و گاهی اصلا یادشان می‌رود که شرایط من چگونه است. برای من خیلی مهم است که انسان های اطرافم من را ناتوان نبینند. شاید نتوانم از لحاظ جسمی همان کاری را که آن‌ها انجام می دهند، انجام دهم اما فکر من همان فکر است.

برخورد مردم با من خیلی خوب است، هرجا به کمکی احتیاج داشتم به من کمک کردند و با آغوش باز هم از کمک کردن به من استقبال می کنند گاهی کنار خیابان هستم و جایی هم نمی خواهم بروم اما مردم نزدیک من می شوند و می‌گویند که آیا به کمک احتیاج دارید، اما من خودم برایم این مهم است بیش از آنکه بر روی مردم عادی، تاثیر بگذارم بیشتر برای آن‌هایی که مشکلی شبیه مشکل من دارند تاثیرگذار باشم و آنها را به این نتیجه برسانم که همیشه می‌توان از زندگی لذت برد و در آن موفق شد. همیشه لازم نیست برای لذت بردن از زندگی به خارج از کشور سفر کرد. گاهی خنده‌های دوستانه در جایی مثل پارک چیتگر برای لذت بردن از زندگی کافی است. مهم دیدگاه آدم‌هاست.

آدمی که با نداشته‌هایش زندگی می‌کند با آدمی که با داشته‌هایش زندگی می‌کند خیلی فرق دارد، فکر کردن به نداشته‌ها لذت داشته‌ها را هم از آدم می‌گیرد. شاید من خیلی چیزها نداشته باشم برای مثال نمی‌توانم راه بروم، نتوانم به سادگی بیرون بروم اما سعی می‌کنم از زندگیم و از فرصت هایم استفاده کنم. بعضی وقت‌ها که خیلی مریض هستم، می‌گویم این هم می‌گذرد و روزهای خوب هم می‌آید و به امید آن روزهای خوب روزهای بد را سپری می‌کنم.
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار