شهدای ایران shohadayeiran.com

نویسنده وبلاگ "جانبازربذه نشین" می نویسد: حالا دلم می خواهد که خودم را بیشتر معرفی کنم ! حقیر احمد فرهنگ جانباز بسیجی که در عملیات مسلم بن عقیل در سال 1361 و در عملیات های والفجر یک و والفجر 4 و خیبر و بدر طبق صورت سانحه صادره سپاه( از نواحی سر و صورت ، چشم ، دست چپ ، بازوی راست و هر دو پا ) چندین بار مجروح شدم و در عملیات های والفجر 8 و کربلای 5 مصدوم شیمیائی شده ام و در لشکر های 8 نجف ، 31 عاشورا ، 10 سید الشهداء(ع) حضوری مستمر داشته ام و در جبهه ها هم چون با عصا حضور می یافتم بسیار مشهور بودم!

اولین بار که در سال 1368 بنیاد جانبازان تشکیل کمیسیون های درصد را داد حقیر در جمع رزمندگان لشکر 8 نجف که دعوت شده بودم و با ویلچر حضور یافته بودم عرض کردم که : برادران همسنگر من . مواظب این درصد های کمیسیون ها باشید که که اینها با این تفکر دارند خلوص نیت را از ما می گیرند و بجایش درصدها را خواهند داد تا جمع ما راتکه تکه و یا به عبارتی پاره پاره کنند ! حقیر و امثال حقیر با سنی آنروزی خود که داشتیم به جبهه ها رفتیم تا از کیان اسلام و ایران عزیز و حیثیت و شرافت خویش دفاع کنیم و ازهر قشر و قومی که بودیم یک جبهه و لشگر واحد خدائی شدیم ! آنگاه که هدف یکی شد همه برای خدا جنگیدیم و همه برای خدا به شهادت میرسیدیم حتی حقیری چون بنده چون مجرد بودم و درمیان ما دلاوران متاهلی بودند که دارای تکفل بیشتر بودند حقوق خویش را به آن عزیزان می بخشیدیم در حالی که خود آن دلاوران هم از موضوع خبر نداشتند! زخم ها از پی زخم ها برمی داشتیم و التیام نیافته دوباره به جبهه برمی گشتیم تا سنگر ها را حفظ کرده و به عهد خویش با شهدا عمل کرده باشیم ولی اینها را بنیاد جانبازان وقت تا امروز که بنیاد شهید و امور ایثارگران متولی کمیسیون ها شده نمی دانند و نخواهند دانست!! چون برای درک آن چیزی چون تخصص لازم نیست بلکه آنچه لازم است خلوص است تا معیارها را با خلوص بسنجند! درصد جانبازی شد معیار و عیار خلوص ایثار و فداکاری!؟

حقیر از کلاس درس بلند شده و رفته بودم جبهه ، پدرم مغازه قنادی (شیرینی فروشی) داشت و بعد از مدرسه هم در آنجا کار می کردم . حال حقیر از سال 1360 تا سال 1366 در جبهه ها بودم و بعد از آن هم حقوق و تحت پوششی هم نبود و با فروش مغازه پدرم به معالجه خودم پرداختم تا اینکه در سال 1369برای اولین بار بنیاد جانبازان حقوق ماهانه 1800 تومانی را پرداخت کرد!! حتما" می پرسید که چرا اینها را نقل می کنم؟ کمی صبر باید تا عرایضم را برسانم. اولین بار قانون حالت اشتغال را از سال 1372 تصویب و اجرا کردند و حقیر دارای حقوقی 3000 تومانی شدم، بدون حضور در کمیسیون! چون مدارک موجودم در پرونده بنیاد حکایت کافی را داشت تا کمیسیون ها خود تصمیم بگیرند و گرفتند و حقیر را حالت اشتغال کردند . شما می دانید  آن سالی که به حقیر ماهانه 3000تومان حقوق حالت اشتغال پرداخت کردند پایه حقوق یک کارگر ساده چقدر بود که به حقیر آن حقوق را مقرر فرمودند! حالا آن فاصله را بگیرید تا به امروز که تکفل مادر و خواهر و 3 فرزند را دارم و حقوق ماهیانه که بنیاد برای من بسیجی پرداخت می کند یک میلیون و دویست و پنجاه هزارتومان است. سال هاست که همسرم از بیماری دهان و دندان رنج می برد و لاجرم همه دندان هایش را دکتری کشیده و برای دندان های مصنوعی و کشیدن دندان هایش 3 میلیون تومان چک کشیده ام و همسرم به بنیاد مراجعه کرده است که لااقل وام کم بهره بگیرد که فقط یک میلیون تومان، آن هم برای خالی نبودن عریضه ، برای دریافت وام به یکی ازبانک ها معرفی کرده اند، آن هم با 27%!! شرمندگی راچگونه معنی می کنند؟ خدایا ما به کجا رسیده ایم؟ برای تمامی عرایضم خدا را شاهد می گیرم!

بنده هم معتقدم که همه در غفلتم ! چون همه را به یک چوب نمی زنند بلکه هرگروهی را با چوبی جداگانه می زنند. بنابراین هیچکدام از درد هم باخبرنیستیم و این بزرگترین آسیب را به جامعه عظیم ایثارگری زده و می زند! حالا همرزم دیروز و من حقیر به جائی رسیده ایم که از درد هم بیخبریم و در این بیخبری هم به همدیگر تیر می اندازیم تا بلکه کوه مشکلات خویش را هموارکنیم !! بیائید پیدا کنیم پرتقال فروش را ؟! یکی از اقوام حقیر چندسالیست که استخدام وزارت نفت شده است و در سال چند بار در مجتمع های رستوران های تحت پوشش وزارت نفت بهترین غذا ها را با نصف قیمت (تخفیف) برای خانواده خود فراهم میکند و یا در سال یکبار در شمال مجتمع هائی را دارند که با خانواده خوش می گذرانند ولی من جانباز بسیجی تا بحال این کرامات را نه از سپاه و نه از بنیاد دیده ام! خواهرم نمیدانم که زخم بستر میدانید که چیست ؟ نمیدانم که میدانید که همسرم وقتی مرا در آغوش گرفته و دستشوئی میبرد چه حالی دارم ؟؟ نمیدانم که میدانید فرزند 16 ساله ام حسرت دست در دست پدردر خیابان راه رفتن را دارد؟! ولی نیک میدانم که اکثریت مصوبان قانون در مجلس و مجریان نمیدانند چه حالی دارد ؟؟ وقتی در دفتر رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران کشور (قبلی) به جانباز 65% و فرزند شهید می فرمایند که : مگر من گفته بودم که به جبهه بروید؟ یعنی میدان به دست نامحرمان افتاده است و ما باید حساب خیلی کارها به دستمان بیاید ! رئیس بنیاد کشور عوض شد امیدوار شدیم که بی دردان را از مجموعه بنیاد خدمت رسانی به خانواده شهدا و ایثارگران بیرون می کنند ولی افسوس !!! که مدیران را برسرکار می آورند که ...... !!

گناه من حقیر این بوده که ترکش در سرم که به روی مغزم نشسته است و دچار تشنج کرده تا نه بتوانم ادامه تحصیل کرده و نه بتوانم به شغل آباء و اجدادی خویش (قنادی- شیرینی پزی)بپردازم که امروز با این حقوق بخور و نمیر در کلانشهر ها شرمنده اهل و عیال خویش باشم و همرزم دیروز من و همسر عزیز بسیجی شما هم بنوعی دیگر شرمنده باشد و ما در مقابل هم قرار بگیریم که یکی صف حالت اشتغالی ها باشد و دیگری .... ؟!!!

به کدامین قانونگذار باید گفت که : این ترکش روی مغز حقیر که باعث تشنج من است مانع اصلی عدم تحصیل من بوده و اگر برادر همرزم جانباز دیگری توانسته که تا با ادامه تحصیل به مدارج بالا برسد و باعث افتخار من هم هست و من نتوانسته ام عدالت معیشتی را در میان ما چگونه باید برقرار کند؟ آقای مجتهد مورد افتخار من و امثال من حقیرهستند ولی نیک میدانند که قانون حالت اشتغال تا بحال حتی برای جانبازان و ایثارگران بسیجی بطور کامل اجراء نشده است. بنا براین این عزیز را هم مورد هجمه خود قرار ندهیم! درجلساتی که حقیر از نزدیک حضورداشته ام آقای مجتهد دغدغه کل ایثارگران را داشته اند و مطرح کرده اند که از خدا توفیق بیشتر برای این دلاور عزیز هم خواهانم.

ما همه فراموش کرده ایم که تادیروز در یک صف ودر یک لشکر الهی بودیم و همه چیزمان برای خدا بود!! بیائید در تاریکی و ظلمت نا خواسته ای که عده ای زرمدار و زور مدار برای ما درست کرده اند به همدیگر تیر نیندازیم !!! بلکه حکایت غربت ایثارگران بسیجی را باهم بنگاریم و قلم را که مقدس تر از اسلحه مجاهدان راه خداست آلوده به تهمت و افتراء از سر ندانستن نکنیم !! حالا حکایت غربت ایثارگران بسیجی ، حکایت غربت است و غریبی ، حکایت شرمندگی از روی فرزندان است و شرمندگی از روزگار نامرادی که نامحرمان بر آن حاکم شده اند! حکایت شرمندگی از شهدای عزیز است! حکایت درداست ، حکایت فراموشیست و حکایت ربذه نشینی ابوذر هاست!

ناله را هرچند میخواهم که پنهان در کشم

سینه میگوید که من تنگ آمدم فریاد کن!
انتشار یافته: ۲
غیر قابل انتشار: ۷
رشید
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴:۵۲ - ۱۳۹۳/۰۷/۱۲
0
1
برادر جان درد مان را تازه کردی -تمام گفتار شما را خودم تجربه کردم-نمی دانم برای خودم و خودت گریه کنم یا برای دیگرانی که می گویند جانبازان در آشایش زندگی می کنند واقعاً دنیای غربیست حرف بزنی اجرت میرود حرف نزنی حقت میرود پس منظریم تا عمرمان برود تا این حدیث نیز تمام شود
صولت مرندی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۳:۰۲ - ۱۳۹۳/۰۸/۰۴
0
0
اقایان قانونگذار:من یک بچه محصل اول دبیرسستان بودم که جبهه سنگرم شدبجای اموختن درس شیمی بابمب شیمیایی اعصصاب درامیخته شدم وبجای ارزوی نمره بیست ؛عاشق شهادت،بااالخره درنوجوانی جانبازشدم وطعم خیلی ازانچه همسالان من چشیدن,من تاثرخووردن.حالاپس از46سال عمرکه باشادیهاقهروهمدم خلوت من همان نوحه های پرسوزحاج صادق؛ دریغ ازلبخندی که دودخترخردسالم راشایدلححظه ای شادکند.پس بعدعمری تصویب وشایدواگر-دیگرمراخوش نیادوتکراریست.فقط بمن بگین گناه دودخترطفل معصووم من چیست که بگن باباموجی یعنی چی؟دیروزدایی میگفت باابباشوولش اون موجیه!نمیفهمه.شیروان-جانبازاعصاب وروان.صولت مرندی
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار