شهدای ایران shohadayeiran.com

شهدای ایران، وقتی می‌گوییم "اسارت" ناخود آگاه به یاد میله‌های محکم و چهاردیواری حزن آلودی می‌افتیم که هیچ امیدی در آن نفوذ ندارد. محل سکون و افسردگی. اما اسرای ایرانی هشت سال دفاع مقدس این مفهوم رایج را از بین بردند و ثابت کردند در اسارت هم می‌توان منحصر به فرد، خلاق و رزمنده بود. فقط کافیست هدف مقدسی برای تحمل روزهای سختِ اردوگاه در دل دشمن را داشته باشی. آزاده سرافراز "حسین اکبری" بچه شهرری است. او که درمیان آشنایان به «حسین قلم ساز» معروف شده‌است. هم اکنون یک استاد تمام عیار قلم زنی روی فولاد است. و این ثروت عظیم هنری را از روزهای اسارت به یادگار دارد. او  به قدرت خارق العاده اسرای ایرانی در عراق برای کسب مهارت های بیشتر و متنوع تر اشاره می‌کند و همه حرفش را در مورد اسارت به خوبی در یک جمله خلاصه می‌کند: "مهم این است که توانستیم در اسارت عراق هم به وسیله مقاومت و ایستادگی با بعثی‌ها بجنگیم"

جانبازان هنرمند که حالا برای خود به صورت خودجوش و با حمایت معنوی بنیاد شهید تشکلی ایجاد کرده‌اند، حرف‌هایی شنیدنی از پیوند زیبای حماسه با هنر دارند. چیزی که آنان توانسته‌اند در طول سال‌های زندگی‌شان تجربه کنند. بخش اول نشست صمیمی این جانبازان در خبرگزاری تسنیم گفتگو با آزاده حسین اکبری است که متن آن در ادامه می‌آید:

در دوران اسارت، قلم زنی روی فولاد را آموختم

آقای اکبری! از هنرهای دستی که انجام می‌دهید بگویید. چطور شد که شما کارآفرین برتر شدید؟

مدتی طولانی در اسارت بودم و افتخار داشتم که هنر قلم زنی روی فولاد را در جوار «شهید محمد کمیجانی» که متولد کمیجان اراک اما بزرگ شده اصفهان بود، یاد بگیرم. البته من و «جواد عرفانی» با هم بودیم که این هنر را در اسارت یاد گرفتیم اما عرفانی 5 سال پیش به رحمت خدا رفت. من این قول را در همان دوران اسارت به کمیجانی که استادم بود، دادم که بعد از آزادی هنرم را در ایران ادامه بدهم. شهید کمیجانی در همان دوران اسارت به شهادت رسید.

 1000 نفر را با ارائه مدرک معتبر از صنایع دستی آموزش داده‌ام

از اسارت که برگشتم در هیچ ارگانی مشغول به کار نشدم، 22 سال است که اینکار را ادامه می‌دهم و زیر نظر صنایع دستی شهرستان ری و تهران 1000 نفر را با ارائه مدرک معتبر از صنایع دستی آموزش داده‌ام و هنرجویانی نیز دارم. در حال حاضر سه کارگاه دارم که ریاست بنیاد شهید شهرری؛ حاج نصرالله و آقای طاهرنژاد نیز ده ها بار آمدند و از این کارگاه‌ها بازدید کردند. الان شکر خدا می‌توانم در طول یک ماه تا 45 روز کار قلم زنی را روی مس، فولاد و برنج آموزش دهم. بعد از این مدت آموزشی تا 5 سال با هنرجویانم قرارداد رسمی می‌بندم که این کار را نزد ما انجام دهند و یا آن را می‌برند در منزل و با نام مشاغل خانگی آن را ادامه می‌دهند. به همین علت من به عنوان کارآفرین برتر در استان تهران و شهرری شناخته شدم. به تازگی با من تماس گرفتند و اطلاع دادند که کارت کارآفرینی من حاضر است و باید بروم و آن را تحویل بگیرم.

در اسارت، چکش من یک تکه سنگ کوهی وقلمم سیم خاردار بود

 چه طور این هنر را در زمان اسارت یاد گرفتید؟

بعضی از رزمنده‌ها پیش از ما اسیر شده بودند. زمانی که من با آن‌ها صحبت می‌کردم متوجه شدم برخی از اسرا از غم دوری، تنهایی و اسارت مریض شده‌اند. در اردوگاهی که من بودم 121 نفر دیگر نیز حضور داشتند که به اصطلاح، ما جز مفقود الاثرها بودیم و به همین دلیل بچه‌ها از غم دوری از وطن، زیر شکنجه‌ها و دوری از خانه و خانواده از بین می‌رفتند. بنابراین من تصمیم گرفتم خودم را در آنجا به نوعی مشغول کنم که هم هنری یاد گرفته باشم و هم اینکه حداقل زنده به وطنم بازگردم. به همین دلیل از شهید کمیجانی خواستیم که این هنر را که بلد بود به ما نیز یاد بدهد، من هم اراده کردم و اینکار را یاد گرفتم.

از آنجا که ما در آن شرایط ابزاری نداشتیم، سر شیر آب را باز می‌کردیم و سنگ‌ها را آنقدر روی زمین می‌ساباندیم که حالت پلاک پیدا می‌کرد. حتی ما آنجا چکش و قلم نیز نداشتیم، بنابراین چکش من یک تیکه سنگ کوهی بود و قلم من هم سیم خاردار بود. این سیم خاردار را زمانی که به اجبار از طرف رژیم بعث به بیگاری می‌رفتیم، از سیم خاردارهای اردوگاه کنده بودیم. چون زور نداشتیم خارها را یکدفعه تکه کنیم، هر بار که بیرون می‌رفتیم آن را مقداری با چرخاندن شل می‌کردیم و نهایتا می‌توانستیم تکه‌ای را بکَنیم. بعد آن تکه خار سیم خاردار را میان دو تکه چوب گذاشته و با نخ پتو دور آن را می‌پیچاندیم. در نهایت با آن‌ها روی سنگ، مس و فولاد کنده کاری می‌کردیم.

 در دوره اسارت یک لوستر ساختم که آن را وسط آسایشگاه گذاشتیم

برای تهیه فولاد هم باز از آن‌هایی که به بیگاری می‌رفتند، خواهش می‌کردیم که هرچه را از میان تکه‌هایی که در زمین کارشان ریخته بود، می‌توانستند با خود بیاورند، بچه‌ها هم قوطی‌هایی را برای نگهداری آب با خود می‌آوردند که شهید کمیجانی این قوطی‌ها را با سنگ کوهی دو تکه می‌کرد و از آن بال، صورت و رخ در می‌آورد و ما هم آن‌ها را نصب می‌کردیم و توسط خار به هم پرچ می‌کردیم. اینگونه از آن‌ها طاووس می‌ساختیم. من بزرگترین لوستر را توانستم در عراق بسازم. شیشه های سِرکننده دندانپزشکی که ته آن چوپ پنبه قرار داشت را سوراخ می‌کردم و از بین آن سنجاق رد می‌کردم. پس از پایان کار؛ لوستر را در وسط آسایگاه گذاشته بودیم.

به خاطر قلم زنی در اردوگاه، شکنجه می‌شدم

سربازان عراقی در اردوگاه جلوی این فعالیت‌های هنری شما را نمی‌گرفتند؟

ما در اردوگاه مفقودین بودیم و دور از جاهای دیگر، به همین دلیل خیلی اوقات می‌توانستیم دور از دید عراقی‌هایی که در اردوگاه‌های دیگر چنین قانون‌های خاصی را می‌گذاشتند، فعالیت کنیم. اما بارها شد زمانی که عراقی‌های مزدور برای بازدید می‌آمدند، قلم و سنگ کوهی ما را پیدا می‌کردند و به خاطر آن ما را شکنجه می‌دادند که دیگر اینکار را تکرار نکنیم. اما با وجود این کتک‌ها و شکنجه‌ها موفق شدیم اینکار را انجام بدهیم و آن را یاد بگیریم. به هرحال با سختی زندگی در آنجا کنار می‌آمدیم و قلم زنی کاری بود که من از بچگی به آن علاقه داشتم و آنجا هم که دیدم شهید کمیجانی آن را انجام می‌دهد، یاد گرفتم. افتخارم این است که 22 سال است اینکار را انجام می‌دهم.

الان تهران و شهرری من را به عنوان «حسین قلم ساز» می‌شناسند. در اردوگاه عراق اما به «حسین شابدول» معروف بودم. که البته این لقب هم خودش داستانی دارد. بالش خودم را در آنجا گلدوزی کرده بودم و چون بچه شهر ری بودم روی آن نوشته بودم شابدول. در واقع می‌خواستم بنویسم شاه عبدالعظیم اما چون نخ نداشتیم وامکانات کم بود فقط توانستم شابدول را بنویسم و چون این ماجرا از یک کار ابتکاری نشأت گرفته بود همه بچه‌ها خوششان آمد و از آن به بعد من در آنجا به این نام معروف شدم.

 در عملیات شناسایی اسیر شدم/مهم این است که توانستیم در عراق هم به وسیله مقاومت و ایستادگی با بعثی‌ها بجنگیم

 چه شد که به اسارت دشمن در آمدید؟

در آن زمان سنم خیلی کم بود. در دسته شناسایی بودم. این افتخارم بود که یک شب در میان به شناسایی می‌رفتم. شناسایی مربوط به تعداد شهدا یا اینکه چه مقدار ادوات جنگی و تانک در مطقه هست، می‌شد و هر روز آن را گزارش می‌کردیم. 13 نفر همراه هم بودیم،  14 بار رفتیم و آمدیم تا توانستیم مین‌ها را خنثی کنیم. در آن زمان یک بولدوزر بود که می‌خواستم آن را به عقب بیاورم چون خودمان امکانات و تجهیزات کم داشتیم به این غنائم جنگی نیاز بود. مرحله بعد شناسایی، یک باتری ساز را به آنجا بردیم که ماشین را درست کرد.در روز آخر هم یک راننده را با خود بردیم که ماشین را به عقب بیاوریم اما متاسفانه آن روز عراقی‌ها متوجه شدند و ما که 14 نفر بودیم در برابر 40 نفر عراقی قرار گرفتیم. خلاصه درگیر شدیم و آن شب 5 نفر از بچه‌ها به شهادت رسیدند. 9 نفر باقیمانده هم به اسارت گرفته شدیم.

در تکریت اهالی عراق را برای دیدن ما خبر می‌کردند/مردم هم به ما بی احترامی می‌کردند

ما را از آنجا به تکریت بردند. 11 روز در آنجا بودیم اما این مدت برای ما 11 سال گذشت، چون ما را در جاهای مختلف می‌چرخاندند و اهالی عراق را خبر می‌کردند که بیایید و اسرای ایرانی را ببینید. مردم جمع می‌شدند؛ ما را می‌بستند، به ما بی‌احترامی می‌کردند و ما را اذیت می‌کردند. مثلا اتش سیگار را بر روی صورت و دستان ما قرار می‌دادند که البته همه این‌ها افتخار جنگ برای ماست. هیچگاه آن روزها را فراموش نکردیم. اسارت، اسارت است. چه یک روز و چه ده سال؛ مهم این است که ما توانستیم در آنجا هم با صبر و مقاومت با بعثی‌ها نبرد داشته باشیم.

تمام ادوات جنگی فیلم مختارنامه را در طول 6 سال و نیم به همراه هنرجویانم ساختم

 از این هنر ارزشمندی که در دوران اسارت یاد گرفته‌اید به غیر از تربیت هنرجو در چه فعالیت‌هایی استفاده می‌کنید؟

من این افتخار را داشتم که تمام ادوات جنگی فیلم مختارنامه را در طول 6 سال و نیم به همراه هنرجویانم بسازم. از زره بگیرید تا کلاه خود و شمشیر و ... همه را ما ساختیم. تاکنون نمایشگاه‌هایی را در سراسر کشور توانستم در طول این سال‌ها به همراه هنرجویانم برگزار کنم. مثلا در همدان که در کنار دوستان هنرمندم. جانبازان: آقای آریا نژاد و احمدی بودم نمایشگاه برگزار کردم. همچنین در کرمان، جیرفت، تبریز، شیراز، و... نمایشگاه‌هایی داشته‌ایم.از اماکن دولتی هر کدام که بخواهند فعالیتی در زمینه کارهای هنری و نمایشگاهی انجام بدهند ما سه نفر در اختیارشان هستیم. لازم است اینجا از رئیس بنیاد شهید به خاطر کارهایی که در طی  یک سال حضورشان در بنیاد برای جانبازان، ایثارگران و خانواده شهدا انجام دادند و آقای طاهر نژاد و از رئیس بنیاد شهید شهرستان ری اقای حاج نصرالله تشکر کنم.

 
 ماجرای عکس یادگاری در اسارت که بعد از 18 سال به دستم رسید

شما و حاج آقا ابوترابی در دوران اسارت با یکدیگر بودید؟

بله؛ مدت شش یا هفت ماه در زمان اسارت در کنار حاج آقا ابوترابی بودم و عکسی هم از دوران اسارت در کنار ایشان دارم، ایشان خیلی به من لطف داشتند چون سنی هم در آن زمان نداشتم. جالب است بدانید آن عکسی که در کنار ایشان دارم، بعد از 18 سال از آرشیو عراق به دست من رسید که البته دیدن این عکس سخت اما غرور آفرین است. در واقع سال 87 فرماندار شهرستان ری آقای موسوی من را در یک سمینار دعوت کرد تا به عنوان کارافرین نمونه  از من تقدیر کنند در آن مراسم تقدیر این عکس را به من هدیه کردند. آن‌ها هم گفتند که این عکس را از آرشیو عراق به دست آورده‌اند و سه ماه در تلاش بودند که من را پیدا کنند و عکس را به من برسانند.

از دیدن عکس پدرم هم به اندازه دیدن  عکس حاج آقا ابوترابی خوشحال نمی‌شوم

از عکس حاج آقا ابوترابی در نمایشگاه‌هایی که برای آثار دستی می‌گذارید زیاد استفاده می‌کنید. چرا؟

آن عکس را که معمولا توی نمایشگاهم می گذارمٰ دوستم آقا مجید آریا نژاد برای من آورد که اگر عکس پدرم را می آورد آنقدر خوشحال نمی شدم. من همیشه عکس حاج اقا ابوترابی را دارم. ایشان نماینده امام بود در اسارت و به پدر ازادگان معروف است. ایشان در اردوگاه ها می آمدند و سر می زدند و با صحبت هایی که می کردند همه بی نظمی‌ها و قیل و قال‌ها را خاموش می‌کردند. هرپنج ماه به اردوگاه ها سر می‌زدند. من افتخارم این است که 6 ماه با حاج آقا در یک بند بودم. در موصل با حاج آقا ابوترابی، با آقای عباسی و با آقای شنوا هم بند بودم.

بچه‌ها با باتری سوخته در اسارت تمرین خطاطی می‌کردند

معمولا حاج آقا ابوترابی از کسانی که به هر شکل و در هر سطحی کار هنری می‌کردند حمایت می‌کرد، از فعالیت شما هم حمایت خاصی داشت؟

حمایت ایشان به این صورت بود که بچه‌ها را تشویق می کرد که از فکر و صدمه‌های روحی ناشی از اسارت خارج شوند.در اسارت هنر به ما روحیه می‌داد و حاج آقا ابوترابی هم با آگاهی از این مسئله ما را تشویق به هنر می‌کردند و بیشتر بچه‌ها هم در اسارت خطاطی یا داستان نویسی را انجام می‌دادند. کار خطاطی هم به این صورت بود که یک تخته برای خود آماده کرده و توسط یک باتری سوخته کار خطاطی را انجام می‌دادند.

از این صنایع دستی که در دوران اسارت ساختید، توانستید چیزی هم با خودبه ایران بیاورید؟

بله؛ یک نمونه از هر کدام از چیزهایی که در عراق ساخته بودم را با خودم آوردم.

 22 سال است کارهای هنری اسارتم را نگه داشته‌ام

 چطور؟ سربازان عراقی متوجه نشدند یا ممانعتی نکردند؟

قبل از اینکه از مرز رد شویم، لباس‌هایی که به ما داده بودند برایمان بزرگ بود، کارهای دستی‌ام را در یک ساک ساخته شده از لباس‌های زرد اسارت که روی آن نوشته شده بود اسیر جنگی، قرار داده و آن را به کمرم بستم. این ساک همانند لباسم بود و دیده نمی‌شد. زمانی که می‌خواستم از سیم خاردار رد شوم یک عراقی به نام سید رحیم مرا صدا کرد و گفت این چیست؟ بعد متوجه شد من یک ساک را دارم با خودم می‌برم.آن ساک را از کمرم درآورد و شروع کرد به کتک زدن. از شدت درد داشتم گریه می‌کردم و می‌گفتم یا امام حسین(ع) من در روز آخر هم باید مورد شکنجه قرار بگیرم. همان موقع یک افسر دیگر که امیدوارم خدا برایش خوب بخواهد، وقتی دید که من گریه می‌کنم گفت چی شده؟ من گفتم در آن ساک یک سری یادگاری قرار داشت و آن‌ها را می‌خواستم. او هم رفت و ساک را برداشت و به من داد. با اینکه دشمن بود اما به ما بی‌احترامی نکرد، او شیعه بود و برادرش در ایران اسیر بود.

خاطرات آزادی، اسارت و فعالیت هنری‌ام را می‌نویسم

الان 22 سال است که آن امانت‌ها را نگه داشته‌ام و موزه بنیاد شهید بارها خواسته آن‌ها را از من بگیرد اما نداده ام. وصیت کردم بعد از مردن یا شهادت من، آن‌ها را به بنیاد شهید  بدهند تا برای نسل بعدی نگه داری کنند. الان هم در حال نگارش کتابی هستم که هنوز تمام نشده. تصمیم دارم اسم آن کتاب را «کوله بار غم» بگذارم. خاطرات آزادی، اسارت و کار یاد گرفتنم، جریان زندگی بچه‌هایی که با ما همکاری داشتند را نوشته‌ام که  اگر تمام شود آن را به بنیاد شهید می‌دهم تا به چاپ برسد.

آثار هنری خود را در نمایشگاه‌های دیگر کشورها هم به نمایش گذاشته‌اید؟

من در دوبی نمایشگاه انفرادی برگزار کردم که خانم موحد از طرف شهردای منطقه 12 من را برد. مجموعا 5 روز آنجا بودم که در روز سوم همه آثاری را که برده بودم به فروش رفت. بازدیدکنندگان از ایرانی بودنم خوشحال ی شدند و استقبال خوبی می‌کردند. البته قرار بود هرسال به آنجا برویم که وقتی پیگیری کردم، گفتند که به خاطر مشکلات بودجه اینکار شدنی نیست. اما قراراست اذرماه امسال به همراه دوستان جانباز در تشکل کارآفرینان ایثارگر به ترکیه برویم.
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار