شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۵۰۶۰۸
تاریخ انتشار: ۳۰ شهريور ۱۳۹۳ - ۰۹:۳۵
بازخوانی دیدگاه امام درباره خانواده شهدا
امام (ره): اگر معلوم شود كه كساني در بعضي از ادارات و وزاتخانه‌ها براي اجراي امور شهداي انقلاب و خانواده آنها اشكال تراشي مي‌كنند، به عنوان ضد انقلاب بايد مورد تعقيب واقع شوند.
به گزارش خبرنگار سرویس اجتماعی شهدای ایران؛ پای صحبت ها و درد دل های جانبازان و ایثارگران که می نشینی مات و متحیر از صحبت های آن ها، تا مدتی فقط به ابن فکر می کنی که آیا واقعا ادای دینی برای این عزیزان صورت گرفته است یا خیر...

زمان جنگ از هر صد جوان شاید یکی به جبهه می رفت و آن هم که می رفت جنگ، یکی بود. ولی صدتای سرباز بعثی را حریف بود! حالا آن بسیجی از جنگ برگشته، با بدنی پر از درد و رنج و تیر و ترکش و گازهای شیمیایی، با بدنی نحیف که دیگر حوصله خودش را هم ندارد چه برسد به آن که یک روز در صف بیمه، یک روز در صف دارو و در صف های مختلف بایستد.

این درد دل ها نشان از بی توجهی های مسئولینی است که در گوش های خود پنبه گذاشته اند به شکلی که هیچ فریادی به گوش آن ها نمی رسد.

جانبازان، خواستار رسیدگی به مشکلات ایثارگران هستند که مشکلات عدیده آن ها شامل هزینه های درمانی، هزینه های دانشگاهی فرزندانشان، هزینه های شخصی و بسیاری مشکلات دیگر...

کو گوش شنوا...

به سال های پیش می رویم، سال هایی که امام (ره) هم گوشزدهایی را خطاب به مسئولین در خصوص توجه به جانبازان داشتند، اما گوش شنوایی وجود ندارد.

امام (ره) در سخنانش می گوید:  بايد رسيدگي كامل به خانواده شهداء و آسيب‌ديدگان و معلولين در اين راه، چه در حال انقلاب و چه قبل و بعد از آن به نحو احسن و با مراعات احترام آنان بشود.

لازم است عموم دستگاه‌هاي اجرايي اموري را كه مربوط به شهدا و خانوادة آنان و معلولين و مصدومين است با كمال سرعت عمل نموده و تسهيلات لازم را در مورد آنان معمول دارند، كه اينان بر ما و ملت شريف حق بسيار بزرگي دارند. و اگر معلوم شود كه كساني در بعضي از ادارات و وزاتخانه‌ها براي اجراي امور شهداي انقلاب و خانواده آنها اشكال تراشي مي‌كنند، به عنوان ضد انقلاب بايد مورد تعقيب واقع شوند.


جانا سخن از زبان ما می گویی

امام به عدم بهبود امور مربوط به خانواده شهدا اعتراض شدیدی می کند و می گوید: آيا اين ادارات دولتي، وزارتخانه‌ها و همة گروه‌هايي كه در ادارة اين مملكت مشغول هستند، جواب شماها را چه مي‌دهند كه باز هم در عين حالي كه سفارش شده است كه اين كاغذبازي‌هاي مزخرف را و اين كارهاي ضد انقلابي را نكنيد، باز مي‌شنويم كه حتي براي شما كارشكني مي‌كنند؛ اينها چه مي‌گويند؟ اينها چه هستند؟ اينهايي كه در رأس هستند، چطور توجه به اين مسائل ندارند؟ چطور آقاي رئيس‌جمهور دخالت در اين امور نمي‌كند؟ چطور شوراي انقلاب در اين امور رسيدگي نمي‌كند؟ چه شده است اينها را؟ به كارهاي ديگر مشغولند اينها؟ ما مرهون اينها هستيم. اينها بودند كه شما را به اين مسندها نشاندند. اگر اينها نبودند، نه من اينجا بودم، نه شما آنجا بوديد، نه آنها آنجا و نه دستجاتي كه مخالفت با اين نهضت مي‌كنند در اينجا. آنها كه مخالف نهضت هستند حسابشان علي‌حده است اما شمايي كه با نهضت هستيد و در امور اين كشور داريد دخالت مي‌كنيد، ادارة اين مملكت دست شما هست. چطور است كه شما رسيدگي به اين ادارات نمي‌كنيد؟ و اين وزارتخانه‌ها، اين وزرايي كه اشخاصي تحت ادارة آنها هست و باز هم از اين اشخاصي كه از رژيم سابق مانده‌اند هست، اينها چه مي‌گويند؟ به اسلام عقيده ندارند؟‌يا عرضه ندارند؟ نمي‌توانند اين اشخاصي كه كارشكني براي اين افراد مي‌كنند، براي اين معلولين حتي كارشكني مي‌كنند و براي اين شهدا كارشكني مي‌كنند، نمي‌توانند اينها، نمي‌فهمند اينها كه بايد اينها نشود؟ نمي‌دانند كه ايران مرهون اينهاست؟ نمي‌دانند كه رژيم منحوس شاهنشاهي را اينها از بين بردند و شما را به اينجا رساندند؟

انتشار یافته: ۳
غیر قابل انتشار: ۳
صمد مهدی پور
|
Netherlands
|
۱۴:۵۴ - ۱۳۹۵/۰۷/۲۷
0
0
سلام و احترام
((بنام خالق هستی))
با سلام و احترام
بنده صمد مهدی پور فرزند شهید ، پدرم در سال 60 و دو عمویم نیز در سالهای 61 و 62 به فیض عظمای شهادت نائل شدند. همسرم خانم دکتر پهلوانی نژاد دکتر دارو ساز ، فرزند شهید و خواهر شهید است ، در حالی که عده ای در کمال وقاحت و بی شرمی ادعا می کنند سهم خود را از سفره انقلاب و نظام برداشته ایم و آنگونه در کشور دزدی و چپاول و غارت کرده و می کنند ، متاسفانه حق من و همسرم که هر دو فرزند شهید هستیم براحتی پایمال شده و متاسفانه از بس در زندگی با مسائل و مشکلات متعدد دست و پنجه نرم کردیم دیگر آن توان و حال و حوصله پیگیری برای احقاق حقمان را هم نداریم و گوش شنوایی هم نیست ، دلواپسان نظام کجا هستند؟ بفرمایش سید و سالار شهیدان که این روزها ایام شهادت آن بهترین و کامل ترین بنده خدا را پشت سر می گذاریم ،آیا کسی هست که ما را یاری کند و به ندای حق طلبی ما پاسخ دهد، مگر یکی از مهمترین درسهای قیام عاشورا این نبوده که به ندای حق طلبی بندگان خدا پاسخ دهید، کجایند دلواپسان نظام؟
همانطور که عرض نمودم همسرم فرزند شهید و خواهر شهید است، و دکتر داروساز، مدتی بعنوان مسئول فنی در داروخانه ای با حقوق بسیار ناچیز کار میکرد ، تا اینکه حدود دوازده سال پیش در اصغر اباد خمینی شهر که در 35 کیلومتری محل سکونتمان است و حدود 45 دقیقه با وسیله شخصی خودش طول می کشید آنجا برود یک امتیاز داروخانه از یک دکتر داروساز دیگر به مبلغ 23 میلیون تومان با وام و قرض از دیگران خریداری نمودیم و حدود یازده سال بعنوان موسس و مسئول فنی داروخانه، خدمات رسانی نمود ،چون دیگر از رفت و آمد خسته شده بود و از طرفی درآمد و سود چندانی نداشت به معاونت غذا و داروی اصفهان مراجعه نمود، مسئولین آن معاونت گفتند خانم دکتر ، بر اساس امتیازاتی که تاکنون کسب نموده ای حق این را پیدا کرده ای که در اصفهان داروخانه تاسیس نمایی، منتهی باید حق امتیاز داروخانه اصغر اباد را که خودت با پول خودت تآسیس نمودی را باطل کنی و یک نفر دیگر جایگزین شود تا بتوانی از حق امتیاز تاسیس داروخانه در اصفهان بهره مند شوی ، گفیم چون آن امتیاز را ما خریداری نمودیم باید حق فروش آن امتیاز را داشته باشیم ولی گفتند قوانین این گونه است، بعد از مدتی در نهایت مجبور شدیم آن حق امتیاز را که خریداری کرده بودیم باطل و یک نفر دیگر که تازه فارغ التحصیل شده بود داروخانه تاسیس نمود،حالا مجوز تاسیس داروخانه در اصفهان را به ایشان داده اند و گفته اند یک سال فرصت داری تا در اصفهان داروخانه تاسیس نمایی در غیر این صورت این امتیاز هم باطل می شود، تاسیس داروخانه در اصفهان بسیار مشکل است بر اساس تجاربی که داریم باید مکان داروخانه را خریداری کنیم که متاسفانه سرمایه نداریم، متاسفانه اجاره نمودن مکان هم چندان برایمان مقدور نیست و از طرفی اجاره کردن مکان برای داروخانه با توجه به تجاربی که داریم کاری قطعا غیرمنطقی است، خلاصه از آنجا رانده و در این هم مانده ایم.انصافا حق ایشان بود همانطور که امتیاز را خریداری کرده بود حالا هم حق داشت امتیازش را بفروشد، تا از مبلغ حاصل از فروش حقی که خودش برای خودش ایجاد کرده بود در اصفهان داروخانه ای تاسیس نماید، ولی متاسفانه قوانینی وضع می کنند که به ضرر و زیان یک نفر می شود و به نفع دیگران، حالا شما مطلعید که در این کشور چگونه اموال بیت المال را دزدیده و به چپاول برده و می برند و چگونه حق یک فرزند شهید را ضایع می کنند، سهم یک فرزند شهید که بهترین و مهمترین حامی و تکیه گاه خود را که در کودکی از دست داده این است و سهم بعضی دیگر که هیچ زجر و رنج و زحمتی از این انقلاب و نظام بر دوششان تحمیل نشده آن می شود، بخاطر همین است که خانم حسینی دختر صفدر حسینی در کمال وقاحت و بی شرمی در خانه ملت می گوید پدرم سهمش را از سفره انقلاب برداشته،سهم فرزند شهید می شود غم و قصه ها و سختی ها و زجرها و رنج های نداشتن پدر وسهم فردی دیگر که از نعمت پدر بهره مند بوده اند می شود آن که خودتان بهتر می دانید، سراغ دارم کسانی را که هم در بخش دولتی استخدام شده اند، هم داروخانه شخصی دارند، فرزند شهید هم نبوده اند اما پول و پارتی داشته اند، اما همسر بنده بعنوان یک فرزند شهید و خواهر شهید در بخش دولتی استخدام نشد و زمانی هم که با مشقات و زحمات زیاد وام گرفتن و قرض گرفتن از چند نفر امتیاز داروخانه ای را خریداری نمود و بعد از یازده سال که با زحمت و مشقات فراوان خدمات رسانی نمود آن گونه حق اش را ضایع نموده اند.آیا در این مملکت کسی هست که به ندای حق طلبی ما فرزندان شهید پاسخ دهد و حق ما را استیفا نماید.
صمد مهدی پور فرزند شهید
دکتر زهرا پهلوانی نژاد فرزند و خواهر شهید
09132169346 مهدی پور
صمد مهدی پور
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۱:۵۸ - ۱۳۹۷/۰۲/۰۸
0
0
بنام خدای شهدا
بنام

امروز میخام دلنوشته ای بنویسم و از درد ها و رنج ها و زجرهایی که بعد از شهادت پدرم تا کنون کشیده ام برای شما بگویم از اینکه حوصله خواندن صرف می کنید سپاسگزارم.
1- اول این را بگویم که بابای من بار اول که رفت جبهه من متوجه نشدم کی رفت ، کی آمد و اصلا در حدی نبودم که بتوانم درک کنم حالا اگر بابام نیست اگر رفته در جبهه جنگ، جنگ و جبهه چیست و کجاست. کلاس چهارم ابتدایی را تمام کرده بودم و در تعطیلات تابستانی 1360 در حال بازیگوشی های خود بودم ، یادم میاد دوستان و همبازی هایم که می گفتند بابات کجاس میگفتم رفته دیدن امام، خوب اینجوری به من گفته بودند.در هر صورت بابا بعد از مدتی به خانه آمد و من بازهم درک نکردم کی آمد و کجا بود، فقط یادم میاد که یک روز ظهر در حیاط خانه که مشغول ناهار خوردن بود دیدم چهره و صورت بابا سیاه شده و موهایش هم کوتاه شده بود بعدها متوجه شدم علت سیاه شدن چهره و کوتاه بودن موها بخاطر این بوده که در آن سرزمین گرم و سوزان خوزستان در حال جنگ و امداد رسانی بوده و آفتاب سوزان آن منطقه یعنی "دهلاویه" او را به آن حالت در آورده بود، آخه بابای من هم بعنوان یک نیروی رزمی فعالیت داشته هم بعنوان یک امدادگر برای مداوای مجروحان جنگ فعال بوده چون ایشان در بیمارستان خورشید اصفهان در همین امور تزریقات و پانسمان کار میکرده. در هر صورت بار اولی که بابا به جبهه رفته بود و به خانه آمد این صحنه را به یاد دارم اما همانطور که گفتم بعدها متوجه شدم که بابام از جبهه برگشته بوده ، اما بار دوم همه بابا رفت جبهه اما باز هم من متوجه نشدم کی رفت ، نمی دانم شاید چون من را بچه و کوچک می دانست خدا حافظی نکرد و شاید هم امیدی داشت که دوباره از جبهه بر میگردد ، حالا اصل ماجرا از این جا شروع می شود که من کلاس چهارم ابتدایی را در تابستان سال 1360 تمام کرده بودم و مشغول گذراندن سه ماه تعطیلات تابستان بودم و مشغول بازی ها و سرگرمی های کودکانه خود و شاید هم علت نبود بابا را خیلی احساس نمی کردم که چرا بابام نیست و کجاست.
تا اینکه یک روزی که در حال بازی کردن بودم مادر و عزیز آمدند دیدم طور دیگری هستند گفتم چی شده اما چیزی به من نگفتند ، اما نمی دانم شاید ده روزی خونه ما شلوغ میشد و خلوت و همواره صدای شیون و گریه مادر و عزیز در خونه ما شنیده میشد ، آن موقع ها شهدا را دیر به محل خودشون میاوردند یک روزی میگفتند بابات مجروح شده یک روزی میگفتند شهید شده و خلاصه چند روزی به همین طریق میگذشت که بعدها شنیدم دایی ام آقای حاج رحمت الله کریمی به اتفاق پسر عمه بابام یعنی آقای فتح الله محروسی به آبادان یا اهواز رفته بودند و مراحل انتقال بابای شهید را به اصفهان داده بودند، حالا یادم میاد من در آن سن کودکی بودم و روزها تا دیر وقت در خواب بودم تا اینکه یکی از آن روزها صبح، زن عموی مادرم( زن عمو حیدر ملک) حاجیه خانم صدیقه مزروعی مرا از خواب بیدار کرد و یک بلوز مشکی با گریه تن من نمود و من هم بعد از این رفتار متوجه شدم که بله دیگر بابای من شهید شده و من هم یتیم شده ام، و گریه ام گرفت.(یتیمی درد بی درمان یتیمی)

صمد، فریادگری در سکوت کویر, [۲۲.۰۴.۱۸ ۱۶:۱۲]
[Forwarded from صمد، فریادگری در سکوت کویر]
2- در هر صورت مراسم تشیع جنازه جسد پاک و مطهر آن بابای به معنای واقعی متدین و با تقوا در محلمون یعنی مارچین با خیل عظیم جمعیت بطرف مسجد بزرگ مارچین بدرقه شد و از آنجا جهت خاکسپاری آن بزرگوار به گلستان شهدای اصفهان منتقل شد و ما را هم با ماشینی به گلستان شهدای اصفهان بردند و مراسم خاکسپاری بابای آسمانی من که هنوز از مهر و محبت و حمایت ها و پشتبانی های او بهره ای نبرده بودم در خاک جای گرفت و من که کودکی بودم به من گفتند با پشت دستت خاک بریز و او در خاک رفت و ما را تا ابد داغدار و غصه دار خود نمود و خدا می داند از آن زمان تاکنون چه درد و زجرها و غم و غصه هایی بر ما تحمیل شده است، آخه من تازه داشتم متوجه ارزش وجودی و مهر و محبت و حمایت بابا میشدم، یادم میاد اون زمانی که با همون موتور 80 قوباغه ای حدود ساعت سه بعد از ظهر از بیمارستان خورشید می امد سر پیچ که به خونمون نزدیک میشد و من صدای موتورش را می شنیدم خوشحال میشدم که حالا که بابا اومد من مشکلات درسی ام را ازش می پرسم اون موقع ها در حیاط خونه پتوتی پهن میکردم و در آفتاب پاییزی تکالیف مدرسه را انجام میدادم. حالا تصور کن من تنها پسر و اولین فرزند خانواده با سه خواهر بودم که خواهر کوچکترم حدود دو سالش بود، و من که هنوز نیاز داشتم کسی کمکم کند و حامی و پشتیبان در مراحل مختلف زندگی باشد حالا از بهترین نعمت وجودی بابا بی بهره شدم و خواسته و ناخواسته مسئولیت سنگینی بر روی دوش کوچک من سوار شد.

یادم میاد دایی شکرلله خواهرکوچکم را در آغوش میگرفت و قصد داشت تا آنجا که ممکن است جای خالی بابا را برایش پرکند اما افسوس که هیچ کس نمی تواند جای خالی و آغوش پر مهر و محبت بابا را برای یتیم پر کند.

خلاصه مراسم هفته و چهلم گذشت و دیگر نه از بابا خبری بود و نه دیگر از همان اقوام و خویشان وندان که در همان روزهای اول شهادت بابا جهت همدردی و همدلی منزل ما می امدند و میرفتند فقط من بودم و سه خواهر کوچکتر از خودم و مادر داغداری که هنوز در حال شیون و گریه های خود بود، می دیدم مادرم میرود سراغ صندوقچه لباسها و لباسهای بابا را جدا میکرد و صدای گریه ها و زاری ها و ضجه های او را ما می شنیدیم.

دیگر عصرها صدای موتور بابا که از سر کار می آمد شنیده نمی شد دیگر صدای صوت دلنشین قران و نمازش شنیده نمی شد ، دیگر برای خواندن نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء به مسجد بزرگ مارچین نمی رفت، دیگر نبود مرا سوار موتورش کند و برای انجام صله رحم سری به خانه اقوام بزند، دیگر نبود که خواهر کوچکم را در جلوی موتورش سوار کند و سری به خانه اقوام بزند و دیگر نبود و نبود که نبود
فرزند شهید
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۱:۴۹ - ۱۳۹۸/۰۵/۰۱
0
0
یااابسم رب الشهدا و اصدیقین. بنده و همسرم هردو فرزند شهید هستیم . فقط می خوام بگم ای کاش فرزند شهید نبودیم
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار