شهدای ایران shohadayeiran.com

با وجود بال های بلندش دیگر پای ماندن و طاقت راه رفتن بر زمین را نداشت؛ از اینرو ندای پروردگارش را شنید و عاشقانه این ندا را لبیك گفت، كوله بار سفر بر دوش كشید و از خویش هجرتی سرخ را آغاز كرد.
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

گروه اجتماعی پایگاه خبری شهدای ایران؛ فهیمه سیاری در بهار سال 1339 مصادف با محرم سال 1381 در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود.
وی از همان ابتدای كودكی و در دوران ابتدایی و راهنمایی، خلق و خویی متفاوت از سایرین داشت؛ بسیار ذهن كنجكاویی داشت و مدام به دنبال پاسخی برای سئوال هایی كه در ذهنش نقش می بست داشت.
دارای اخلاقی نیكو بود بطوری كه در بین دیگران این ویژگی او را از آنها متمایز می كرد، وی همچنین دختری ممتاز و برجسته بود و با وجود سن كمی كه داشت همیشه همراه مادر و خواهرش بر سر كلاس های قرآن، احكام و اصول و عقاید، در حسینه ای كه فاصله زیادی با منزل آنها داشت حاضر می شد؛ و از همان زمان پوست و گوشت و استخوانش با قرآن در هم آمیخته شد. فهیمه نسبت به فراگیری مسائل دینی اهتمام ویژه ای داشت.
طولی نكشید كه دوران راهنمایی او به اتمام رسید، خانواده سیاری ناگزیر به زنجان رفتند، فهیمه رشته ریاضی فیزیك را برای ادامه تحصیل خود در دوره دبیرستان انتخاب كرد.
سال های پایانی درس فهیمه مصادف بود با اوج بیداری مردم، در آن زمان مسجد ولی عصر (عج) زنجان شاهد حضور بیشتر فعالیت های انقلابی بود، این دوران سال های رشد فهیمه بود.
از جمله افرادی كه در مسجد ولی عصر (عج) نقش مهمی را در بیداری مردم ایفا می كردند بزرگوارانی چون آیت الله مشكینی و رضوانی بودند.
او از طریق این مبلغان ابتدا با حوزه علمیه قم و مكتب توحیدی آشنا شد و بعد از اخذ مدرك دیپلم در سال 1357، برای تحصیل در حوزه علمیه خواهران راهی قم شد.
فهیمه در حوزه علمیه مكتب توحید قم مشغول به فراگیری علوم حوزوی شد؛ وی همچنین به خود سازی و عبادت می پرداخت تا معارف الهی چون چشمه زلالی در قلبش بجوشد. وی از محضر اساتیدی چون آیت الله شهید قدوسی بهره گرفت تا اینكه پیش از استاد پركشید. مهر ماه سال 1359 سومین سالی است كه فهیمه مشغول به تحصیل در مكتب توحید است؛ در ابتدای سال آموزش و پرورش شهرستان بانه از مكتب توحید قم می خواهد كه یك نفر را برای تبلیغ فرهنگی-تربیتی خواهران اعزام كنند. در تاریخ 59/9/6 فهیمه از همه دوستانش در مكتب توحید خداحافظی می كند تا علم را به صحنه عمل بیاورد؛ گویا می داند كه این سفر بازگشتی در پی ندارد.
  فهیمه با وجود بال های بلندش دیگر پای ماندن و طاقت راه رفتن بر زمین را نداشت؛ از اینرو ندای پروردگارش را شنید و عاشقانه این ندا را لبیك گفت، كوله بار سفر بر دوش كشید و از خویش هجرتی سرخ را آغاز كرد.
روز میعاد او با محبوب فرا رسید؛ از سنندج به سمت سقز همراه با یك ستون نظامی حركت كردند ساعت چهار بعدازظهر بود كه به دیواندره رسیدند و آنجا را به سمت بانه ترك كردند، فهیمه و دوستش به همراه دو دانشجوی خواهر دیگر برای تبلیغ عازم این سفر بودند.
چند لحظه قبل از شهادت، فهیمه با دوستش كمی صحبت می كند؛ او به دوستش می گوید:
«احساس راحتی می كنم، دیگر فقط از راه دور شاهد وقایع نیستم. زیرا خودم نیز ار نزدیك در جریان قرار دارم»
در بین راه با صدایی آرام و دلنشین قرآن تلاوت می كند؛ تنها توشه راه او قرآنی است كه روبروی صورتش باز است و یك عكس از حضرت امام كه بر روی دامنش گذاشته و به آن می نگرد.
فهیمه به عكس امام اشاره كرد و به دوستش خانم فتاحی که یك ژ-سه در دست داشت، گفت: تا ایشان را داریم غم نداریم.
در این حین ناگهان رگبار گلوله از هر طرف ماشین آنها را احاطه كرد؛ راننده فریاد می زد، سرهایتان را پایین بیاورید؛ فهیمه آرام سرش را بر دامن دوستش می گذارد.
یكی از خواهران دانشجو دستش زخمی شد، و راننده نیز از ناحیه كتفش؛ ولی با این حال ماشین را هر طوری بود از منطقه دور كرد. بعد از چند دقیقه به درمانگاه متروكه ای رسیدند ماشین توقف كرد؛ هنوز كسی متوجه نشده كه چه اتفاقی افتاده است؛ راننده برای پانسمان زخمش از ماشین پیاده شد، دوست فهیمه برای درمان خانم دانشجو می خواهد از جایش تكان بخورد؛ ناگهان متوجه خونی كه بر دامنش ریخته می شود.
آری فهیمه خیلی آرام به شهادت رسیده بود و با چشم خونین به دیدار خدا رفت.
او این راه طولانی را با چشمانی سرخ اینگونه كوتاه كرد و خط پیشوایمان حسین (ع) را با خون سر خویش ادامه داد.

 

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار