شهدای ایران shohadayeiran.com

شهدای ایران: رفته‌ایم پاساژ نزدیک خانه، از خانم مغازه‌داری سوال می‌پرسم، وقتی می‌آییم بیرون، نرگس می‌گوید: «خانومه چه خوشگل بود!» دوباره برمی‌گردم و نگاهش می‌کنم؛ موهایش ترکیب خوش‌رنگی از قرمز و مسی است، بافته و انداخته روی شانه‌اش، با شال و مانتوی خردلی و سبز و قرمز، خدایی‌اش ترکیب جذابی درست کرده. دلم می‌خواهد به نرگس بگویم که زیباست، ولی اینکه زیبایی‌ات را بریزی کف پاساژ، زیبا نیست. دلم می‌خواهد بداند که «عفاف» از همه این بافته‌ها و رنگ‌وارنگ‌ها قشنگ‌تر است، ولی بلد نیستم، نمی‌دانم چه بگویم.

دارند تعریف می‌کنند که عادت ندارند یک لباس را مدت زیادی بپوشند، دل‌شان را می‌زند. باید تند و تند عوضش کنند، یکی می‌گوید اصلاً از این یک قرون دوزار کردن‌ها بدم میاد؛ زن باید خرج کنه دیگه، نرگس نیست، رفته بازی. ولی فکر می‌کنم اگر بود، اگر می‌شنید، اگر می‌پرسید، چه باید می‌گفتم؟ چطور باید بهش می‌فهماندم که قناعت ارزش است، نه ولخرجی. خرج کردن بی‌حساب، لارج بودن نیست؛ قناعت هم گدابازی نیست؛ خوب شد نیست، چون من نمی‌دانم چه بگویم.

سخت است؛ در دوره و زمانه‌ای که جای ارزش‌ها و ضدارزش‌ها عوض شده، توضیح دادن ارزش‌های «حقیقی» برای بچه‌ها خیلی سخت است، وقتی بی‌حیایی، خوشگلی است؛ اسراف، دست و دل‌بازی؛ ولخرجی، باکلاسی؛ چطوری باید برای بچه حیا را، قناعت را، صرفه‌جویی را، توضیح داد؟ من نمی‌دانم چه بگویم.

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار