شهدای ایران shohadayeiran.com

دومین متن از پرونده «جانِ ایران، جانِ افغانستان» به گفتگو با رضا امیرخانی نویسنده مشهور ایرانی مربوط می‌شود. امیرخانی از تجربیات حضورش در افغانستان می‌گوید و از ناکارآمدی سیاست‌های این چند ساله در مورد مهاجرین افغان.
شهدای ایران: روزگاری رضا امیرخانی در جایی نوشت: داستایوسکی در جایی گفته بود ما همه از زیر شنل گوگول به در آمدیم. همین را محمود دولت‌آبادی در شکلی دیگر گفته بود که ما همه در تاریک‌خانه هدایت ظاهر شدیم. و بگذار من این‌گونه بگویم که ما همه فرزندان زن زیادی جلالیم، جلالی که به ما آموخت روش روشنفکر ایرانی بودن را ... .

فرزند زن زیادی جلال حالا نویسنده مشهور و موفقی در ادبیات داستانی ایران است.تیراژ و استقبال عمومی از کتاب‌هایش قابل مقایسه با معمول کتاب‌های ادبیات داستانی در ایران نیست، اما این فقط بخش کوچکی از ماجراست. رضا امیرخانیِ نویسنده، در تمام این سال‌ها علاوه بر اهمیت تاثیرگذار بودن بر ادبیات ایرانی، شاید ناخواسته، به اهمیتی فرامتنی برای همه ما دست یافته است. نه در پستوهای تنگ و تاریک و غرغرانگیز جدااندیشی و نه در دایره بسته قرائت رسمی و تبلیغاتی از داشته‌های تلف‌شده وطنی، امیرخانی پر است از ایده برای مفهوم هنوز قلب واقعیت‌نشده‌ای به نام «ایران» و همین است که امیرخانی را بزرگ کرده است و ما را همچنان به او و شنیدن حرفش امیدوار. هر کتابی که منتشر می‌کند منتظریم که او را در یکی از قالب‌های طبقه‌بندی شده آدم‌ها در همه این سالها بگنجانیم و هنوز او برنده است، هر چه‌قدر هم گرفتار سوءبرداشت‌ها و سوءتفاهم‌های معمول جامعه و این دقیقا همانی است که امیرخانی را به یک نمونه ویژه در میان همه هم‌نسلان کمی ناامیدش تبدیل می‌کند.این آدم ایده‌دار روزگار ایده‌های حرام‌شده.این آدم امیدوار روزگار ناامیدی.

مجموعه‌ای از همه کتاب‌ها، یادداشت‌ها و سخنرانی‌های او را در تمام این سال‌ها،همه حرف‌های همه این سالهای خود ماست، اما همه آغشته به چیزی به نام «ایده» یاطرحی برای «حرکت»؛... روزگاری آرمان،روزگاری عشق، روزگاری آمریکا، روزگاری مصائب نفت، روزگاری رهبری، روزگاری افغانستان، روزگاری سوریه و... و همه روزگاران جوانمردی، که بارها نوشت که "جوان‌مرد مردمی هستند مردم این دیار ".

 او 3 سال پیش «جانستان، کابلستان» را منتشر کرد. روایتی از سفرش به افغانستان، اما در سطرسطر آن هشداری به نادیده‌گرفتن و معوج نگاه کردن به آدم‌هایی که برای ما حتی اهمیت مستشرقانه آن طرف دنیا را هم نداشتند.روایتی آغشته به شماتت ناجوانمردی‌ها در حق آن «جوان‌مرد مردمان»

***

امیرخانی در بخشی از «جانستان کابلستان» نوشته بود که «گاهی اوقات، کرامت انسانی افغانی را با یک کاغذ و یک مهر، سنجیده‌ایم و فقدان کاغذ و مهر را فقدان کرامت دانسته‌ایم!» چندی پیش شوکت‌علی محمدی، نویسنده و ادیب افغانستانی ساکن ایران گفته بود که رضا امیرخانی‌ها سفیران واقعی انقلاب ایران در افغانستان هستند. نیازی به گفتن شوکت‌علی هم نیست. ماجرا واضح است... و فاصله این نگاه امیرخانی تا نگاه معمول دستگاه دیپلماسی ایرانی به مساله مهاجران افغان از آن هم واضح‌تر.

«به ایران که رفتی٬ از جاده‌ی اسلام قلعه می روید دیگر٬ در مشهد امام رضا٬ من را٬ سید یاسین را به اسم دعا کن... به من ویزا نمی‌دهد کنسول‌گری... پول زیاد می خواهند... هرچه می گویم برای زیارت باور نمی کنند...آرام می شوم و به کنسول‌گری فکر نمی‌کنم»... ما هم باید به کنسولگری فکر نکنیم؟ هنوز چه قدر راه داریم...

***

دومین شماره از  پرونده «جان ایران، جان افغانستان» به گفتگو با رضا امیرخانی نویسنده مشهور ادبیات معاصر اختصاص دارد. این شماره از پرونده منتشر می‌شود به یاد قهار عاصی شاعر مرحوم افغانستانی. عاصی شاعر بزرگی بود، مثل خیلی از هم‌وطنانش به ایران مهاجرت کرد، اما مدت کوتاهی پس از اقامت عاصی در مشهد، به او اجازه ماندن ندادند و شاعر آواره افغان، نومیدانه روانه کشور شد، در حالی که این بیت حافظ را به دوستش فرهاد دریا (آواز خوان افغان) نوشته بود: "غم غریبی و غربت چو برنمی‌تابم‌ / به شهر خود روم و شهریار خود باشم‌". عاصی چندی بعد بر اثر یک حمله خمپاره‌ای از سوی طالبان کشته شد.

**

تسنیم: آقای امیرخانی، حالا دیگر برای ما واضح و بدیهی است که انقلابی که آدمی به نام خمینی در کشوری به نام ایران به راه انداخت، در مرزهای سرزمینی کشور ما محدود نماند. با وجود همه ممانعت‌ها و گیرودارهای «سیستم اداری» بزرگِ بی‌آرمانِ همه این سالها.  همه‌مان داستان‌‌ها و واقعیت‌هایی شنیده‌ایم از نفوذ فرهنگی ایران و انقلاب در چهارگوشه دنیا. از کودکان آفریقایی که نام خمینی بر آنها نهاده شده است تا شهید ژاپنی جنگ ایران و عراق. اما ظاهرا امروز در سی‌وپنج سالگی انقلاب ایران، دیگر همه واقعیت این نیست، این دایره نفوذی که امام و انقلاب و ایران، سی‌و‌پنج سال پیش به دست آورد ظاهرا یک به یک در حال از دست رفتن است. نمی‌خواهیم بدبینانه به ماجرا نگاه کنیم اما اخباری که این روزها از مناطقی که سالیان سال زیر نفوذ سنتی ایران بوده است، به گوش می‌رسد، اخبار امیدوارکننده‌ای نیست. چه اتفاقی در حال افتادن است آقای امیرخانی؟ واقعا باید نگران باشیم؟

این قصه، قصه پردرد و غم‌انگیزی است. شاید کسی نداند، در کشور ترکمنستان روستایی وجود دارد به نام «هاشمی رفسنجانی». حدود بیست سال پیش، صفرمراد نیازوف به ایران می‌آید و به آقای هاشمی که آن موقع رئیس‌جمهور ایران است، می‌گوید ما می‌خواهیم مستقل شویم، اما می‌ترسیم، می‌دانیم که روس‌ها ما را تحریم می‌کنند و ما از گرسنگی می‌میریم. آقای هاشمی به او فقط یک حرف می‌زند، می‌گوید تو استقلالت را اعلام کن گندمت با من. او اعلام استقلال می‌کند، روسیه هم تحریم می‌کند و قحطی که شروع می‌شود ایران مرز را بر می‌دارد و همه سیلوهای مشهد خالی می‌شود و می‌رود سمت ترکمنستان. کار که تمام می‌شود آقای نیازوف می‌گوید در این شرایط ما رسم داریم که خیابانی، میدانی، و خلاصه یک جای عمومی را به اسم شما می‌کنیم، اما این بار خیابان و میدان کم است، ما فقط یک روستای شیعه‌نشین داریم و این روستا را به نام شما نامگذاری می‌کنیم. این روستا امروز هم با همان اسم وجود دارد. در زمان دولت قبل من به آنجا رفتم، رایزن فرهنگی ما در ترکمنستان از وجود این روستا اطلاع داشت، اما کار‌شناس رایزنی اطلاع نداشت. به او که گفتم؛ تعجب کرد و گفت عجب این آقایان تا اینجا هم آمده‌اند!  یعنی یک افتخار ملی را با یک دعوای سیاسی اشتباه گرفته بود.

این نگرانی‌ای که می‌گویید به‌جاست و ما واقعا در حال از دست دادن حوزه‌های نفوذمان هستیم و این روند متاسفانه در حال سرعت گرفتن است.

در تاجیکستان همه کارهای زیربنایی توسط ایران صورت گرفته، اما این درک و فهم وجود نداشته است که هر جا کار زیربنایی و عمرانی شد یک مدرسه هم کنارش زده شود، یک مهد کودک هم تاسیس کنند. امروز جاده سازی ترکمنستان به دست ترکیه افتاده، هر جا که ساخت جاده تمام می‌شود، مقر استراحت کارگر‌ها به مدرسه تبدیل می‌‌شود و ترکیه از هر جا که می‌رود یک مدرسه هم باقی می‌گذارد و این یعنی تداوم نفوذ. تبدیل نفوذ کارهای زیربنایی به نفوذ فرهنگی.

یک دیپلمات پرسابقه ایرانی، داستان جالبی تعریف می‌کرد. می‌گفت من چند سال بعد از انقلاب به عنوان اولین دیپلمات ایران اسلامی، به دیدن یکی از شیوخ رفتم. نشستیم در قصر ایشان، رو به خلیج فارس و شیخ بی‌مقدمه گفت: من از شما ایرانی‌ها، بدبخت‌تر و بی‌عرضه‌تر ندیده‌ام، این بچه‌ها را می‌بینی در ساحل بازی می‌کنند؟ این‌ها نوه‌های من هستند و مادر این‌ها، یعنی دختر شیخ در زمان انقلاب اسلامی 17 ساله بود. دختر من در کاخ رسمی من، شب‌ها که اخبار تظاهرات ایرانی‌ها پخش می‌شد می‌رفت رو به خلیج فارس، رو به ایران می‌ایستاد و به فارسی می‌گفت مرگ بر شاه. شما چه کردید که ما بعد از انقلاب با شما این‌قدر بد شدیم؟

ما حوزه‌هایی اینچنینی داشتیم و از دست دادیم. آقای اردوغان در دانشگاه عبا تن می‌کرده ومی‌گفته من می‌خواهم خمینی باشم، ایران این‌قدر در اردوغان نفوذ داشته و امروز وضع این‌گونه شده است.

تسنیم: و ظاهرا در مورد لوکیشن ویژه‌ای به نام «افغانستان» دیگر ماجرا به شدت واضح شده است و دیگر جایی برای پنهان شدن زیر کارتابل‌های مدیریتی ندارد.

در مورد قصه افغانستان که دیگر ماجرا وحشتناک است. امروز در تمام شمال افغانستان مهدکودک‌های ترکیه وجود دارد، مزار شریف تماما در قرق ترکهاست. ما چه کاره‌ایم؟ نگاه می‌کنیم.من چند سال پیش به افغانستان رفتم، مواجهه اول خیلی از آنها با ما یکسان بود، به محض اینکه می‌فهمیدند ایرانی هستی، اول رو ترش می‌کردند؛ روی خوش نشان نمی‌دادند و خلاصه خودشان را کمی می‌گرفتند. اما بعد که مهمانشان می‌شدی، بعد که یک مقدار آن یخ اولیه می‌شکست، آنچنان با تو گرم می‌گرفتند که خیال می‌کردی داخل ایرانی. اولش نارضایتی‌ست. طبیعی هم هست. خیلی از آنها را ما به شیوه تحقیرآمیزی از کشور بیرون کردیم. این دیگر تعارف‌بردار نیست، ما ایرانی‌ها با افغان‌ها خوب رفتار نکردیم. اما این ریشه‌ها آنچنان در ما و آنها پاگرفته است که سریع جذب همدیگر می‌شویم.

با وجود همه بلاهایی که سرشان آوردیم، افغانستانی‌ها واقعا با ما بد نیستند

خیلی برای من جالب بود. به بازدید یک بنای تاریخی در افغانستان رفته بودیم. نگهبان آنجا دم در ایستاده بود و تا ما را دید آمد، گفت ایرانی هستید؟ بروید بیرون؛ شما دختر من را در ایران بیچاره کردید، بروید نمی‌خواهم نگاهتان کنم. ما هم سریع جمع کردیم؛ آمدیم بیرون. داشتیم دور و اطراف آن بنا می‌گشتیم که دیدیم آمده است و اطرافمان می‌پلکد. چیزی نگفتیم تا بالاخره خودش طاقت نیاورد و آمد گفت: چایی می‌خورید؟ ما هم از خدا خواسته، مهمانش شدیم و نشستیم به گفتگو، ته دلش از ایرانی‌ها دلخور بود، اما نمی‌توانست پنهان کند که چه‌قدر ایران را دوست دارد. مساله‌اش این بود که بابا شما خیلی خوب هستید و ما هم که این‌قدر به شما نزدیک... ولی آخر چرا با افغان‌ها اینطور‌ تا می‌کنید؟ واقعا مساله داشت و نمی‌توانست هضم کند که ایرانی‌ها اینجور با او رفتار کرده‌اند... خلاصه همانی که اول کار ما را بیرون کرده بود آخر سر مکان‌هایی که اجازه بازدید عمومی نداشت را هم به ما نشان داد. فضا این است. با وجود همه بلاهایی که سرشان آوردیم، آنها واقعا با ما بد نیستند. در صورت عمومی ممکن است بعضی‌ها خودشان را ضد ایران جلوه بدهند، اما در محافل خصوصی کاملا بر عکس است.به آنها نزدیک که بشوی کاملا برعکس است.

برای افغان‌ها آمدن به ایران از رفتن به اروپا بسیار مهم‌تر است. این چیزی است که من با چشم خودم دیدم. فضای فرهنگی ایران برای آن‌ها درخشان و الگوست. فضای فرهنگی ما را درک می‌کنند. جمهوری اسلامی برای آنها الگوست، این ظرفیت بزرگی است اما ما نمی‌توانیم از این قابلیت استفاده کنیم.

تسنیم: چند ماه پیش یک گروه مستندساز ایرانی بلند می‌شود می‌رود پاکستان، به دنبال پیدا کردن یک شهید پاکستانی جنگ ایران و عراق، با این هدف که نشان دهند که آرمان انقلاب خمینی محدود به ملیت و پاسپورت و شناسنامه نبود، اتفاقا متوجه می‌شوند که برادر این شهید، کارمند سفارت ایران است و چه‌قدر خوشحال می‌شوند که سوژه را پیدا کرده‌اند. اما اتفاقات بعدی به همین سرعتی که من می‌گویم اتفاق می‌افتد. سفیر ایران در آنجا کارمندش را منع می‌کند از هر گونه گفتگو با آنها. راه‌های ارتباطی این گروه مستندساز را می‌بندد و آنها به  ایران برمی‌گردند، دست خالی. فقط با این استدلال که قبلش باید با من هماهنگ می‌کردید. این ظاهرا اتفاق عجیب و جدیدی هم نیست. در افغانستان هم که دیگر تا دلتان بخواهد از این موارد داریم و «جانستان، کابلستان» که دیگر خودش سند است. ما ظاهرا در جایی گیر کرده‌ایم که همان جا قرار بوده است ما را جلو ببرد. دستگاه عظیم دیپلماسی.

ما سی سال فرصت داشتیم این کار را در افغانستان انجام بدهیم. همه آماده بودند که سفیر فرهنگی ما باشند، خیلی‌ها هم شدند. در افغانستان هنوز ایران محبوب است، در خیلی از جاها که ما نفوذ فرهنگی داریم همین است و  اگر گرفتاری‌ای هم هست به سفارتخانه‌های باز می‌گردد.

رایزن فرهنگی که از سفارت جدا شد، اول بدبختی ما بود

یکی از ایرادات مهم ما در مساله کار بین‌الملی این است که در دوره‌ای رایزنی فرهنگی ما از سفارت‌‌مان جدا شد. رایزن فرهنگی که از سفارت جدا شد، اول بدبختی ما بود. این یعنی اینکه کار فرهنگی از کار سفارت‌خانه جدا شد. سفیر دیگر رایزن را تحویل نگرفت و ویزا ابزار قدرتی برای آقای سفیر شد و پدر همه را با آن در‌آورد. رایزن فرهنگی کنفرانس می‌گذارد، اما نمی‌تواند چهره‌ها را به ایران بیاورد، در کشور محل ماموریت همایش می‌گذارد، اما آدم از ایران نمی‌تواند ببرد. ما باید تمام انرژی‌مان را جمع کنیم و کاری کنیم که نهایتا رایزن فرهنگی ایران هم بتواند ویزا بدهد. از دور به نظر نمی‌رسد، اما همین واقعا گام بزرگی است.

تسنیم: و البته که ماجرا وقتی به داخل مرزهای سرزمینی ایران برمی‌گردیم بدتر هم می‌شود. «جان ایران، جان افغانستان» پرونده جدید تسنیم در مورد همین ماجراهاست. اینکه ما با مهاجرین افغان در تمام این سال‌ها چه کردیم. حتما ماجرای قهار عاصی را شنیده‌اید. شاعر معروف افغانستانی که در ایران ساکن بود و کارت اقامتش را تمدید نکردند و با دلشکستگی به افغانستان در حال جنگ برگشت و آنجا به دست طالبان کشته شد. سرمایه بزرگی که به همین راحتی از دست رفت. آقای امیرخانی دوست داریم ادامه گفتگو را با همین ماجراها دنبال کنیم. ما هنوز بعد از سی و پنج سال از وقوع انقلاب درگیر ماجراهای اقامت و تابعیت هستیم و ظاهرا درگیر گره کوری شده‌ایم که قرار هم نیست باز شود. همین چند ماه پیش ما قنبرعلی تابش را هم از دست دادیم و این نگرانی همچنان جاری است، ما چند وقت پیش تلاش رسانه‌ای ویژه‌ای شروع کردیم برای اینکه چیزی به نام «اعطای حق شهروندی به نخبگان مهاجر افغانستان» را جا بیندازیم. اینکه شرایطی ایجاد شود که برای برخی از مهاجرین افغان حق ویژه‌ای قائل شود تا اقامت آنها تسهیل شود.

من فکر می‌کنم اولین کاری که در این حوزه باید انجام شود تفکیک تابعیت و اقامت است.  قوانین تابعیت ایران یکی از متحجرانه‌ترین قوانین است. این قوانین تقریبا از زمان پهلوی اول ثابت مانده و هیچ قانون تابعیتی در دوران جمهوری اسلامی تغییر نکرده است. به نظر من فعلا روی قوانین تابعیتی کاری نمی‌شود انجام داد، چون مسیری طولانی برای عوض شدن دارد. اما روی قوانین اقامتی چون در اختیار وزارت خارجه و وزارت کشور هست بیشتر می‌شود کار کرد. این طرحی که شما در تسنیم پیگری می‌کنید، این که ما به گروهی از نخبگان مهاجر تابعیت فرهنگی بدهیم، اتفاق خیلی خوبی است که در سراسر دنیا هم رایج است.

رفتن به سمت گرفتن ویزا یا اقامت فرهنگی برای نخبگان مهاجر افغان بهترین کاری است که می‌شود انجام داد

اما باید دقت کنید که اقامت و تابعیت خیلی با یکدیگر متفاوت است، اقامت ورود و خروج شما به کشور مقصد را تسهیل می‌کند، اما تابعیت یعنی اینکه شما بروید و به پرچم آن کشور سوگند بخورید و شهروند آن کشور شوید. در جمهوری اسلامی قانون تابعیتی خاصی وجود ندارد و ما باید روی اقامت کار کنیم. کشورهایی مثل ایالات متحده که دوست دارند مهاجر پذیر باشند شرایط اقامتی را تسهیل می‌کنند اما در عین حال قواعدی می‌گذارند که ماندن یک مهاجر به نفعشان باشد. ما چون از ابتدا تغییری در قانون تابعیت و اقامت نداشتیم، برای ورود به ایران بسیار سخت گیری می‌کنیم، قوانین ویزا، اقامت وحتی سفر به ایران طوری است که انگار قرار است اساسا کسی وارد نشود. این مخالف گردشگری است، مخالف اشاعه فرهنگ جمهوری اسلامی است و هزار ضرر دیگر دارد و اگر قرار باشد چیزی تغییر کند همین قوانین است. به همین علت من فکر می‌کنم در حال حاضر رفتن به سمت گرفتن ویزا یا اقامت فرهنگی برای نخبگان مهاجر افغان بهترین کاری است که می‌شود انجام داد.

 جانبازان و شهدای غیرایرانی هم بلاتکلیفند؛ احتمالا اگر شرایط جنگی نبود برای دفن آن‌ها هم باید قطعه‌ای جداگانه پیدامی‌کردیم

این فقط قصه مهاجرین افغان هم نیست، ما همین الان یکسری جانباز و شهید غیر ایرانی داریم- بخشی از آن‌ها هم در پرونده‌های شما معرفی شدند- این بنده‌های خدا هم تکلیفشان معلوم نیست و سرنوشت‌شان روی هواست. از دور که نگاه می‌کنید خیلی جالب است، آدم‌هایی در تاریخ پیدا شدند که ایرانی نبودند، اما جانشان را دست گرفتند و به خاطر خمینی به ایران آمدند، جنگیدند، مجروح شدند، جانباز شدند، شهید شدند و ما در قبال این‌ها چه کار کردیم؟ گفتیم این‌ها خارجی‌اند. احتمالا اگر شرایط جنگی نبود درباره دفن آن‌ها در بهشت زهرا هم به مشکل برخورد می‌کردیم، یعنی به دلیل قوانین دست‌و‌پاگیر و احمقانه‌ای که داریم باید برای این اتباع به قول دوستان بیگانه قطعه‌ای مجزا تدارک می‌دیدیم. الان این بنده‌های خدا که در جنگ ایران جانباز شدند، اجازه ماندن‌شان در ایران‌ بلاتکلیف است و هر روز درگیر ماندن یا رفتن هستند.

امروز وظیفه ما این است که یک نگاه همه جانبه را به ماجرای تعامل ایرانی‌ها با افغان‌ها تزریق کنیم و ویزای فرهنگی یکی از ابعاد مهم این نگاه همه جانبه است. در واقع شیوه عاقلانه هم همین است که نحوه و هدف سفر شما به یک کشور، نوع ویزای شما را مشخص کند. اما ما درباره افغانستان فقط یک ویزای کار تعریف کردیم، من زمانی که در انجمن قلم افغانستان بودم می‌دیدم که چه‌قدر افغانستانی می‌آید و درخواست می‌دهد که برای درمان به هند فرستاده شود، خوب برای آنها خیلی راحت‌تر است که بیاید مشهد. آرزویشان هم هست که به ایران بیایند.

مسئول سفارت ایران در افغانستان رئیس سابق ستاد مبارزه با مواد مخدر بود این یعنی مساله ما با افغانستان مواد مخدر است اصالتا!

من آمریکا که رفتم ویزای فرهنگی گرفتم، در حالی که ویزای کار، دانشجویی و توریستی و… هم می‌شد گرفت. یک آدم فرهنگی در سفارت نشسته بود و با من صحبت می‌کرد. پرسید چه کاره‌ای؟ گفتم نویسنده. «من او» را از من گرفت و گفت 3 روز دیگر مراجعه کن. 3 روز بعد 65 صفحه از کتاب را خوانده بود و درباره آن با من بحث کرد. یعنی یک آدمی از جنس خودم با من حرف زد. در سفارت ایران اصلا آدمی از جنس قنبرعلی تابش نداریم که بنشیند و با او حرف بزند و ببینید مشکلش چیست. آقایی که مسئول سفارت جمهوری اسلامی ایران در افغانستان بود و بعد هم باشگاه پرسپولیس را به نابودی کشاند قبل از این پست، رئیس ستاد مبارزه با مواد مخدر بود. این یعنی مساله ما با افغانستان مواد مخدر است اصالتا!

سفیری که کمی از فرهنگ سر در بیاورد ویزای فرهنگی اضافه می‌کند، ویزای فرهنگی که اضافه شد اقامت قنبرعلی تابش هم حل می‌شود

سفیری که کمی از فرهنگ سر در بیاورد ویزای فرهنگی اضافه می‌کند، ویزای فرهنگی که اضافه شد اقامت قنبرعلی تابش هم حل می‌شود. من معتقدم باید شرایط ورود اهل فرهنگ افغانستان به ایران را این‌گونه تسهیل کنیم، امروز یک فرد فرهنگی افغانستان برای ورود به ایران باید درخواست ویزای کار بدهد، هیچ راه دیگری هم ندارد. جالب است بدانید بسیاری از افغان‌هایی که به اروپا رفتند مسیر اولشان ایران بوده است. اینجا تحمل نشدند و راهی اروپا شدند.

هر کدام از مهاجرینی که به افغانستان برگشتند می‌توانستند یک سفیر برای ما باشند؛ اما این‌ها را با دلخوری می‌فرستیم که بروند و نتیجه‌اش  را هم به زودی خواهیم داد.

تسنیم: آقای امیرخانی دوست داریم بخش پایانی گفتگوی ما به بحث رسانه‌ها مربوط شود. واضح است که یکی از مقصرین اصلی در وضعیت نامطلوب امروز مهاجرین افغان رسانه‌های ایرانی هستند. هم در ارائه تصویر مجعولی که از افغان‌ها وارد افکار عمومی کردند و هم در ندیدن آنها و ندیدن دردها و مصائب آن‌ها. در ماه‌های اخیر البته حرکات قابل‌توجهی از رسانه‌های ایرانی در مورد اعاده حقوق مهاجرین افغان دیده شده است اما همچنان رسانه‌های ایرانی با فاصله زیادی نسبت به تراز یک رسانه انقلابی ایستاده‌اند. این وسط ابهام بزرگی در کار رسانه‌ای درباره مهاجرین افغان وجود دارد. هدف ما این است که وضعیت مهاجرین افغانستانی در ایران بهبود پیدا کند و فعلا در موقعیت کنونی به نظر می‌رسد که دو راه بیشتر پیش روی ما نیست. راه اول اینکه ما هزینه اقدامات ضدانسانی و غیراخلاقی در مورد مهاجرین افغان را با تمرکز رسانه‌ای و نقادی صریح بالا ببریم و راه دوم اینکه ما با این استدلال که همه این اقدامات ناشی از تصویر ناپسندی است که از مهاجرین افغان در ذهن ایرانی‌ها شکل گرفته است، اولویت را بر تغییر این نگاه و کار روی افکار عمومی بگذاریم.

بسیار روشن است که راه دوم بسیار سخت‌تر و طولانی مدت‌تر است و اولی کوتاه مدت و ضربتی.  اما تا تصویر ناقص و جعلی مردم از افغان‌ها اصلاح نشود شیوه اول هم جوابگو نیست. اما من فکر می‌کنم قبلا از اینکه یکی از این دوراه را انتخاب کنیم باید بر روی این تمرکز و سرمایه‌گذاری کنیم که ابتدا خود رسانه‌های ما به این درک فرهنگی برسند. آن خبرنگاری که قرار است تصویری فرهنگی از افغانستان ارائه بدهد باید روحیه‌اش و نگاهش به افغان‌ها با آن خبرنگاری که باید برود در دل مبارزه با مواد مخدر فرق داشته باشد.، اما حتی این تفکیک هم در رسانه‌های ایرانی وجود ندارد.

خوب تعامل کردن با مهاجرین حرف انقلاب امام است و باید فریاد زده شود و رسانه‌های انقلابی باید پیش‌قراول این فریاد باشند

در هر صورت من فکر می‌کنم این مسیر باید از طریق تلفیق این دو راهی که گفتید جلو برود یعنی در عین اینکه تصویر مهاجرین افغانستانی در افکار عمومی اصلاح شود نقد تند و صریحی هم از مدیریت‌ها و آدم‌ها و نگاه‌هایی که مقصر ماجرا هستند انجام شود.

ما از انقلاب امام خمینی آموختیم که باید حرف‌مان را بزنیم. خوب تعامل کردن با مهاجرین حرف انقلاب امام است و باید فریاد زده شود و رسانه‌های انقلابی باید پیش‌قراول این فریاد باشند... اما متاسفانه رسانه‌های انقلابی هم دچار نوعی بدفهمی ماجرا شده‌اند.

ما یک غصه بسیار بزرگ داریم و آن بحران فرهنگی – تمدنی افغانستان است؛ انگلیس در هند و پاکستان کار خودش را کرد و حالا نوبت افغانستان است. اما نکته مهم ماجرا برای ما این است که این موضوع مساله رسانه‌ها ی ما نیست، غصه بحران فرهنگی تمدنی افغانستان موضوع رسانه‌های ما نیست. موضوعی که اتفاقا بسیار مهم است و از حضور بیگانه در این کشور ریشه گرفته. بیگانه‌ای که هم با او بیگانه است و هم با ما.

تسنیم: اگر موافق باشید پایان گفتگویمان را با صحبت از آرمان بزرگ و ظاهرا رویایی دنیای بدون مرز پایان ببریم. چه قدر تا این ایران فرهنگی بزرگ بدون مرز  راه داریم؟

ما با چند کشور همسایه، همه صاحب یک تاریخ تمدنی هستیم که حوزه تمدنی ایران بزرگ است. اگر ما سوژه ایران بزرگ را طرح کنیم چه کسی بیشترین سود را می‌کند؟ واضح است که مرکزیت می‌شود مرکزیت اسلام و زبان فارسی و بیشترین سود را ایران می‌کند

این یعنی چی؟ این یعنی اینکه اگر بحث ایران بزرگ مطرح ‌شود این ما هستیم که مدام باید بگوییم که مرز وجود ندارد و همه ما یکی هستیم، نه آن کشور‌ها. و اتفاقا ما کشوری هستیم که روی این مرزها بیشترین تاکید را داریم.

هرکسی امروز درباره بی‌مرزی صحبت کند از همه نظر به نفع ایران است و بیشتر از همه سفارت ما باید این درک و فهم را داشته باشد

من در ترکمنستان سخنرانی کردم و گفتم اینجا خانه من است، هیچ مرزی بین ما نبوده، پدر بزرگ و مادربزرگ من برای آمدن به اینجا 20 روز زمان می‌گذاشتند. امروز چند روز طول می‌کشد؟ همه گفتند یک ساعت. من گفتم خیر امروز هم 20 روز طول می‌کشد چون شما سخت ویزا می‌دهید. این مشکل وجود دارد در حالی که ما برای رفتن به این کشور مرزی نداشتیم.

هرکسی امروز درباره بی‌مرزی صحبت کند از همه نظر به نفع ایران است. ایران بزرگ سود ماست و بیشتر از همه سفارت ما باید این درک و فهم را داشته باشد. مراکز بین‌المللی ما. اما این اتفاق نمی‌افتد و فعلا هم قرار نیست بیفتد.
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار