شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۳۳۱۷۰
تاریخ انتشار: ۰۷ فروردين ۱۳۹۳ - ۱۳:۰۸
شهدای ایران: میکائیل احمد زاده- بعد از سه روز فرماندهی لشگر  تصمیم بر آن گرفت که عملیات چریکی کوچک جهت گمراه نمودن محل حمله ی اصلی را در سمت چپ لشگر ( منطقه قصر شیرین ) آغاز کنیم.

شصت نفر از نیروهای زبده که در عملیّات های مختلف و شکستن خط های مقدّم دشمن شرکت داشتند، داوطلبانه آماده شدند. ساعت دوازده ظهر بود که تلفنی اطلاع دادند برادر و پدر شهید ستوان کرمی به منطقه وارد شدند و می خواهند خودشان جنازه ستوان کرمی را به عقب تخلیه نمایند؛ ناگفته نماند ستوان کرمی که فرمانده  دسته ی دوم گروهان یکم تکاور بود درست در تاریخ 27/3/66 که من هم شرکت داشتم ساعت2:30 بامداد حین درگیری بسیار سخت که به کمین عراقی ها افتاده بودیم؛ ایشان در میدان مین عراقی ها گیر کرد و روی مین ضد نفر رفت و در اثر آن پیکر بی جان او در داخل مین ها بجا ماند و ما نتوانستیم جسد او را به عقب بکشیم.

در آن شب تعدادی شهید و مجروح دادیم، او افسری شجاع، بلند قد و قامت مردانه و خشن بودن او عراقی ها را بسیار ترسانیده بود. او لر و اهل ایلام بود و مدت 3 ماه بود که ازدواج کرده بود. او در پشت آن هیکل تنومند و خشن قلبی مهربان و رئوف داشت بعد از شهادت او همه ی همرزمان ناراحت بودند و همواره از اینکه غریبانه جسد او در جلو چشمان ما در میدان مین جا ماند احساس حقارت و خجالت می کردیم. خانواده ی او تلاش زیادی داشتند تا جنازه ی وی را برگردانیم. چون جنازه ی شهید وارسته در بین عراقی ها مانده بود هیچ امکانی نداشت اما در آن روزها اتفاقات جالبی می افتاد که هیچ کس نمی توانست آنگونه طرّاحی و پیش بینی نماید. ما به چشم خود لطف و رحمت الهی را دیدیم که قرآن کریم در این مورد فرموده است: « نا امید نشوید و از یاد و رحمت الهی غافل نباشید.»

خاطرات آزاده جانباز :  احمدزاده از کتاب اردوگاه 15 تکریت

عملیاتی که ما داشتیم درست در همان نقطه بود که شهید کرمی بجا مانده بود. پدر شهید مردی در حدود 60 ساله ولی سالم و قوی بنیه و شجاع و از عشایر ایلامی بود. ایشان از امام جمعه و نماینده رهبری مجوز گرفته بود تا خود را به منطقه برساند و تعهد داده بود که جنازه ی پسرش را به پشت خط بیاورد و اگر هم کشته شود خانواده وی رضایت داشتند.

پدرش اول فکر می کرد که ما در حق پسرش کوتاهی می کنیم. بعد از اینکه وضعیت و موقعیت فعلی برای او باز گو شد کمی آرام گرفت. آنها داخل سنگر فرمانده تیپ میهمان بودند. بعد از اینکه به آنها گفته شد امشب عملیات محدودی در همان نقطه ی شهادت پسرش داریم اعلام داشت که ایشان هم با ما خواهد آمد و نامه ای از مقامات دارد. صحبت و نصیحت ها نتیجه نداد. او تصمیم خود را گرفته بود لاجرم با هماهنگی مسئولین مربوطه مقرر شد تنها پدر وی همراه گروه های تک کننده حضور داشته باشد.

با توجه به مسئولیت من و بنا به دستور  ایشان در کنارم بود اوهم تفنگی را برای خود گرفت تا هنگام نیاز از خود دفاع کند. همه ما احساس حقارت و شرمندگی داشتیم و سعی داشتیم برای پیدا کردن شهید کوتاهی نکنیم و پدرش دست خالی بر نگردد.

ساعت 11:30 بوسیله ی خودروها به منطقه قصر شیرین راهی شدیم. تقریباً ساعت 12:40 با هماهنگی یگان خط نگهدار از خاکریزهای خودی بسوی مواضع دشمن سرازیر شدیم. علارغم آمادگی کامل دشمن در رابطه با مسائل چند روز پیش ما حتماً می بایست اقداماتی انجام می دادیم و تازه اینکه مسئله شهید کرمی نیز اضافه شد  پدر شهید کرمی استقامت خوبی داشت و به مسائل نظامی گری واقف بود پس او می توانست در حین درگیری گلیم خودرا از آب بیرون بکشد. هم رزمان به چند گروه مختلف مانند کمین، بکاو بکش، دستبرد، تخریب تقسیم شدیدم.

تقریباً اکثر افراد در سال گذشته در زمین ها عملیات داشتند و آشنائی خوبی داشتند ساعت 35/2 نصف شب از داخل میادین عبور کردیم هنوز مأموریت ما برای دشمن کشف نشده بود ولی گاه گاه گلوله های خمپاره و گلوله های منور به صورت پراکنده در هر سو اصابت و انفجار مهیبی رخ می داد چون همه شب اتفاق می افتاد شک برانگیز نبود کوچکترین صداها برای ما خطر ساز بود و هر آن می توانست وجود عراقی ها و شلیک مسلسل های آنها بر روی ما اتفاق بیافتد و سرنوشت ما هم مانند شهید کرمی، باشد.


چون من در حین شهادت ستوان کرمی در چند متری وی بودم دقیقاً، آن نقطه را می شناختم به پدر شهید و دیگر هم رزمان محل مورد نظر را در نور مهتاب نشان دادم و دوربین مادون قرمز را به پدر شهید دادم تا نگاه کند چشمان رنجور و شجاع پدر شهید پر از اشک شده بود و شاید احساس قلبی او خبر از نزدیکی جسم بی جان و پوسیده جگر گوشه اش داشت در آن موقعیت خطرناک یک حالت غریبی به همه دست داده بود به پدر شهید تأکید کردم دیگر مجاز نیست جلو بیاید چون می توانست در اثر احساسات پدری مأموریت ما کشف و همگی از بین برویم او را به یک سرباز سپردم و گفتیم شما هوای مارا داشته باشید.

از شانس ما یا پدر شهید گروه ما به داخل میدان رفتیم ولی از کمین دشمن خبری نبود در داخل میدان مین شیار بسیار کوچکی بود با دوربین کاوش کردیم دیدیم چند شئ مشکوک به چشم می خورد خود را نزدیک کردیم دیدیم جسد شهید کرمی بود البته در بین خار و خاشاک و آفتاب گوشت بدنش ریخته بود و حتی بیشتر استخوان های بدنش پوسیده بود.

تنها چیزی که او را می شناساند لباس باد گیر آبی رنگی بود که شب شهادت فرماندهان به تن داشتند در چند متری آن طرف چند جسد گمنام از حمله های قبل دیده می شدند خیلی خوشحال شدم زیرا که در پیش پدر شهید روسفید می شدیم استخوانها و پلاک و تجهیزات پوسیده شهید کرمی را داخل کوله پشتی جمع کردیم ( در اثر زمان پوسیده و استخوانهایش خردخرد شده بود ) آن هیکل بلند قامت و رشید اکنون در داخل کوله پشتی جمع شده بود بوسیله یک سرباز جسد وی و چند شهید گمنام به عقب کشیده شد.


یگان تک ور بعد از عبو

میدان مین دشمن به داخل کانال های عراقی سرازیر شد در یک لحظه شلیک آتشبار ها از زمین و هوا شروع شد در گیری سختی بوجود آمد تکاوران دیگر به داخل کانالها وارد شده بودند و ادامه درگیری برای عراقی ها بسیار سخت و برای نیروهای ما کم تلفات می شد به داخل سنگرها نارنجک پرتاپ می شد صدای هیاهو و داد و فریاد عرب ها به آسمان برخاسته بود آنها سراسیمه با زیر شلواری و زیر پوش در داخل سنگر ها دفاع می کردند.


از سمتی وارد کانال عراقی ها شدم در مدت کوتاهی جنازه ی عراقی ها در داخل کانال انباشته شده بود و من روی جنازه ها راه می رفتم چهره های وحشتناک و خون آلود و دستهای تکه تکه شده و پاهای قطع شده و گلوهای بریده شده ی عراقی ها نشان از برتری نیروهای ما داشت.

داخل کانال که به طرف سنگرهای استراحت عراقی ها تیراندازی می کردیم ساعت نزدیکی های 4 صبح بود و هوا کم کم روشن می شد و نیروهای احتیاط و صدای کامیون های حامل نیروهای کمکی عراق بگوش می رسید که نزدیک می شدند.

نیروهای زبون عراقی از ترس در تاریکی فریاد می زدند الدّخیل الدّخیل 000  دیگر دیر شده بود ما قصد اسیر گرفتن نداشیتم مأموریت ما انهدام مواضع و دشمن و گوشمالی و معطوف کردن توجه فرماندهان به منطقه بود که بتوانیم از منطقه نفت شهر حمله را آغاز کنیم.

نیروهای کمکی عراق خیلی نزدیک شده بودند با بی سیم اطلاع دادیم پشت خط عراقی ها زیر آتش بگیرند تا ما ار خودرا بهتر انجام دهیم سنگرهای عراقی یکی یکی از بین می رفت و عراقی ها از هر سو به طرف عراق فرار می مردند و بعضی نیز از ترس که نتوانسته بودند فرار کنند، خود را داخل اجساد انداخته بودند.

داخل کانال عراقی ها بودم که یکی از سربازان خودی داد زد مواظب باش برگشتم دیدم یک عراقی قوی الجثه که داخل جنازه ها خودرا به مردگی زده بود برمی خاست که از پشت سر با سر نیزه به من حمله کند با اسلحه ی کلاشینکوفی که در دست داشتم یک رگبار 10 یا 12 تیری به سرو صورت او رگبار بستم هیکل او مانند پر کاهی به کانال چپانیده شد. به عنوان یادگاری مدارک او را از جیب وی برداشتم و فانسقه و کلت کمری وی را هم غنیمت گرفتم  وضعیت بسیار خطرناک بوجود آمده بود از هر سو تیر اندازی و پرتاپ نارنجک و آر پی جی ادامه داشت از ته کانال یک عراقی که به طرز وحشتناکی مجروح شده بود و احتمالاً نیز موجی شده بود فریاد کشان در حالی که یک قبضه آر پی جی داشت به طرف من حمله ور شد و قبل از اینکه بتواند از سلاح خود استفاده کند یک رگبار بی هدف به داخل کانال بستم که در اثر کمانه کردن تیر کاسه ی زانوی پایش پرید و چند تیر هم به کلّه اش که کلاه آهنی به سر نداشت اصابت کرد و کشته شد. دیگر  احتمال اینکه نفرات خودی همدیگر را هدف بگیرند بسیار بود دستور بر این شد مجروحین و شهدای ما به عقب تخلیه شود و تا دور شدن آنها ما درگیری را ادامه دهیم سریعاً برابر دستور اقدام شد تلفات عراقی ها بسیار زیاد بود چون همگی غافلگیر شده بودند و صحنه های وحشتناک بوجود آمده بود.


بعد از دور شدن مجروحین و شهدای ما کانال ها تخلیه کردیم و از آن سو هم نیروهای کمکی عراق وارد کانال ها شده و پیش روی می مردند ماندن ما یعنی مرگ حتمی با استفاده از آتش و حرکت های متوالی عقب نشینی کردیم.

بوسیله بی سیم اطلاع دادیم حالا مواضع خط مقدم عراقی ها با توپخانه بکوبند و ادامه دهند تا ما دور شویم آتش توپخانه و خمپاره های ایران شروع شد و باقی مانده عراقی ها و نیروهای کمکی در داخل کانالها تکه تکه می شدند توپخانه عراق نیز حد واسط خط عراق و ایران یعنی ماها را هدف قرار داده بود و در این بین چند نفر هم شهید شده بود ولی دیگر جسدی باقی نگذاشته بودیم خودرا به مواضع نیروهایمان رساندیم و به وسیله خودروها سریعاً منطقه را ترک کردیم و مأموریت دفاع را به نیروهای خط نگهدار محول کردیم بسیار خسته شده بودیم و همگی نشانی از زخم و خون.


هوا دیگر روشن شده بود از هم دیگر سراغ یاران و دوستان را می گرفتیم یکی می گفت شهید شد دیگری مجروح و بعضی هم از شجاعت دوستان و بزدلی عراقی ها همگی احساس غرور و افتخار می کردیم که توانستیم دشمن را تنبیه کنیم تا مدتها فراموش نکند.


بی اختیار یاد پدر شهید کرمی افتادم تا رسیدیم به یگان اولیه سراغ او را گرفتم گفتند در تخلیه شهداء است و جنازه فرزند خودش را از محل کشف تا آنجا در بغل خود حمل کرده و گفته که با خدای خود عهد بسته پسرش را خودش پیدا کند خودش حمل کند و خودش به خاک بسپارد . به بلای سر شهید رفتم کل وزن او بیش از 10 کیلو نبود برای بهتر شناختن جسد پلاک او را از جیب درآوردم تا برای پدر و برادرش مشخص شود اما پدرش گفت او فرزند اوست و می تواند از استخوان های پوسیده نیز تشخیص دهد . او گریه می کرد و ما هم بیشتر به این شهید گریه می کردیم چون اتفاق جالبی رخ داده بود او یکسال قبل ساعت 30/2 در کنار من شهید شد و درست یکسال بعد نه کم و نه زیاد در همان ساعت شهادت اش، جسد وی توسط من  کشف شد نمی دانم چه حکمتی بود جسد غریب و مردانه اش یک سال تمام زیر برف و باران بماند و عراقی ها هم با جسد او کاری نداشته باشند تا ما او را پیدا کنیم من شخصاً از ار خود راضی بودم.

پدر شهید بسیار خوشحال بود که جگر گوشه اش را پیدا کرده و به مادر چشم انتظارش خواهد رساند پدرش می گفت شخصاً رشادت تکاوران را به چشم دیده و شجاعت های سربازان را فراموش نخواهد کرد او قبلاً فکر می کرد نیروهای ما در اثر ترس نمی توانند جنازه پسرش را تخلیه کنند اما امروز درک کرده بود نیروهای ما برابرقوانین و مقرّرات و با نقشه های نظامی کار می کنند و احساسات بی مورد معنی و مفهوم ندارد.


آری پیدا شدن شهید کرمی و مراجعه پدر و برادر او و تقارن عملیات در آن تاریخ و سالگرد بسیار تعجب انگیز بود. فرماندهان رده بلا خصوصاً تیمسار شخصاً در منطقه حضور پیدا کرد و از تلاش رزمندگان تشکر و قدردانی بعمل آورد و در این راستا به همه ی افراد شرکت کننده در عملیات رزمی یک سکه ی بهار آزادی از طرف مقام رهبری هدیه داد.

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار