شهدای ایران shohadayeiran.com

مؤلف کتاب «رسالت مترجم» (گفت‌وگوی مبسوط با محمد قاضی درباره اصول و روش ترجمه) می‌گوید: نه ترجمه‌های قاضی مجوز می‌گیرد، نه گفت‌وگو با او؛ آن وقت کدام بزرگداشت؟!
به گزارش شهداي ايران به نقل از ايسنا؛ عرفان قانعی‌فرد در یادداشت ارسالی‌اش نوشته است: قرار است همایشی درباره وضعیت ترجمه در کردستان همراه با بزرگداشت محمد قاضی در سنندج برگزار شود. اما به‌راستی کدام بزرگداشت؟ وقتی به اکثر آثار شادروان قاضی مجوز انتشار نمی‌دهند و وقتی به چاپ چهارم کتاب گفت‌وگوی بنده با او که درباره اصول و روش ترجمه است اجازه چاپ نمی‌دهند، برگزاری بزرگداشت به نوعی شوخی می‌ماند.

24 دی 1392 رسید و 16 سال از آن سپیده‌دم دلگیر و مه‌آلود و عبوس گذشت که «قاضی رفت»! آن ایام سه، چهار سالی بود که از مراودت و معاشرت با محمد قاضی می‌گذشت. از روز اول و راه دور که تشنه‌کام به خانه‌اش در قلهک تهران رسیدم، نگاهش با جان من آشنا بود و سخنانش را «شنفتم و پنداشتم که اوست» پیر مرادی که سر به خاک راهش بسپارم. پیر صاحب‌دل نکته‌ها داشت. غواص دریای عشق و وفا بود و طالب چشمه خورشید، «چشمه تابناک جان‌افروز». شادمانه می‌سرود و با «چه شیرین نگاه شورانگیز» به زیستن می‌نگریست، با نگاهی گرم و ستایشگر به «جنبش نسیم، بانگ خروس، آواز باد و باران». بذله گفتنش هم حکایتی بود. شاید نقش یک فریاد، گرچه زبان تکلم نداشت، اما «گلویش خاموش نبود»، فضای سینه‌اش پر ز صدا بود، سینه‌ای ریش. زبانش خاموش مانده بود از دیرگاه، اما قلمش روان. با دستگاه حرف می‌زد، صدایی آشفته و مصنوعی و موهوم، اما نغمه آزادی و گلبانگ شادی. به دور از سالوسی و پریشان‌گویی مرسوم و تظاهر پرفریب مردمانی مسافر روزگاران، او گوهر پاک انسانیت و آدمیت را تقدیس می‌کرد و حق آزادی‌اش را. در سکوت قلمی می‌راند و ترجمه‌اش را می‌کرد و می‌خواست تلاشش را پیکار بنامد و بگوید «آبستن فتح ماست این پیکار»؛ پیکاری که ثمرش را دوست و دشمن در جامعه می‌خواند. «درد ملت»، «در زیر یوغ»، «سگ کینه‌توز»، «آزادی یا مرگ»، «غروب فرشتگان» و... آثاری که بسان چراغی تابان بود که از قلمش و اندیشه‌اش سرچشمه گرفته بود و ترجمه‌هایی پرمفهوم و ماندگار «که حاصل ز عمر بی‌دوام گرفت» و نقش نگین او همین هفتاد و چند اثر ماندگار بود که عمر گرانمایه‌اش به آن «تلاش طاقت رنج‌آزمای خویش» صرف کرد.

محمد قاضی ز بدعهدی زمانه شکیب و صبوری پیشه کرد و در گوشه خلوت انس خموش می‌نوشت و حتا زمان عشرت می‌گفت «هدف من از ترجمه، دفاع از حقیقت و انسانیت و مبارزه با کهنه‌پرستی، خشک‌اندیشی، خرافه‌گرایی و موهومات است». توصیه‌ای نداشت جز جست‌وجوی معرفت و اندیشه و روشنگری را پیمودن؛ نان آغشته به عشق در سبوی لبریز آزادی.

آخرین دیدار، شب یلدای 1376 بود، اما نمی‌دانستم وداع غم‌انگیز و جان‌گداز است. از گوشه پنجره دست تکان دادنش، آخرین صحنه است در ذهنم. ای کاش به آرزوی جشن صدسالگی و انتشار صدمین اثرش می‌رسید و در گوشش می‌گفتم «ما آن شقایقیم که با داغ زاده‌ایم» و در این موسم عسرت و روزگار گذرا که «باورم نیست ز بدعهدی ایام هنوز» یادش گرامی.
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار