شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۲۹۵۳۸
تاریخ انتشار: ۰۲ اسفند ۱۳۹۲ - ۱۵:۰۸
همین‌ ملت‌ها که قصاص را جائز نمی‌‌دانند، آنجا که دفاع از استقلال و حریت و حفظ قومیتشان جز با جنگ صورت نمى‏‌‌بندد، هیچ توقفى و شکى در جواز آن نمی‌کنند و بى درنگ آماده جنگ می‌شوند.
به گزارش شهدای ایران؛ به نقل از فارس، روزنامه تازه تأسیس آسمان در شماره روز سه‌شنبه 29 بهمن ماه خود مطلبی از زبان «داود هرمیداس باوند» نقل کرده و طی آن حکم قرآنی قصاص را «غیرانسانی» توصیف کرده است، این در حالی است که باوند از اعضای منتسب به جبهه منحله ملی است. به منظور بررسی بیشتر درباره چرایی تشریع قصاص در دین مبین اسلام به بازخوانی نظرات علامه طباطبایی می‌پردازیم که در ادامه می‌آید:

علامه طباطبایی در تفسیر المیزان ذیل آیه «وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْباب‏» (و براى شما در قصاص، حیات و زندگى است، اى صاحبان خِرد) (بقره /179) بیان مفصلی در این‌باره دارد که به بیشتر آن اشاره می‌شود.

تاریخ قصاص/ یهود، مسیح، ملل دیگر و اسلام

در عصر نزول آیه قصاص و قبل از آن نیز، عرب به قصاص و حکم اعدام قاتل، معتقد بود، و لکن قصاص او حد و مرزى نداشت بلکه به نیرومندى قبائل و ضعف آنها بستگى داشت؛ چه بسا می‌شد یک مرد در مقابل یک مرد و یک زن در مقابل یک زن که کشته بود قصاص می‌شد و چه بسا می‌شد در برابر کشتن یک مرد، ده مرد کشته می‌شد... و چه بسا می‌شد که یک قبیله، قبیله‌‏اى دیگر را به خاطر یک قتل، به کلى نابود می‌کرد.

یهودی‌ها نیز به قصاص معتقد بودند. همچنان که در فصل بیست و یکم و بیست و دوم از سفر خروج و فصل سى و پنجم از سفر عدد از تورات آمده و قرآن کریم آن را چنین‏ حکایت کرده: «وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فِیها، أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ، وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ، وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ، وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ، وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ، وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ» و در آن الواح برایشان نوشتیم: یک نفر بجاى یک نفر و چشم بجاى چشم و بینى در برابر بینى و گوش در مقابل گوش و دندان در مقابل دندان و زخم در برابر زخم قصاص باید کرد.

ولى ملت نصارا (مسیحیان)، به طورى که حکایت کرده‌‏اند در مورد قتل، به غیر از عفو و گرفتن خون‌بها حکمى نداشتند.

سایر امت‌ها هم با اختلاف طبقاتشان، فى الجمله حکمى براى قصاص در قتل داشتند هر چند که ضابطه درستى حتى در قرون اخیر براى حکم قصاص معلوم نکردند.

در این میان، اسلام عادلانه‌‏ترین راه را پیشنهاد کرد، نه آن را به کلى لغو نمود و نه بدون حد و مرزى اثبات کرد، بلکه قصاص را اثبات کرد، ولى تعیین اعدام قاتل را لغو نمود و در عوض صاحب خون را مخیر کرد میان عفو و گرفتن دیه، آن‌گاه در قصاص رعایت معادله میان قاتل و مقتول را هم نموده، فرمود: آزاد در مقابل کشتن آزاد، اعدام شود، و برده در ازاء کشتن برده و زن در مقابل کشتن زن.

اعتراضات و اشکالات درباره حکم قصاص

لکن در عصر حاضر به حکم قصاص و مخصوصا قصاص به اعدام اعتراض شده، به اینکه قوانین مدنى که ملل راقیه آن را تدوین کرده‏‌اند، قصاص را جائز نمى‌‏داند و از اجراء آن در بین بشر جلوگیرى می‌کند.

مى‏‌گویند قصاص به کشتن در مقابل کشتن، امرى است که طبع آدمى آن را نمى‌‏پسندد و از آن متنفر است، و چون آن را به وجدانش عرضه می‌کند، مى‌‏بیند که وجدانش از در رحمت و خدمت به انسانیت از آن منع می‌کند.

و نیز مى‌‏گویند: قتل اول یک فرد از جامعه کاست، قتل دوم بجاى اینکه آن کمبود را جبران کند، یک فرد دیگر را از بین مى‌‏برد و این خود کمبود روى کمبود مى‌‏شود.

و نیز می‌گویند: قصاص کردن به قتل از قساوت قلب و حب انتقام است، که هم قساوت را باید وسیله تربیت در دل‌‏هاى عامه برطرف کرد و هم حب انتقام را و بجاى قصاص قاتل باید او را در تحت عقوبت تربیت قرار داد و عقوبت تربیت به کمتر از قتل از قبیل زندان و اعمال شاقه هم حاصل می‌شود.

و نیز می‌گویند: جنایتکارى که مرتکب قتل می‌شود تا به مرض روانى و کمبود عقل گرفتار نشود، هرگز دست به جنایت نمى‌‏زند، به همین جهت عقل آنهایى که عاقلند، حکم می‌کند که مجرم را در بیمارستان‌هاى روانى تحت درمان قرار دهند.

و باز می‌گویند: قوانین مدنى باید خود را با سیر اجتماع وفق دهد، و چون اجتماع در یک حال ثابت نمى‌‏ماند و محکوم به تحول است، لا جرم حکم قصاص نیز محکوم به تحول است و معنا ندارد حکم قصاص براى ابد معتبر باشد و حتى اجتماعات راقیه امروز هم محکوم به آن باشند، چون اجتماعات امروز باید تا آنجا که مى‌‏تواند از وجود افراد استفاده کند، او مى‌‏تواند مجرم را هم عقاب بکند و هم از وجودش استفاده کند، عقوبتى کند که از نظر نتیجه با کشتن برابر است، مانند حبس ابد و حبس سالهایى چند که با آن هم حق اجتماع رعایت شده و هم حق صاحبان خون.

پاسخ به همه این اشکالات به صورت یکجا/ بیان فلسفه تشریع در یک آیه قرآنى‏

قرآن کریم با یک آیه به تمامى آنها جواب داده، و آن آیه این است: «مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ، أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ، فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً، وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً»  هر کس، انسانى را بدون ارتکاب قتل یا فساد در روى زمین بکشد، چنان است که گویى همه انسان‌ها را کشته و هر کس، انسانى را از مرگ رهایى بخشد، چنان است که گویى همه مردم را زنده کرده است.

بیان این پاسخ این است که قوانین جاری میان افراد انسان، هر چند امورى وصفى و اعتبارى است که در آن مصالح اجتماع انسانى رعایت شده، الا اینکه علتى که در اصل، آن قوانین را ایجاب می‌کند، طبیعت خارجى انسان است که انسان را به تکمیل نقص و رفع حوائج تکوینی‌اش دعوت مى‏‌کند.

و این خارجیت که چنین دعوتى می‌کند، عدد انسان و کم و زیادى که بر انسان عارض مى‏‌شود نیست، هیئت وحدت اجتماعى هم نیست، براى اینکه هیئت نامبرده خودش ساخته و پرداخته انسان و نحوه وجود اوست، بلکه این خارجیت عبارتست از طبیعت آدمى که در آن طبیعت یک نفر و هزاران نفرى که از یک یک انسانها ترکیب مى‌‏شود فرقى ندارد، چون هزاران نفر هم هزاران انسان است و یک نفر هم انسان است و یکى با هزاران از حیث وجود یکى است.

و این طبیعت وجودى به خودى خود مجهز به قوا و ادواتى شده که با آن از خود دفاع می‌کند، چون مفطور، به حب وجود است، فطرتا وجود را دوست می‌دارد و هر چیزى را که حیات او را تهدید می‌کند به هر وسیله که شده و حتى با ارتکاب قتل و اعدام، از خود دور می‌سازد و به همین جهت است که هیچ انسانى نخواهى یافت که در جواز کشتن کسى که می‌خواهد او را بکشد و جز کشتنش چاره‏‌اى نیست شک داشته باشد و این عمل را جائز نداند.

و همین ملت‌‏‌ها که قصاص را جائز نمی‌دانند، آنجا که دفاع از استقلال و حریت و حفظ قومیت‌شان جز با جنگ صورت نمى‏‌بندد، هیچ توقفى و شکى در جواز آن نمی‌کنند، و بى درنگ آماده جنگ می‌شوند، تا چه رسد به آنجا که دشمن قصد کشتن همه آنان را داشته باشد.

و نیز مى‌‏بینید که این ملل، از بطلان قوانین خود دفاع می‌کنند، تا هر جا که بیانجامد، حتى به قتل، و نیز مى‌‏بینید که در حفظ منافع خود متوسل به جنگ می‌شوند البته در وقتى که جز با جنگ دردشان دوا نشود.

و به‌ خاطر همین جنگ‌هاى خانمان برانداز و مایه فناى دنیا و هلاکت حرث و نسل است که مى‌بینیم همیشه ملت‌‌‏هایى خود را با سلاح‏‌هاى خونینى مسلح می‌کنند و ملت‏‌هایى دیگر براى اینکه از آنها عقب نمانند و در روز مبادا بتوانند پاسخ آنان را بگویند، می‌کوشند خود را به همان سلاح‏‌ها مسلح سازند و موازنه تسلیحاتى را برقرار سازند.

و این ملت‌‏ها هیچ منطقى و بهانه‏‌اى در این کار ندارند، جز حفظ حیات اجتماع و رعایت حال آن، و اجتماع هم جز پدیده‌‏اى از پدیده‏‌هاى طبیعت انسان نیست، پس چه شد که طبیعت کشتارهاى فجیع و وحشت‏‌آور را و ویرانگرى شهرها و ساکنان آن را براى حفظ پدیده‌‏اى از پدیده‏‌هاى خود که اجتماع مدنى است جائز مى‌‏داند ولى قتل یک نفر را براى حفظ حیات خود جائز نمى‌‏شمارد؟ با اینکه بر حسب فرض، این اجتماعى که پدیده طبع آدمى است، اجتماعى است مدنى.

و نیز چه شد که کشتن کسى را که تصمیم کشتن او را گرفته، با اینکه هنوز نکشته، جائز مى‌‏داند ولى قصاص که کشتن او بعد از ارتکاب قتل است، جائز نمی‌داند؟

و نیز چه شد که طبیعت انسانى حکم می‌کند به انعکاس وقایع تاریخى و می‌گوید «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ، وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ» هر کس به سنگینى ذره‏‌اى عمل خیر کند آن را مى‌‏بیند و هر کس به سنگینى ذره‏‌اى شر مرتکب شود آن را مى‌‏بیند، که هر چند کلام قرآن است ولى زبان طبیعت آدمى است و خلاصه براى هر عملى عکس‌العمل قائل است، و این عکس‌العمل را در قوانینى که جعل می‌کند، رعایت می‌کند و لکن کشتن قاتل را ظلم و نقض حکم خویش می‌داند؟

علاوه بر آنچه گذشت قرآن کریم و قانون اسلام در تمامى دنیا چیزى که بهاى انسان شود و میزانى که با آن میزان بتوان انسان را سنجید، سراغ نمی‌دهد مگر یک چیز، آنهم ایمان به خدا و دین توحید است، و بر این حساب وزن اجتماع انسانى و وزن یک انسان موحد، نزد او برابر است و چون چنین است حکم اجتماع و فرد نزد او یکسان مى‌‏باشد، پس اگر کسى مؤمن موحدى را بکشد، در اسلام با کسى که همه مردم را بکشد یکسان است، به خاطر اینکه هر دو به حریم حقیقت تجاوز نموده، هتک حرمت آن کرده‌‏اند. هم چنان که قاتل یک نفر با قاتل همه مردم از نظر طبیعت وجود یکسان است.

و اما ملل متمدن دنیا که به حکم قصاص اعتراض کرده‌‏اند، همانطور که در جواب‌هاى ما متوجه شدید، نه براى این است که این حکم نقصى دارد، بلکه براى این است که آنها احترامى و شرافتى براى دین قائل نیستند، و اگر براى دین حداقل شرافتى و یا وزنى معادل شرافت و وزن اجتماع مدنى قائل بودند تا چه رسد به بالاتر از آن، هر آینه در مسئله قصاص همین حکم را می‌کردند.

از این هم که بگذریم اسلام دینى است که براى دنیا و همیشه تشریع شده نه براى قومى خاص و امتى معین و ملل متمدن دنیا اعتراضى که به حکم قصاص اسلام کرده‌‏اند از این رو بوده که خیال کرده‌‏اند افرادش کاملا تربیت شده‌‏اند و حکومت‏‌هایشان بهترین حکومت است، و استدلال کرده‏‌اند به آمارگیرى‌‏هایشان که نشان داده در اثر تربیت موجود، ملت خود به خود از کشتار و فجایع متنفرند و هیچ قتلى و جنایتى در آنها اتفاق نمى‌‏افتد، مگر به ندرت و براى آن قتل نادر و احیانى هم، ملت به مجازات کمتر از قتل راضى است، و در صورتى که این خیال ایشان درست باشد اسلام هم در قصاص کشتن را حتمى و متعین ندانسته، بلکه یک طرف تخییر شمرده و طرف دیگر تخییر را عفو دانسته است.

بنا بر این چه مانعى دارد حکم قصاص در جاى خود و به قوت خود باقى بماند، ولى مردم متمدن، طرف دیگر تخییر را انتخاب کنند و از عقوبت جانى عفو نمایند؟

همچنان که آیه قصاص هم خودش به این معنا اشاره دارد، مى‌‏فرماید: هر جنایتکار قاتل که برادر صاحب خونش از او عفو کرد و به گرفتن دیه رضایت داد، در دادن دیه امروز و فردا نکند و احسان او را تلافى نماید، و این لسان، خود لسان تربیت است مى‏‌خواهد به صاحب خون بفرماید: «در عفو لذتى است که در انتقام نیست» و اگر در اثر تربیت کار مردمى بدین جا بکشد، که افتخار عمومى در عفو باشد، هرگز عفو را رها نمى‌‏کنند و دست به انتقام نمی‌زنند.

(و لکن مگر دنیا همیشه و همه جایش را این گونه اجتماعات راقى متمدن تشکیل داده‌‏اند؟ نه بلکه براى همیشه در دنیا امت‏‌هایى دیگر هستند، که درک انسانى و اجتماعیشان به این حد نرسیده،) لا جرم در چنین اجتماعات مسئله صورت دیگرى به خود مى‏‌گیرد، در چنین جوامعى عفو به تنهایى و نبودن حکم قصاص، فجایع بار مى‏‌آورد، به شهادت اینکه همین الآن به چشم خود مى‌‏بینیم، جنایتکاران کمترین ترسى از حبس و اعمال شاقه ندارند و هیچ اندرزگو و واعظى نمی‌تواند آنها را از جنایتکارى باز بدارد. آنها چه مى‌‏فهمند حقوق انسانى چیست؟

براى اینگونه مردم، زندان جاى راحت‌ترى است، حتى وجدانشان هم در زندان آسوده‌‏تر است و زندگى در زندان برایشان شرافتمندانه‌‏تر از زندگى بیرون از زندان است که یک زندگى پست و شقاوت بارى است، و به همین جهت از زندان نه وحشتى دارند و نه ننگى و نه از اعمال شاقه‌‏اش مى‌‏ترسند.

و نیز به چشم خود مى‌‏بینیم (در جوامعى که به آن پایه از ارتقاء نرسیده‌‏اند و حکم قصاص هم در بینشان اجراء نمى‌‏شود، روز به روز آمار فجایع بالاتر می‌رود، پس نتیجه مى‏‌گیریم که حکم قصاص حکمى است عمومى، که هم شامل ملل متمدن و پیشرفته می‌شود، و هم شامل غیر ایشان، که اکثریت هم با غیر ایشان است.

اگر ملتى به آن حد از ارتقاء رسید، و به نحوى تربیت شد که از عفو لذت ببرد، اسلام هرگز به او نمى‌‏گوید چرا از قاتل پدرت گذشتى؟

چون اسلام هم او را تشویق به عفو کرده و اگر ملتى هم چنان راه انحطاط را پیش گرفت و خواست تا نعمت‌‏هاى خدا را با کفران جواب بگوید، قصاص براى او حکمى است حیاتى، در عین اینکه در آنجا نیز عفو به قوت خود باقى است.

پاسخ‌ به اینکه رأفت اقتضا می‌کند قاتل اعدام نشود

و اما این که گفتند: رأفت و رحمت بر انسانیت اقتضاء مى‌‏کند قاتل اعدام نشود، در پاسخ مى‏‌گوئیم بله و لکن هر رأفت و رحمتى پسندیده و صلاح نیست و هر ترحمى فضیلت شمرده نمى‌‏شود. چون به کار بردن رأفت و رحمت، در مورد جانى قسى‌القلب، (که کشتن مردم برایش چون آب خوردن است)، و نیز ترحم بر نافرمانبر متخلف و قانون‏‌شکن که بر جان و مال و عرض مردم تجاوز می‌کند، ستمکارى بر افراد صالح است و اگر بخواهیم به طور مطلق و بدون هیچ ملاحظه و قید و شرطى، رحمت را بکار ببندیم، اختلال نظام لازم مى‏‌آید و انسانیت در پرتگاه هلاکت قرار گرفته، فضائل انسانى تباه مى‌‏شود، هم چنان که آن شاعر فارسى زبان گفته:

ترحم بر پلنگ تیز دندان / ستمکارى بود بر گوسفندان

پاسخ به اینکه رحمت، فضیلت است و قساوت و انتقام، زشت است

و اما اینکه داستان فضیلت رحمت و زشتى قساوت و حب انتقام را خاطر نشان کردند.

جوابش همان جواب سابق است، آرى انتقام گرفتن براى مظلوم از ظالم، یارى کردن حق و عدالت است که نه مذموم است و نه زشت. چون منشا آن محبت عدالت است که از فضائل است، نه رذائل.

علاوه بر اینکه گفتیم: تشریع قصاص به قتل تنها به خاطر انتقام نیست، بلکه ملاک در آن تربیت عمومى و بستن باب فساد است.

پاسخ به اینکه قتل، از مرض‌های روانی است که باید مبتلایان مداوا شوند نه اعدام

و اما اینکه گفتند: جنایت قتل، خود از مرض‌‏هاى روانى است که باید مبتلاى بدان را بسترى کرد و تحت درمان قرار داد، و این خود براى جنایتکار عذرى است موجه! در پاسخ مى‌‏گوئیم همین حرف باعث می‌‌شود قتل و جنایت و فحشاء روز به روز بیشتر شود و جامعه انسانیت را تهدید کند، براى اینکه هر جنایتکارى که از قتل و فساد لذت مى‌‏‌برد، وقتى فکر کند که این سادیسم جنایت، خود یک مرض عقلى و روحى است، و او در جنایتکاریش معذور است و این حکومت‌ها هستند که باید اینگونه افراد را با یک دنیا رأفت و دلسوزى تحت درمان قرار دهند و از سوى دیگر حکومت‏‌ها هم به همین معنا معتقد باشند البته هر روز یکى را خواهد کشت و معلوم است که چه فاجعه‌‏اى رخ خواهد داد.

پاسخ به اینکه بجای اعدام، آنها را حبس کنند

و اما این که گفتند: بشریت باید از وجود مجرمین استفاده کند و به اعمال شاقه و اجبارى وادار سازد و براى اینکه وارد اجتماع نباشند و جنایات خود را تکرار نکنند، آنها را حبس کنند. در پاسخ مى‏‌گوئیم: اگر راست می‌‌گویند، و در گفته خود متکى به حقیقت هستند، پس چرا در موارد اعدام قانونى که در تمامى قوانین رائج امروز هست، به آن حکم نمى‌‌‏کنند؟

پس معلوم مى‌‏شود در موارد اعدام، حکم اعدام را مهم‌‏تر از زنده ماندن و کار کردن، تشخیص می‌‌دهند.
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار