شهدای ایران shohadayeiran.com

همان انگشتانی که بهترین شعرهای جنگ و انقلاب و عالی‌ترین متون ادبی انقلاب اسلامی را نوشت، به‌خاطر عدم تمدید یک دفترچه، شکست! اما هیچ اتفاقی نیفتاد.
به گزارش شهداي ايران به نقل از  مشرق - جواد شیخ الاسلامی از شاعران کشورمان درباره وضعیت احمد عزیزی و روزگاری که بر این شاعر خوشنام و البته بیمار کشورمان می‌گذرد، یادداشتی نوشته و برای انتشار در اختیار خبرگزاری فارس قرار داده است. این یادداشت به شرح زیر است:
 
بسم الله الرحمن الرحیم
 
این روزها که عرصه‌ی جولان سیاست در همه‌ی شئون این مملکت باز شده، نوشتن از فرهنگ و آداب و سنن و حتی اسلام نیز خیلی رسم نیست! خبرگزاری‌ها را که باز می‌کنی اول می‌روی تیترهای توافقنامه (توافقنامه!؟) ژنو و یادداشت‌ها و انتقادات به بی سواد خواندن منتقدان و این نوع خبرها را می‌خوانی و کمتر گذرت به صفحه‌ی فرهنگی و اتفاقات و خبرهای آن می‌افتد. تازه، خیلی همت کنی و به آنجا سر بزنی نیز کوچک‌ترین خبری از احمد عزیزی پیدا نمی‌کنی که در بیمارستان افتاده و حتی پول دارو و درمانش را دیگر نمی‌توانند بپردازند. بله؛ این واقعیت دارد. بله؛ این اتفاق دارد در جمهوری اسلامی می‌افتد. بله؛ این فاجعه در کشوری می‌افتد که انقلابش فرهنگی بود؛ و هنوز نیز ادعا می‌کند انقلابش فرهنگی است. بله عزیزان! احمد عزیزی یکی از سرداران عرصه‌ی فرهنگی است که بزرگان ادبیات و فرهنگ این کشور به او می‌بالند. کجا بودند این مسئولانِ علیه ما علیه و مدیران و رئیسان سازمان‌های کوچک و بزرگ دولتی، زمانی که همین یل افتاده در بستر، احمد عزیزی، در روزنامه‌ها و مجلات و نشریات دهه‌ی اول و دوم انقلاب با قلم جادویی‌اش پشت مخالفین و معاندین و روشنفکران ادبیاتی به زمین می‌زد؟ قصه‌ی این دعواهای قلمی را باید از زبان یوسفعلی میرشکاک و محمدحسین جعفریان و علیرضا قزوه بشنوید. کجا بودید زمانی که احمد عزیزی می‌نوشت و از ادبیات انقلاب دفاع می‌کرد و ازآن حرف می‌زد؟
 
من نمی‌خواهم درباره‌ی بزرگی احمد عزیزی حرف بزنم و چیزی بنویسم. همه‌ی آنها که با ادبیات انقلاب سر و سری کم و کوتاه داشته باشند احمد عزیزی را می‌ستایند. فکر کنم برای یادآوری شأن و جایگاه عزیزی به مدیران علیه السلام! همین کافی باشد که مقام معظم رهبری در سفر کرمانشاه به عیادت احمد عزیزی رفتند و پیشانی او را بوسیدند و برایش دعا کردند؛ و نیز همین کافی باشد که وقتی محمدحسین جعفریان در دیدار شاعران با حضرت آقا از حال و روز نه چندان مناسب عزیزی به آقا گزارش می‌دهد، آقا با اندوه به جعفریان بفرمایند: «بیماری آقای عزیزی یک غمی شده است رو دل ما».
 
من نمی‌دانم باید یقه چه کسی را بگیریم که همین عزیزی حالا چندماه است که روی تخت بیمارستان افتاده و مدت بیمه‌ درمانی‌اش تمام شده و دیگر خانواده‌اش نمی‌توانند هزینه‌ی دار و درمانش را بدهند و هیچ مدیر و مسئولی در این مملکت انقلابی پیدا نمی‌شود به او بگوید آی احمد! ای کسی که سال‌ها عمر و جوانی و زندگی‌ات را برای ادبیات این کشور گذاشتی! که چه!؟
 
**محمدحسین جعفریان خسته شده از بس درباره عزیزی نوشته و کسی توجه نکرده
 
جان هر کس دوست دارید به من برچسب عصبانی نزنید! شما هم جای من باشید و کمی به غربت اهالی ادبیات و فرهنگ فکر کنید دادتان در می آید. به جعفریان عزیز گفتم «استاد! چیزی درباره‌ی احمد عزیزی بنویسید. شاید کسی در این مملکت دید و نتیجه داد. مدیران فرهنگی این مملکت که کلا او را فراموش کرده‌اند و برای او پشیزی قائل نیستند، شما چیزی بنویس. شاید یک آدم خیّر و دوست دارِ ادبیات پیدا شد و پولش را نذر اینجا کرد، نذر فرهنگ کرد.» گفت: جوادجان! به خدا خسته شده‌ام از بس درباره احمد نوشتم و کسی توجه نکرد... محمدحسین جعفریان می‌گفت به آقای ضرغامی نامه نوشتم و گفتم: «جناب مهندس عزت‌الله ضرغامی! انگشتان شاعر بزرگ انقلاب، انگشتان شاعر و مدیحه‌سرای به‌شکوه اهل بیت، انگشتان شاعری که بیماری او غمی است بر دل رهبر معظم انقلاب و ... خلاصه همان انگشتانی که نوشت:
 
یاس بوی مهربانی می‌دهد
 
بوی ایام جوانی می‌دهد
 
حضرت زهرا(س) دلش از یاس بود
 
دانه‌های اشکش از الماس بود…
 
و همان انگشتانی که بهترین شعرهای جنگ و انقلاب و عالی‌ترین متون ادبی انقلاب اسلامی را نوشت، به‌خاطر عدم تمدید یک دفترچه، شکست! اما هیچ اتفاقی نیفتاد... و اینطور که جعفریان می‌گفت، حضرت آقا در همان سفری که به کرمانشاه داشتند و به عیادت احمد عزیزی رفتند مأموریت حمایت از احمد عزیزی و حل مشکلات مالی و پیگیری درمان او را به آقای ضرغامی و صدا و سیما سپرده‌اند. هرچند که این حمایت مدتی شروع شد و ادامه داشت، اما چند ماهی است که بیمه‌ی خدمات درمانی احمد عزیزی قطع شده و خواهر احمد عزیزی هر روز برای مهیا کردن هزینه‌ی درمان عزیزی مصیبت دارد. می‌گوید چندین بار هم به تهران آمده تا آقای ضرغامی را ببیند اما هربار پشت درهای بسته و...
 
وضعیت پیش آمده برای احمد عزیزی یک هشدار جدّی است برای ما و انقلاب. هشداری که می‌گوید انقلاب ما یک انقلاب فرهنگی بود؛ حالا چه شده است که در برنامه ریزی‌ها کوچک‌ترین توجه به بزرگان فرهنگ این انقلاب نمی‌شود؟ باباجان! اگر روشنفکرها یکی از این عزیزی‌ها را داشتند تا آخر دنیا بر سر انقلاب شاخ و شانه می‌کشیدند و به او می‌بالیدند. این یک هشدار است که چرا از منِ کوچک گرفته تا بزرگان این کشور از وضعیت احمد عزیزی بنویسند و هیچ اتفاقی نیفتد؟ احمد عزیزی یک نمونه است. می‌خواهید همین الآن از حفظ حداقل صد تا نمونه‌ی دیگر را مثال بزنم؟ یکی از مضحک‌ترین‌هایش ماجرای قنبرعلی تابش است که بی هیچ بهانه ای از کشور اخراج شد. همه‌ی قوای فرهنگی این کشور، از آقای حداد عادل -که رئیس مجلس این مملکت بوده- گرفته تا علیرضا قزوه و جعفریان و یوسفعلی  میرشکاک و ده‌ها شخصیت فرهنگی و بزرگ این کشور آمدند و به هر سازمانی که می‌شد رو زدند و التماس کردند که مشکل این آدم را حل کنند، اما حرف همه‌ی این بزرگان ادبیات انقلاب چه بازخوردی داشت!؟ هیچ! و چیزی کمتر از هیچ...حالا تابش وسائلش را جمع کرده و با اندوه دارد می‌رود. به من می‌گوید فقط آرزو می‌کنم برگه‌ی خروجم را راحت بدهند و اذیت نکنند تا بروم...گفتم اجازه بدهید تا بیایم ببینمتان. گفت: اوضاع من دیدنی نیست آقای شیخ الاسلامی...
 
**بلایی که بروکراسی برسر فرهنگ و نخبگان فرهنگی آورده است
 
نمونه‌ی دیگرش «ژولیان پلیسیه» است. که وحید یامین‌پور چندماه پیش در مطلبی نوشت:
 
«هفته‌ی گذشته در کمال تعجب شنیدیم که ژولیان پلیسیه می‌خواهد برای همیشه از ایران برود! ژولیان را بیش از 10 سال است که می‌شناسم. متولد فرانسه بود؛ مسلمان شده بود و برای مطالعه بیشتر در حوزه‌ی اقتصاد اسلامی از تولوز فرانسه به دانشگاه امام صادق علیه السلام آمده بود. او عنصر نامطلوبی نبود. نامش را به یاسین علی تغییر داده بود وبا دختری ایرانی ازدواج کرده بود.  پیش از نماز عبا می‌انداخت و قرآن حفظ  می‌کرد و وقت اذان هرجا بود خودش را به نزدیک‌ترین مسجد می‌رساند. او مدتها به عنوان پژوهشگر برتر اقتصاد اسلامی در دانشگاه‌ها تدریس می‌کرد.
 
اما بوروکراسی جمهوری اسلامی با او چه کرد؟ به وی تابعیت ایرانی ندادند و دشواری‌های گرفتن ویزا او را ناچار کرد برای همیشه از ایران برود تا در فرانسه زندگی کند.»
 
این بلا را پیش از این بر سر سایر خارجی‌ها هم درآورده بودیم. ناگوارترینش رفتن سیدضیاء قاسمی به سوئد بود.
 
دو شب پیش که با حاج میثم مطیعی بودم، طی صحبتی که داشتیم یاد همین پلیسیه افتاد و گفت: «پلیسیه دوست من بود. اما شرایط را طوری کردند که مجبور به رفتن شد»... و تأسف خورد؛ و این تأسف همه‌ی فرهیختگان و دل دادگان انقلاب است... کسانی که اوضاعی شبیه به اوضاع سیدضیا قاسمی و پلیسیه دارند بسیار داریم. اما همه با دل خون دارند زندگی می‌کنند.
 
ای که دستت می‌رسد کاری بکن... فارس عزیز! هرچه دوست داری تیتر کن، ولی این نوشته را بگذار صفحه‌ی اولت. به خدا خسته شدیم از بس اعتراض کردیم به این روند و هیچکس ککش هم نگزید. بابا! مدیران عزیز! احمد عزیزی را یاری کنید... احمد عزیزی یک نمونه است. عزیزی‌ها را یاری کنید. «فرهنگ دارد از دست می‌رود»...
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار