شهدای ایران shohadayeiran.com

 شهدای ایران: پای صحبت‌های یکی از بانوان فعال در عرصه حوزه و دانشگاه نشستیم که از قضا دختر آیت‌الله مهدوی کنی است،‌ بانویی که همراه با خانواده لحظات پر اضطراب قبل از انقلاب را تجربه است و در همان کودکی با پدرش که همواره از او به عنوان حاج آقا یاد می‌کند، در محل کار پدرش با همان چادر سیاه آستین‌دارش حضور یافته است، او آخرین فرزند از خانواده‌ای است که کسب معارف اسلامی از همان سنین کودکی برایشان مهم بوده است، دانش‌آموز زرنگی که به جای دندانپزشکی سر از ادبیات عرب درآورد، ‌در سوم دبیرستان با حجت‌الاسلام سیدمصطفی میرلوحی که هم‌‌اکنون عضو هئیت علمی و مدیر کل روابط عمومی و امور بین‌الملل دانشگاه امام صادق(ع) است، نامزد کرد، جالب اینجاست که بعد از ازدواج همسرش ملبس به لباس روحانیت شد، نخستین فرزندش در اولین سال دانشجویی‌اش به دنیا می‌آید، ‌اینک سه فرزند دارد و دانشجوی دکتری است، مسئول گزینش واحد خواهران دانشگاه امام صادق(ع) و نظارت و ارزیابی همایش هم‌اندیشی خانواده‌پژوهی در سیره رضوی است، بخش نخست گفت‌وگوی با مهدیه مهدوی کنی را در ادامه بخوانید:

در این گفت‌وگو این موارد مطرح شده است:

-علت تغییر فامیلی از حاجی‌باقری به مهدوی‌کنی

-خاطراتی از دوران قبل از انقلاب و ماجراهای تبعید آیت‌الله مهدوی‌کنی

-هنگامی که پسر حاج‌ آقا شجاعانه در برابر مأموران ساواک ‌ایستاد

-رفتارهای زیبا و ملایم پدر بهترین هدیه دوران کودکی‌ام بود

-علاقه‌ای که از دندانپزشکی به سوی ادبیات عرب رهنمون شد/ سوم دبیرستان ازدواج کردم

-دو پسرخاله‌ای که دامادهای دو آیت‌الله شدند

-اعتقاد داشتم که باید به دل بنشیند تا علاقه ایجاد شود

-میزان مهریه دختر آیت‌الله مهدوی‌کنی

-برای من روحانی شدن همسرم خیلی تفاوتی نکرد

-قبل از سن تکلیف با علاقه چادر سر می‌کردم

-آیت‌الله مهدوی‌کنی چگونه حجاب و عفاف را به دخترش آموخت

-لباس‌های ما شیک، به روز و در عین حال متین و سنگین بود و هست


*شما چندمین فرزند خانواده هستید؟

-سومین و آخرین فرزند

*همه فرزندان آیت‌الله مهدوی کنی دروس معارف خواندند؟

-بله! اما شاخه‌های مختلف، خواهرم که دختر بزرگ خانواده است، رشته علوم قرآنی دکتری دارد، برادرم دکتری فرهنگ و ارتباطات و بنده هم دانشجوی دکتری تاریخ اسلام هستم.

ماجرای ورود آیت‌الله مهدوی‌کنی به حوزه علمیه

*خانواده پدری‌تان مؤمن و مذهبی بودند؟

-بله، اما پدربزرگم روحانی نبود. کدخدای کن بود و علاقه خاصی به روحانیت داشت، پدر مادرم که روحانی بودند، از تهران به کن زیاد رفت‌وآمد داشت. پدربزرگم از علاقه زیاد نذر می‌کنند یکی از فرزندانش روحانی شود، به همین خاطر پدر من را نزد آقای برهان در مسجد لرزاده آوردند، آقای برهان به پدربزرگم می‌گوید: این بچه‌‌ات را آوردی چه حسابی از او بکنی؟ حساب مالی! می‌خواهی از او به تو برسد، من به تو پیشنهاد می‌دهم او را وقف اسلام بکنی، پدربزرگم همانجا پدرم را به ایشان می‌سپرد.

*حاج آقا فعالیت‌های متفاوتی در نظام را تجربه کردند...

-بله! شاید حدود ۲۰ پست را در انقلاب به عهده گرفتند که همچنان هم برخی از آن‌ها وجود دارد.

* شما از ابتدا در کن ساکن بودید؟

-نه! پدرم در ۱۲ سالگی به تهران می‌آیندو مدتی در تهران ساکن می شوند و بعد برای ادامه تحصیل به قم می‌روند، ما در کن زندگی نداشتیم، تنها مادربزرگ و پدربزرگ عموها و عمه‌هایم آنجا ساکن بوده و هستند.

*شما با آقای علی باقری فامیل هستید؟

-بله! پسر عموی بنده هستند.

*عمویتان در قید حیات هستند؟

-بله! عمویم زنده‌اند و همکار پدرم هستند و بازویی برای پدرم محسوب می‌شوند، البته بزرگتر از پدرم هستند، پدرم آخرین فرزند خانواده هست.


*حاج آقا چند تا خواهر و برادر دارند؟

- ۹ تا، چهار تا خواهر و چهار برادر که پدر من فرزند یکی مانده به‌ آخرند.

*عمویتان که پدر علی باقری است، چند تا فرزند دارد؟

- ایشان شش فرزند دارد.

علت تغییر فامیلی از حاجی باقری به مهدوی‌کنی

*چرا فامیلی خانوادگی آن‌ها باقری است؟

-وقتی پدرم در قم بودند، به خاطر توسل زیادشان صاحب‌الزمان(عج)، دوستانشان ایشان را مهدوی خطاب می‌کنند، البته فامیلی اصلی‌شان حاجی باقری‌ است و شناسنامه همه ما مهدوی‌کنی هستیم.

*پدرتان هوای بچه ته‌تغاریشان را خیلی داشتند؟!

ـ متأسفانه یا خوشبختانه دو مرحله از زندگی حاج آقا را درک کردم، یکی دوران مبارزاتی سخت پدر بود که درست در آن زمان سه سال داشتم و ماجرای تبعید و زندان حاج آقا شروع شد و دیگری اوج مبارزاتشان بود که همزمان با وقوع انقلاب بود و هفت سال داشتم، حاج آقا اوایل انقلاب به خاطر کارهای سیاسی و مسئولیت‌های مملکتی مهم که داشت، در خانه خیلی حضورشان کم بود، گاهی اوقات شب‌ها وقتی به منزل می‌آمد، من خواب بودم و صبح‌ها زمانی هم به اداره می‌ر‌فت که ایشان را نمی‌دیدم.

در اینجا باید بگویم مادرم همیشه نقش مهمی را در زندگی من ایفا کردند و خلاء حضور پدر در منزل را برای ما پر کردند، الحمدلله مادر خیلی خوب این وظیفه را ایفا کردند، یعنی آن احترام خاصی که برای حاج آقا قائل بودیم، توسط مادر به ما منتقل شده بود و افکار ایشان به وسیله کانال مادر به ما منتقل می‌شد، اگر هم جایی به حضور فیزیکی حاج آقا نیاز داشتیم، می‌دانستیم مادرم هر چه می‌گوید، همان عقیده پدرم است.

*با این اوصاف شما متولد سال ۵۱ هستید؟

-بله! مهر ۵۱.

*‌تفاوت سنی شما با برادر و خواهرتان چقدر است؟

-با خواهرم ۱۱ سال و با برادرم ۶ سال تفاوت سنی دارم.

خاطراتی از دوران قبل از انقلاب و ماجراهای تبعید آیت‌الله مهدوی‌کنی

*از دوران کودکی خاطره‌ای یادتان است؟

-خاطرات کودکی من بیشتر به زمان قبل از انقلاب که مربوط به مشکلات نبود حاج آقا و رفتن ایشان به تبعید و زندان‌های ایشان است، آن روزهای تلخ در ذهنم خیلی پررنگ‌تر است، مثلاً یک کودک ۵ ساله قاعدتاً باید یکسری خاطرات شیرین و تلخ داشته باشد، ولی وقتی یاد آن دوران می‌افتم ناخودآگاه گریه می‌کنم، پارسال در مدرسه‌ای که من تدریس می‌کردم فیلمی را از دوران زندانی حاج آقا مهدوی‌کنی پخش کرده بودند، در این فیلم خاطرات حاج آقا از روزهای زندان‌هایشان بیان شده بود، ‌همچنین مادر و خواهر و برادرم که درباره شرایطشان در آن زمان صحبت می‌کردند، بچه‌ها با دیدن این فیلم گریه می‌کردند، بعد بچه‌ها از من پرسیدند که چطوری این شرایط را تحمل می‌کردید؟! واقعاً الان خودم را در آن شرایط می‌گذارم خیلی دلم برای خودم می‌سوزد، چون خیلی صحنه‌های سختی بودند.

هنگامی که پسر حاج‌ آقا شجاعانه در برابر مأموران ساواک ‌ایستاد

اینکه مدام ساواکی‌ها به خانه‌مان هجوم می‌آوردند و حاج آقا را می‌بردند یا اینکه حتی مادر در خانه نبود و به منزل‌مان می‌آمدند. یکی از خاطراتی که بسیار برایم سخت است اینکه ساواکی‌ها پایشان را لای در می‌گذاشتند بعد با ماشین وارد حیاط می‌شدند تا همسایه‌ها متوجه نشوند، یک روزی ما بچه‌ها تنها در خانه بودیم که ساواکی‌ها هجوم آوردند، یادم هست که یکی از ساواکی‌ها من را بغل کرده بود و من مانند جوجه می‌لرزیدم، تمام خانه را بهم ریخته بودند، برادرم در آن موقع سنی نداشت، مردانگی به خرج داد و می‌گفت: لازم نیست با خواهرم مهربانی کنید، هر چه بخواهد برایش می‌خرم، آن روز مادرم روضه رفته بود، تا زمانی که مادر به منزل بیاید، رعب و وحشت غیرقابل وصف برایمان ایجاد کرده بودند که هنوز هم آن را به یاد دارم.

زمانی که سه یا چهار ساله بودم، به بوکان یکی از شهرهای مرزی کردستان رفتیم که خیلی سخت گذشت، آنجا در خانه خادم یک مسجد زندگی می‌کردیم، زیرا پدر به این شهر تبعید شده بود، آنجا سه ماهی بودیم و چون به مدرسه نمی‌رفتم بیشتر با مادرم بودم، بنابراین بیشتر خاطرات دوران کودکی من همراه با انقلاب است، البته به خاطر آن همه فشارهای عصبی که در دوران کودکی به من وارد شد، مدت‌ها تحت درمان بودم و تا حدود سن چهارده پانزده سالگی سردردهایی داشتم که دکترها می‌گفتند برای دیدن آن صحنه‌ها و فشارهای آن دوران است، البته اکنون به شکر خدا من را استوار و محکم کرده است.

رفتارهای زیبا و ملایم پدر بهترین هدیه دوران کودکی‌ام بود

*از هدیه‌ای که پدرتان در کودکی برایتان خریده باشد، چیزی به یاد دارید؟!

ـ البته چون حاج آقا در تبعید بود، بیشتر دوستان پدرم جبران می‌کردند. یادم است یک عروسکی که تا چند وقت پیش هم داشتم، یکی از دوستان پدر خریده بود و خیلی عروسک زیبایی بود، آن موقع‌ تنوع عروسکی هم نبود، ولی عروسک زیبا با موهای طبیعی بود، البته فکر می کنم به خاطر جوی که آن زمان حاکم بود، بیشتر خانواده‌ها قناعت می‌کردند و اسباب بازی‌های من بیشتر از خواهر و برادرم به ارث برده بودم.

با این وجود هنوز آن عروسک خاص یادم هست که حتی اطرافیان تذکر می‌دادند که فلانی موقعی که بابا در زندان بود برای تو خریده بود تا غصه نخوری! این لطف دوستان پدر بیشتر را به یاد دارم.

جدا از هدیه‌های حاج آقا، بیشتر آن رفتارهای زیبا و ملایمش را به یاد دارم، یعنی خاطرم نمی‌آید که حاج آقا دستشان را بر روی ما بلند کند، اصلاً‌ اهل دست بلند کردن روی ما نبود، فقط کافی بود ایشان کمی چهره‌شان در هم رود؛ آن وقت بفهمیم که پدر چقدر از این رفتاری که انجام دادیم، ناراحت هست، البته باید بگویم که هنوز این رفتارهای زیبای ایشان برای من و برای کسانی که می‌خواهم مسائل تربیتی را برایشان بگویم، خیلی قشنگ‌تر از هدایای مادی بوده است.

*به کدام زبان بیشتر مسلط هستید؟!

-زبان عربی

* سفر خارج از کشور نرفتید؟

- چرا همراه همسرم حج تمتع رفتم.

*دوران تحصیل شما در کدام شهر بود؟

- من در تهران درس خواندم. وقتی من به دنیا آمدم، حاج آقا در تهران معروف بودند و در مسجد جلیلی در میدان فردوسی فعالیت داشتند، کسانی که شاید در گروه‌های اصلی تهران در انقلاب بودند، از مسجد جلیلی شکل گرفته بودند و بیرون آمده بودند، من آن زمانی به دنیا آمدم که حاج آقا اوج حضورش در مسجد جلیلی تهران بود. من مدرسه «رفاه» درس می‌خواندم که مدرسه ملی اسلامی بود و توسط شهید بهشتی، شهید باهنر و شهید رجایی تأسیس شده بود، راهنمایی «روشنگر» رفتم، دبیرستان هم آنجا درس خواندم، البته خواهر و برادرم مدرسه علوی درس خواندند.

علاقه‌ای که از دندانپزشکی به سوی ادبیات عرب رهنمون شد/ سوم دبیرستان ازدواج کردم

*در دبیرستان در چه رشته‌ای تحصیل می‌کردید؟

-علوم تجربی، علاقه خیلی شدیدی به این رشته داشتم و به همین خاطر علوم تجربی را انتخاب کردم و با تعصب خاصی درس می‌خواندم، البته مدرسه روی من برای کسب رتبه برتر کنکور خیلی حساب می‌کرد و آینده‌ای خاص برای خودم ترسیم می‌کردم، به همین خاطر بود که برخی دوستان بعد از گذشت سه چهار سال از لیسانسم فکر می‌کردند که دارم دندانپزشکی می‌خوانم! باورشان نمی‌شد که علوم انسانی می‌خوانم، زیرا علاقه‌ام به شیمی و دندان‌پزشکی بود، من شاگرد دوم تجربی در مدرسه روشنگر بودم،‌ اما تقدیرات طور دیگری رقم خورد، برای ورود به دانشگاه در رشته علوم انسانی شرکت کردم و امتحان دادم. البته برای اینکه من ۱۷ سالگی ازدواج کردم و یک مقدار فضا متفاوت شد، حال و هوای ازدواج آمد و چون هنوز چیزی از ازدواج نگذشته بود که باردار شدم، در ماه‌های آخر بارداری کنکور دانشگاه دادم و از آنجایی که دانشگاه امام صادق(ع) پردیس خواهران سال اولی بود که دانشجو می‌گرفت، در رشته ادبیات عرب قبول شدم.

*خانم مهدوی شما که یک دختر درسخوان و زرنگ مدرسه بودید چه شد تصمیم گرفتید سال سوم دبیرستان ازدواج کنید، با این تصمیم خللی در درس خواندن شما ایجاد نشد؟!

ـ ازدواج ما به نوع نگاه خانواده بر می‌گشت، یعنی هیچ مغایرتی در آن نمی‌دیدیم، اصلاً این طوری به ما تلقین شده بود، چون مادرم قبل از انقلاب تحصیل می‌کرد و ما دیده بودیم که ایشان در اوج سختی‌ها درس را کنار نمی‌گذاشت و برایمان طبیعی بود، خواهرم نیز ۱۹ سالگی ازدواج کرده بود، در بستگانم هم می‌دیدم که این اتفاق برایشان افتاده و از درس عقب نیفتادند، البته برای من یک مقدار سریع‌تر بود.(خنده) البته یواشکی بگویم خودم دوست داشتم، یک علاقه شخصی هم بود و خانواده هم این موضوع را فهمیده بود.(خنده)

دو پسرخاله‌ای که دامادهای دو آیت‌الله شدند

*ماجرای آشنایی شما با حجت‌الاسلام میرلوحی چگونه بود؟

-ایشان از طریق همسر شهید مطهری به ما معرفی شدند، پسرخاله همسر من داماد آیت‌الله مطهری هست، یعنی دو تا پسرخاله داماد حاج آقا و آقای مطهری شدند، چون خیلی رفت و آمد با همسر آیت‌الله مطهری و خانواده‌شان داشتیم، من را معرفی کردند، وقتی معرفی کردند، با اینکه خانواده همسرم در اصفهان بودند، قسمت پیش آمد.

اعتقاد داشتم که باید به دل بنشیند تا علاقه ایجاد شود

*از جلسه اول آشنایی‌تان چیزی به یاد دارید؟

- من سعی کردم قبل از اینکه ایشان به خواستگاری بیاید، یک آشنایی‌ پیدا کنم، از افرادی که ایشان را می‌شناختند، یکسری سؤالات کردم و بعد ترسیمی از چهره ایشان برای خودم کردم، چون برای من در آن سن و سال چهره هم خیلی مهم بود، در جلسه اول درباره نظر ایشان درباره ادامه تحصیلات سؤال کردم، البته این را بگویم وقتی همسرم به خواستگاری آمد اعتقاد داشتم که باید به دل بنشیند تا علاقه ایجاد شود - البته نمی‌گویم عمومیت دارد- ولی واقعاً ایجاد شد، چون آن سیادت در چهره‌شان بود و بعد هم اخلاق و نگاه‌های محجوبانه‌ای که داشتند، من را مجذوب کرد.

در این جلسه من از ادامه تحصیلات خودم گفتم که باید برایم فراهم کنند، البته برایم مهم بود که خود ایشان تا کجا می‌خواهد ادامه تحصیل دهد و بعد آینده شغلی‌شان که چه تصمیمی داشت، برایم مهم بود.


*مادیات تا چه اندازه در تصمیم ازدواج شما نقش داشت؟

ـ همیشه تصورم این بود که اگر خانواده همسر بتواند تأمین بکند، خیلی بهتر است؛ یعنی اصلاً به این فکر نمی‌کردم، که حتما شغل خاصی داشته باشد، روی هر شغلی می‌رفتم می‌دیدم یک سری اشکالاتی دارد، اینکه می‌‌گفتند پدرشان می‌توانند تأمین خوبی نسبت به زندگی‌شان داشته باشند، برایم خوشایند بود، ما آن زمانی که ازدواج کردیم حقوقشان در سطح متوسط روی به پایین بود که ولی لطف خداوند در این باره همراه ما بوده است.

مهریه دختر آیت‌الله مهدوی‌کنی

*مهریه شما چقدر است؟

ـ ۱۵ سکه بهار آزادی (۱۴+۱) به نام ۱۴ معصوم و دیگری یکی به نام حضرت ابوالفضل(ع) بود، پدر همسرم خیلی اعتقاد به شراکت با حضرت اباالفضل(ع) داشت، البته آیینه و شمعدان، قرآن و حج واجب هم بود که حج واجب را هم بعد از ۱۰ سال که از ازدواجمان گذشت، رفتیم .

*عروس چندم خانواده هستید؟

-سومین عروس، خواهرشوهر ندارم، ولی چهار تا جاری دارم.

* برادرشوهرتان هم در زمینه دینی فعال هستند؟

-نه! یکی از آنان بازاری است، دیگری مهندس پتروشیمی است و برادر دیگر همسرم پزشک است، برادر پنجم‌شان هم دکتری علوم قرآنی دارند و برادر آخر هم رشته فقه در دانشگاه خوانده است.

* شما در چه سالی ازدواج کردید؟ فاصله زمانی بین عقد و ازدواج شما چقدر بود؟

-خاطره ازدواج ماهم تلخ است هم شیرین، تلخ زیرا مصادف با رحلت حضرت امام(ره) شد، ما آذر ۶۷ نامزد کردیم و خرداد ۶۸ در سالروز ولادت امام رضا(ع) قرار بود نزد حضرت امام خمینی(ره) برای خطبه عقد برویم که امام در همان زمان بیمار می‌شوند و خطبه عقد ما اوایل مرداد ماه انجام شد عروسی‌مان دو ماه بعد بود.

* چند فرزند دارید؟

-سه تا، دو تا پسر و یک دختر، دخترم کوچک است، سیدمحمدحسین، پسر دومم سیدعلی، دختر هم زهرا سادات.

*حاج آقا نوه‌های دیگر هم دارند؟

خواهرم دو تا فرزند دارد یک پسر و یک دختر که الان تحصیلات دانشگاهی‌شان را به پایان بردند، پسرش دکتر زهیر انصاریان و دخترش هم ضحی انصاریان هست که همین جا در دانشگاه امام صادق(ع) مشغول است، بچه‌های برادرم سه تا دختر هستند که آن‌ها در مقطع دبیرستان، راهنمایی و ته‌تغاری هم کوچک است که نامشان به ترتیب سَلما، اسماء و سَنا به معنای (درخشیدن) است.

*پس با حاج آقا انصاریان فامیل هستند؟

-بله! عمویشان است.

*رابطه حاج آقا با نوه‌هایشان چگونه است؟

-بچه‌ها خیلی خوشحالند از اینکه هر کدامشان می‌توانند مشکلات و درد ودل‌هایشان را به حاج آقا بگویند و حاج آقا حتماً وقتی را به آن‌ها اختصاص می‌دهند، یعنی بی برو و برگرد از همه آن‌ها سراغ می‌گیرند، بچه‌ها به حاج آقا بابا مهدوی می‌گویند، همیشه برای همه‌ آن‌ها وقت دارد.

*شما به این رابطه حسودی نمی‌کنید!

-نه! اتفاقاً لذت می‌برم، وقتی این جمع ایجاد می‌شود، من لذت می‌برم، اینقدر که فکر این را می‌کنم که اگر حاج آقا نباشد...(بغض شدید)

* چه زمانی بچه‌دار شدید؟

- پسر اولم یکسال بعد از ازدواجم به دنیا آمد، درست با هم ۱۸ سال تفاوت داریم، پسر دومم که با برادرش هفت سال تفاوت دارد و دخترم هم نه سال با دومی تفاوت سنی دارد.

*پس همزمان با درس خواندن بچه‌داری کردید؟

ـ بله! با اولی لیسانس را گرفته بودم، تقریباً تاریخچه دانشگاه امام صادق پردیس خواهران با پسر اولم بوده، دومی وقتی درسم در مقطع کارشناسی تمام شد، در سال ۷۵ به دنیا آمد، دخترم هم سال ۸۴ که الان نه سالش است و به سن تکلیف رسیده است.

*در خانواده شما هم مرسوم است که جشن تکلیف بگیرید؟

-بله! إن‌شاءالله بعد از ماه صفر قرار است.

*برای دخترتان هدیه جشن تکلیف چی می‌خرید؟

-جشنی در خانواده می‌گیریم که خانواده و دوستان با بچه‌ها هستند و یک خانمی هم برای سخنرانی و یک مولودی‌خوانی است که البته هدایایی هم برای او می‌آورند، سعی می‌کنم یک وسیله مفید علمی و بازی یا مبلغی از سوی پدرش به او هدیه دهیم.

برای من روحانی شدن همسرم خیلی تفاوتی نکرد

*از اینکه همسرتان یک روحانی هستند، در زندگیتان از لحاظ مادی و اقتصادی مشکلی نداشتید؟

- آن زمانی که زندگی‌مان را آغاز کردیم، همسرم روحانی نبود، او در سال ۷۶ روحانی شد که برهه‌ای از زندگی‌مان گذشته بود و دو تا بچه داشتیم، ولی کاملاً روحیه حاج آقا روحیه روحانی بود، فقط لباس نداشت، البته به من نگفته بود که می‌خواهد روحانی شود، آن زمان معاونت آموزشی دانشگاه الهیات را بر عهده داشت، چون دوره اولیه دانشگاه بود و زبانشان هم خوب بود، جاهای مختلف دعوت می‌شد، کاملاً رفتارهای روحانی، هر جایی دوست نداشت برود، مثلاً از اینکه بازار، پارک یا مکان‌هایی که برایش هدف خاصی نداشت، برویم خوشش نمی‌آمد، من قبل از اینکه لباس روحانیت بپوشد، خیلی چیزهایی که یک روحانی رعایتش را می‌کند از او دیده بودم، برای من روحانی شدن همسرم خیلی تفاوتی نکرد.

از آنجایی که دیده بودم پدرم مشغله زیادی دارد، وقتی ازدواج کردم، حقیقتش دوست نداشتم همسر روحانی شوم، چون فکر می‌کردم همسرم در خانه نباشد و سختی‌هایی که مادرم به دوش کشیده من هم به دوش بکشم، برایم یک مقدار سخت بود، گرچه عملاً همین اتفاق بدون لباس هم افتاد، ایشان اینقدر فعالیت‌های اجتماعی‌شان در لباس عادی زیاد بود که بعد از روحانیت هم خیلی تفاوت نکرد، من هم در این زمینه کم کم پخته شده بودم.

از آنجایی که تجربه دارم، وقتی مادرهایی می‌آیند و می‌گویند ما پسرمان می‌خواهد روحانی شود، یک دختر معرفی کن، می‌گویم: زیاد اصرار نداشته باشید که حتماً بگویید می‌خواهد لباس روحانیت بپوشد یک مدتی بدون لباس بروند و بیایند تا این آمادگی ایجاد شود و دختر ببیند برایش فرقی نمی‌‌کند، وقتی یک همسری با این خصوصیات اخلاقی و مذهبی انتخاب کرده است، عادت کند تا اینکه یک دفعه بیاییم به یک دختر ۱۸ یا ۱۹ ساله بگوییم، واقعاً سخت است، مخصوصاً کسی که در خانواده‌اش اصلاً روحانی نداشته سخت است، در مورد عروسم همین شد، پسرم اصرار داشت که لباس بپوشد، اولاً پدرم اجازه نمی‌داد و می‌گفت که باید تحصیلات‌تان به جایی برسد که لیاقت لباس روحانیت داشته باشید و بعد از مدتی که رفت‌وآمد داشت، لباس روحانی را پوشید.

* شما دوره کارشناسی، ارشد و دکتری را در کدام دانشگاه گذراندید؟

-زمانی که تحصیلات کارشناسیم به اتمام رسید، دانشگاه امام صادق(ع) کارشناسی ارشد نداشت و برای همین به دانشگاه تهران رفتم و در آنجا تاریخ و تمدن اسلامی خواندم، اکنون نیز در دانشگاه مذاهب دکتری می‌خوانم.

قبل از سن تکلیف با علاقه چادر به سر می‌کردم

*اشاره کردید که حضور پدر در منزل بسیار کم بوده است، هنگامی که به سن تکلیف رسیدید چگونه شما را با مفاهیم دینی آشنا کردند؟

ـ برایم تعریف کردند که من از دو سالگی چادری داشتم که سرم می‌کردم و هر موقع مهمان برای حاج آقا می‌آمد با همان چادر بغل حاج آقا می‌نشستم، البته یادم هست با همان چادر نمازم موقعی که حاج ‌آقا به مسجد می‌رفت اصرار داشتم که همراه ایشان بروم، یعنی از همان کودکی عاشق حجاب و چادر بودم، موقعی که پدر وزیر کشور بود، من هنوز به سن تکلیف نرسیده بودم، دوست داشتم محیط کار حاج آقا را ببینم، آن زمان سال دوم و سوم دبستان بودم، مادرم چادری برایم دوخته بود که آن زمان مد بود چادر آستین‌دار که مقنعه و چانه سرخود هم داشت و درزش تا پایین هم بسته بود، من این چادر را سر می‌کردم و همراه حاج آقا به وزارت کشور می‌رفتم.

آیت‌الله مهدوی‌کنی چگونه حجاب و عفاف را به دخترش آموخت

البته حاج آقا در عین حالی که حجاب را به ما یاد داده بود، ما را در انتخاب نوع حجاب باز می‌گذاشت و به طرق مختلف حفظ حدود بین محرم و نامحرم را به من یاد می‌داد، به طور مثال در مسیر بازگشت به خانه در ماشین از من می‌پرسیدند امروز چه کسانی به دفتر آمدند، شما با آقای فلانی صحبت کردید؟ بابا بزرگ شده‌ای‌ها! با آن‌ها شوخی نکنی و بخندی! با خانم فلانی(منشی آنجا) باش، می‌خواهی دفتر کسی بروی- آقایانی که آشنا بودند و دفتر پدر می‌آمدند- حتماً مراقب باش با خانم فلانی بروی، با این وجود من فکر کنم، قشر روحانی آن زمان خیلی بسته‌تر بودند نه مانند حالا که سبک روحانیت تهران با قم تفاوت‌هایی دارد، ولی حاج آقا این تفکر را داشت که زن باید در اجتماع حضور داشته باشد، چه برای مادرم، چه برای خواهرم، خصوصاً این اعتقاد را برای من هم داشت، بنابراین در ابعاد اجتماعی‌ام با روحیه حاج آقا بزرگ شدم و حضور داشتم، اما در عین حال حدود شرعی و حجاب را همیشه به من گوشزد می‌کرد.

لباس‌های ما شیک، به روز و در عین حال متین و سنگین بود و هست

*خب نوع پوشش در بیرون خانه همان چادر مشکی بوده است، در منزل نوع پوشش و تنوع رنگ‌ها چگونه بود، یعنی حجاب بیرون با حجاب داخل خانه چه فرقی داشت؟

- در این رابطه، هماهنگی بین مادر و پدر حاکم بود، یکی از اساسی‌ترین عامل در نوع پوشش و حجاب ما رفتار و منش مادر بود که در تربیت ما خیلی مؤثر بود، حاج آقا اصلاً در جزئیات وارد نمی‌شد، اینقدر به مادر اطمینان داشتند که به طور غیر مستقیم در تمام انتخاب لباس‌ها واقعاً حضور داشت، اگر مادر در رابطه با نوع لباس انتخابی داشت و خرید می‌کرد، من هیچ وقت اختلافی در این باره بین پدر و مادرم ندیدم، مادرم اتفاقاً خو‌‌ش‌ سلیقه است، همه می‌دانند این فضای دانشگاه با سلیقه خود حاج خانم بوده، حاج خانم تا گل یک گوشه دانشگاه هم نظر می‌دهد، بیشتر از من باید از ایشان به عنوان یک بانوی موفق معرفی شود.

مادرم در زندگی و لباس پوشیدن هم همین طور بود، ما خیلی به روز بودیم، یعنی همیشه لباس‌هایمان از جنس و رنگ زیبا با حفظ قناعت تهیه می‌شد، مادرم مخارج خانه را در دست داشت، شاید کسی باور نمی‌کرد که با آن اوضاع روحانیت مادر من یک چنین زندگی باسلیقه‌ای را تدارک می‌بینند و بچه‌هایش را این قدر آبرومند بزرگ می‌‌کند.

گاهی اوقات در بعضی مجالس میهمانی دانشجویان باورشان نمی‌شود، ما این گونه لباس بپوشیم شیک، به روز و در عین حال متین و سنگین، آنان فکر می‌کنند مثلاً باید ما به گونه‌ای دیگر باشیم، در دانشگاه هم همین طور است، سرکلاس‌ها در دانشگاه شیک‌پوشی را هیچ وقت نفی نمی‌کنیم، شاید از شیکپوش‌ترین استادها خود ما باشیم، ولی سنگینی و متانت در پوشش را همیشه رعایت می کنیم.

من شخصاً ندیدم که خود حاج آقا نظر بدهند که شما این را نپوش، این طور نگرد، اصلاً طوری برایمان تدارک دیده بود که فکر می‌کردیم بهترین وضع را داریم و واقعاً به نظر من این رضایت نه با تعصب همراه بود و نه با دید تحجری که بعضی‌ها در اسلام دارند، مردم هم این وضع را می‌پسندند و مقبول مردم هم هست که یک دختر روحانی را این گونه ببیند، من تا حالا ندیدم که افسوس بخورند و بگویند شما دختر روحانی هستید!

اتفاقاً در خانواده‌ها الگو بودیم، حتی هنوز هم یک لباسی را می‌پوشم، می‌آیند از من می‌پرسند شما این را لباس را از کجا خریدی؟ گاهی اوقات باورشان نمی‌شود که فقط سلیقه در لباس خرج شده است. وقتی کمد لباسم را باز کنید تنوع رنگ و مدل را در لباس‌هایم مشاهده می‌کنید، اما با این وجود سعی می‌کنم حتی در خانه نیز رعایت پوشش شرعی را جلوی پسرهایم داشته باشم، خارج از خانه که شأن خودش را دارد.
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار