شهدای ایران shohadayeiran.com

کاسبی در اغتشاشات و دریافت ۱۰۰ هزار تومان به ازای شکستن هر جام شیشه، آتش زدن پمپ بنزین‌ها، بانک‌ها، خودروها و غارت اموال مردم نمونه‌هایی کوچک از حوادثی است که در اغتشاشات بنزینی آبان ۹۸ رقم خورد.
به گزارش شهدای ایران، قصه از جمعه شروع شد، 24 آبان 98 ؛ روزی که حتماً در حافظه ملت ثبت شده است؛ روز اعلام سهمیه‌بندی بنزین.

اگر چه ابتدا اعتراضات آرام بود اما کم کم آنهایی که مترصد بودند و می‌خواستند از آب گل‌آلود ماهی بگیرند به میدان آمدند. آنها فکر همه چیز را کرده بودند. حتی بار اسلحه را برای این روزها ذخیره کرده بودند. تا اینکه شصت‌شان خبردار شد که مردم معترض شده‌اند.

حوادث آبان 98؛ از کاسبی تا باران سنگ بر سر کودک تشنجی!

همین یک جرقه کافی بود تا از سوراخ‌هایشان بیرون بیایند و با اسلحه‌هایی که مخفی کرده‌اند پا به میدان بگذارند؛تحریک احساسات پاک مردم و تهییج اعتراضات، اولین اقدام آنها بود گرچه مردم اعتراضات آرام را کلید زدند اما آنان بودند که در پوشش مردم وارد صحنه شده و با آتش زدن سطل‌های زباله، ایجاد راهبندان، حمله به بانک‌ها، خودروهای عمومی، مغازه‌ها، آمبولانس‌ها،‌ خودروهای آتش‌نشانی و از همه مهمتر حمله به کانکس‌های پلیس و مأموران ناجا اغتشاش آفرینی کردند.

کاسبی در اغتشاشات؛ شکستن هر شیشه 100 هزارتومان!

سرهنگ رسول بهرامی رئیس وقت کلانتری تهران نو در گفت‌وگو با خبرنگار انتظامی خبرگزاری فارس در تشریح حوادث رخ داده ، گفت: بعد از پاکسازی بزرگراه امام علی و استقرار نیروها در آن به سمت نیروی هوایی رفتیم، شب بود عده‌ای در حال تخریب بانک‌ها بودند، اعتراضی در کار نبود افرادی که صورتشان را پوشانده بودند با آجر و سنگ اماکن را تخریب می‌کردند.

وقتی به آنها نزدیک شدیم جمعیت متفرق شد و فرار را بر قرار ترجیح داد اما توانستیم یکی از عاملان اصلی تخریب بانک‌های پیروزی را شناسایی کنیم.

بعد از اینکه جمعیت متفرق شد مأموران دنبالش کردند. 500 متر که دوید و جلوتر رفت او را گرفتیم. پسری 23، 24 ساله بود. جالب است در اعترافاتش گفت که برای تخریب هر جام شیشه بانک یکصد هزار تومان دستمزد گرفته است.

 پسر گفت که سه نفر در صحنه حضور داشتند؛ همان جا پول شیشه‌ها را نقداً حساب می‌کردند. وقتی جیب‌هایش را گشتیم 300 هزار تومان همراهش بود.

 گفت قرار بود بقیه پول شکستن شیشه‌ها را با او تسویه کنند که پلیس سر رسید و نگذاشت که پولش را بگیرد. همین پسر 6 بانک را کلاً تخریب کرده بود.

ماجرای کمک به کودک تشنجی در زیر باران سنگ و آجر و موزائیک

 در همان حال و احوال بودیم که مردی سراسیمه حدودا 42 ساله به پیش من آمد و گفت جناب سرهنگ مسیر را بسته‌اند من چه کنم؟ یک مادر و فرزندی در ماشینم حضور دارند که پسر بچه تشنج کرده است. مرد بر سرش می‌زد و می‌گفت: من چه خاکی بر سرم بریزم. راه را باز نمی‌کنند که من بروم.

با راننده به سمت خودرویش رفتیم چند ردیف پایین‌تر بود. یک خودروی پراید بود. از شیشه نگاه کردم پسر بچه‌ای روی صندلی عقب دراز کشیده بود، در را باز کردم 3- 2.5 ساله بود. دهانش کج شده و کف از دهانش بیرون می‌ریخت. مادرش را که نگو؛ فقط گریه می‌کرد. بی‌تابی‌اش بی حد وحصر بود، بچه‌اش در مقابل چشمانش در حال پرپر شدن بود. بچه را بغل کردم، پتو را دورش پیچیدم و بقیه‌اش را روی صورتش کشیدم تا از آماج سنگ و چوب‌هایی که از بالای بزرگراه بر سر و صورتمان می‌ریختند در امان باشد.

محکم بچه را به سینه فشردم. خودم را خم کردم تا سر و سینه‌ام محافظی برای بچه باشد. بی‌انصاف‌ها اجازه نمی‌دادند که برویم. به مادر بچه فحاشی می‌کردند که چرا بچه‌اش را به من داده! زن گریه می‌کرد نمی‌توانست بفهمد که چه شده و چکار کرده که مستحق این فحاشی‌ها و آماج سنگ و نخاله است.

اغتشاش‌گران با نامردی تمام، سنگ و چوب و کیسه‌های شن را به سوی‌مان پرتاب می‌کردند تا مانع از بردن بچه شوند!

راه، بند آمده بود. از لابه‌لای ماشین‌ها دوان دوان، خودم را به صورت خمیده به یکی از خروجی‌ها رساندم. سر خروجی یک پراید نقره‌ای بود به او گفتم که ماشینت را از ترافیک بیرون بیاور و این بچه را به بیمارستان ببر. اما راننده ترسید.گفت: الان اغتشاش‌گران شما را دیده‌اند و به من حمله می‌کنند.

فرصتی نبود. با تحکم از راننده پراید خواستم که ماشینش را جابجا کند و مادر و پسر را به بیمارستان برساند. حتی آدرس بیمارستان شهید بهرامی و مسیری را که باید طی می‌شد به راننده پراید دادم. تأکید کردم که باید مادر و فرزند را به بیمارستان برساند.

سرو مشروب و غارت گونی‌های پسته؛ روایتی عجیب از اغتشاشات بنزینی

سرهنگ حسنوند یکی از سرکلانترهای وقت پلیس پیشگیری در گفت و گو با خبرنگار انتظامی خبرگزاری فارس از لیدرهای اغتشاشات می‌گوید:

لیدرها مشخص بودند. صورت‌هایشان را‌ پوشانده بودند و جالب است که هر کدام شرح وظایف خاص خود را داشتند.

یکی از زیر مجموعه‌های اغتشاشگران، وظیفه‌اش تهیه و توزیع مشروبات الکلی بود؛ آنها با توزیع مشروب در بین افراد خود در صدد بودند که سلامت عقلانی آنان را‌ دچار ضعف کرده تا بتوانند بهره‌برداری کاملی از آنها در تخریب، درگیری و آتش‌سوزی‌ها داشته باشند.

در دستگیری‌های اولیه در خاک سفید 54 نفر از افراد دستگیرشده دارای سوابق کیفری بودند؛ یعنی صد درصد آنها از سابقه اراذل و اوباش‌گری تا سرقت اموال عمومی را در کارنامه خود داشتند.

در محدوده خیابان سازمان آب، 6-5 نفر را‌ گرفتیم که بنزین توزیع می‌کردند؛ یعنی در بطری‌های نیم لیتری آب و نوشابه، بنزین ریخته و در بین اغتشاشگران پخش می‌کردند تا به راحتی بتوانند اموال خصوصی و عمومی را‌ به آتش بکشند.

مسأله جالب‌تر این است که گروه دیگری را شناسایی و دستگیر کردیم که توزیع و سرو مشروب در محل اغتشاش داشتند. باندی 8-7 نفره بودند که با ماشین مشروب به محل درگیری‌ها آورده و بین اغتشاشگران پخش می‌کردند.

سه نفر را‌ هم دستگیر کردیم که کلاه‌گیس بر سر داشتند تا شناسایی نشوند؛ توزیع ماسک و بنزین هم از وظایف این باند بود.

گروهی دیگر بلوک و موزائیک می‌شکستند و به دست اغتشاش‌گران می‌رساندند تا به واسطه آن به ماموران پلیس و ماشین‌های پلیس حمله کنند.

**غارت فروشگاه‌ها با وانت و تجهیزات

شنبه حدودا ساعت 9 شب بود که تعدادی به فروشگاه جامبو حمله کردند. جالب است که بدانید با تجهیزات و امکانات کامل بودند. فیلم‌های ضبط‌شده از لحظه هجوم و غارت فروشگاه مؤید این مطلب است؛ چراکه با قیچی برش آهن و دیلم، بسیار حرفه‌ای در فروشگاه را تخریب کرده و وارد شدند؛ آنقدر برنامه‌ریزی شده اقدام کردند که حتی وانت و کامیونت‌بار را هم با خود آورده بودند تا بتوانند کالاها را به راحتی بار بزنند و ببرند... متاسفانه 80 درصد جنس‌ها را غارت کردند از برنج، پسته و زعفران گرفته تا هرچه فکرش را بکنید.

یکی از آنها از اراذل بنام منطقه بود که خانوادگی برای غارت در صحنه حضور داشتند. این فرد در زمان ورود به فروشگاه با توجه به ازدحام جمعیت زیر دست و پا ماند و دستش شکست؛ دخترش هم در این غارت حضور فعال داشت با یک دستش چهار گونی بیست کیلویی برنج را بلند کرده و به غارت برد؛ فیلم غارت‌شان موجود است.

جالب است فردای آن روز وقتی برای دستگیری و ضبط اموال مسروقه رفتیم گونی 50 کیلویی پسته سرقت شده از جانبو نصف شده بود!

اینها نمونه‌هایی کوچک از اتفاقاتی است که در روزهای اغتشاشات بنزینی رخ داد؛ روزهایی که عده‌ای در پوشش اعتراضات مردمی به خیابان‌ها آمده و به تخریب و آتش زدن بانک‌ها، پمپ بنزین‌ها و اماکن عمومی و خصوصی مبادرت ورزیدند.

در این بین پلیس برای دفاع از امنیت مردم و اموال آنها سنگ تمام گذاشت؛ سنگ خورد و نگذاشت مردم زخم ببینند. شهید داد و مجروح شد اما نگذاشت نامردمان به سرانجام مقصود برسند.

مردانی که از صادقیه تا تهرانپارس، باقری، زین‌الدین، همت، حکیم، تهرانسر، شهریار، اندیشه، فردیس، کرج، بهارستان، اکبرآباد، سه راه آدران، شیراز، اهواز، اصفهان و جای جای مملکت را در 48 ساعت سروسامان دادند. سنگ خوردند، تیزی را به جان خریدند و در «ماهشهر» جان هم دادند اما خم به ابرو نیاوردند.

اگرچه با تکه‌های سنگ سرهایشان را شکافتند و خون بر سر و صورتشان جاری کردند اما با گوشه انگشت، خون را به کناری زدند! نگذاشتند چشم‌هایشان بسته شود. با تمام قوا با تمام وجود و با تمام جانشان به جنگ با خصم و سیاهی رفتند.

از مجروحیت ماموران 20 تا 22 ساله تا سلاخی ماموران

ماموران مجروح پلیس اکثراً 20 تا 22 ساله و مأموران یگان امداد و یگان ویژه بودند که با سنگ، چوب و آجر و میله ضربه خورده‌ و از ناحیه کمر، گردن و دست و پا دچار تروما شده بودند حتی کسانی بودند مثل سروان جلیل 34 ساله که آنچنان با چاقو به پشتش زده‌اند که به ریه‌اش رسیده. با میل‌گرد تا می‌توانستند بر بدنش زده و سوراخ کرده‌ بودند فقط تعداد بخیه‌ها گویای عمق این فاجعه بود.

جلیل در شرح ماجرا می‌گوید: بچه‌های راهور با ستاد تماس گرفته و درخواست کمک کردند. گفتند: اراذل و اوباش به سمت‌شان می‌روند. با رئیس پلیس پیشگیری رباط کریم به محل رفتیم. بانک روبه‌رو را آتش زده بودند.

جمعیت تا ما را دیدند به ما حمله کردند. وارد کیوسک شدیم. نیم ساعت در آنجا اسیر بودیم. پشت سر هم تماس گرفته و می‌گفتم نیرو اعزام کنید اما راهی نبود که نیروی کمکی بیاید. محاصره‌مان کرده بودند. شهر قیامت شده بود.

همه به مأموریت رفته بودند. صدای تیراندازی و پرتاب سنگ به کانکس انگار همه وجودم را گرفته بود. می‌خواستند کانکس را به آتش بکشند که از پنجره نیروی کمکی آمد. جانشین انتظامی شهرستان بود. وارد حیاط که شدیم محاصره‌مان کردند، 200 نفر بودند، نه 300 نفر نمی‌دانم شاید چند نفر بیش‌تر، تا چشم کار می کرد آدم بود و چوب و چماق.

بعضی‌های‌شان دستمالی به سر بسته بودند .صورت‌هایشان مشخص نبود. اراذل و اوباش بودند حتما. همچون اسیرانی شده بودیم در دست داعش، با میله، با چاقو با سنگ..فقط ضربه بود که پشت سر هم بر سر و صورت و کمر و بدنمان وارد می‌‌شد. یادم هست که سرهنگ از شدت ضربه بیهوش شد و بعد از آن دیگر هیچ چیز یادم نیست. انگار همان لحظه مُردم.

وقتی چشم باز کردم دیدم در درمانگاه رباط‌کریم هستم. لباس نظامی‌ام را در آورده بودند و لباس شخصی تنم کرده بودند تا جانم در امان بماند!

راه‌ها بسته شده بود. همانجا در بیمارستان در رباط‌کریم پشت سر هم بخیه‌ام کردند. اینقدر چاقو زده بودند و میلگرد که پزشکان دیگر نمی‌پرسیدند چه شده؟ فقط بخیه می‌کردند!
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار