شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۱۹۹۱۸۵
تاریخ انتشار: ۱۳ خرداد ۱۳۹۹ - ۱۲:۴۰
در آستانه فرارسیدن سالگرد رحلت بنیانگذار رهبر کبیر انقلاب، زندگی ایشان را مرور کردیم.
شهدای ایران: سیدروح‌الله الموسوی‌ الخمینی از جمله بزرگترین رهبران اسلامی است و پایه‌گذار انقلابی شد که این روزها صدایش دنیا را درنوردیده است. با این حال به دلیل سیطره وجهه سیاسی این شخصیت از زندگی شخصی و خصوصی‌اش خیلی کم می‌دانیم.

   

در آستانه 14 خرداد سالگرد عروج این مرد بزرگ نگاهی به زوایایی از زندگی ایشان انداختیم که کمتر مورد توجه قرار گرفته‌اند. منبع این روایت‌ها کتاب سترگ «الف لام خمینی» اثر هدایت‌الله بهبودی است.

تحصیل در قم

دوران حضور در قم برای روح‌الله جوان هیجان‌انگیز بود؛ ضمن اینکه اوج تحولات سیاسی ایران هم در حال رقم خوردن بود. او در این سال‌ها تا تهران هم رفته بود تا ببیند مدرس در تهران چه می‌کند. می‌گوید: «مدرس با آن عبای نازک و قبای کرباس وقتی وارد می‌شد همه از او حساب می‌بردند». در آن سال‌ها قانون الزام نام خانوادگی اجرایی شد و برادر فامیل «مصطفوی» را برایش انتخاب کرد؛ هر چند او بسان پدر و پدربزرگش خود را موسوی خواند و با افزودن نام شهرش به «روح‌الله‌الموسوی خمینی» مشهور شد. از نکات کمتر گفته‌شده زندگی روح‌الله جوان، درگیری با اشغال‌کنندگان حجره‌های حوزه توسط معتادان و افراد ناباب است و گفته شده است «یک سیلی هم به گوش گنده‌ترین آنها می‌زند».

روح‌الله جوان سطح را که تمام کرد به درس خارج آیت‌الله حائری راه یافت. در همین دوران بود که به فلسفه و عرفان گرایش پیدا کرد. همزمان هم ریاضیات را می‌خواند. در کنار این همه فلسفه را فرامی‌گرفت که استادان آن آخوندملاعلی همدانی و رفیعی‌قزوینی بوده است. این فلسفه خواندن آقاروح‌الله بعدا تبعاتش را برای وی نشان داد.

گرایش شدید به عرفان

همه از ارادت امام به آیت‌الله شاه‌آبادی خبر دارند. در سال 1305 که آیت‌الله شاه‌آبادی به قم آمده بود، روح‌الله جوان به دیدارش می‌رود و اصرار می‌کند که نزد ایشان عرفان بخواند. باوجود انکار و اصرار آیت‌الله در نهایت قبول می‌کند خصوصی به وی درس فصوص‌الحکم بدهد. هر چند قبلا سرکی به عرفان کشیده بود و محضر آقای جوادآقا ملکی تبریزی را هم درک کرده بود. تا سال‌ها تک‌شاگرد آیت‌الله بود که مجاب شده سال‌ها به وی درس بگوید و بعد از فصوص سراغ مفاتیح‌الغیب ملاصدرا و منازل‌السائرین خواجه عبدالله هم رفته‌اند.

این درس تا سال 1310 ادامه داشت. گفته شده تا سال 1308، 80 غزل هم سروده بود که عموما مایه عرفانی داشته است. با این حال اولین کتابش را سال 1307 در شرح دعای سحر در 150 صفحه می‌نویسد که رویکردی عرفانی دارد و دریایی از منابع گسترده مورد استفاده وی را نشان می‌دهد. همه این فعالیت‌ها برای قبل از ازدواج است. وی در سال‌های بعد عرفان و فلسفه تدریس می‌کرد که باعث شد که برخی در حوزه با وی مخالفت کنند.

از ولادت تا تحصیل در قم


30 شهریور 1281 هجری شمسی روح‌الله در خمین متولد شد. دایه‌ای که برای او در نظر ‌گرفتند ننه خاور زن یکی از تفنگداران پدرش بود. چهارماه و 22روز داشت که پدرش آسیدمصطفی در میان راه خمین و کمره مورد سوءقصد واقع شد و به شهادت رسید. در دوران کودکی‌اش خانواده درگیر قصاص قاتل آسیدمصطفی بودند و احتمالا نوزادی‌اش را ندیدند چرا که وقتی خانواده به خمین بازگشتند، روح‌الله کودک زبان باز کرده بود. گفته شده او نسبت به دو برادرش درشت استخوان و رشیدتربود.

در هنگامی که به مکتب می‌رفت توانسته بود پشت بزرگترین شاگرد مکتبخانه را به زمین بزند. تحصیلاتش را در 6 سالگی با اموزش قرآن و مکتبخانه شروع کرد و در هفت سالگی شروع به آموزش ادبیات عرب کرد. در سالیان بعد منطق را هم آموخت. ضمن اینکه در این میان تمرین خط هم می‌کرد. تا 12 سالگی دروس ابتدایی و مقدمات را خواند و در همان دوران ناامنی خمین از مدافعان شهر هم بوده است. روح‌الله جوان تیراندازی هم خوب می‌دانست. در آخرین سال‌های اقامت در خمین ظرف 6 ماه عمه و مادرش به رحمت خدا رفتند که ضربه روحی شدیدی برای وی بود. ادامه تحصیل وی ابتدا در اصفهان، سلطان‌آباد و قم بوده است. در 19 سالگی شاگرد حاج شیخ عبدالکریم حائری شد.در همان سال‌ها خبر کودتای اسفند 99 را شنید. چندماه بیشتر از آیت‌الله شهریه نگرفت و در ادامه دوران ‌طلبگی هم نگرفت. درآمدش از املاک پدرش بود. بعد از تعطیلات نوروز 1301 تصمیم به هجرت به قم گرفت.

ازدواج

سال 1308 با دختر شیخ محمد ثقفی ازدواج کرد که سال 12 از خودش کوچک‌تر بود و معلم سرخانه داشت و زبان فرانسه هم می‌خواند. بعد از مخالفت اولیه در نهایت این ازدواج با آن خواب مشهور سر می‌گیرد. همسرش از روز خواستگاری می‌گوید: «سیدی بود ساده و بی‌آلایش، دارای عمامه و نعلینی کهنه؛ تو گویی مهمان ما برای مجلس درس مهیا بود، نه خواستگاری»؛ هزار تومان مهریه همسرش کرد، به همراه چند قلم دیگر. به همسرش گفته بود «دخالتی در کارهای فردی، سلیقه و رفت‌وآمد تو نخواهم کرد.

هر لباسی دوست ‌داری بخر، هر طور می‌خواهی رفت‌وآمد کن، فقط واجباتت را انجام بده و سمت محرمات نرو». هر چند زندگی‌اش سخت می‌گذشت اما شهریه نمی‌گرفت و از عواید املاکش که هر 6ماه می‌رسید، زندگی می‌کرد که سخت می‌گذشت. بعد از ازدواج دومین کتاب عرفانی‌اش را هم با نام «مصباح‌الهدایه الی الخلافه و الولایه» نوشت؛ در سال 1312 از طریق بیروت با کشتی به حج واجب رفت. حین زندگی به همسرش درس هم می‌داد. ابتدا هیات و سپس ریاضیات، بعد هم جامع‌المقدمات و سیوطی. طی این سال‌ها مجتهد جوان علاوه بر تدریس، تالیف هم می‌کرد که عموما قبل از شروع زندگی مبارزاتی وی بود. ضمن اینکه تابستان‌ها را هم به خاطر هوای بد قم در مشهد، محلات، همدان و اصفهان و امامزاده قاسم تهران سپری می‌کردند؛ هر چند عموم کتاب‌های وی منتشر نشد و کشف‌الاسرار اولین اثری بود که به چاپ رسید.

دیدار با شاه

اتفاقات سیاسی ایران باعث شد کم‌کم مجتهد جوان وارد مناسبات سیاسی هم شود. حضور آیت‌الله بروجردی در قم هم باعث نزدیکی امام به ایشان شد و حتی ماموریت‌هایی هم به نیابت از آیت‌الله بروجردی می‌رفت که مهم‌ترین آنها دیدار با شاه بود. دلیل آن هم تبلیغات زیاد بهاییان در ایران بود و آیت‌الله جوان به نمایندگی از آیت‌الله بروجردی می‌رفت تا به شاه اعتراض کند. به دلیل مدل پایین ماشین ابتدا مانع ورودش به کاخ مرمر ‌شدند که می‌خواست برگردد؛ ناچار راضی ‌شدند. به اتاقی راهنمایی شد که یک صندلی داشت. روی آن نشست. شاه وارد شد و دید صندلی نیست؛ ناچار صندلی دیگری آوردند. به شاه گفت: پدر شاه این گروه ضاله را داد به طویله بستند. الان هم مردم ایران همان جریان را از شما انتظار دارند.» حاج آقا روح‌الله چایی شاه را هم نخورد و از کاخ بیرون آمد.

تبعید خبرساز

ورود امام به فاز مبارزه با پهلوی باعث درگیری وی با دستگاه شد. یک‌بار بازداشت شده و ادامه مبارزه به تبعید ایشان به ترکیه منتهی شد. بعد از سخنرانی تند در خرداد 1343 وی شبانه به ترکیه تبعید می‌شود. خودش می‌گوید: «یکی از آن دو نفری که پهلوی من نشسته بود تا فرودگاه گریه می‌کرد و من او را دلداری می‌دادم». در ترکیه دو بار محل استقرارش تغییر می‌کند و آیت‌الله در نامه‌ای خبر حالش را می‌دهد و می‌گوید برایش کتاب مفاتیح، صحیفه سجادیه و حوله و... بفرستند.

سه روز بعد از تبعید سری هم به خیابان‌های آنکارا زده و 40دقیقه خیابان را گشتند. به دلیل شناخته‌شدن از پوشیدن لباس روحانیت منع شد. به دلیل انتشار خبر ورودش به ترکیه به شهر بورسا فرستاده شد که 320 کیلومتر از پایتخت دور بود. در این شهر اجازه خروج از منزل را نداشت. در این شهر آیت‌الله به فکر تالیف کتابی می‌افتد؛ هر چند به اتمام نرسید. آیت‌الله در این شهر محبوس بود و چند تلاش همراهان برای دیدارش ناکام مانده بود؛ هر چند در نهایت ساواک اجازه داد مصطفی به او ملحق شود. می‌گوید: «روزی در اتاق نشسته بودم که مصطفی داخل شد؛ گفت مرا هم تبعید ‌کردند. به محض ورود پرده‌ها را کشید و پنجره‌ها را باز کرد و چشم‌انداز زیبای بیرون شهر را دیدم.» و در نقلی دیگر گفته است: «من دو ماه است که در این اتاق هستم و حاضر نشدم پرده‌ها را کنار بزنم چرا که نمی‌خواستم آنها احساس کنند من از این وضع خسته شده‌ام.»
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار