شهدای ایران shohadayeiran.com

شهدای ایران: ساعت ۲۴ پنج‌شنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۶۱ عملیات الی‌بیت‌المقدس با اسم رمز «یا علی‌بن‌ابیطالب(ع)» آغاز شد و تا ساعت یازده روز سوم خرداد ادامه پیدا کرد؛ عملیاتی که خاطره‌ای فراموش‌نشدنی برای هر ایرانی به یادگار گذاشت.

سومین روز از سومین ماه سال خاطره‌ای به یادماندنی در ذهن تمام ایرانیان دارد، حماسه‌ای به وسعت تاریخ که تا سال‌ها به دست فراموشی نخواهد رفت و ماجرای رشادت دلیرمردان آن سینه به سینه و از پدر به فرزند منتقل خواهد شد. 

فتح خرمشهر روزها طول کشید و عملیات بیت‌المقدس با تمام پیچیدگی‌هایش در نهایت به سرانجامی شیرین رسید. در این گزارش مروری بر روز به روز این عملیات داریم؛ از لحظه آغاز تا پیام بنیان‌گذار کبیر انقلاب اسلامی.


*علل انتخاب منطقه:‌

پس از آزادسازی مناطق غرب رودخانه کرخه در عملیات فتح مبین‌، منطقه عمومی غرب رودخانه کارون یعنی آخرین منطقه اشغالی جبهه‌ جنوب که همچنان در دست دشمن قرار داشت، در روند سلسله عملیات‌های آزاد‌سازی مناطق اشغالی مد‌نظر قرار گرفت. برخلاف گذشته که در زمینه انتخاب منطقه برای عملیات،گاهی بین فرماندهان نظامی اختلاف‌نظر به وجود می‌آمد، در مورد این منطقه اتفاق‌نظر کاملی وجود داشت، به همین دلیل، بلافاصله پس از اتمام عملیاتِ «فتح‌مبین» مقدمات اجرای عملیات الی‌بیت‌المقدس فراهم شد. 

در اجرای عملیات جدید از آن جهت بر سرعت عمل تاکید می‌شد‌ که دشمن اطمینان داشت آزاد‌سازی این منطقه هدف عملیات بعدی جمهوری اسلامی است، لذا سهل‌انگاری در این امر، افزایش آمادگی دشمن و دشوارتر شدن کار نیروهای خودی برای رسیدن به اهداف را در پی‌‌ داشت. ضمن این که دشمن از مدت‎‌ها پیش بر اقدامات پدافندی خود در این منطقه افزوده بود.

با آنکه فرماندهان نظامی ایران، منطقه غرب کارون را برای عملیات انتخاب کرده بودند، ولی هنوز نگرانی‌هایی وجود داشت؛ محسن رضایی میرقائد؛ فرمانده کل وقت سپاه در این باره گفته است:

«... همچنان‌‎، از نظر تاکتیکی این نگرانی وجود داشت که [   آیا] دشمن در پشت جاده اهواز ـ خرمشهر در مقابل ایستگاه حسینیه به لحاظ استحکامات و استعداد از چه موقعیتی برخوردار است؟ این نگرانی با به دست آوردن اطلاعات از عمق [ ‌منطقه استقرار] دشمن و همچنین پیدا کردن منطقه استراتژیکی ـ عملیاتی که کلید منطقه بود‌، برطرف شد‌: منطقه جنوب صحرای کوشک تا شمال ایستگاه حسینیه‌، قلب منطقه بود که با تسلط بر این منطقه‌، می‌توانستیم برای دشمن مشکل ایجاد کنیم. در این منطقه لشکر 3 زرهی به عنوان احتیاط، لشکر 11 و تیپ 48 در خرمشهر و لشکرهای 5 مکانیزه و 6 زرهی در شمال منطقه ‌(دشت جُفِیر) مستقر بودند. دوگانگی ماموریت احتیاط‌های دشمن، ما را از اهمیت منطقه آگاه کرد. ما چنین پیش ‌بینی می‌کردیم که در صورت دست‌یابی به این ‌منطقه‌ میتوانیم:

1ـ عقبه‌ لشکرهای 5 و 6 را تهدید کنیم‌؛ چون دشت جُفِیر، به منزله تمامی عقبه دشمن محسوب می‌‌شد.

2ـ پیشروی به سمت بصره را تسهیل کنیم.

3ـ نسبت به خرمشهر و انجام تک احاطه‌ای در این منطقه، از موقعیت سرکوب برخوردار شویم.»  

*موقعیت منطقه

منطقه عمومی جنوب‌غربی اهواز و غرب رودخانه کارون، در میان چهار مانع طبیعی قرار دارد که به ترتیب از شمال به رودخانه کرخه کور، از جنوب به رودخانه اروند، از شرق به رودخانه کارون و از غرب به هور‌الهویزه و شط‌العرب منتهی می‌شود. زمین این منطقه به لحاظ برخورداری از موانع طبیعی، از چهار سمت به هم پیوسته و به شکل مستطیل می‌باشد که به دلایلی برای هر دو کشور ایران و عراق از نظر استراتژیکی با ارزش است.

*وضعیت دشمن

فرماندهی سپاه سوم نیروی زمینی ارتش عراق تدابیر پدافندی ویژه‌ای در این منطقه به مورد اجراء‌گذاشته بود؛ نحوه آرایش نیروهای دشمن با توجه به موقعیت زمین، به صورت مثلثی فرضی بود؛ مثلثی که ضلع شرقی آن، به طول حدود 100 کیلومتر در امتداد رودخانه کارون، از خرمشهر تا آبادی ملیحان‌، واقع در 20 کیلومتری جنوب غربی اهواز قرار داشت‌؛ ضلع شمالی آن حدود 60 کیلومتر از ملیحان در امتداد کرانه جنوبی رودخانه کرخه کور‌، هویزه‌، رودخانه نیسان تا هور‌العظیم کشیده شده بود و ضلع بزرگ این مثلث نیز، خط مرزی دو کشور؛ از محل تلاقی رودخانه نیسان با هور‌العظیم تا پاسگاه ژاندارمری «‌حدود» در کرانه نهر خیّن، به طول 150 کیلومتر بود.

تدبیر پدافندی دشمن در ضلع شمالی مثلث که شامل شرق هور‌العظیم، ساحل رودخانه‌های نیسان و کرخه و ادامه خط دفاعی در حوالی آبادی ملیحان و به طرف جنوب تا پادگان حمید می‌شد، چنین بود‌: ایجاد استحکامات فشرده‌، بهره برداری از موانع هور‌العظیم و مناطق آبگرفتگی، تهیه قدرت آتش متراکم و انبوه و پیش‌بینی احتیاط‌های قوی برای انهدام رخنه‌های احتمالی با استقرار دست‌کم دو لشکر تقویت شده 5 مکانیزه و 6 زرهی در دشت جُفِیر.

اساساً، تدبیر پدافندی دشمن در این منطقه مبتنی بر این باور بود که سمت اصلی تهاجم نیروهای ایرانی از جاده اهواز ـ خرمشهر خواهد بود، زیرا ـ بر پایه‌ی روش‌های کلاسیک ـ وجود این جاده به عنوان عقبه مطمئن، بهترین راه کار شناخته می‌شد. بنابراین، دشمن علاوه بر استقرار دو لشکر تقویت شده‌ی 5 مکانیزه و 6 زرهی‌،‌در دشت جُفِیر واقع در منطقه جنوب غربی اهواز و جاده‌ استراتژیک اهواز به خرمشهر، استحکامات و مواضع بسیاری را با بهره‌برداری از موانع طبیعی ایجاد کرده بود.

باید به این واقعیت مهم اشاره کرد که تدبیر پدافندی فرماندهی ارتش عراق در ضلع شرقی منطقه‌، در امتداد رودخانه کارون ـ با توجه به ناآگاهی دشمن از سمت اصلی تک نیروهای خودی ـ بسیار ضعیف بود و تنها در برخی از نقاط‌، مواضعی را به وجود آورده و با اتکا به یگان‌های سبک تامینی و پوششی‌، به احتیاط‌های متحرک و غیر‌متحرک بسنده کرده بود. لشکر 3 زرهی سپاه سوم نیروی زمینی ارتش عراق با استقرار در سه محل جداگانه در غرب جاده اهواز ـ خرمشهر، وظیفه دفاع را به عهده داشت. فاصله نیروهای تامینی و پوششی دشمن از ساحل غربی رودخانه کارون سبب شد که نیروهای خودی با تدبیر عملیات عبور از رودخانه‌، نیروهای دشمن را غافلگیر کنند.

در ضلع جنوبی (منطقه خرمشهر) دشمن با نیرویی به استعداد 17 گردان پیاده‌ (‌صرف‌نظر از گردان‌های زرهی و مکانیزه‌اش‌) در دو سمت شرقی و شمالی شهر اشغالی خرمشهر آرایش گرفته بود تا هرگونه عملیات عبور از رودخانه در تک جبهه‌ای به داخل خرمشهر و یا ورود به این شهر از سمت شمال را مهار کند. ایجاد استحکامات در خرمشهر با تخریب ساختمان‌ها برای جلوگیری از فراهم شدن زمینه مناسب جهت وقوع جنگ شهری و نبرد تن به تن‌، بخش دیگری از تلاش دشمن به منظور حفظ خرمشهر بود.

*استعداد دشمن

استعداد سپاه سوم نیروی زمینی ارتش عراق در این منطقه تا پیش از آغاز عملیات الی بیت‌المقدس چنین بود:

ـ لشکر 6 زرهی از جنوب رودخانه کرخه تا شهر اشغالی هویزه.

ـ لشکر 5 مکانیزه از غرب اهواز تا روستای سیّد عبود.

ـ لشکر 11 پیاده از سیّد عبود تا خرمشهر (تیپ‌‌های 22، 48 و 44 از لشکر 11 پیاده‌، و نیز تیپ 33 نیرو مخصوص‌، مأمور حفاظت از خرّمشهر بودند.)

ـ لشکر 3 زرهی در شمال خرّمشهر

ـ تیپ مستقل10 زرهی‌، یگانِ در احتیاط نزدیکِ سپاه سوم‌، در شرق بصره مستقر بود.

برابر اسناد قرارگاه مرکزی کربلا در برآورد کلی‌، استعداد دشمن به شرح زیر تخمین زده می‌شد: 

نیروی پیاده 36000 تن‌؛ نیروی زرهی 41 گردان شامل 1435 دستگاه تانک‌؛ نیروی مکانیزه 38 گردان شامل 1330 دستگاه نفربر؛ توپخانه 530 عراده توپ کششی و خودکششی. 

استعداد و آرایش سپاه سوم نشان می‌داد که سر فرماندهی دشمن مصمم است با تمام قوا در این منطقه مقاومت کند؛ ضمن این‌که عمق و عرض زمین منطقه و نبودن ناهمواری، امتیازی برای نیروهای دشمن به شمار می‌رفت، زیرا دشمن با اتکا به یگان‌های زرهی و مکانیزه، می‌توانست در این منطقه به خوبی مانور کند. با این حال، دشمن با برخی از محدودیت‌ها رو‌به‌رو بود؛ از جمله این که میبایست از سرزمین نسبتاً وسیع و عریضی دفاع میکرد در حالی که از نظر نیروی انسانی دچار کمبود بود. دشمن، قوای خود را به تناسب نقاط استراتژیک، حیاتی و مهم دشت جفیر و خرّمشهر، متمرکز کرده و در تدبیر پدافندی خود بیش از همه‌، به حفظ خرّمشهر و تأمین شرق بصره اهمیت داده بود.

*سازمان رزم خودی

نکته مهم در سازمان رزم نیروهای خودی‌، همکاری نزدیک سپاه و ارتش در این عملیات بود که در طول دوران جنگ نظیر نداشت.

یگان‌های شانزده گانه رزمی سپاه که در این عملیات شرکت داشتند عبارت بودند از:

تیپ 35 امام سجاد(ع)  فرمانده: نبی رودکی

تیپ 17 دی سپاه شهرستان قم فرمانده: شهید حسن درویشی

تیپ 43 بیت‌المقدس فرمانده: حسین کلاه کج    

تیپ 27 محمدرسول‌الله(ص)  فرمانده: شهید احمد متوسّلیان
به استعداد 14 گردان

تیپ 7 ولیعصر (عج) سپاه دزفول فرمانده: عبدالمحمد رئوفی نژاد
(به استعداد 6 گردان)

تیپ 30 زرهی فرمانده: فتح الله جعفری

تیپ 8 نجف اشرف فرمانده: شهید احمد کاظمی

تیپ 31 عاشورا فرمانده: امین شریعتی

تیپ 14 امام حسین(ع) فرمانده: شهید حسین خرازی‌دهکردی

تیپ 37 نور فرمانده: شهید علی هاشمی

تیپ 21 امام رضا (ع) فرمانده: شهید محمدتقی خادم‌الشریعه    

تیپ 41 ثارالله  فرمانده: قاسم سلیمانی

تیپ 22 بدر سپاه خرمشهر فرمانده‌: شهید سیّد عبدالرضا موسوی
(به استعداد 6 گردان)    

تیپ 46 فجر (به استعداد 8 گردان) فرمانده‌: اسحاق عساکره

تیپ 25 کربلا فرمانده‌: مرتضی قربانی

تیپ 33 المهدی (عج) فرمانده‌: علی فضلی

استعداد هر یگان سپاه (به استثناء تیپ 27 پیاده محمّد‌رسول‌الله (ص)‌) بالغ بر 7 تا 10 گردان نیرو بود. مجموع استعداد نیروهای سپاه تا پیش از شروع عملیات، بین 97 گردان پیاده، 2 گردان مکانیزه و 3 گردان زرهی بود که با آغاز عملیات و ورود سه تیپ پیاده به منطقه، آمار گردان‌های پیاده سپاه‌، به 100 گردان رسید.

یگان‌های نیروی زمینی ارتش که در این عملیات شرکت داشتند عبارت بودند از:

لشکر 16 زرهی (به استعداد 3 تیپ) فرمانده‌: سرهنگ سیروس لطفی

تیپ 37 زرهی فرمانده‌: سرهنگ مجید صارمی

لشکر 21 پیاده (به استعداد 4 تیپ) فرمانده‌: سرهنگ حسین حسنی سعدی

تیپ 55 هوابرد فرمانده‌: سرهنگ کریم عبادت

لشکر 92 زرهی (به استعداد 3 تیپ) فرمانده‌: شهید سرهنگ مسعود منفردنیاکی

تیپ 58 ذوالفقار فرمانده‌: شهید سرهنگ یعقوب علیاری

تیپ 23 نوهد فرمانده‌: سرهنگ محمّد محمّدی

تیپ 3 پیاده از لشکر 77 فرمانده‌: سرهنگ اسلوبی

مجموع استعداد نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران بالغ بر 61 گردان زرهی و مکانیزه و گردان پیاده بود که با 29 گردان توپخانه‌ صحرایی و‌5 ‌ گردان مهندسی رزمی و ‌1 گردان پل و 4 گروه هوا‌‌نیروز پشتیبانی می‌شد.      



مرحله‌ی اول ـ لِیلَه‌الاسرای کارون 

پس از اقدامات و تلاش‌هایی که در کمتر از یک ماه انجام شد، در ساعت 24 شامگاه پنج‌شنبه 9 اردیبهشت 1361، عملیات الی‌بیت‌المقدس با اسم رمز مقدس «یا علی‌بن‌ابیطالب(ع)» آغاز شد. نخستین خبر درگیری با دشمن، 55 دقیقه بعد از نیمه شب، از سوی قرارگاه فرعی نصر- 2 (تیپ 27 پیاده محمدرسول‌الله(ص) و تیپ 2 لشکر 21 حمزه(ع) ارتش) در محور جاده اهواز به خرمشهر در شمال ایستگاه حسینیه، به مرکز پیام قرارگاه مرکزی کربلا واصل شد و تا سه ساعت پس از آن، به تدریج تمام یگان‌های خودی با دشمن درگیر شدند.

گزارش روز به روز تا فتح


شهید احمد سوداگر پیرامون حال و هوای صبح روز اول عملیات و وضعیت بحرانی رزمندگان قرارگاه فرعی نصر 1، خصوصاً تیپ 7 سپاه دزفول می‌گوید:

«.... همه نیروها در کنار خاکریز مستقر بودند. یگان‌های دیگر با تقویتی که شدند [از طرفین چپ و راست نصر 1] به جاده رسیدند و از طرف چپ ما، تیپ 27 محمّد رسول‌الله(ص) از قرارگاه فرعی نصر 2 و از طرف راست هم تیپ 8 نجف از قرارگاه فرعی فتح 4، به هدف خود در مرحله اول عملیات رسیده بودند.

ساعت چهار و یا پنج صبح جمعه دهم اردیبهشت بود که به سمت خط پدافندی تیپ 27 محمّد رسول‌الله(ص) در طرف چپِ حوزه عمل تیپ‌مان حرکت کردم. پس از بررسی وضعیت و نقاط الحاقی، به مقر تیپ 7 دزفول برگشتم و از این طرف [طرف راست] به سمت حد چپ تیپ 8 نجف اشرف رفتم. آن‌جا هم استقرارشان خوب بود. چند تا نفربر زرهی هم داشتند.

در همین وقت، بی‌سیم‌چی صدا زد و با رئوفی کار داشت. رئوفی جواب نداد. کوسه‌چی مرا صدا زد و گفت: بیا به قرارگاه عملیاتی نصر ، با شما کار دارند.

رفتیم قرارگاه عملیاتی نصر. 

وقتی وارد قرارگاه نصر شدیم‌، سر و وضع و لباس‌هایم خاکی بود. دستی به لباس‌هایم زدم. حسن باقری گفت: خب، خب، بسه، این خاک‌ها رو ببرید؛ کنار جاده اهواز ـ خرمشهر بریزید. پرسیدند‌: می‌خواهید چکار کنید؟ چرا بچه‌های تیپ شما این جا ماندند؟ پس چرا فکری نمی‌کنید؟

محسن رضایی هم آن جا آمده بود. از من پرسید‌: چقدر نیرو دارید؟

گفتم: نمی‌دانم. بچه‌ها هستند ولی رئوفی باید آن ها را جمع کند.

پرسید: با [در اختیار گرفتن] یک گردان [نیروی اضافی، آیا] مسأله حل میشود!؟

گفتم: بله.

احمد کاظمی آن جا بود. محسن دست او را گرفت و رو به من گفت: یک گردان از تیپ هشت را در کنترل بگیرید و قضیه را حل کنید.

به احمد کاظمی گفتم‌: اگر نیرو و امکانات ندارید، همین‌جا بگو. فردا آن جا نیایی و بگویی ما نیرو و امکانات نداریم.!

گفت: نه بابا، بیا برویم. همه‌چیز داریم.

با موتور راه افتادیم. همین که از کارون و از خط اول عراقی‌ها رد شدیم‌، تکان خوردن خار و خاشاک توجه‌ام را جلب کرد. عجیب بود. کمی که ایستادم، دیدم سمت راست جاده اسلحه‌ای تکان خورد. خوب دقت کردم ببینم چه خبر است. یکدفعه یک عراقی با اسلحه به فاصله هفت هشت متری از جاده بلند شد. یکی از آن طرف، یکی از این طرف، کمکم بیست نفر دور ما حلقه زدند و اسلحه‌ها را بالا بردند. احمد کاظمی خواست اسلحه‌اش را آماده کند. آهسته دستم را به پایش که در ترکم سوار بود، زدم و گفتم کاری نداشته باش.

دیدم همه‌شان به پشت سرما خیره شده‌اند. نگاه کردم. سی‌چهل نفر هم پشت سر ما بودند. ما با دو موتور و چهار نفر بودیم. احمد کاظمی گفت: اگر میخواستند ما را بزنند، خیلی راحت می‌زدند. نگاه کن، همه‌شان تسلیم شدند.

آن‌ ها را جمع کردیم. اسلحه‌شان را کنار جاده‌، کنار بوته‌ای چیدیم. به یکی از بچه‌های اطلاعات گفتم‌: این‌ ها را به قرارگاه تیپ ببر.

او یک صف شصت هفتاد نفری را به سوی قرارگاه به راه انداخت‌، آمدیم و به خط تیپ هشت رسیدیم‌. همه از بچه های اصفهان بودند. احساس و شور خوبی داشتند. بررسی جزئی کردیم. احمد کاظمی دست یک نفر را در دست من قرار داد و گفت: این، آقا، هم فرمانده گردان پیاده‌ من است و هم فرمانده گردان مکانیزه‌. هر کاری می‌خواهی بکن. 

به فرمانده گردان مکانیزه گفتم‌: شما آن طرف جاده‌ی اهواز ـ خرمشهر بروید‌، مانور و گرد و خاک و شلوغ کنید. دو تا نفربر هم کافی است. فقط طوری عمل کنید که عراقی‌ها احساس کنند که ما می‌خواهیم عملیات را به سمت مرز ادامه بدهیم. 

به گردان پیاده گفتم‌: نمی‌‌خواهد درگیر شوید‌، بلکه از کنار جاده راه بیفتید و از سمت راست به طرف جاده حرکت کنید و مرتب پشت جاده نارنجک بیندازید‌، آن‌ها پشت جاده پناه گرفته‌اند. از کنار جاده به طرف اهواز که سه کیلومتر راه است و نیم ساعت بیشتر وقت نمی‌برد، جلو بروید.

بچه‌ها آماده شدند و در روشنایی روز، شروع به حرکت کردند. من هم راه افتادم.              

*بسیجی؛ با من معامله می‌کنی؟

... حسین همدانی؛ جانشین محور سلمان از تیپ 27 محمدرسول‌الله(ص) مشاهدات خود از روز اول عملیات الی‌بیت‌المقدس را این گونه روایت کرده است:

«رفتم داخل یکی از آن سنگرهای خاکریز شرق جاده و آن‌جا را به عنوان مقر خودم تعیین کردم‌. یادم آمد باید گردان مسلم‌بن‌عقیل را از خاکریز دایره شکل گردان تانک زین‌القوس، یک پلّه جلوتر بکشم و بیاورم توی خط مستقر کنم‌. این شد که رفتم به آن‌جا‌. دیدم تمام بچه‌های این گردان به نحو غریبی‌، سست و بی‌حال به نظر می‌رسند و روی زمین دراز کشیده‌اند و هر کدام‌شان که مرا می‌بیند، یا سرش را پایین می‌اندازد، یا از من رو بر‌‌میگرداند. فکر کردم این بی‌حالی‌شان‌، ناشی از خستگی شدید درگیری شب قبل آن‌ها با تانک‌ها بوده‌. رفتم پیش حبیب مظاهری که رو لبه‌ خاکریز نشسته بود و به او گفتم: حبیب‌، چی شده؟ چرا بچّه‌ها روی زمین ولو شده‌اند؟ دیدم هیچ نمیگوید و فقط می‌خندد. متوجّه علّت خنده‌اش نشدم و گفتم‌: ببین حبیب‌، به نظر می‌رسد وضع خط ناجور شده، الآن اوضاع سمت چپ ما در ایستگاه گرمدشت، اصلاً خوب نیست. حسن باقری گفته هرچه زودتر باید گردان شما را هم ببریم جلو و... 

آقا‌، باز دیدم فقط دارد میخندد‌. تا آن لحظه‌، حبیب را این‌جور ندیده بودم‌. فکر میکردم خنده‌اش از این است‌، که زده به در بی‌خیالی. این شد که گفتم: بابا‌جان دیر میشود. تو هم اینقدر الکی نخند‌، عوض آن‌، پاشو بچّه‌های گردان خودت را گروهان گروهان و دسته‌، دسته‌، ببر جلو‌. به زحمت خنده‌اش را قورت داد و گفت‌: حالا ببینیم بچّه‌ها چه میگویند. 

چند دقیقه بعد که از جنوب به شمال در حاشیه‌ی جاده حرکت میکردم‌، دیدم به ترتیب بچّه‌های گردان‌های مالک، عمّار، انصار + 144 و حمزه در خط آرایش گرفته‌اند، امّا از نیروهای گردان مسلم در خط خبری نیست‌. خیلی تعجب کردم‌؛ آخر حبیب مظاهری آدمی نبود که لازم باشد یک دستور را دو بار به او بدهی‌. این شد که برگشتم عقب و رفتم به طرف آن موضع گردان تانک عراقی‌. حبیب را دیدم که نای سرپا ایستادن را هم نداشت‌. گفتم‌: حبیب‌، مگر نگفته بودم باید گردان خودت را ببری توی خط بچینی‌؟ هنوز که همینجا هستی‌. بالاخره میگویی چی شده که اینجا ماندگار شده‌اید یا نه‌؟!

سرش را به گوش بنده نزدیک کرد و با صدای شرم‌زده‌ای گفت: برادر همدانی‌؛ بچّه‌های ما، همگی مسموم شده‌اند. گفتم‌: مسموم؟ یعنی چه‌؟! دیدم با گوشه‌ چشم‌، دارد به بچّه‌ها که همگی روی زمین ولو شده بودند‌، اشاره میکند. دقیق‌تر که شدم‌، دیدم عجب‌؛ نشیمنِ شلوار بچّه‌ها، بلا‌استثناء، مرطوب و آلوده است‌! برگشتم به حبیب چیزی بگویم‌، که این‌بار دیدم شلوار خود او هم کثیف است. تازه فهمیدم چرا دفعه‌ی قبلی که آن‌جا آمده بودم‌، بچّه‌ها که مرا می‌دیدند، یا سرشان را پایین می‌انداختند، یا از من رو بر‌میگرداندند‌. طفلکی‌ها خجالت میکشیدند‌. این‌ها بر اثر مسمومیت شدید غذایی بود که آن‌طور بی‌حال و سست‌، پشت آن خاکریز دایره‌ای شکل‌، زمین‌گیر شده بودند‌. خیلی خجلت‌زده شدم‌. این شد که برگشتم به حبیب مظاهری گفتم‌: اصلاً فراموش کن حبیب جان‌، فعلاً شما همین‌جا بمانید‌، ما رفتیم. 

فهمیدیم آن کنسرو‌های خوراک لوبیای تاریخ مصرف گذشته‌، کار خودشان را کرده اند‌.! 

اما همین بچه‌ها در حالی که به علّت از دست دادن آب بدن‌، نای از جا بلند شدن را هم نداشتند‌، به حالت درازکش پشت خاکریز شرق جاده‌، رو به غرب و جنوب‌، در حال شلیک و دفع پاتک بودند. فراموش نمی‌کنم‌؛ عصر روز اوّل عملیات که به همراه حاج احمد متوسّلیان و حاج محمود شهبازی داشتیم برای سر‌‌و‌سامان دادن به اوضاع خط دفاعی تیپ ‌27، در امتداد خاکریز حاشیه‌ شرقی جاده حرکت می‌‌کردیم‌، به قدری بوی بدن‌های آلوده‌ بچّه‌های این دو گردان زیاد بود که با شرمساری‌، جلوی دماغ و دهن خود‌مان را با دست می‌پوشاندیم و از کنار آن‌ها عبور می‌کردیم. البته از روز دوّم‌، دیگر شامه‌ خودمان هم به آن رایحه‌ نا‌خوش عادت کرده بود. 

همان جا یاد از سخنرانی‌های دومین شهید محراب آیت الله سید عبدالحسین دستغیب افتادم‌، ایشان طی آن سخنرانی‌، ضمن تجلیل از مقام مجاهدین راه خدا و رزمندگان اسلام در جبهه‌های غرب و جنوب کشور، با همان لهجه‌ی شیرین شیرازی و لحن گرم و پدرانه فرموده بود‌: «‌آهای بسیجی‌؛ خوب گوش کن چه میگویم‌. من میخواهم به تو پیشنهاد یک معامله‌ای را بدهم که در این معامله‌، سرت کلاه برود‌! منِ دستغیب‌، حاضرم یک‌جا، ثواب هفتاد سال نمازهای واجب و نوافل و روزه‌ها و تهجّدها و شب زنده‌داری‌‎هایم را بدهم به تو‌، و در عوض‌، ثوابِ آن دو رکعت نمازی را که تو‌، در میدان جنگ‌، بدون وضو‌، پشت به قبله‌، با لباس خونی و بدن نجس خوانده‌ای‌، از تو بگیرم‌. آیا تو حاضر به چنین معامله‌ای هستی‌؟!»

گزارش روز به روز تا فتح


گزارش روز به روز تا فتح


*قجه‌ای؛ پهلوان گود گرمدشت

مرحله اول عملیات الی‌بیت‌المقدس از آن مراحل دشوار و نفسگیر بوده است که در محور شمالی منطقه نبرد،‌ نیروهای خودی، در ابتدای امر توفیق چندانی را کسب نکردند به طوری که در محور قرارگاه عملیاتی قدس تنها قرارگاه فرعی قدس 4 موفق به عبور از مواضع دشمن و تصرف سر پل در جنوب کرخه‌کور شد. 

یگان‌های قرارگاه عملیاتی فتح نیز‌، علیرغم رسیدن به جاده اهواز ـ خرمشهر، تا چهل و هشت ساعت پس از آغاز عملیات موفق به الحاق با قرارگاه عملیاتی نصر نشده بودند‌. 

در حد قرارگاه عملیاتی نصر با وجود پیشروی قرارگاه فرعی نصرـ 2، (تیپ 27 پیاده محمدرسول‌الله(ص) و تیپ 2 لشکر 21 ارتش) به دلیل ناهماهنگی سایر قرارگاه‌های فرعی در پیشروی و نرسیدن یگان‌های مجاور، درگیری به روز کشیده شد.

از آن جا که عقب‌نشینی نیروهای قرارگاه عملیاتی نصر به خصوص قرارگاه فرعی نصرـ 2 (تیپ 27 محمدرسول‌الله(ص) و تیپ 2 لشکر 21) کل منطقه‌ متصرفه را با خطر جدی رو‌به‌رو میکرد، به همین جهت این نیروها در حالی که از چپ و راست با جناحین باز و فاقد پوشش مورد هجوم سنگین واحدهای لشکر 3 زرهی دشمن بودند‌، مردانه ایستادگی کردند و طی یک هفته جنگ نابرابر از 10 تا 16 اردیبهشت‌ماه، پاتک‌های لشکر 3 زرهی و خصوصاً تیپ 19 کماندویی و تیپ مستقل10 زرهی دشمن را پاسخ گفته و آن‌ ها را مجبور به عقب‌نشینی کردند. 

در دفع پاتک‌های زرهی دشمن نیروهای قرارگاه فرعی نصرـ2، به ویژه رزمندگان بسیجی و عمدتاً نوجوان گردان سلمان فارسی از تیپ 27 که فرماندهی آنان را حسین قجه‌ای عهده‌دار بود، نقش محوری و تعیین‌کننده داشتند که عاقبت با شهادت حسین قجه‌ای، خط خودی بر روی جاده اهواز ـ خرمشهر در محور شمال ایستگاه گرمدشت تثبیت شد‌.

شهید محمد‌ابراهیم همّت در این رابطه گفته است: 

«‌... گردان سلمان فارسی در مرحله‌ اوّل عملیات از سمت چپ اصلاً پوشش نداشت‌، طوری که نیروهای دشمن در پنج متری جاده‌ی آسفالت اهواز ـ خرّمشهر حضور داشتند و به آن‌ ها ضربه می‌زدند‌. 

وضعیت طوری شده بود که خود حسین قُجه‌ای‌؛ فرمانده‌ی گردان‌، از بس آر.‌پی‌.جی زده بود‌، چرک و خون از گوش او بیرون می‌آمد‌. 

در آن گرداب آتش‌، رزمنده‌های ما حتّی خاکریز هم نداشتند تا در پشت آن پناه بگیرند، طوری که با پرتاب هر نارنجک تفنگی عراقی‌ها‌، چهار‌، پنج نفر از بچّه‌های گردان سلمان فارسی به زمین می‌افتادند. امّا بقیه هم‌چنان مقاومت می‌کردند. 

این بچّه‌هایی که چنان مردانه می‌جنگیدند و مقاومت میکردند‌؛ فکر میکنید چه‌جور نیروهایی بودند؟ کماندو‌های درشت هیکل‌؟! 

نه‌؛ اصلاً این‌طور نبود. این بچّه‌ها آن‌قدر ریزه‌، میزه و کم سن و سال بودند که قبل از عملیات حسین قجه‌ای آمد پیش حاج احمد و گفت‌: حاجی این نیروهایی که به من دادید‌، همه کوچیک و کم سن و سالند‌، با این‌ ها که نمیشود عملیات به این بزرگی انجام داد. 

حاج احمد به او گفت‌: برو با آن‌ ها کار کن تا آماده شوند‌. این نیروها همه ایمان به خدا دارند و برای رضای او آمدند جبهه‌. اگر با آن‌‎ ها خوب کار کنی همین بچّه‌ها معجزه می‌کنند‌. 

خدا شاهد است‌؛ به شرف حضرت زهرا‌(س) قسم‌، همین بچّه‌ها در عملیات الی‌بیت‌المقدس آخرین نیرویی بودند که از جاده به عقب آمدند‌. 

وقتی این بچّه‌ها به اردوگاه تیپ در انرژی اتمی رسیدند، به والله من خجالت کشیدم‌. آخر قیافه‌هایی را دیدم که تمام سر و صورت‌شان خونی و لباس‌هایشان پاره‌، پاره بود‌. با خودم گفتم این بچّه‌ها چطوری توانستند در مقابل آن همه فشار دشمن دوام بیاورند‌. در حقیقت این‌ ها مجذوب شهامت‌، شجاعت‌، خشوع‌، خضوع‌، مردانگی‌، اخلاص و ایثار فرمانده‌شان شده بودند که وقتی قجه‌ای هم شهید شد‌، آن‌ ها راضی نشدند تا از مواضع خودشان عقب‌نشینی کنند‌. این یعنی اقتدار و محبوبیت فرماندهی‌.»



*مرحله دوم؛ هدف: دژهای مرزی

شامگاه پنج‌شنبه شانزدهم اردیبهشت 1361، در حالی که بارش شدید باران زمین منطقه را گل‌آلود و حرکت نیروها را کند کرده بود، پیشروی گردان‌های تیپ 27 به سمت دژ مرزی آغاز شد. 
ساعت سه و بیست دقیقه‌ بامداد روز جمعه هفدهم اردیبهشت، رضا چراغی؛ فرمانده‌ گردان حمزه در حالی که برآشفتگی از صدایش کاملاً مشهود به نظر می‌رسید، با محمود شهبازی؛ فرمانده‌ محور عملیاتی سلمان تماس می‌گیرد و از نرسیدن گردان حبیب شکایت می‌کند. امّا شهبازی در پاسخ وی می‌گوید: 

شهبازی: فعلاً از نیروهای گردان حمزه و یک گردان دیگری که آنجا هست، استفاده کن تا نیروهای کمکی برسند. 

چراغی: از همه استفاده کرده‌ایم. حبیب را بفرست بیاید. 

دقایقی بعد چراغی با حالتی برآشفته‌تر، از شهبازی می‌خواهد که گردان حبیب و 141 را به یاری واحدهای درگیر در محور کانال آب گرمدشت بفرستد. 

شهبازی در پاسخ میگوید: ... دارم می‌فرستم؛ فقط یک کمی صبر کن! 

ساعت چهار و پانزده دقیقه‌ی صبح جمعه هفدهم اردیبهشت، رضا چراغی در تماس با محمود شهبازی اعلام می‌کند که تانک‌های خودی اکنون می‌توانند فارغ از دغدغه‌ی مزاحمت دشمن، بیایند روی جاده‌ی آسفالت و پشت خاکریزها مستقر شوند و اگر لازم بود از همان جاده‌ی خاکی به سمت جلو حرکت کنند. و این یعنی تسخیر دژ مرزی.  

به محض رسیدن نیروهای ایرانی به دژ مرزی، امواج پاتک‌های واحدهای زرهی دشمن با شدّت و قدرت تمام شروع می‌شود. طوری که تا پایان روز جمعه هفدهم اردیبهشت شش موج پاتک سهمگین دشمن توسط نیروهای خودی دفع می‌شود. 

علی خوش‌لفظ؛ رزمنده‌ی همدانی تیپ 27 که در آن شب به همراه گردان مسلم‌بن‌عقیل به سمت کانال آب گرمدشت ـ دوّمین محور عملیات ـ حرکت می‌کرد، مشاهدات خود را این گونه بازگو کرده است: 

«... ساعت از 9 شب هم گذشته بود و ما، هم‌چنان پیش می‌رفتیم در حالی که هیچ نشانی از ابر در آسمان پیدا نبود. ناگهان مشاهده کردیم، توده‌ای ابر سیاه از سمت غرب آمد. سمت شرق و کل آسمانِ بالای سر ما را پوشاند. به فاصله‌ی کوتاهی بعد از نمایان شدن ابرها، رگبار تند باران بهاری شروع به باریدن کرد. در یک چشم به هم زدن، زمین زیر پایمان تبدیل شد به فرشی از گِل و لای؛ طوری که نمی‌شد قدم از قدم برداشت. بچه‌هایی که کفش کتانی پایشان بود، کتانی‌ها را در میان گل و لای جا گذاشتند و با پای برهنه ادامه‌ی مسیر دادند. یک ساعتی به همین منوال پیش می‌رفتیم، تا بالأخره وارد موضع پدافندی دشمن شدیم. موضعی که به نظر می‌آمد قرارگاه در خط یکی از واحدهای زرهی دشمن باشد. بارش شدید باران، نیروهای عراقی را مجبور کرده بود، داخل تانک‌ها و یا سنگرهای دفاعی خودشان محبوس بمانند. این وضعیت، فرصت مناسبی را برای ما فراهم کرد تا بدون هیچ‌گونه مزاحمتی از طرف دشمن، جلو برویم. در آن شب بارانی ما آنقدر به تانک‌های دشمن نزدیک شده بودیم که صِرف دیدن تجمع آن همه تانک در اطراف خودمان بعضاً باعث ایجاد دلهره در نیروهای خودی شده بود. دشمن با اینکه یکسره منوّر می‌زد و سعی داشت با روشن نگه داشتن آسمان منطقه هرگونه تحرّکی را زیرنظر داشته باشد، امّا بارش رگباری باران، مانع از آن می‌شد تا آنها بتوانند اطراف خود را دید بزنند.»     

گزارش روز به روز تا فتح


گزارش روز به روز تا فتح


شهید اسماعیل قهرمانی؛ فرمانده گردان انصارالرسول(ص).


*مرحله‌ی دوم ـ فتح دژهای مرزی

شهید اسماعیل قهرمانی در توصیف مرحله‌ی دوم عملیات گفته است:

«... شبی که خواستیم مرحله‌ی دوّم عملیات الی‌بیت‌المقدس را شروع کنیم، هوا کاملاً مهتابی بود. ما هم که قرار بود از لا‌به‌لای مواضع دشمن عبور کنیم و نمی‌دانستیم که دشمن کجا هست و کجا نیست. این جا برای ما در حکمِ یک منطقه‌ی کور بود. ما همین‌جوری سرمان را انداخته بودیم پایین و داشتیم می‌آمدیم. اگر درگیر می‌شدیم، باید عملیات را زودتر شروع می‌کردیم. ناگهان ابر آمد و کلّ آسمان منطقه را پوشاند. بعد از آن هم باران بسیار تندی شروع شد. خُب، شما می‌دانید وقتی که بارندگی شدید باشد، نگهبان خودش را می‌پوشاند، سر و رویش را می‌پوشاند. دیگر به آن صورت به اطراف خودش نگاه نمی‌کند. به حدّی باران می‌بارید که ناگهان زمین به صورت باتلاق درآمد. طوری که دیگر تانک‌های دشمن نمی‌توانستند در اطراف ستونِ ما به حرکت درآیند، چون در گِل فرو می‌رفتند. این ها همه از امدادهای غیبی بود که برادرها همه با چشم خودشان آن ها را می‌دیدند. می‌دیدند که دارند از صدمتری دشمن رد می‌شوند و هفت، هشت تا منوّر در آسمان است، باد تندی وزیده و نور آن ها را خنثی کرده، باران آمده و دشمن قادر نیست به جلوی خودش نگاه کند. باد می‌آید و نمی‌گذارد صدای پا و حرکت ستونِ آن ها به گوش دشمن برسد. این ها همه از امدادهای غیبی و کمک «الله» بود.»

در قرارگاه فرعی نصرـ 2، شهید محمّد ابراهیم همّت؛ قائم‌مقام فرماندهی تیپ 27 که مکالمه‌ی بی‌سیم‌چی گردان ابوذر با شهبازی را می‌شنود، به وضعیت بحرانی این گردان پی می‌برد و برای جلوگیری از پیشروی دشمن و نجات نیروهای گردان ابوذر به آن سمت حرکت می‌کند تا خود شخصاً هدایت و فرماندهی نیروها را در مقابل پاتک سنگین عراقی‌ها به دست بگیرد. همت در زیر باران آتش کالیبر و توپخانه دشمن خود را به محدوده‌ی دفاعی گردان ابوذر در سمت راست دژ مرزی کوت‌سواری می‌رساند. این در حالی است که بر اثر فشار شدید زرهی دشمن نیروها سه کیلومتر از مواضع خودشان عقب کشیده‌اند. همّت سعی می‌کند همانجا به نیروها آرایش بدهد و یک خط پدافندی برقرار کند.

وضعیت بحرانی خط ایجاب کرده بود که همه‌ی فرماندهان تیپ 27 در خط مقدم ـ دژ مرزی کوت‌سواری ـ حضور پیدا کنند؛ یعنی متوسّلیان، در سمت چپ دژ و در منطقه گردان مقداد؛ همّت، در سمت راست و در محدوده‌ی گردان ابوذر و شهبازی هم در قسمت میانی دژ و در حد گردان انصارالرسول. در این لحظه، سیّد یحیی صفوی معاونت عملیاتی کل سپاه پاسداران که در قرارگاه عملیاتی نصر حضور یافته، سعی می‌کند با متوسّلیان ارتباط رادیویی برقرار کند؛ اما به علت بُعد مسافت مستقیماً نمی‌تواند  با او صحبت کند. ناچار از بی ‌سیم‌چی «محور عملیاتی سلمان» می‌خواهد تا سخنان متوسلیان را برای وی تکرار کند. بی سیم‌چی محور سلمان پس از دریافت پیام فرمانده تیپ 27، به صفوی می‌گوید:                                               

احمد می‌گوید: وضع به هیچ وجه خوب نیست! بچه‌ها کشیده‌اند عقب و الان روی دژ هستند. روی دژ!

صفوی: بگو کجا آتش می‎‌خواهند... کجا آتش می‌خواهند؟

بی‌سیم‌چی سلمان: احمد می‌گوید: رحیم، روی دو کیلومتریِ کانال [آب گرمدشت]، دو کیلومتری کانال! بگو بزند! بگو حسابی بزند! بگو سنگین بزند.

صفوی: شنیدم، شنیدم!

بی‌سیم‌چی سلمان: احمد می‌گوید: بگو کاتیوشا بزند! بگو رگباری بزند!

صفوی: سلمان، هلیکوپترها آمدند! با استفاده از افسر رابط هوانیروز راهنمایی‌شان کن؛ هلیکوپترها آمدند، آن ها را راهنمایی کنید!»

لحن صدای متوسّلیان و کلماتی که او به کار می‌برد نشان می‌دهد که اوضاع در حساس‌ترین نقطه‌ی نبرد، یعنی دژ مرزی تا چه حد به هم ریخته و بحرانی است، به همین دلیل، سیّدیحیی صفوی با سرهنگ حسین حسنی‌سعدی؛ فرمانده ارتشی قرارگاه عملیاتی مشترک نصر تماس می‌گیرد و به او تأکید می‌کند که تیم‌های آتشِ هوانیروز هر چه زودتر برای در هم کوبیدن ستون‌های تانک و مکانیزه‌ی دشمن به سمت دژ مرزی اعزام شوند. همزمان، در خط مقدم نبرد، همه‌ی فرماندهان و نیروها عزم خود را جزم کرده‌اند تا مانع از پیشروی بیشتر لشکر 3 زرهی دشمن شوند. هر چند، تا به این لحظه، لشکر موصوف، توانسته ضمن یک مانور رخنه‌ای، با بکارگیری بیش از 180 دستگاه تانک، در محدوده‌ی چپ دژ مرزی، پنج کیلومتر و در محدوده‌ی راست، سه کیلومتر، نیروهای ایرانی را عقب براند، ولی رزمندگان بسیجی گردان انصار الرسول (ص) مستقر در منطقه‌ی میانی تحت نظارت محمود شهبازی حتی یک قدم عقب نکشیده‌اند و در حال مقاومت هستند. همین امر، باعث تضعیف روحیه‌ی فرماندهان عراقی شده و آن ها را نسبت به بازپس‌گیری مناطق از دست رفته نا امید کرده است.                                                             

*مرحله سوم عملیات: تلاش ناموفق 

خبرهای رسیده مبنی بر خروج نیروهای عراقی از خرمشهر و افزایش روحیه نیروهای خودی به دلیل پیروزی در مراحل گذشته‌ی عملیات، سبب شد تا مرحله سوم نبرد با شتاب بیشتری انجام شود. به نظر می‌رسید شتاب دشمن در عقب‌نشینی از هویزه، دشت جفیر و صحرای کوشک، به منظور جلوگیری از خسارات و تلفات بیشتر واحدهای آن و تقویت مواضع دفاعی جناح شرقی شهر بصره انجام می‌گیرد، لذا مرحله سوم عملیات با هدف آزادسازی خرمشهر، با به کارگیری دو قرارگاه فتح و نصر، طرح‌ریزی شد و در ساعت 22 شامگاه یکشنبه 19 اردیبهشت 1361 به اجرا درآمد. حضور پر شمار نیروهای زرهی دشمن در منطقه شمال دشت شلمچه و همچنین، خستگی روزافزون نیروهای عمل کننده ایرانی مانع از پیشروی اساسی در این مرحله شد، لذا نیروهای خودی پس از مقداری پیشروی، در سه کیلومتری شلمچه متوقف شدند.

سرهنگ ستاد «رضا الصبری»؛ افسر رابط اطلاعات سپاه سوم نیروی زمینی ارتش عراق، در خاطرات خود پیرامون مرحله سوم عملیات الی‌بیت‌المقدس می‌نویسد:

«... در تاریخ دهم مه 1982،[20 اردیبهشت 1361] ایرانی‌ها، عملیاتی را از محور شلمچه ـ خرمشهر آغاز کردند. هدف آن ها، نابودی قوایی عراقی مستقر در محور مذکور بود تا زمینه ورودشان به خرمشهر را هموار سازند.

شب بسیار سردی بود. زمین، پوشیده از اجساد سربازها و تانک‌های سوخته بود. موقعیت ایرانی‌ها، از نظر امنیتی خوب نبود و وضعیت جغرافیایی مناسبی نداشتند. از طرف دیگر، اطلاعات و استخبارات ما دارای وضعیتی بسیار عالی بود و موقعیت دفاعی بسیار محکم و اخبار دقیق درباره استعداد نظامی ایرانی‌ها در منطقه و تعداد نیروهای آن ها و حجم پشتیبانی و نیروهای کمکی و هدف عملیات‌شان را به ما گزارش کرده بودند. از همه مهم‌تر حتی زمان دقیق عملیات را می‌دانستیم. نبرد بسیار سنگین و سختی در محور شلمچه ـ خرمشهر در گرفت و تانک‌های ما و ایرانی‌ها درگیر جنگی رویارو شدند. ما در این نبردها بعضی مواقع، از گازهای خفه‌کننده نیز استفاده می‌کردیم. تنها هدف ایرانی‌ها، بیرون راندن قوای عراق از سرزمین‌شان بود.»

حسن محمدی؛ امدادگر بسیجی گردان حبیب‌بن‌مظاهر در تشریح این مرحله از عملیات گفته است: 

«... خدا می‌داند که مبارزه‌ی انسان با تانک در روشنی روز چقدر تلفات دارد و ما آن روز شهدای زیادی دادیم. زمین‌گیرمان کرده بودند؛ اما با توکل به خدا روحیه می‌گرفتیم و مقاومت می‌کردیم. تانک‌ها هر لحظه جلوتر می‌آمدند و مهمات ما هم در حال تمام شدن بود. ما بودیم و تانک‌ها. من در این عملیات، امدادگر عملیاتی بودم. با هر شلیک تانک عراقی‌ها، چند نفر روی زمین می‌افتادند. تا می‌رفتم جراحتِ یکی را ببندم، آن یکی صدایم می‌کرد. کوله‌ام پر از وسایل دارویی و امداد بود و همین سنگینی کوله اذیتم می‌کرد.

در یک لحظه، رزمنده‌ای را دیدم که مقابل عراقی‌ها می‌جنگید. آن ها تیری به سینه‌اش زدند. گفت: «یا زهرا» و پیچ خورد. همین‌طور که می‌پیچید، گلوله بارانش کردند. از پهلو، از پشت، از سینه، به او رگبار بستند و چند خشاب در بدن او خالی کردند. او در حالی که ذکر «یا زهرا» می‌گفت، با سر در سراشیبی خاکریز افتاد و به پایین غلتید.

دوستم علی مجروح شد. داشتم به طرفش می‌دویدم که ناگهان رگبار گلوله کنار پایم را جارو کرد و من به زمین افتادم و نتوانستم به سمت علی بروم. در این حال، دیدم که لوله‌ی تانک به طرف علی شلیک کرد. همه‌جا را غبار گرفت. در یک لحظه علی را دیدم که به هوا بلند شد؛ به آن طرف خاکریز افتاد و دیگر او را ندیدم.

در اثر شلیک این گلوله‌ی تانک، من هم به شدت مجروح شدم و استخوان‌هایم بدجور شکست. کوله‌پشتی‌ام یک طرف افتاد و خودم طرف دیگر.

همین‌طور که افتاده بودم، دیدم گلوله‌ای به پیشانی آر.پی.جی‌زن ما خورد و او در دَم به شهادت رسید. کمک او که کوله‌ی آر.پی.جی هم پشتش بود، رفت قبضه‌ی آر.پی.جی را برداشت. تا خواست شلیک کند، با گلوله‌ی کالیبر 75 تانک زدند به کمرش. کوله‌ی آر.پی.جی آتش گرفت و او با بدن آتش‌گرفته شروع به دویدن کرد. آنگاه با فریاد «  یا حسین... یا حسین» به زمین افتاد و به آسمان پر کشید.

نبرد آن روز ما، نابرابر تن با تانک بود. از شدت مجروحیت، دیگر نمی‌توانستم تحرکی داشته باشم. همان‌جا پشت خاکریز لم دادم. حالم داشت بد می‌شد. دیگر به سختی می‌توانستم اطرافم را ببینم که شلیک تانک تیـ 72 مرا چندین متر پرتاب کرد و بعد از آن ... دیگر چیزی نفهمیدم.                        

... ساعت چند بود. نمی‌دانم. در حالی که احساس می‌کردم سرم را آتشی می‌سوزاند، قدری به خود آمدم. دیدم یک عراقی با دو دست، مچ پاهایم را گرفته و به دنبال خودش کشان کشان می‌برد و فریاد می‌زند: طبیب، طبیب (دکترـ  دکتر). چون نشان هلال احمر روی سینه‌ام بود، سرباز عراقی فکر می‌کرد من پزشک هستم.

با اینکه دنده، مچ پا و دست‌هایم شکسته بود، ولی دردِ چندانی احساس نمی‌کردم. ناگاه صدای عجیبی توجه‌ام را جلب کرد: تاپ، تاپ، تاپ! صدای خفه‌ی ترکیدن چیزی بود. همان‌طور که سرباز عراقیی مرا روی زمین می‌کشید، سرم را برگرداندم و دیدم تانک‎‌های عراقی، دارند از روی جمجمه‌های اجساد شهدای ما حرکت می‌کنند. 


گزارش روز به روز تا فتح      
گزارش روز به روز تا فتح

شهید احسان الله قاسمیه؛ فرمانده گردان امیرالمومنین(ع)

گزارش روز به روز تا فتح

شهید احمد سلیمانی؛ فرمانده گردان فتح، نفر اول از چپ.

گزارش روز به روز تا فتح

شهید حسین اسلامیت؛ فرمانده گردان حبیب بن مظاهر در مرحله سوم عملیات الی بیت المقدس.
گزارش روز به روز تا فتح

شهید علی اصغر بشکیده؛ فرمانده گردان عمار یاسر.

گزارش روز به روز تا فتح

شهید احمد بابایی فرمانده گردان مالک اشتر

*تا توکل‌تان چقدر باشد

به این ترتیب، خرّمشهر برای طرفین جنگ اهمیت حیاتی پیدا کرد؛ یعنی در دست داشتن خرّمشهر در حکم خروج رقیب از صحنه نبرد بود. از این‌سو، وضعیت یگان‌های خودی که در درگیری‌های چند روزه به شدت آسیب دیده بودند، کار تصمیم‌گیری را برای فرماندهان ایرانی مشکل می‌کرد. فرماندهان به دنبال روزنه امیدی می‌گشتند تا با تمسک به آن، تصمیم نهایی را بگیرند و تیر آخر را که همان یافتن طرح آزادسازی خرّمشهر بود، شلیک کنند.

محمّدابراهیم همّت، وضعیت آن ایام را این‌گونه تشریح می‌کند:

وقتی عراق خرّمشهر را اشغال کرد، مستشاران روسی و آمریکایی به پیشنهاد صدّام، طرح بیست ‌ساله دفاع از خونین‌شهر را طرح‌ریزی و اجرا کردند و در این طرح، میادین وسیع مین، احداث کانال‌ها و خندق‌هایی در دور شهر و تمام پیش‌بینی‌های بازدارنده برای ادامه اشغال خرّمشهر انجام شده بود؛ به طوری که سه رده خاکریز (دژ اول، دژ دوم و خاکریز مارد از کارون تا جاده آسفالت اهواز‌ـ‌خرّمشهر) و از جاده آسفالت تا شلمچه هم یک خاکریز ممتد شرقی ‌ـ‌ غربی احداث کرد.

همین استحکامات سبب شده بود که دشمن حتی احتمال از دست رفتن خونین‌شهر را به مخیله‌اش راه ندهد؛ چرا که پشت او گرم بود به این استحکامات و نیروهایی که در شهر چیده بود. فقط در اطراف کانال دور خونین‌شهر، دشمن با هفده گردان پیاده –غیر از گردان‌های تانک‌اش حفاظت می‌کرد. از این‌رو، تصور سقوط شهر هم به مغز عراقی‌ها خطور نمی‌کرد.

برادران عزیز، بسیجیان باایمان!

به خدمت شما عرض کنم که در آن وضعیت بحرانی، بعد از آن همه درگیری، دیگر مغزها خسته شده بود! یعنی برای مراحل بعدی عملیات الی بیت‌المقدس هیچ‌کدام از فرماندهان نمی‌دانستند چه تصمیمی بگیرند. با آن شرایطی که پیش آمده بود، تردید داشتند که آیا داخل خونین‌شهر بشوند یا نشوند؟ از طرف دیگر؛ چون تلفات داده بودیم، کیفیت نیروهایمان به شدت افت کرده و همین امر باعث شده بود که همه ما دودل شویم که آیا به داخل خونین‌شهر برویم یا نرویم؟ اگر برویم، آیا ضربه نخواهیم خورد؟ دیگر هیچ‌کس قدرت تصمیم‌گیری نداشت. تا این‌که قرار شد برادران عزیزمان محسن رضایی و صیّاد شیرازی به محضر حضرت امام شرفیاب بشوند. این دو برادر خدمت امام رسیدند و به ایشان عرض کردند که ورود به خرّمشهر دارای چنین سختی‌هاست. ما هرچه پیش‌بینی می‌کنیم، می‌بینیم نیروی ما برای اجرای مرحله نهایی عملیات کافی نیست. استحکامات دشمن فوق‌العاده زیاد است و ما نمی‌توانیم به او حمله کنیم؛ ولی باز در عین حال قادر به تصمیم‌گیری نهایی هم نیستیم. شما نظر بدهید که ما چه باید بکنیم؟ حمله بکنیم یا نکنیم؟

تمام این صحبت‌ها را که مطرح کردند، امام در جواب آنها فرمودند: «تا توکل‌تان چقدر باشد!»

در این لحظه برادران ما –رضایی و صیّاد شیرازی‌ـ‌ دیگر ننشستند و سریع حرکت کردند به سمت جنوب؛ کل فرماندهان لشکرها و تیپ‌ها را احضار کردند و به آنها گفتند ما مسائل و مشکلات‌مان را با امام مطرح کردیم و ایشان در جواب ما فرمودند: «تا توکل‌تان چقدر باشد!»

این موضوع در روحیه برادرها خیلی تأثیر گذاشت و باعث شد تا آنها با توکّل به خدا، خودشان را برای اجرای مرحله نهایی عملیات آماده کنند.

*خرمشهر؛ بالش بصره

حالا دیگر آزادسازی خرمشهر برای ایرانی‌ها یک هدف و ادامه اشغال آن از سوی نیروهای بعثی هم هدف آنها شده بود. به همین خاطر علاوه بر دستورهای سازمانی که به فرماندهان عراقی ابلاغ می‌گردید، واحد «توجیه سیاسی» فرماندهی نیروهای قادسیه نیز در پیام‌های آتشین خود، نیروهای عراقی را به دفاع از خرّمشهر؛ که آن را به مثابه «بالشی برای تکیه بصره» می‌دانستند، تشویق می‌کردند. برای نمونه در سند ذیل آمده است:

به: همه رزمندگان مستقر در محمّره [خرّمشهر]

برای شهری که هم‌اینک از آن در مقابل حملات دشمن وحشی دفاع می‌کنید، ارزشی والا در جان همه عراقی‌های بزرگوار و همه اعراب وجود دارد.

پس آزادسازی این شهر از دست نژادپرستان مجوس توسط شما، نقطه عطفی تاریخی در حیات این شهر و ساکنان آن است. همانا قهرمانی‌هایی که شما و برادران همرزم شما بدان دست یافته‌اید، ناشی از اصرار و پایداری شما در حفظ هدف‌هاست؛ هرچند که قربانی‌ها در این راه زیاد باشند. همانا زمین محمّره [خرّمشهر] آغشته به خون شهدای پاک و عزیز ما، به جهت شستن لکه‌های ننگی است که دشمن، در این شهر بر جای نهاده است.

امروز ارواح و خون شهیدان پاکبازی که به جهت راندن دشمن از این شهر قالب تهی کرده‌اند، شما را به خود می‌خواند تا به عهدی که با خویشتن و شهیدانتان بسته‌اید، پایدار بمانید و چون کوه بلند؛ در حفظ شهر از باد زردی که منطقه را قبل از آزادسازی شما آلوده می‌ساخت، باقی بمانید. بدانید که دفاع از محمّره [خرّمشهر] و حومه آن، مانند دفاع از بغداد و حومه آن و دفاع از همه شهرهای عزیز عراق است و برای این، اعتبار سیاسی و روحی و نظامی است. این رمز قهرمانی‌ها و شجاعت‌ها و فداکاری‌ها است... برای محمّره [خرّمشهر] حالتی پیش آمده است که در جان همه رزمندگان و همه عراقی‌ها عزیز گشته است و این شهر، حکم بالشی را دارد که بصره بر آن آرمیده است. یا همان‌گونه که رئیس‌جمهور و رهبر؛ صدّام حسین، در نامه‌اش به فرمانده سپاه چهارم گفته است؛ «همانا بصره بدون محمّره [خرّمشهر] امنیت و استقرارش مورد تهدید است.»

پس بدانید که لب خندان عراق قهرمان [یعنی بصره] مورد هدف همه گونه آتش توپخانه دشمن واقع خواهد شد و او درصدد انتقام از آن چیزی برخواهد آمد که با دستان شریف شما و با ضربات قاطع و کوبنده‌تان کسب شده است و خدا نکند که دشمن به نیّت خود دست یابد که در این صورت، دروازه‌های نکبت بر روی عراق نه تنها به سبب باز پس‌گیری محمّره [خرّمشهر] به وسیله دشمن، بلکه به خاطر انعکاس آن در میان ملت‌مان و امت‎‌مان باز خواهد شد. محمّره [خرّمشهر] برای شما در حکم مردمک چشم است. پاسدار آن باشید و این شعار را نصب‌العین خود قرار دهید که دشمن از محمّره [خرّمشهر] عبور نخواهد کرد، مگر آنکه از روی اجساد ما بگذرد؛ خدا نکند. و این وفای به عهدی است که با شهدای بزرگوار بسته‌اید؛ با شهدایی که چشم‌شان آرام بر هم نهاده شده، با این امید که شما فرزندان صالح، از پس آنهایید.

اینک که دشمن درصدد اجرای نیّات پلید خویش است، باید درس خوبی به او داد؛ زیرا او اینک تنها محمّره [خرّمشهر] را در نظر ندارد؛ بلکه می‌خواهد پیروزی‌های بزرگ ما را از بین ببرد. باید خسارات جانی هرچه بیشتری به او وارد کنیم. باید محمّره [خرّمشهر] را اسباب فرسایش تدریجی نیروهای دشمن قرار دهیم و باید اطراف و حومه آن را مقبره ستیزه‌جویان کنیم.
گزارش روز به روز تا فتح

*خدایا مرگ حاج‌احمد را برسان

متوسّلیان، علی‌رغم وضعیت نامناسب جسمانی ناشی از مجروحیت، گه‌گاه در جمع نیروهای گردان‌ها حاضر می‌شد و برای نیروهای بسیجی در خصوص ضرورت حضور آنها در منطقه و لزوم انجام عملیات نهایی جهت آزادسازی خرّمشهر سخنرانی می‌کرد. او چنان با هیجان و گرم صحبت می‌کرد که بعد از صحبت‌هایش کسی به خود اجازه نمی‌داد حرفی از رفتن بزند. یکی از همان حضار در خصوص تأثیر کلام وی، با اشاره به سخنرانی متوسّلیان در روز پنج‌شنبه سی‌ام اردیبهشت 1361 می‌گوید:

... حاج احمد با همان عصایی که زیر بغل داشت، آمد روی چهارپایه ایستاد و پشت میکروفن قرار گرفت. لحظه‌ای در سکوت، با دقت به چهره‌های بچّه‌ها نگاه کرد و بعد گفت:
برادران! ما وقتی که از تهران آمدیم، قول دادیم تا خرّمشهر را از دست دشمن نگیریم، بازنگردیم. الان دشمن حالت انفعالی پیدا کرده است. ان‌شاءالله با انجام مرحله بعدی این عملیات، ضربه محکمی به او وارد می‌آوریم و با در دست گرفتن ابتکار عمل در جبهه، کار دشمن را تمام و خرّمشهر را آزاد خواهیم کرد.

برادران! تا به حال چندین بار از قرارگاه به تیپ ما دستور داده‌اند که بکشید عقب؛ ولی ما این کار را نکردیم؛ چون می‌دیدیم که روحیه شما خیلی بالاست و با آن‌که هر لحظه امکان دارد ارتش عراق شما را مورد حمله گازانبری قرار بدهد، با این حال شما خوب مقاومت می‌کنید. دشمن با این همه پاتکی که کرده، حتی نتوانسته یک قدم جلو بیاید. در شرایطی که ما قصد داریم تا چند روز دیگر خرّمشهر را آزاد کنیم، شنیده‌ام بعضی‌ها حرف از مرخصی و تسویه زده‌اند.

بابا! ناموس شما را برده‌اند (مقصود حاجی، خرّمشهر بود)! همه‌چیز شما را برده‌اند! شما می‌خواهید بروید تهران چه کار کنید؟ همه حیثیت ما اینجا در خطر است. شما بگذارید ما برویم با آب شط‌العرب وضو بگیریم و نماز فتح را در خرّمشهر بخوانیم؛ بعد که برگشتیم، خودم به همه تسویه می‌دهم.

الان وضع ما عین زمان امام حسین(ع) است. روز عاشورا است! بگذارید حقیقت ماجرا را بگویم. ما الان دیگر نیروی تازه نفس نداریم. کل قوای ما در این زمان، فقط همین شماها هستید و دشمن هم از این مسأله اطلاع ندارد.

در مرحله بعدی عملیات، با استفاده از شما می‌خواهیم خرّمشهر را آزاد کنیم. مطمئن باشید اگر الان نتوانیم این کار را انجام بدهیم، هیچ‌وقت دیگر موفق به انجام آن نخواهیم شد.

بسیجی‌ها! شما که می‌گویید اگر ما در روز عاشورا بودیم، به امام حسین(ع) و سپاه او کمک می‌کردیم، بدانید امروز روز عاشورا است. به خدا قسم من از یک یک شما درس می‌گیرم. شما بسیجی‌ها برای من و امثال من در حکم استاد و معلم هستید. من به شما که با این حالت در منطقه مانده‌اید، حجتی ندارم. می‌دانم که تعداد زیادی از دوستان شما شهید شده‌اند. می‌دانم بیش از بیست روز است دارید یک ‌نفس و بی‌‌امان در منطقه می‌جنگید و خسته‌اید و شاید در خودتان توان لازم برای ادامه رزم را سراغ ندارید؛ ولی از شما خواهش می‌کنم تا جان در بدن دارید، بمانید تا شاید به لطف خدا در این مرحله بتوانیم خرّمشهر را آزاد کنیم...»

در آخر صحبت‌هایش، در حالی که اشک از چشمانش سرازیر شده بود، دست‌هایش را رو به آسمان بلند کرد و گفت:
خدایا! راضی نشو که احمد متوسّلیان زنده باشد و ببیند ناموس ما، خرّمشهر ما، در دست دشمن باقی مانده. خدایا! اگر بنا بر این است که خرّمشهر در دست دشمن باشد، مرگ احمد متوسّلیان را برسان!                

*پیش به سوی خرمشهر

پیشروی نیروهای تیپ 27 محمّد رسول‌‌الله(ص) از نقطه رهایی به سمت اهداف تعیین ‌شده آغاز شده بود و همّت و شهبازی، در تماس بی‌سیم با متوسّلیان، ضمن ارایه گزارش قدم به قدم مراحل پیشروی، سرگرم هدایت واحدهای تحت امر خویش بودند.

همّت دم به دم در تماس با فرماندهان چهار گردان تحت امر محور خود، آخرین وضعیت پیشروی آنان را کنترل می‌کرد. از دیگرسو، شهبازی نیز به سان مراحل پیشین عملیات، بر چند و چون پیشروی پنج گردان تحت امر خود نظارت داشت.

بدین‌تربیت، مرحله پایانی عملیات الی بیت‌المقدس در ساعت بیست و دو و سی و پنج دقیقه شامگاه یکشنبه اول خرداد 1361 با رمز «یا محمّد بن عبدالله(ص)» و با هدف محاصره و آزادسازی خرّمشهر آغاز شد.

فرمانده تیپ 27 محمّد رسول‌الله(ص)، در توصیف آخرین مرحله عملیات الی بیت‌المقدس می‌گوید:

... ظرف چهل و هشت ساعت باقیمانده تا زمان شروع مرحله‌ آخر عملیات، توانستیم مسیری را برای وارد عمل کردن برادرانمان پیدا کنیم. این مسیر، گذرگاهی در حاشیه جاده خاکی بود که بین آن با میدان مین دشمن، فقط یک متر و نیم فاصله وجود داشت.

هنگام آغاز حمله، از همین مسیر یک و نیم متری استفاده شد و دو گردان از تیپ ما ـ گردان‌های بلال و انصار حضرت رسول(ص)‌ـ‌ از همین قسمت عبور داده شد. در این قسمت، تیربارهای دشمن که بر روی خاکریز «سیل‌بند» مستقر شده بودند، به راحتی قادر بودند مجال هرگونه فعالیتی را از ما بگیرند. دشمن، مواضع خود را در آنجا بسیار محکم کرده بود و راه پیشروی ما را از هر جهت سد می‌کرد؛ روی همین اساس، وقتی آتش بی‌امان تیربارهای دشمن ـ‌که از نوع توپ‌های ضدهوایی دولول 23 میلی‌متری و چهارلول شیلیکا بودند و عراق از آنها به عنوان تیربار ضد نفر استفاده می‌کردـ سدّ راه برادرهای ما شد، معاون اوّل گردان بلال حبشی به نام برادر «ناصر صالحی» که معاونت واحد عملیات سپاه پاوه را هم به عهده داشت، رو کرد به سمت سایر رزمندگان. بلی، رو کرد به سایر برادرها، مشتی خاک را از زمین برداشت و گفت: برادرها، حرکت کنید. مگر نمی‌بینید امام زمان(عج) با شماست و دارد روی این خاک‌ها راه می‌رود؟

از قرار، آن برادرها مقداری سستی به خرج ‌دادند. وقتی ناصر صالحی تعلّل و تردید آنان را مشاهده کرد، ضامن سه نارنجک را کشید و به دو، خود را به خاکریز سیل‌بند زد و هر سه نارنجک را به طرف تیربار دشمن انداخت که همزمان، مورد اصابت گلوله‌های آن تیربار قرار گرفت؛ ولی با انفجار آن سه نارنجک، تیربار دشمن را هم از کار انداخت. خودش شهید شد؛ ولی آن دژ مستحکم دشمن بر روی سیل‌بند، با خون همین شهید عزیزمان درهم شکسته شد و راه برای پیشروی سایر برادرها باز گشت و سرانجام به حول و قوه الهی، برادران ما به کنار جاده آسفالت خرّمشهر‌ـ ‌شلمچه رسیدند.

جعفر جهروتی‌زاده؛ فرمانده گردان تخریب تیپ 27 محمدرسول‌الله(ص) پیرامون نقش شهید محمود شهبازی در این مرحله از عملیات گفته است:

«... شب یکم به دوّم خرداد 1361 طبق دستور حاج‌احمد متوسّلیان، تعدادی نیرو در اختیار من گذاشته شد تا در صورت مقاومت دشمن در هر یک از دو محور عملیاتی تحت امر قرارگاه نصرـ 2، بتوانیم از این نیروها برای شکستن خط استفاده کنیم.

حالا به قول آدم‌های معقول؛ عقربه‌های ساعت یک بامداد یکشنبه دوّم خرداد 1361 را نشان می‌داد که از طریق مکالمات بی‌سیم، صدای حاج محمود شهبازی را می‌شنیدم که به فرماندهان گردان‌های عمل‌کننده دستور پیشروی و محاصره‌ی خط دشمن را می‌داد. صحبتهایش روحیه‌بخش و امیدآفرین بود. مدام با آیات و احادیثی که پشت بی‌سیم قرائت می‌کرد، نیروها را تشویق به مقاومت می‌کرد. در آن شرایطی که دشمن دیوانه‌وار از طریق توپ‌های ضدهوایی مستقر بر روی سیل‌بند عرایض کلّ مسیرهای عبوری نیروهای ما را زیر آتش درو گرفته بود، تنها چیزی که باعث می‌شد تا هم‌چنان پیش برویم و از دشمن نهراسیم، همین رجزخوانی‌های باشکوه حاج محمود شهبازی از پشت بی‌سیم فرماندهی محور سلمان بود.

وضعیت عملیات به مرحله‌ای رسیده بود که حاج‌محمود ترجیح داد تا هدایت نیروها را مستقیماً و از طریق حضور در صحنه‌ی نبرد ادامه بدهد. ساعت یک یا دو بامداد دوّم خرداد 1361 بود، من در فاصله‌ی کوتاهی با سنگر حاج محمود در حال حرکت بودم که ابتدا صدای گلوله‌ی کاتیوشا را شنیدم. بعد از این‌که گرد و غبار ناشی از این شلیک دشمن فرو نشست، دیدم یکی از بچه‌ها به سر و صورت خود می‌زند و با فریاد می‌گوید:

ای وای؛ برادر شهبازی شهید شد!

برگشتم به سمت حاج‌محمود، دیدم به صورتِ پهلو روی زمین افتاده و حرکتی نمی‌کند.                        

*مهتاب خین

حسین همدانی که پس از بهبودی نسبی با دو عصا زیر بغل به منطقه برگشته بود‌، ماجرای شهادت محمود شهبازی را این‌گونه روایت می‌کند:

قدری که گذشت‌، حاج همّت هم دلشوره پیدا کرد و گفت‌: عجیب است‌، حاج شهبازی با ما تماسی ندارد. من می‌روم ببینم کجا رفته. از مقر نصر 2 رفت سمت سنگر آقای شهبازی. دقایقی بعد که برگشت، دیدم با یک شتاب عجیبی از کنار من گذشت‌، رفت پای بی‌‌سیم و پشت به من‌، گوشی به دست‌، مشغول مکالمه با گردان‌های محور محرّم شد. 

فکر می‌کنم وقتی به آنجا رفت‌، از شهادت محمود مطلع شد‌، منتها در مراجعت‌، چون دلش رضا نمی‌داد مرا در جریان بگذارد‌‌، دوید پشت بی‌‌سیم‌، که هم سَرِ خودش را گرم کند‌، هم من برای سین‌جیم کردن او درباره‌ حاج محمود‌، مجالی پیدا نکنم. به رغم این اوصاف‌، آن غبار کدورتی که چهره‌ حاج همّت را پوشانده بود و صدایش که قدری می‌لرزید، نشان می‌داد باید اتفاقی افتاده باشد. 

در همان لحظه دیدم آقای محمودزاده‌، وارد قرارگاه نصر 2 شد. خیلی فرسوده به نظر می‌‌رسید. مرا صدا زد و گفت: بیا برویم سنگر بغل‌دستی‌، لازم است مطلبی را به تو بگویم. به زحمت از جا بلند شدم‌، عصاها را زدم زیر بغل و دنبال ایشان‌، رفتم داخل سنگری که مجاور سنگر حاج همّت واقع شده بود. گفتم: در خدمتیم. دیدم می‌‌گوید: خب‌، چطوری آقای همدانی‌، وضع پایت چطور است؟ یکّه خوردم که این چه سؤالهایی است ایشان دارد از من می‌‌پرسد؟ آخر ما روز قبل‌، همدیگر را در انرژی اتمی دیده بودیم و همه‌ این سؤالها را آنجا از من پرسیده بود و جواب مفصّل آنها را هم به او داده بودم. این شد که در جواب گفتم: برادر محمودزاده‌، شما مرا اینجا نیاوردی که حال مرا بپرسی؛ قصّه چیست؟ تک‌سرفه‌ای کرد و در حالی که جَهد می‌‌کرد نگاهاش با نگاه من تلاقی نکند‌، گفت: ببین برادر همدانی؛ جنگ است دیگر. توی همین عملیات‌، از روز اوّل تا به الآن‌، خودت دیدی چه بچّه‌‌های گلی را از دست دادیم. محسن وزوایی رفت‌، حسین قُجه‌ای رفت‌، احمد بابایی‌، عبّاس شعف و... خلاصه‌، همه‌ ما، باید این راه را برویم. درست است که عده‌ی زیادی شهید و مجروح و مفقود شده‌اند‌، ولی بحمدالله‌، عملیات تا الآن با قوّت ادامه پیدا کرده و کلّ ملّت منتظر هستند این مرحله‌ی آخر هم تمام بشود‌، تا آزادی خرمّشهر را‌، جشن بگیرند. 

او داشت همینطور مقدّمه‌چینی میکرد که یک لحظه‌، حرفاش را بریدم و گفتم: برادر محمودزاده‌، برای شهبازی اتفاقی افتاده؟ قدری مکث کرد و گفت: انگار مجروح شده. با خودم گفتم، اگر محمود زخمی شده بود که دیگر دادنِ خبرِ آن‌، به این همه مقدّمه‌چینی نیاز نداشت. یک کلام‌، توی همان سنگر حاج همّت‌، این آقا می‌‌گفت محمود مجروح شده و خلاص. این شد که گفتم: برادر محمودزاده‌، بگذار خیال تو را راحت کنم. سرشب که نماز مغرب و عشاء را با شهبازی خواندم‌، قشنگ مشخص بود او دیگر اینجایی نیست. تمام وجودش رفته بود آن‌طرف پرده. من این مطلب را همان لحظات‌، با چشم خودم دیدم. پس اینقدر خودت را عذاب نده‌، اگر شهید شده‌، راحت باش و همین را به من بگو. او گفت: بله‌؛ محمود شهید شده. پرسیدم: چطوری؟ گفت: کنار سنگرش‌، بر اثر انفجار کاتیوشا‌؛ در دَم به شهادت رسید. گفتم: الآن جسدش کجا است؟ گفت: تا چند دقیقه پیش‌، جسد را پتوپیچ‌، گذاشته بودیم داخل سنگرش. بچّه‌های امدادگر که آمدند‌، گفتیم سریع و بی‌سروصدا‌، آن را به عقب تخلیه کنند. 

دوتا عصا را زدم زیر بغل و راه افتادم. پرسید: کجا با این عجله؟ جوابی برای سؤال آقای محمودزاده نداشتم. از سنگر که خارج شدم‌، زیر نور مهتاب‌، فاصله‌ کوتاه بین آنجا تا آن سنگر را‌، عصازنان طی کردم. کنار سنگر که رسیدم‌، دیدم اسماعیل شکری‌‌موحّد‌، دو زانویش را محکم در بغل گرفته و یک گوشه مچاله شده. همانطور که چمباتمه نشسته بود‌، سرش را بلند کرد و زل زد توی چشم‌های من. صورتش خیس اشک بود و از شدّتِ بُغضِ در گلو مانده، چانه‌ا‌‌ش بی‌‌اختیار می‌‌لرزید. نمی‌‌دانم در آن لحظات‌، این چه صبری بود که خدا به من داد. حتّی نَمِ اشکی هم به چشمهایم نیامد. برگشتم از بچّه‌هایی که دور من حلقه زدند، پرسیدم: کجا شهید شد؟ مرا بردند دویست متر جنوبی‌‌تر از محلّ آن سنگر و زمین را نشانم دادند. 

زیر نور رنگ پریده‌ مهتاب‌، قیفِ انفجارِ به جا مانده و زمینِ سوخته و زیر و زِبَر شده‌ اطرافش را دیدم. کاملاً مشخص بود که موشک کاتیوشا‌، با چه ضربِ مهیبی آنجا فرود آمده. چند قدمی کنارتر، در یک گودالِ کوچک‌، خون زیادی جمع شده بود. به زحمت خم شدم‌، کفِ دست راستام را جلو بردم و زدم به لُجه‌ی خونِ سرخ محمود شهبازی و بعد‌، دستِ خون‌آلودم را‌، با تمام عشقی که به این برادر سفر کرده داشتم‌، کشیدم به سر و صورتم. به آسمان نگاه کردم. قرص ماه‌، بالای سرم ایستاده بود.  
گزارش روز به روز تا فتح

....دست خون آلودم را، با تمام عشقی که به این برادر سفر کرده داشتم، کشیدم به سر و صورتم.....

گزارش روز به روز تا فتح


پیکر دانشجوی شهید محمود شهبازی؛ جانشین تیپ27 محمد رسول الله(ص)

گزارش روز به روز تا فتح


شهید ناصر صالحی؛ معاون گردان بلال حبشی در مرحله پایانی عملیات الی بیت المقدس.

*با گرای گلدسته

نصرت‌الله محمود‌زاده از نقش حماسی شهید احمد کاظمی و یاران بسیجی‌‌اش در لشکر 8 نجف اشرف در مرحله‌‌ی پایانی نبرد الی‌بیت‌‌المقدس اینگونه یاد می‌کند.

«... احمد کاظمی بی‌‌تاب بود. مرحله پایانی عملیات الی‌‌بیت‌‌المقدس که در شامگاه دوّم خرداد 1361 شروع شد‌، اولین تیپی که در محدوده‌‌ «قرارگاه عملیاتی فتح» عمل کرد‌، تیپ 8 نجف اشرف بود. باید از شلمچه به سمت پل نو می‌‌رفتند تا ارتباط یگان‌‌های بعثی مستقر در خرمشهر را قطع کنند. احمد آقا خودش جلودار تیپ شده بود. در مجاورت او‌، احمد متوسّلیان‌؛ تیپ 27 محمد‌رسول‌الله(ص) از «قرارگاه عملیاتی نصر» را فرماندهی می‌کرد و سمت دیگرش‌، تیپ14 امام حسین(ع) به فرماندهی حسین خرّازیی‌، وارد عمل شده بود.

بعثی‌‌ها هنوز پشت دژ خرمشهر با استعداد هفده گردان نیرو، مقاومت می‌کردند. چند گردان پیاده ـ مکانیزه و نیرو مخصوص دشمن به سمت جادّه حرکت کردند.

آتشی که روی جادّه هدایت می‌شد‌، شدید بود. نبرد در فاصله کمی بین ایران و عراق درگرفت. احمد کاظمی به خاکریزی رسید که از روی آن‌، بعثی‌‌ها با تیربار‌، بسیجی‌‌ها را زیر رگبار گرفته بودند. هلیکوپترهای سپاه سوّم ارتش بعث‌، در حال نجات فرماندهان عالی رتبه بعثی مستقر در خرمشهر بودند. احمد کاظمی خود را در چند قدمی فتح خرمشهر دید. اگر آن خاکریز را از چنگ دشمن بیرون می‌آوردند‌، می‌‌توانستند وارد اولین خیابان شهر شوند. متوجه شد یک نفر پشت تیربار گرینوف قرار گرفته و مدام به سمت بعثی‌ها شلیک می‌‌کند‌، احمد به سمتش رفت. تیربارچی ریز نقش‌، حسین خرّازی بود. در همین لحظات‌، از طریق بی‌سیم‌، خبر شگفت‌آوری دریافت شد: احمد متوسّلیان و بچه‌های او، آخرین پاتک تیپ10 زرهی دشمن را، که با هدف شکستن حلقه‌ محاصره‌ی شهر‌، از طریق جادّه مواصلاتی شلمچه ـ خرمشهر آغاز شده بود‌، با اقتدار در هم شکستند. راه تقویت حضور دشمن در شهر‌، یا دست کم فرار بدون دردسر از آن‌، بسته شد. آخرین ارکانِ مقاومت عناصر خصم‌، در حال فرو ریختن بود. خرّازی نگاهی به او انداخت و با آن لبخند دلنشین خودش گفت: «دیگر تمام شد ، احمد آقا.»

احمد از دور دست‌، گلدسته‌‌ی «مسجد جامع» را نظاره می‌کرد. اشک در چشم‌هایش حلقه زده بود. حسین در چهره‌‌اش خوانده بود که او چه حال و هوایی دارد‌، لبخندی زد و گفت : «‌شهر در انتظار ماست‌، بهتر است اولین نفر خودمان باشیم.»

سرانجام به دنبال شکست سنگین دشمن در دشت شلمچه و نهر خیّن‌، فرمانده سپاه سوم ارتش عراق‌؛ سرلشکر ستاد صلاح قاضی‌، سراسیمه و مستأصل دستور عقب‌نشینی نیروهای محاصره‌ شده خود را به داخل خاک عراق صادر می‌کند. سرهنگ ستاد نصّار الدلیمی فرمانده وقت هنگ 5 مکانیزه از تیپ 22 زرهی عراق‌، در کتاب خاطرات خود‌، درباره تبعات شکست در جبهه خرّمشهر می‌نویسد:

... پس از عملیات طاهری [‌الی بیت‌المقدس‌] در سال 1982 که طی آن نیروهای ایرانی موفق به باز‌پس‌گیری خرّمشهر شدند‌، یگان‌های تابع سپاه سوم ارتش عراق نیز مثل دیگر یگان‌‌ها‌، شکست سختی را متحمل شدند... درست زمانی که نیروهای ایرانی از هرسو خرّمشهر را احاطه کرده‌، به سمت شهر پیش می‌آمدند‌، فرمان عقب‌نشینیِ صادر شده از سوی سرلشکر ستاد صلاح القاضی‌؛ فرمانده سپاه سوم ارتش عراق‌، آخرین امید نفرات واحدهای تحت امرش را به یأس مبدّل کرد و آنان را واداشت تا برای گریز از مهلکه‌، چون مور و ملخ پا به فرار گذاشته‌، خود را به آب پرتلاطم اروندرود بسپارند‌؛ غافل از این‌که حتی بسیاری هم که شنا بلد بودند‌، نخواهند توانست خود را به آن سوی نهر برسانند. شمار زیادی از افراد‌، با فرو رفتن در میان موج‌های سهمگین اروند‌، به کام مرگ فرو رفتند و زمینه محاکمه صحرایی و اعدام فرمانده خود ـ سرلشکر قاضی‌ـ‌ را هموارتر ساختند.

صلاح‌‌قاضی در حالی قلبش آماج گلوله‌‌های افراد جوخه اعدام قرار گرفت که هنوز پنج مدال شجاعت اعطایی صدّام‌، روی سینه‌اش خودنمایی می‌کرد!

بدین‌ترتیب‌، خرّمشهر که در ساعت شانزده و سی دقیقه روز چهارم آبان ماه 1359 پس از سی و چهار روز مقاومت سقوط کرده بود‌، در پی پانصد و هفتاد و پنج روز اشغال‌، در ساعت یازده روز سوم خرداد سال 1361 طی مرحله پایانی عملیات الی بیت‌‌المقدس که کمتر از چهل و هشت ساعت (‌از آغاز حرکت برای محاصره) طول کشید‌، به دامن ایران بازگشت.
نیروهای ایرانی پس از ورود به شهر‌، ضمن حضور در مسجد جامع خرّمشهر‌، نماز شکر به جای آوردند. خبر پیروزی نیروهای مسلح انقلاب اسلامی ایران‌، موجی از شادی و سرور در کشور ایجاد کرد و مردم در خیابان‌‌ها به شادی و پخش شیرینی پرداختند.

حضرت امام خمینی‌؛ فرمانده کل قوای انقلاب اسلامی‌، در پی اعلام خبر آزادی خرّمشهر‌، پیامی به شرح ذیل خطاب به نیروهای مسلح و مردم ایران ارسال فرمود:

بسم‌الله الرحمن الرحیم

با تشکر از تلگرافاتی که در فتح خرّمشهر به اینجانب شده است‌؛ سپاس بی‌حد بر خداوند قادر‌، که کشور اسلامی و رزمندگان متعهد و فداکار آن را مورد عنایت و حمایت خویش قرار داد و نصر بزرگ خود را نصیب ما فرمود. این‌جانب با یقین به آن‌که «‌مَاالنَّصْرُ اِلّا مِنْ عندَالله» از فرزندان اسلام و قوای سلحشور مسلّح‌؛ که دست قدرت حق از آستین آنان بیرون آمد و کشور بقیه‌الله الاعظم ‌(‌ارواحنا لمقدمه الفداء‌) را از چنگ گرگان آدم‌خوار که آلت‌‌هایی در دست ابر‌قدرتان خصوصاً آمریکای جهانخوارند‌، بیرون آورد‌، ندای «الله‌اکبر» را در خرّمشهر عزیز طنین‌‌انداز کرد، پرچم پرافتخار «‌لااله‌الا‌الله» را بر فراز آن شهر خرّم که با دست پلید جنایتکاران غرب به خون کشیده شد و خونین‌شهر نام گرفت، تشکر می‌کنم و آنان فوق تشکر امثال من هستند. آنان به یقین مورد تقدیر ناجی بشریت و برپاکننده عدل الهی در سراسر گیتی ‌‌ـ روحی لتراب مقدمه الفداء‌‌ـ‌ می‌باشند. آنان به آرم «‌ما رَمَیتَ اِذ رَمَیت و لکِنَ‌‌اللهَ رَمیٰ» مفتخرند.

مبارک باد و هزاران بار مبارک باد بر شما عزیزان و نور چشمان اسلام، این فتح و نصر عظیم‌، که با توفیق الهی و ضایعات کم و غنایم بی‌پایان و هزاران اسیر گمراه و مقتولین و آسیب‌دیدگان بدبخت‌، که با فریب و فشار صدّام تکریتی ـ‌‌ این ابر جنایتکار دهر‌ـ‌ به تباهی کشیده شدند‌، سرفرازانه برای اسلام و میهن عزیز‌، افتخار ابدی هدیه آوردید. و مبارک باشد بر فرماندهان قدرتمند‌، که فرماندهان چنین فداکارانی هستند که ستاره درخشنده پیروزی‌‌های آنان بر تارک تاریخ‌، تا نفخ صور نورافشانی خواهد کرد. و مبارک باد بر ملّت عظیم‌‌الشأن ایران‌، این چنین فرزندان سلحشور جان بر کفی که نام آنان و کشورشان را جاویدان کردند. و مبارک باد بر اسلام بزرگ‌، این متابعانی که در دو جبهه جنگ با دشمنان باطنی و دشمن ظاهری‌، پیروزمندانه و سرافراز‌، امتحان خویش را دادند و برای اسلام سرفرازی آفریدند.

و هان ای فرزندان قرآن کریم و نیروهای ارتشی‌، سپاهی‌، بسیج‌، ژاندارمری‌، شهربانی و کمیته‌ها و عشایر و نیروهای مردمی داوطلب و ملّت عزیز‌، هشیار باشید که پیروزی هرچند عظیم و حیرت‌انگیز است‌، شما را از یاد خداوند که نصر و فتح در دست اوست‌، غافل نکند و «غرور فتح» شما را به خود جلب نکند که این آفتی بزرگ و دامی خطرناک است که با وسوسه شیطان به سراغ آدم می‌آید و برای اولاد آدم تباهی می‌آورد...

والسلام علی عبادالله الصالحین

روح‌‌الله الموسوی الخمینی

سوم خرداد 1361

موفقیت این عملیات حاصل فداکاری همه رزمندگان ارتشی‌، سپاهی‌، بسیج و جهادسازندگی شرکت کننده در نبرد‌، به ویژه ایستادگی و از جان گذشتگی حدود 6000 شهید و 24000 مجروح می‌باشد.                        

شادی ارواح طیبه شهدا صلوات


گزارش روز به روز تا فتح

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار