شهدای ایران shohadayeiran.com

جمله‌ای که من بعد از نشستن در جلسه از آقای بهشتی شنیدم این بود که گفتند: «این بار ما باید کاری کنیم که یک مهره آمریکا رئیس‌جمهور ما نباشد.» همین جمله را که گفتند آنجا منفجر شد.
آخرین جمله شهید بهشتی قبل از شهادتبه گزارش شهدای ایران؛ روایت جزئیات حادثه هفتم تیر ۱۳۶۰ ابعاد گوناگون تاریخی را بر نسل امروز هویدا می‌کند. حجت‌الاسلام مسیح مهاجری از اعضای وقت حزب جمهوری و از بازماندگان حادثه هفتم تیر در خاطرات خود به خوبی جزئیات این حادثه را روایت می‌کند.

حجت‌الاسلام مهاجری با اشاره به جلسات برگزار شده در روز هفت تیر می‌گوید: روز هفتم تیر سه جلسه برگزار شد. یکی جلسه هیأت اجرایی بود که عصر برگزار شد. بعد از آن تا مغرب جلسه شورای مرکزی تشکیل و بعد از نماز مغرب و عشا جلسه حزب با مسئولین سه قوه برگزار شد که همین سومین جلسه بود که منفجر شد و این فاجعه هفتم تیر در این جلسه بوجود آمد.

وی اضافه می‌کند: بعد از نماز جلسه سوم تشکیل شد. جلسه سوم همان جلسه سالن اجتماعات بود که مسئولین حزب و مسئولین قوای سه گانه معمولاً هر هفته شب‌های دوشنبه تشکیل می‌دادند. موضوع جلسه تورم بود ولی وقتی آقای بهشتی وارد جلسه شدند - چون بنا بود که ایشان در مورد تورم صحبت کنند- پیشنهاد شد که تورم را کنار بگذارند و [درباره موضوع دیگری صحبت کنند] که آن بحث تعیین نامزد حزب جمهوری اسلامی برای ریاست‌جمهوری آینده بعد از بنی‌صدر بود.

آخرین جمله شهید بهشتی

مهاجری آخرین جملات شهید بهشتی را اینگونه روایت می‌کند: من و آقای درخشان و آقای صادق اسلامی وارد جلسه شدیم که این دو نفر شهید شدند و من مجروح شدم. وقتی وارد جلسه شدیم آقای بهشتی مقداری از صحبت‌هایشان را کرده بودند. جمله‌ای که من بعد از نشستن در جلسه از آقای بهشتی شنیدم این بود که گفتند: «این بار ما باید کاری کنیم که یک مهره آمریکا رئیس‌جمهور ما نباشد.» همین جمله را که گفتند آنجا منفجر شد. در همان مرحله اول هم به شهادت رسیدند و کار اصلی که بمب کرد در واقع به شهادت رساندن ایشان بود.

بعد این انفجار سقف را پایین آورد و عده‌ای زیر سقف رفتند. یک مقدار هم ترکش‌ها از جمله ترکشی که آمد به طرف آخر سالن و به من خورد قسمت چپ صورت را متلاشی کرد و چشم چپ را از بین برد و بعضی‌های دیگر با همین ترکش‌ها یا زخمی‌شدند یا به شهادت رسیدند ولی عده‌ای هم در اثر ریزش سقف، زیر سقف رفتند و به شهادت رسیدند.

صدا زیاد بود یعنی بمب علاوه بر اینکه ترکش داشت صوتی هم بود یعنی قوی بود. صدا و لرزه ایجاد کرده بود. ساختمان هم ضعیف بود. قدیمی بود. سقف فرو ریخت. خود من هم چون یک تکه‌ای از سقف جدا شده بود آن قسمتی که من بودم پایین آمده بود نوک آن تکه گرفت به آقای جواد سرافراز ایشان را شهید کرد و ته این قسمت به دیوار چسبید بین این دو تا و زیر این تکه سقف من قرار گرفتم که یک مقدار آوار روی من ریخت تا حدود گردن و سر آزاد بود ولی تا گردن و دست‌ها زیر آوار بود. ترکش هم که به قسمت چپ صورت خورده بود. بعد که آمدند اول آن سقف را کنار زدند بعد آوار را کنار زدند.

بهشتی کجاست؟

حجت‌الاسلام مهاجری درباره اولین امدادها پس از فاجعه می‌گوید: وقتی آمدند من تا مدتی که از هوش رفته بودم ولی بعد از مدتی که نمی‌دانم شاید نیم ساعتی طول کشید به هوش آمدم. سر و صداهای زیادی شنیدم من هم سر و صدا کردم. در اثر سر و صدای من متوجه شدند که پشت این تکه سقف هم یکی هست. آمدند که من را نجات بدهند آن تکه سقف را کنار زدند و من را دیدند از وضعیتم متوجه شدند که من هم یک روحانی هستم و لذا گفتند این هم یک روحانی است. چون تعداد زیادی روحانی در آن جلسه دیده بودند.

من مهلت ندادم به آن‌ها که من را نجات بدهند و ظاهراً دست راستم آزاد بود، من پرسیدم که آقای بهشتی چه شدند؟ آن‌ها نمی‌دانستند که آقای بهشتی اینجاست. گفتند مگر آقای بهشتی هم اینجا بود؟ با حالت خیلی ناراحت‌کننده‌ای گفتند. گفتم بله با دستم اشاره کردم به آن طرفی که فکر می‌کردم آقای بهشتی آنجا هستند. آنها بر سرشان زدند و آه و ناله کردند و به همان طرفی که من اشاره کردم رفتند و بعد از مدتی سراغ من آمدند و بقیه آوار را کنار زدند و من را نجات دادند به بیرون این سالن بردند. در حیاط ماشین آمبولانس بود من البته نمی‌دیدم چون این چشم که از بین رفته بود این چشمم آوار و گرد و غبار رویش را گرفته بود و سر و صدا را فقط می‌شنیدم. من را داخل آمبولانس گذاشتند که صدای آقای دکتر شیبانی را شنیدم که گفت او را به بیمارستان فیروزگر ببرید.

منبع: پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار