شهدای ایران shohadayeiran.com

جلو رفتم و سلام کردم. می‌خواستم حرفی بزنم و بپرسم که ثمره آن همه هیئت رفتن چه شد؟ قبل از اینکه چیزی بگویم خودش جلو آمد و گفت: «سیدعلی، زمانی که شهید شدم و افتادم، آقا اباعبدالله (ع) آمدند و مرا در آغوش گرفتند.
به گزارش شهدای ایران، شهید سرافراز «ابراهیم هادی» از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه گیلانغرب بود. بُرش‌هایی از زندگی این قهرمان غریب کشورمان را که در کتاب «سلام بر ابراهیم ۲» آمده است را بازگو کرده‌ایم که در ادامه می‌خوانید:


شهیدی که در آغوش

«دوران جوانی ما با هم طی شد. ابراهیم آن زمان در بازار کار می‌کرد. عصر‌ها نیز باهم بودیم و مسجد می‌رفتیم. یک روز به او گفتم: ابراهیم، دقت کردی چقدر از این جوان‌های محل فاسد شدند؟ بیشترشان سراغ مشروب و کار‌های خلاف رفته‌اند و. ابراهیم با تکان‌دادن سر تایید کرد و گفت: «بیا یه کاری بکنیم، یه هیئت راه می‌اندازیم و بچه‌ها را دور هم جمع می‌کنیم».

با چند نفر دیگر هم صحبت کرد و هیئت را راه انداخت. اولین جلسات در روز‌های سه‌شنبه در منزل خودشان داخل کوچه تجلی برگزارشد.

آنجا منزل کوچکی بود که از 2 اتاق تو در تو تشکیل می‌شد و حیاط کوچکی داشت. پدر بزرگوار ابراهیم دم درب می‌نشست و بساط چایی را راه می‌انداخت و به رفقای هیئتی خدمت می‌کرد. یک سخنران داشتیم و بعد هم من و ابراهیم مداحی می‌کردیم. آن زمان سن و سال ابراهیم کم بود. ولی با این حال مداحی او خوب بود. اشعار و مداحی را ابتدا خودش می‌خواند و اشک می‌ریخت. حالات او روی بقیه افراد هیئت اثر می‌گذاشت.

بعد از پایان برنامه هیئت، ابراهیم برای رفقا شام تهیه می‌کرد. کم‌کم برخی جوانان که به راه‌های خلاف کشیده شده بودند، پایشان به جلسات هفتگی باز شد. سه ماه از تشکیل آن هیئت گذشت. نام هیئت «جوانان مهدویون» را برایش انتخاب کردیم. به خاطر افزایش شرکت‌کنندگان، دیگر منزل ابراهیم، گنجایش نداشت. حالا دیگر چهل نفر عضو ثابت داشتیم.

هیئت در منازل دوستان به صورت سیار برگزار می‌شد. تمام دوستان، ابراهیم را به‌عنوان بزرگتر هیئت قبول کردند. هر وقت که سخنران نبود، خود ابراهیم شروع به صحبت در مورد دوستی با سیدالشهدا (ع) و... می‌کرد.

جلسات هیئت خیلی تاثیرگذار بود. خیلی از همان دوستان محلی، جذب ورزش یا محیط کار شدند. ابراهیم تلاش می‌کرد وقت آن‌ها را پر کند. یادم هست همان ایام، با چند نفر از همان رفقا راهی مشهد شدیم. در این سفر بیشتر ابراهیم را شناختم. توی حرم برای ما زیارت‌نامه می‌خواند. یک‌بار وقتی برگشتم، دیدم که به پهنای صورت زیبایش اشک جاری است. در حرم امام رضا (ع) نیز آن‌چه دیدم، عشق بی‌حد ابراهیم به اهل بیت بود. روز‌ها و سال‌ها گذشت. انقلاب اسلامی پیروز شد و هیئتی که ابراهیم، آن را تاسیس کرد، با یکی از هیئت‌های معروف محل ادغام شد. این هئیت هنوز هم به‌صورت هفتگی برنامه دارد.

بسیاری از همان کسانی که آن زمان، در آستانه ورود به محیط آلوده و فاسد بودند و با یاری خدا و کمک ابراهیم از آن شرایط خارج شدند، بعد‌ها از مذهبی‌های محل ما شدند. چند نفر از آن‌ها در طول دوران دفاع مقدس به شهادت رسیدند. ابراهیم شهید شد، اما هیئت که یادگارش بود در محل برقرار ماند. در همان ایام دفاع مقدس، یک بار ابراهیم را در عالم رویا مشاهده کردم. او در یک باغ زیبا حضور داشت و برخی از دوستانش در کنار او بودند. جلو رفتم و سلام کردم. می‌خواستم حرفی بزنم و بپرسم که ثمره آن همه هیئت رفتن چه شد؟ قبل از اینکه چیزی بگویم خودش جلو آمد و گفت: «سیدعلی، زمانی که شهید شدم و افتادم، آقا اباعبدالله (ع) آمدند و مرا در آغوش گرفتند و...».



*دفاع پرس
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار