شهدای ایران shohadayeiran.com

یکی از برادرها به تصوّر اینکه عراقی ها خیال تسلیم شدن دارند، رفت به طرفشان که آن نامردها با تیری به قلبش زدند و او را به شهادت رساندند. جنازه اش روی سیم های خاردار افتاد.
سرویس فرهنگی شهدای ایران: در خاطرات گلعلی بابایی آمده است:،61/11/19دیروز عملیّات با رمز مقدّس "یا الله، یا الله، یا الله"آغاز شد؛ و ما چون در عملیّات شرکت نداشتیم، از کم و کیف حمله اطّلاعی نداشتیم؛ تا اینکه امروز به ما گفتند آماده باشید تا امشب مرحله دوم عملیّات را آغاز کنیم. این در حالی بود که گردان ما حتّی یک قبضه آر. پی. جی و تیربار هم نداشت. فقط تعدادی کلاش و ژ-3 در اختیارمان بود. وقتی گفتیم : "چطور با چنین وضعیتی می توانیم وارد عمل شویم؟ "گفتند : "می روید جلو با اسلحه های عراقی مسلّح می شوید! "

گودال قتلگاه/ همه برادرها بلند بگویند یا مهدی(عج)

قرار شد ما روی تپه "دوقلو"عملیّات کنیم. تپه دوقلو هم جایی بود که شب قبل گردان های کمیل و شهادت روی آن عملیّات کرده ولی موفّق نشده بودند، و حالا ما که احتیاط چهارم بودیم، باید روی آن عمل می کردیم.
در بین راه، به قیافه های مضطرب و خاک وخون آلود نیروهای باقی مانده ی گردان کمیل و شهادت برخوردیم. از خط برمی گشتند. مشاهده وضعیّت آنان، برای روحیه بچه ها بسیار تضعیف کننده بود؛ به طوری که برادر عبدالله–که سرستون حرکت می کرد-مسیر را تغییر داد.
 رسیدیم به منطقه ای که به بچه ها گفتند : "همین جا استراحت می کنیم تا دستور حرکت صادر شود. "این تأخیر تا غروب به درازا کشید. در این مدّت اکثر بچه ها در حال نوشتن وصیّتنامه و خواندن دعای توسّل بودند. وضع روحی گردان هم بسیار عالی بود؛ چرا که سلاحی نداشتند تا به آن تکیّه کنند! تکیّه گاه خدا بود وبس.

گودال قتلگاه/ همه برادرها بلند بگویند یا مهدی(عج)

وقتی غروب شد، برادر عبدالله، گروهان ما را به خط کرد و گفت : "منطقه ای که ما می خواهیم عملیّات کنیم، شب قبل دو گردان روی آن عمل کردند ولی موفّق نشدند. ما هم که الآن می خواهیم وارد عمل شویم، فقط بر حسب تکلیف است و هیچ شانسی برای زنده ماندن نداریم، نه نسبت به منطقه کاملاً توجیه هستیم و نه سلاح به اندازه کافی داریم. احتمال برگشت خیلی ضعیف است. آن هایی که مسأله شهادت هنوز برای آن ها حل نشده، از همین تاریکی استفاده کنند و از گروهان جدا شوند. "
بعد از صحبت های برادر عبدالله، 30 نفر از مجموع 90 نفر نیرو، کشیدند کنار. ماند 60 نفر. اکثراً از همان بچه هایی بودند که اصلاً روی آن ها نمی شد حساب کرد و در دو ماه آموزش گردان همیشه عقب می ماندند.

گودال قتلگاه/ همه برادرها بلند بگویند یا مهدی(عج)

بعد از کلّی پیاده روی در میان رمل ها، کم کم به منطقه عملیّات نزدیک شدیم. حجم آتش ایذایی دشمن در منطقه، بسیار زیاد بود؛ به طوری که چند بار گردان زمینگیر شد و تا دقایقی قادر به حرکت نگشت. در ادامه ی راه، گروهان سوم گم شد و گروهان دو، در پای تپه دوقلو، به علّت آتش زیاد دشمن کُپ کرد و نیروهایش زمینگیر شدند. گروهان ما از عوارض زمین استفاده کرد و تا بیست متری دشمن پیش رفت. آنجا بود که با شلّیک اوّلین آر. پی. جی از طرف بچه های ما، جنگ واقعی شروع شد. دشمن با تیربارها و دوشکاهایش از همه طرف آتش می ریخت. تعداد تیربارها و ادوات دشمن و همچنین وضعیّت منطقه، با آن چیزی که قبل از عملیّات به ما گفته بودند، کلّی فرق داشت. اینجا نه تنها تپه دوقلو نبود، بلکه "صدقلو"بود. وضعیّت جغرافیایی منطقه هم به شکل کاسه ای بود که دور تا دور آن تیربار کار گذاشته بودند. اگر انسان داخل این کاسه می شد، دیگر راه فرار نداشت. بعد از این کاسه، تپه هایی غول پیکر وجود داشت که پوشیده بود از جنگلی با درخت های کوچک.
با اینکه آتش بسیار شدید بود، ولی چاره ای جز زدن به خطّ دشمن نداشتیم، چرا که راه برگشتی در کار نبود. با دستور فرماندهی، بچه ها به طرف تیربارها شلّیک کردند. با این عمل، منوّرهای دشمن آسمان را چراغانی کردند که در کنار آن آتش شدید، موفّق شدیم جلو برویم. تصمیم گرفتیم از پایین و سمت دیگری حمله کنیم، که خوردیم به سیم خاردارهایی به عمق 6 متر به صورت حلقوی، کلاغی و فرشی. این سیم های خشن و بد قیافه، از یک طرف به میدان مین وصل می شدند و از طرف دیگر دور می زدند و تا پشت عراقی ها می رفتند و حالت یک نعل بزرگ را تشکیل می دادند. بچه ها با نظر برادر عبدالله و "یزدی" کشیدند سمت راست. در آن جهت هم راه بسته بود. مانده بودیم وسط این کاسه بزرگ. از هر طرف به سوی ما شلّیک می شد، و راه بازگشتی نبود. در چنین مواقعی، بچه ها یک جا جمع می شوند و به قول معروف به یکدیگر پناه می آوردند؛ و این حالتِ خیلی خطرناکی بود؛ چرا که با هر خمپاره ی دشمن، عدّه ای مجروح یا شهید می شدند.
عملیّات گره خورده بود. همه مسؤولین گردان نگران و مترصّد نتیجه عملیّات بودند. دشمن هم مدام با پرتاب نارنجک به سوی بچه ها، از تعدادمان کم می کرد. دوشکاها و تیربارها هم کار میکردند و برجمع تلفات می افزودند. در همین حین یکی از برادرها فریاد زد : "همه ی برادرها آرایش بگیرند و با نارنجک به طرف عراقی ها حمله کنند. "این کار تا اندازه ای مثمر ثمر بود، ولی کارساز نشد.


 در این لحظه برادر عبدالله گفت : "همه ی برادرها بلند بگویند یا مهدی. "وقتی چند بار در آن تاریکی شب صدای یا مهدی بلند شد، یکی از دوشکاها که خیلی شلّیک می کرد، خاموش شد. با خاموش شدن آن دوشکا، بچه ها خیلی روحیه گرفتند. در همین گیرودار برادر "صمد"معاون گردان، به همراه گروهان دو از راه رسید. یک تخریبچی هم همراهش بود. آن برادر تخریبچی دست به کار شد و یک تنه مسیر را باز کرد. نیروها خود را کشیدند بالا.

وقتی رسیدیم بالای تپه دوقلو، تازه فهمیدیم که منطقه چقدر وسیع بوده و عدد "دو"ی تپه دوقلو را باید با "صد"جابجا می کردیم.
رفتیم برای پاکسازی سنگرها. تاصبح. همین که هوا روشن شد، متوجّه شدیم از همه طرف به سوی ما شلّیک می شود. خوب که دقّت کردیم، دیدیم نیروهای عراقی تقریباً سه چهارم اطراف ما را احاطه کرده اند و ما در محاصره هستیم. فاصله ی نیروهای دشمن با ما بیشتر از بیست متر نبود. به زبان عربی می گفتند : "تعال، سلّم نفسک"(بیا اینجا، تسلیم شو)یکی از برادرها به تصوّر اینکه عراقی ها خیال تسلیم شدن دارند، رفت به طرفشان که آن نامردها با تیری به قلبش زدند و او را به شهادت رساندند. جنازه اش روی سیم های خاردار افتاد.
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار